مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

سلام بر زینب

12 آذر 1394 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

السلام علیک یا زینب

 

 

سلام بر عقیله بنی هاشم

 

 

سلام بر شیر زن کربلا زینب کبری

 

 

سلام بر قافله سالار و پرچمدار نهضت عاشورا

 

 

چه شجاعا نه و استوار قافله را به

 

 

 سر منزل مقصود رساند

 

 

 

و یزید و یزید یان را منکوب کرد

 


 

با جمله ” ما رایت الا جمیلا ” ندیدم جز زیبایی

 


 

در جواب توهین وشماتت دشمن

 


 

که شکست و خواری را  از آن اهل البیت شمرد

 

 

چرا که زیبا یی در نظر زینب (سلام الله علیها )

 

همان است که خدا می خواهد هر چند در

 

 

 بالا ترین مرتبه مصیبت باشد

 


 

 


 

 سلام بر او

 


 

و صلوات بر روح  بزرگ و مطهرش 

 

 نظر دهید »

سید الساجدین علیه السلام

03 خرداد 1394 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

امام سجاد علیه السلام فرمودند:

المومن من دعائه علی ثلاث:

إما أن  یدخر له و إما أن یعجل له و إما أن یدفع عنه بلاء یرید أن یصیبه؛

مومن از دعای خود یکی از سه نتیجه را می گیرد:

یا برایش ذخیره می شود , یا در دنیا برآورده می شود و یا بلایی که می خواست به او برسد از او برگردانده می شود.


منبع:تحف العقول/ابو محمد حسن حرانی/ص280

میلاد با سعادت حضرت سید الساجدین  امام زین العابدین علیه السلام بر عموم شیعیان جهان گرامی باد .

 1 نظر

مولا...

21 اردیبهشت 1394 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

شیعه حیدرم الحمدلله…


 نظر دهید »

کلام نور

21 اردیبهشت 1394 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

پیامبر گرامی اسلام فرمودند:

نگاه کردن به علی علیه السلام عبادت است,به یاد ایشان بودن عبادت است و ایمان بنده ای جز با ولایت او و برائت از دشمنان او پذیرفته نمی شود.

بحارالانوار/ج38/ص197.

 نظر دهید »

حدیث

31 فروردین 1394 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

الامام الباقر علیه السلام:

من اعطی الخلق و الرفق فقد اوتی الخیر کله و الراحه؛ و حسن حاله فی دنیاه و آخرته؛و من حرم الرفق و الخلق کان ذلک له سبیلا الی کل شر و بلیه الا من عصمه الله تعالی.

به هر کس خوش خویی و مدارا داده شود،تمام خیر و آسایش به او داده شده  است و در دنیا و آخرت ،حال و روزش خوش باشد و هر کس از مدارا و خوش خویی محروم گردد،این برای او راهی به سوی هر بدی و بلایی باشد،مگر کسی که خدای متعال نگاهش بدارد.

 

حلیه الاولیاء:ج 3 ص 186،البدایه و النهایه:ج9 ص311 ،کشف الغمه:ج2 ص 345،بحارالانوار:ج78ص186،ح23.

میلاد با سعادت شکافنده علم و دانش امام باقر علیه السلام  محضر امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمام عاشقان و دوستداران آن حضرت گرامی باد.

 نظر دهید »

این الرجبیون؟

25 اسفند 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

نوکنید جامه را،پاک کنید خانه را،گل بزنید قبله را،ماه رجب می رسد

 هوش  کنید مست را ،آب زنید دست را،سجده کنید هست را،ماه رجب می رسد

سیر کنید گشنه را،آب دهید تشنه را،دور کنید غصه را،ماه رجب می رسد

عفو کنید بنده را،ارج نهید زنده را،یاد کنید رفته را،ماه رجب می رسد

 

الهی!

اگر یک بار بگویی “بنده من” از عرش بگذرد خنده من…

الهی!

مگوی چه آورده اید که درویشانیم،و مپرس چه کرده اید که رسوایانیم

الهی!

ترسانم از بدی خود؛ بیامرز مرا به خوبی خود

الهی!

علمی که افراشتی ،نگونسار مکن،و چون در آخر عفو خواهی کرد ،در اول شرمسار مکن.

 

از مناجات های خواجه عبدالله انصاری.

 نظر دهید »

در سوق کوثر...

17 اسفند 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

فاطمه بر اثر صدمه جسمی و روحی که  پس  از رحلت پدر بزرگوارش متحمل گشت، سر انجام در بستر بیماری قرار گرفت ،بستری که سر انجامش شهادت و رهایی از رنجها و مصیبت ها ی دنیا بود.

آفتاب وجود فاطمه  سلام ادلله علیها در حال غروب بود ،فاطمه از اسماء مقداری آب خواست اسماء از زنان با وفایی بود که دختر رسول خدا صلی الله علیه و اله را تا واپسین لحظه های زندگی اش ترک نکرد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به  او بشارت بهشت داده بود ،حضرت با آن آب وضو گرفت و به روایتی ،نیکوترین غسل را انجام داد و بسترش را به سمت قبله برگرداند،پس در بسترش دراز کشید ،چشمان اسماء،ام ایمن و فضه از گریه سرخ شده بود. همین که امیرالمومنین علی علیه السلام از در وارد شد ،به بالین فاطمه زهرا سلام الله علیها شتافت و از رنگ چهره اش دریافت  که بیش  ازچند لحظه نخواهد ماند .

فاطمه چشم گشود و علی علیه السلام را بر بالین  خویش یافت :

-تو هستی یا علی

- اری، همسر مهربانم !

- می خواهم از تو بپرسم در این چند سال که با توبودم ، زنی  وفادار وراستگو و پاکدامن  بوده ام ؟

امیرالمومنین  علی علیه السلام با صدایی گریه الود گفت :پناه بر خدا، مقام تو دانش تو نفس پاک وروح مقدس تو شریف تر از ان است که درباره  تو این سخنان  به میان بیاید  ودر رفتار وکردارت در خانه ام ،جای هیچ گونه سرزنش نبوده  است ونخواهد بود ،چه سخت است بر من جدایی تو ،ولی مرگ امری است  حتمی وگریزی از ان نیست ،بخدا سوگند مصیبت رسول خدا را  بر من تازه کردی .

«انا لله و انّا الیه راجعون» این مصیبتی است که هیچ گاه  تسلی نخواهد یافت ،پس از این فاجعه هرگز از فجایع زمانه -هر چه هم دردناک باشد -رنجور نخواهم شد .

امیرالمومنین  علی علیه السلام  نتوانست به سخنانش ادامه دهد ،بغض گلویش را  می فشرد. هردو ،ساعتی گریستند.

- وصیت های غم انگیز

پس از انکه اندکی ارام شدند،فاطمه دستور داد اتاق را خلوت کنند ومحرمانه با علی علیه السلام  چنین فرمود:

1- پیش از هر چیز درباره فرزندانم  سفارش می کنم .نخستین وصیتم این است که با امامه ،دختر خواهرم زینب ازدواج کنی، چه او فرزندانم  را دوست می دارد.

2-برای من تابوتی درست کن ،زیرا فرشتگان را دیدم  که  صورت  تابوت  برای  من ساختند .

حضرت فرمود:« وصف ان را برای من بیان کن» .دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  وصفش را بیان کرد و حضرت امیر الومنان  علیه السلام آن را فراهم ساخت.

3-مرا تنها نگذار و بر بالینم بنشین و سوره یاسین تلاوت کن وچون این سوره به پایان رسید،عمر من نیز پایان  خواهد یافت .

4-وصیتم این است که جنازه ام را شبانه غسل بده و کفن کن  و دور از چشم  مردم از زمین بردار و به خاک بسپار.من هرگز راضی نیستم آنان که بر من ستم روا داشته اند و حرمم را درهم شکسته اند و به خانه ام تاختند ،بر جنازه ام حاضر شوند و در تجهیز و تشییع من شرکت کنند ،این ها وصایای من است ،آنها را به خاطر بسپار.

 

پرواز ملکوتی 

فاطمه سکوت کرد و پلک های اشک آلود خود را روی هم گذاشت و علی علیه السلام که مانند ابر بهاری می گریست، به تلاوت قرآن پرداخت ، وقتی سوره یاسین به پایان رسید ،نفس فاطمه هم سنگین شد ، در این هنگام ،دو بار چشمانش را  گشود و دو بار سلام داد:

“السلام علیک یا جبرئیل ؛سلام بر تو ای جبرئیل"؛

“السلام علیک یا ملائکه  ربی ؛ سلام بر شما ای فرشتگان پروردگارم “؛

“إلیک ربی لا الی النار؛به سوی تو می آیم ،ای پروردگارم نه به سوی آتش.

آن گاه پیکر نحیفش از حرکت ایستاد و روح بزرگش به آسمانها پر گشود.

آن شب آرامش از کاینات ،رخت بر بست ؛ چرا که در خانه علی کسی آرام گرفته بود که لحظه لحظه  زندگی اش آرامش پیامبر بود.

آن شب در خانه علی ، خلاصه قرآن،کوثر ایمان، پاره تن محمد با سینه ای پاره شده ،فریاد احمد را به گوش اصحاب می رساند :"فاطمه پاره تن من است ،  نور چشمان من است ، میوه دل و روح من است و او حوریه است  اما انسان صفت".

آن شب حیدر با اولین مدافع “ولایت"به چشم اولین قربانی  آن می نگریست  ، به اولین خطابه آتشین او در دفاع از حریم امامت ،به اولین “سپر” در هجحوم به خانه ای که جبرئیل دربان آن بود .

اما بدانید ای بقیع رفتگان !او هیچ نشانی از خاک بر تن نداشت تا قبر او را در خاک جست و جو کنید ،آسمان نیلگون ، تصویری از گونه نیلی و سیلی خورده اوست و دریا ،قطره ای از اشک فرو ریخته اش ،فاطمه را در قلب علی جست و جو کنید…

منبع:؟فاطمه محور هستی/غلام محمد فخر الدین نجفی/صص 211-214

 

 

 

 نظر دهید »

عشق یعنی...

02 بهمن 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

“إن الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما”سوره مبارکه احزاب/آیه 56

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

بر روح بلند مهربانی صلوات

بر خلق عظیم آسمانی صلوات

بر اشرف کاینات هادی سبل

خورشید سپهر جاودانی صلوات

یا رسول خدا تو همان پیامبر رحمتی هستی که خداوند متعال در مقابل گفتار مشرکان و کافران مبنی بر استهزاء تو و اینکه تو را شاعر  می خواندند و به دین و کتاب آسمانی تو ایمان نمی آوردند و بت های بی جان را به خدایی می گرفتند فرمود:"فلا یحزنک قولهم إنا نعلم ما یسرون و ما یعلنون"سوره مبارکه یس/آیه شریفه 76

گفتارشان تو را اندوهگین نکند چرا که ما آنچه را که پنهان می دارند و آنچه را عیان می سازند می دانیم.

و تو خود می فرمودی “بسم الله الرحمن الرحیم ,لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم .اللهم إیاک نعبد و إایاک نستعین .اللهم کف بأس الذین کفروا,فإنک اشد بأسا و اشد تنکیلا".

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر هیچ توانایی و نیرویی نیست جز به خدای والا و بزرگ .بار الها تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم .بار الها,قدرت و نیروی کافران را دفع فرما ،که نیرو و قدرت تو از همه سخت تر است .سنن النبی/علامه سید محمد حسین طباطبایی/ص193

نمیدانم چرا بعد  از هزار و چند صد سال ،امثال ابو جهل و ابو لهب کور کورانه و در ظلمت های جهالت فرو رفته اند چشم از سرچشمه های حقیت بسته اند و نمیدانند  کجا می روند گویا هنوز فأین تذهبون قرآن را نشنیده اند

اما یا رسول الله  اگر بناست ابو جهل و ابو لهب لعنة الله علیهم  باز هم حادثه تاریخ را تکرار کنند  جای هیچ نگرانی نیست چرا که عمار و یاسر ها ،ابوذر ها و سلمان ها و سمیه ها بی شمارند….

 نظر دهید »

رحمة للعالمین

23 دی 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

رفتار پیامبر با مردم

“فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم"آل عمران/159

آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بخواه و با آنان مشورت کن.

“ادفع بالتی هی احسن"فصلت/34

بدی را با نیکی دفع کن.

“تعالوا  الی کلمة سواء بیننا و بینکم"آل عمران/64

بیایید به سوی کلامی که میان ما و شما یکسان است.

“فبایعهن و استغفر لهن"ممتحنه/12

با آنها بیعت کن و برای آنها (از درگاه خداوند)طلب آمرزش نما.

“قل اذن خیر لکم"توبه/61

بگو گوش دادن او به نفع شما است.

“اذا جاء ک الذین یومنون بایاتنا فقل سلام علیکم"انعام/53

هر گاه کسانی که به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند به آنها بگو سلام بر شما.

این مطلب ادامه دارد…

منبع کتاب دقایقی با قرآن/محسن قرائتی/ص186

 نظر دهید »

رحمة للعالمین

16 دی 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

رفتار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با مردم

“فاصبرإن وعد الله حق فإما نرینک بعض الذی نعدهم أو نتوفینک فإلینا یرجعون”غافر/77

پس (ای پیامبر!) صبر کن وعده خداوند حق است .پس هر گاه بخشی از آنچه را به آنان وعده داده ایم به تو نشان دهیم، یا (پیش از آن)تو را از دنیا ببریم (در هر صورت )به سوی ما باز می گردند (و عذاب را می چشند).

تمام برخوردهای پیامبر با مردم ،طبق فرمان خداوند بوده است ،نه سلیقه ی شخصی و این برخورد ها در موارد گوناگون و با افراد مختلف ،متاوت بوده است. آیاتی  را که در این زمینه وجود دارد به دو دسته تقسیم کرده ایم:

دسته اول :آیاتی که درباره رفتار و برخورد آرام با مردم سخن می گوید.

دسته دوم:آیاتی که در مورد برخوردهای تند  با منحرفان و نا اهلان نازل شده است .در اینجا از هر دو مورد آیاتی به عنوان نمونه ذکر می کنیم:

دسته  اول:آیات مربوط به برخوردهای آرام و مثبت پیامبر با مردم.

“فاصبر“(آیه مورد مورد بحث)

“واخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین”شعرا/215.

بال و پر خود را برای مومنایی که از تو پیروی می کنند ،بگستر.

“وصل علیهم إان صلاتک سکن لهم”توبه/103.

بر آنان درود فرست (و دعا کن)زیرا دعای تو ،مایه آرامش آنان است.

“ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنه”نحل/125.

با حکمت و اندرز نیکو ،مردم را به سوی پروردگارت دعوت نما.

“فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم”آل عمران/159.

آنها را ببخش و برای آنها  آمرزش بخواه و با آنان مشورت کن.

 

این مطلب ادامه دارد…

منبع:کتاب دقایقی با قرآن/محسن قرائتی،ص185الی188

 نظر دهید »

نور

10 دی 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند:

تقوای الهی را رعایت کنید،و زینت بخش ما باشید و مایه ننگ ما قرار نگیرید،سعی کنید افراد را به محبت و علاقه ما جذب کنید و زشتی ها را از ما دور نمایید،درباره ما آنچه از خوبی ها بگویند صحیح است و ما از هر گونه عیب و نقصی مبرا خواهیم بود.

بحا رالانوار،ج75، ص372

شهادت امام حسن عسکری علیه السلام را محضر خلف صالح ایشان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و عموم شیعیان آن حضرت تسلیت عرض می نماییم.

 نظر دهید »

کانون محبت

22 آبان 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

دل واله نهضت حسین است                                    جان محو حقیقت حسین است

دلهای همه خدا پرستان                                          کانون محبت حسین است

شد کشته که عدل و دین نمیرد                                          این سر شهادت حسین است      

بر پاست ز وی اصول اسلام                                دین زنده به همت حسین است

اول زجوان خود گذشتن                                      مصداق عدالت حسین است

 

وا حسیناه


 نظر دهید »

دوباره زخمت بازشده

01 آبان 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

دیدنت در همه راه معما شده است

توکجا؟ نیزه کجا؟ وای! چه با ما شده است

دیدنت سخت،ولی سخت تر ازآن این است

باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است

باورم نیست که بالای سرم می خندی

دل من سوخته تراز دل لیلا شده است

حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد

باورم نیست که در حنجره ات جا شده است

کاش آرام رود قافله تا خواب روی

بعد من نوبت لالایی زهرا(س) شده است

کاش که آرام رود تا که نیفتی ازنی

ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است

نیزه داری که تورا می برد،این را می گفت:

باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است

«حسن لطفی»

 نظر دهید »

غدیر

20 مهر 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب
عرش بر دوش غدیر

 

در روز غدیر ، عقل اول‏


آن مظهر حق ، نبى مرسل



چون عرش تو را کشید بر دوش‏


آنگاه گشود لعل خاموش



فرمود که این خجسته منظر


بر خلق پس از من است رهبر



بر دامن او هر آن که زد دست‏



چون ذره به آفتاب پیوست

**************************
تنها در غدیر !!

 

دشت غوغا بود ، غوغا بود ، غوغا در غدیر


موج مى ‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر



در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ‏



بى‏ گمان بارى رقم مى‏ خورد فردا در غدیر



اى فراموشان باطل سر به پایین افکنید


چون پیغمبر دست حق را برد بالا در غدیر



حیف اما کاروان منزل به منزل مى ‏گذشت‏


کاروان مى ‏رفت و حق مى‏ ماند تنها در غدیر !!

 1 نظر

دهه کرامت

10 شهریور 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

فاطمه ای مظهر لطف خـــــدا             منبع جود و سخـــا و هل عطی


فاطمـــه ای لطف بی پایان ما             مقصـــد هــم انبیاء و اولیــــا


خـــاک تو بوی رسالت میدهد               مخزنی پــر از صفا و هم حیـــا


مادر تــو جلــوه ای از نور حق              تو نشانی از خدایی ای رضــــا


بارگاهت بوی احمد می دهد               ای تو بوی باغ و بستان و سرا


در کـــرامت حضرت والاستی            منبعـــی ازجلـــوه اهــــل ولا


غربت افتادی دیار قـــم ولی             لحظه ای از لحظه های با صفا


چون خـــدا یارو نگهدار تو باد              ای ســـرود ســــاقی کــــربلا

جعفری از هجر روی تو نوشت             مخــــــزنی از مخــزنای کبریـــا

 

…………………………………………………………..

 

(یا علی موسی الرضا (ع))

 

یا علی ای رحمت و   صاحب صفا               مظهــــــــری از لطف ذات کبـــــریا


تو امـــامت را جـــلا  دادی جــــلا                دفتــــری از دفتـــــر پــــاک خـــــدا


ای امـــام هشتم مــــا شیعیــان               ای نمـــــاز و قبلـــــه اهـــــــل ولا


نور حـــــق در بارگـــــاه تو عیــــان               بارگاهت مامن وشمس و ضحــی


یا علــــی جـان افتخــــار ما تو ئی               جایگاهت جلوه هــــای هــــل عطـی


ای جلـــودار حریــم اهـــل دوست               دوستی بایــد رضـــــا باشد رضـــــا


چرخ گردون با نگاهت روشـن است              ای ضیـاء بخش هـــوا و هــم فضـــا


مــــردم این سرزمیــــن پــاک پــاک              بوســه ای هم برضریح وسر ســرا


در وفـــا داری به تـــو این انجمــــن              جلـــوه ای از جلـوه هــای کبــــریــا


مـــــا همــــه خـــاک در ایوانتیــــم               کفتری باشــــم  تــــو را دارم صـدا


 نظر دهید »

;كريم اهل بيت امام حسن مجتبي (سلام الله عليه)

22 تیر 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

 

به امام مجتبي عليه السلام عرض شد :                                 

اى‌ پسر پيامبر خدا در چه‌ حالى‌ هستى‌ ؟
فرمود : خدايى‌ دارم‌ كه‌ بر من‌ مسلط است‌ ، و آتش‌ جهنم‌ در پيش‌ روى‌ من‌ است‌ ، و مرگ‌ مرا مى‌خواند ، و حساب‌ آخرت‌ مرا احاطه‌ كرده‌ است‌ ، و در قيد و بند اعمالم‌ هستم‌ ، نمى‌توانم‌ آنچه‌ را كه‌ دوست‌ دارم‌ به‌ دست‌ آورم‌ و آنچه‌ را دوست‌ ندارم‌ از خود دور كنم‌ چون‌ انجام‌ امور به‌ دست‌ ديگرى‌ است‌ .
اگر بخواهد ، مرا عذاب‌ مى‌كند و اگر بخواهد ، مرا مى‌بخشد . پس‌ كدام‌ فقير و محتاجى‌ است‌ كه‌ محتاج‌ تر از من‌ باشد ؟

(بحار الانوار ، ج‌ 75 ، ص‌ 113)

 نظر دهید »

چه بسا روزه داری که...

18 تیر 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

امام علی علیه السلام :

كَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ كَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاء

چه بسا روزه ‏دارى كه از روزه ‏اش جز گرسنگى و تشنگى بهره ‏اى ندارد و چه بسا شب زنده‏ دارى كه از نمازش جز بيخوابى و سختى سودى نمى ‏برد.


نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 495 ، حكمت 145

 نظر دهید »

در سوگ باب الحوایج امام کاظم (ع)

04 خرداد 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

السلام علیک یا موسی بن جعفر

از جهان رفته با قلب خسته                     نزد زهرای پهلو شکسته

راحت از جور و زنجیر کین شد               خاک غم بر سر مسلمین شد

خدایا به حق تن رنجور موسی بن جعفر

فرج مهدی منتظر برسان

 نظر دهید »

مولود کعبه

23 اردیبهشت 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب


امشب به کعبه اُنس بگیرید با علی

ریزید بر زمین و بگویید یا علی

خورشید سجده بر کره ی خاک می کند

زین سجده فخر بر همه افلاک می کند

دیوار کعبه سینه ی خود چاک می کند

پرواز، روح خواجه ی لولاک می کند

امشب شب ولادت جان محمد است

ذکر علی علی به زبان محمد است

 نظر دهید »

ولادت دردانه عالم هستی زهرا ی اطهر سلام الله علیها

01 اردیبهشت 1393 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

ای بلند اختر که نا موس خدای  اکبری

عقل کل را دختری و علم کل را همسری

زینت عرش خدا پرورده دامان توست

یازده خورشید چرخ معرفت را مادری

آن که بد منت وجودش بر تمام سوی

گفت ممنون عطای حق که دادش کوثری

 نظر دهید »

شهر اگر شهر تو ، پس حمله به آن خانه چرا؟

26 اسفند 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

فاطمیه

فهرست غم است

سند مظلو میت و ادعا نامه

شیعه است


رفتی ، اما زتو منظومه غم بر جا ماند

با دل خسته و بشکسته ، علی تنها ماند

 


به عشق زهرا(سلام الله علیها) دلخوشیم و از شهادتش دلخون


یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه


 نظر دهید »

فاطمیه

24 اسفند 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

السلام علیک یا فاطمة الزهراء

سر فصل کتاب آفرینش زهراست

روح وادب و کمال و بینش زهراست

روزی که گشایند در باغ بهشت

مسئول گزینش و پذیرش زهراست

 

 نظر دهید »

ماه صفر

19 آذر 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

ز هر سو تازیانه در کمینم

ندارم طاقتی تا من ببینم

چگونه عمه با قد خمیده

زند بوسه به رگ های بریده

در میان شهر آذین بسته و در حالی که پذیرایی کاروان آل طاها سنگ بود،پاسخ امام سجاد (ع)

به مرد سلام گویی که خواهان خدمتی برای اهل بیت (ع) بود.

پیام عفت و حیاست….

امام سجاد (ع) به مرد فر مود :

اگر دیناری داری به حاملان سرهای شهدا بده که سرها را از جلوی محمل ها دور کنند تا زن ها و دختران

رسول خدا (ص) در دید نامحرمان نباشند.

کی روا بود آن ولی کر دگار                                                                                                                                                                                                                           

تا چهل منزل شود اشتر سوار                                                                                                                                                                                  

آن یکی گفتا که اینها کیستند                             

دیگری گفتا مسلمان نیستند                            

آن یکی گفتا که این مظلوم کیست              

ظالمی گفت گمانم خارجی است

 

سلام و درود بر شیرزن کربلا

عقیله بنی هاشم

زینب کبری

 

منبع :کتاب چه بگوییم-محمد رحمتی شهر ضا


 نظر دهید »

موسای قبیله عترت

19 آذر 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

دل را موجی از احترام فرا می گیرد، وقتی یاد پرشکوه کاظم آل محمد علیه السلام بر آن سایه می افکند

جان، شیفته زیارت کاظمین می شود  آنگاه که از فضیلتهای آن «عبدصالح» یاد می شود.

امروز پس از گذشت  دوازده قرن از میلاد  و حیات آن پیشوا هنوز هم نامش فضیلت خواهان  و فرزانگان را به تکریم وا می دارد.

از نامش حلم می بارد و  و خشم، از حلمش می گریزد.

کرامتش، آبروبخش مکتب و مذهب است و علوم جوشان  و میراث ماندگار علمی او  چشمه زلال معرفت است.

عبادت و تهجدش، سرمشق عارفان و شب زنده داران است و صبر پرشکوه و هارون شکنش، الگوی صبوری و مقاومت در برابر ستم است.

سلام بر سجاده خیس از اشک مناجاتهای نیمه شبش

سلام بر قنوت دستان بسته به زنجیرش

سلام بر جان خدائیش، که باب الحوائج و سلام بر مرقد نور افشانش که آسمان تیره عراق را روشن ساخته است.


سلام بر برکتهای وجودی او  بر ذریه پاک و شریفش و بر همه موسوی نسب ها ی دنیا  که میوه هایی از آن بوستان  سرسبز و خرمند.

منبع: رواق روشنی، جواد محدثی

 نظر دهید »

با امام حسین علیه السلام در محضر قرآن

29 آبان 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

با امام حسین علیه السلام در محضر قرآن

 

 

اگر قرآن سید الکلام است.امام حسین سید الشهدا است.


اگر در صحیفه سجادیه درباره قرآن می خوانیم ومیزان القسط

امام حسین علیه السلام می فرماید: امرت  بالقسط


اگر قرآن موعضه پروردگار است ؛ موعظه من ربکم, امام

حسین علیه السلام در عاشورا فرمود: عجله نکنید تا شما را به

حق موعظه کنم. لاتعجلوا حتی اعظکم بالحق.


اگر قرآن مردم را به رشد هدایت می کند، یهدی الی الرشد، امام

حسین علیه السلام نیز می فرماید: من شما را به دو راه ارشاد

می کنم. ادعوکم الی سبیل الرشاد


اگر قرآن عظیم است؛ والقران العظیم؛ امام حسین علیه السلام


نیز سوابق عظیمی دارد.عظیم السوابق


اگر قرآن حق و یقینی دارد؛ وانه لحق الیقین در زیارت امام


حسین  علیه السلام نیز می خوانیم ؛ آنقدر صادقانه وخالصانه


عبادت کردی که به درجه ی یقین رسیدی. حتی اتاک الیقین



اگر قرآن مقام شفاعت دارد؛ نعم الشفیع القرآن امام حسین علیه


السلام نیز مقام شفاعت دارد. و ارزقنی شفاعه الحسین

اگر در دعای چهل و دوم صحیفه سجادیه درباره ی قرآن

می خوانیم که پرچم هدایت است .در مورد امام حسین علیه

السلام  هم هست که انه رایة الهدی


اگر  قرآن شفا دهنده است؛ وننزل من القران ما هو شفاء، خاک

قبر امام حسین علیه السلام نیز شفاست.


اگر قرآن منار حکمت است؛ امام حسین علیه السلام نیز باب

حکمت الهی است. السلام علیک یا باب حکمة رب العالمین


اگر قرآن امر به معروف ونهی از منکر می کند؛ فالقرآن آمر و

زاجر، اما حسن علیه السلام نیز فرمود: هدف من از رفتن به

کربلا امر به معروف ونهی از منکر است  ارید عن آمر با معرف

وانهی عن المنکر


اگر قرآن نور است؛ نورا مبینا و اما حسین علیه  السلام نیز


نوراست  کنت نورا فی الاصلاب الشامخة


اگر قرآن برای تاریخ و همه مردم است ؛ لم یجعل القران لزمان


دون زمان و لا  لانسان دون الناس، درباره امام حسین علیه


السلام نیز میخوانیم که آثار کربلا از تاریخ محو نخواهد شد .


لایدرس اءثره و لایمحی اسمه



اگر قران کتاب مبارکی است ؛ کتاب انزلنا الیک مبارک، شهادت


اما حسین علیم السلام نیز برای اسلام سبب برکت و رشد است


اللهم فبارک لی فی قتله



اگر در قرآن هیچ انحرافی نیست؛ غیر ذی عوج  در باره امام

حسین  علیه السلام نیز می خوانیم : لحظه ای از حق به باطل

گرایش پیدا نکرد. لم تمل من حق الی الباطل



اگر قرآن، کریم است؛ انه لقران کریم، امام حسین  علیه لسلام

 

نیز دارای اخلاق کریم است وکریم الاخلاق.



اگر قرآن عزیز است انه لکتاب عزیز. امام حسین عله السلام


فرمود : هرگز زیر بار ذلت نمیروم هیهات منا الذلة


اگر قرآن ریسمان محکم است؛ ان هذا القران…العروةالوثقی،


امام حسین علیه السلام نیز کشتی نجات و ریسمان محکم

 

است. ان الحسین سفینة النجاة والعروة الوثقی



اگر قرآن بینه و دلیل اشکار است… امام حسین علیه السلام نیز

 

اینگونه است.


منبع: کتاب (چه بگوییم؟) نوشته محمد رحمتی شهرضا

 نظر دهید »

درخت و نماز!

27 آبان 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

درخت سبز هرکجا که باشد به محض آمدن یک

نسیم یا باد، انعطاف نشان داده و خم  و راست می شود.


انسان هم همینطور است.اگر زنده باشد و حیات

داشته باشد به محض اینکه اذان بشنود و وقت نماز

برسد انعطاف نشان داده و به نماز در می آید و خم

و راست می شود  و رکوع و سجود می کند .


وسط معرکه جنگ، در روز عاشورا همین که وقت


نماز فرا رسید حضرت فرمود:


از آنها درخواست کنید تا اجازه نماز دهند.


و این خیلی عجیب است و خدا می داند  که در این


نماز چه نهفته استکه سید الشهدا، هم در شب


عاشورا و هم در روز عاشورا به دشمن رو می


اندازد و اجازه نماز می خواهد.

 نظر دهید »

عاشورا، روز گزینش «نام» یا «ننگ»

22 آبان 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

آن روز تیری که از غلاف حرمله رها شد، نازکترین حنجره ی تاریخ(علی اصغر) را درید و تیغی که از پشت دیوار کمین فرود آمد عَلَم دستهای عباس را  قلم کرد و اشک مشک را جاری ساخت.

آن روز، «حبیب»، محبوب دلها شد و جان «جون»، فدای امام گشت. دل «مسلم» تسلیم شهادت شد  و سند حریت «حر»، به امضای آزادگی رسید.

کام تشنه ی شبه پیغمبر، از دست جدش سیراب گشت.

سهمی از شهد شهادت قسمت قاسم گشت.

آن روز، روز تقسیم،یا گزینش «نام» یا «ننگ« بود.

پروانگان شمع حسین، به عشق سوختن و شعله ور شدن ، به آن قربانگاه آمده بودند.

کسانی هم نان ننگ خورده و «زاد یزید» برده بودند و این سبب شد که «نمک گیر» آل امیه شدند و بر صاحبان اصلی «ولایت» تهمت «خروجم زدند و خون جاری در رگهای دین را «هدر» دادند و

«شریح ها» به مباح بودن خون حسین علیه السلام فتوا دادند و در کنار خوان خائنانه یزید ،«هل من مزید» گویان،نعش حریت را  زیر سم اسبهای قدرت و ریاست، لگدکوب کردند.

اما آن جبهه ی دیگر:

عاشوراییان می خواستند هستی خود را «نذر» اسلام کنند و «وقف» امام حسین.

این بود که «احسان»، عادت روزانه گشت.

«زیارت» ترجیع بند ایام سال شد  و «گریه »بهای عشق ورزیدن و دوست داشتن.

چرا که در «عاشورا»، پیکر« دین »زیر سم «ظلم» له شد.

آن روز فرات،سرخ بود و زمان ، دریای خون شد و زمین زبان حال و آینده را به« گریه» ترجمه کرد.

آن روز معمار اشک  رواق چشمها را آینه کاری نمود.

و…امروز قطرات خون دیده و دل، زبان بین المللی همه اهل دل است.

امروز، برسر درِ دلمان پرچمی نصب شده است که بر آن نوشته ان: السلام علیک یا ابا عبدلله…

«هنوز اشک عزا پیوسته جاریست/ رواق چشممان آیینه  کاریست»

وبر آیینه قطرات چشم،نگاشته است : «یا حسین»!…

برگرفته از کتاب رواق روشنی /جوادمحدثی

 نظر دهید »

محرم

20 آبان 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب



cument> Normal 0 false false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="false” DefSemiHidden="false” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="371″> true” Name="heading 1″ />


«عاشورا»،سقای تشنه کامان عزت است،

با مشکی پر از اشک،بر دوش آزادگی!….

و..«کربلا»، «تکیه گاه » سینه زنان حق است، و «حسینیه» ذاکران عدل.

اشک چشمها،علقمه عشقهاست،وسوزدلها،آتش شوق.

 نظر دهید »

روز اعتراف و بخشش

22 مهر 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

روز عرفه، روز شناخت است. عرفه روزي است كه خداي سبحان بندگان خود را به عبادت و اطاعت خويش فرا مي خواند و خوان كرم و احسان و لطف خود را براي آنان مي گسترد و درهاي مغفرت و بخشش و رحمتش را بر روي آنان مي گشايد.
دل در جوشش ناب عرفه، وضو مي گيرد و در صحراي تفتيده عرفات، جاري مي شود. آن جا كه ايوان هزار نقش خداشناسي است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بيقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسين (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضريح اجابت، تصوير مي دهد و اين صحراي عرفات است كه با كلمات روحبخش دعاي امام حسين (ع) و اشك عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش مي كند. اشك و زمزمه ما را نيز بپذير، اي خداي عرفه.

در اين روز حجاج بيت ا… الحرام با وقوف در صحراي عرفات با خداي خويش به مناجات مي پردازند و دعاي عرفه امام حسين(ع) را قرائت مي كنند.
مسلمانان نيز در گوشه گوشه اين كره خاكي در اين روز همه با هم نجوا كردند:
“خداي من، من به گناهانم اعتراف مي كنم، آنها را ببخش، منم كه بد كردم، منم كه خطا كردم، منم كه تصميم به گناه گرفتم، منم كه ناداني كردم.”
مسلمانان با شركت در آيين پرفيض و ملكوتي دعاي عرفه، با ريختن اشك عشق، از معبود خود طلب عفو كرده و براي گناهان گذشته خود از ذات اقدس الهي طلب مغفرت كردند.

عرفات نام جايگاهي است كه حاجيان در روز عرفه (نهم ذي الحجه) در آنجا توقف مي كنند و به دعا و نيايش مي پردازند و پس از برگزاري نماز ظهر و عصر به مكه مکرمه باز مي گردند و وجه تسميه آنرا چنين گفته اند كه جبرائيل عليه السلام هنگامي كه مناسك را به ابراهيم مي آموخت، چون به عرفه رسيد به او گفت ?عرفت? و او.

پاسخ داد آري، لذا به اين نام خوانده شد. و نيز گفته اند سبب آن اين است كه مردم از اين جايگاه به گناه خود اعتراف مي كنند و بعضي آن را جهت تحمل صبر و رنجي مي دانند كه براي رسيدن به آن بايد متحمل شد. چرا كه يكي از معاني ?عرف? صبر و شكيبايي و تحمل است. (1)
فَتَلَقي آدَمُ مِنْ رَبِّه كَلماتًُ فتابَ عَليهِ اِنَّه هو التَّوابُ الرّحيمْ
آدم از پروردگارش كلماتي دريافت داشت و با آن به سوي خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذيرفت، چه او توبه پذير مهربان است.
طبق روايت امام صادق(ع)، آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنيا، چهل روز هر بامداد بر فرار كوه صفا با چشم گريان در حال سجود بود، جبرئيل بر آدم فرود آمد و پرسيد:
ـ چرا گريه مي كني اي آدم؟
ـ چگونه مي توانم گريه نكنم در حاليكه خداوند مرا از جوارش بيرون رانده و در دنيا فرود آورده است.
ـ اي آدم به درگاه خدا توبه كن و به سوي او بازگرد.
ـ چگونه توبه كنم؟
جبرئيل در روز هشتم ذيحجه آدم را به مني برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئيل به صحراي عرفات رفت، جبرئيل هنگام خروج از مكه، احرام بستن را به او ياد داد و به او لبيك گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسيد تلبيه را قطع كرد و به دستور جبرئيل غسل كرد و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و كلماتي را كه از پروردگار دريافت كرده بود به وي تعليم داد، اين كلمات عبارت بودند از:

خداوندا با ستايشت تو را تسبيح مي گويم سُبحانَكَ اللهُمَ وَ بِحمدِك
جز تو خدايي نيست لا الهَ الاّ اَنْتْ
كار بد كردم و بخود ظلم نمودم عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسي
به گناه خود اعتراف مي كنم وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبي اِغْفرلي
تو مرا ببخش كه تو بخشنده مهرباني اِنَّكَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحيمْ


آدم (ع) تا هنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشك مي ريخت، وقتي كه آفتاب غروب كرد همراه جبرئيل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نيز با كلماتي به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت……

ass="MsoNormal” style="text-align: center; line-height: 200%;” dir="rtl">***

an style="font-size: 12pt; line-height: 200%; font-family: "Tahoma","sans-serif"; color: red;” lang="FA">تسبيحات حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله در روز عرفه

پس فرموده بخوان اين تسبيحات را كه مروى از حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَ اله است و سيّد بن طاوُس در اقبال ذكر فرموده :
سُبْحانَ الَّذى فِى السَّمآءِ عَرْشُهُ سُبْحانَ الَّذى فِى الاَْرْضِ حُكْمُهُ
منزه است خدايى كه در آسمان است عرش او منزه است خدايى كه در زمين است فرمان و حكمش
سُبْحانَ الَّذى فِى الْقُبوُرِ قَضآؤُهُ سُبْحانَ الَّذى فِى الْبَحْرِ سَبيلُهُ
منزه است خدايى كه در گورها قضا و فرمانش جارى است منزه است خدايى كه در دريا راه دارد
سُبْحانَ الَّذى فِى النّارِ سُلْطانُهُ سُبْحانَ الَّذى فِى الْجَنَّةِ رَحْمَتُهُ
منزه است خدايى كه در آتش دوزخ سلطنتش موجود است منزه است خدايى كه در بهشت رحمت او است
سُبْحانَ الَّذى فِى الْقِيمَةِ عَدْلُهُ سُبْحانَ الَّذى رَفَعَ السَّمآءَ
منزه است خدايى كه در قيامت عدل و دادش برپا است منزه است خدايى كه آسمان را بالا برد
سُبْحانَ الَّذى بَسَطَ الاْرْضَ سُبْحانَ الَّذى لا مَلْجَاَ وَلا مَنْجا مِنْهُ اِلاّ اِلَيْهِ
منزه است خدايى كه زمين را گسترد منزه است خدايى كه ملجا و پناهى از او نيست جز بسوى خودش
پس بگو
سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَكْبَرُ صد مرتبه
منزه است خدا و حمد از آن خدا است و معبودى جز خدا نيست و خدا بزرگتر از توصيف است
و بخوان توحيد صد مرتبه و آية الكرسى صد مرتبه و صلوات بر محمّد و آل محمّد صد مرتبه و بگو
لااِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيى وَيُميتُ
معبودى جز خدا نيست يگانه اى كه شريك ندارد پادشاهى خاص او است و از آن او است حمد زنده كند و بميراند
وَيُميتُ وَيُحْيى وَهُوَ حَىُّ لا يَموُتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ
و بميراند و زنده كند و او است زنده اى كه نميرد هرچه خير است بدست او است و او بر هر چيز
قَديرٌ ده مرتبه اَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ وَاَتوُبُ اِلَيْهِ ده مرتبه
توانا است آمرزش خواهم از خدايى كه معبود بحقى جز او نيست كه زنده و پاينده است و بسويش توبه كنم
يا اَللّهُ ده مرتبه يا رَحْمنُ ده مرتبه يا رَحيمُ ده مرتبه يا بَديعَ السَّمواتِ وَالاْرْضِ يا ذَاالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ ده مرتبه يا حَىُّ يا قَيُّومُ ده مرتبه يا حَنّانُ يا مَنّانُ ده مرتبه يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ ده مرتبه آمينَ ده مرتبه

***

مضامینی از دعای عرفه

1ـ ستايش حق تعالي:
ستايش سزاوار خداوندي است كه كس نتواند از فرمان قضايش سرپيچد و مانعي نيست كه وي را از اعطاي عطايا، باز دارد. و صنعت هيچ صنعتگري بپاي صنعت او نرسد. بخشنده بيدريغ است. اوست كه بدايع خلقت را بسرشت و صنايع گوناگون وجود را با حكمت خويش استوار ساخت…….

2ـ تجديد عهد و ميثاق با خدا:
پروردگارا بسوي تو روي آورم. و به ربوبيت تو گواهي دهم. و اعتراف كنم كه تو تربيت كننده و پرورنده مني. و بازگشتم بسوي توست. مرا با نعمت آغاز فرمودي قبل از اينكه چيز قابل ذكري باشم…….

3ـ خود شناسي:
و قبل از هدايت مرا با صنع زيبايت مورد رأفت و نعمتهاي بيكرانت قرار دادي. آفرينشم را از قطره آبي روان پديد آوردي. و در تاريكيهاي سه گانه جنيني سكونتم دادي: ميان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرينش خويش نگرداندي و هيچيك از امورم را بخودم وا نگذاشتي……..

4ـ راز آفرينش انسان:
ولي مرا براي هدفي عالي يعني هدايت (و رسيدن به كمال) موجودي كامل و سالم بدنيا آوردي. و در آن هنگام كه كودكي خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ كردي. و مرا از شير شيرين و گوارا تغذيه نمودي. و دلهاي پرستاران را بجانب من معطوف داشتي. و با محبت مادران به من گرمي و فروغ بخشيدي……..

5ـ تربيت انسان در دانشگاه الهي:
تا اينكه با گوهر سخن مرا ناطق و گويا ساختي. و نعمتهاي بيكرانت را بر من تمام كردي. و سال به سال بر رشد و تربيت من افزودي. تا اينكه فطرت و سرنوشتم، به كمال انساني رسيد. و از نظر توان اعتدال يافت. حجتت را بر من تمام كردي كه معرفت و شناختت را به من الهام فرمودي…….

6ـ نعمتهاي خداوند:
آري اين لطف تو بود كه از خاك پاك عنصر مرا بيافريدي. و راضي نشدي اي خدايم كه نعمتي را از من دريغ داري. بلكه مرا از انواع وسائل زندگي برخوردار ساختي. با اقدام عظيم و مرحمت بيكرانت بر من. و باحسان عميم خود نسبت به من، تا اينكه همه نعماتت را درباره من تكميل فرمودي……

7ـ شهادت به بيكراني نعمت هاي الهي:
الهي! من به حقيقت ايمانم، گواهي دهم. و نيز به تصميمات متيقن خود و به توحيد صريح و خالصم
و به باطن ناديدني نهادم. و پيوستهاي جريان نور ديده ام. و خطوط ترسيم شده بر صفحه پيشاني ام، و روزنه هاي تنفسي ام، و نرمه های تيغه بيني ام. و آوازگيرهاي پرده گوشم و آنچه در درون لبهاي من پنهان است……

8ـ ناتواني بشر از بجا آوردن شكر الهي:
گواهي مي دهم اي پروردگار كه اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بكوشم تا شكر يكي از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفيق تو رفيقم شود، كه آن خود مزيد نعمت و مستوجب شكر ديگر، و ستايش جديد و ريشه دار باشد………..

9ـ ستايش خداي يگانه:
معهذا من با تمام جد و جهد و توش و توانم تا آنجا. كه وسعم مي رسد با ايمان و يقين قلبي گواهي مي دهم. و اظهار مي دارم:
حمد و ستايش خدايي را كه فرزندي ندارد تا ميراث برش باشد. و در فرمانروايي نه شريكي دارد تا با وي در آفرينش بر ضديت برخيزد و نه دستياري دارد تا در ساختن جهان به وي كمك دهد…..

10ـ خواسته هاي يك انسان متعالي:
خداوندا، چنان كن كه از تو بيم داشته باشم، آنچنان كه گويي تو را مي بينم و مرا با تقوايت رستگار كن! اما بخاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر كن كه سرنوشت من به خير و صلاح من باشد. و در تقديراتت خير و بركت بمن عطا فرما!

11ـ سپاس به تربيت هاي الهي:
خداوندا! ستايش از آن تست كه مرا آفريدي. و مرا شنوا و بينا گرداندي! و ستايش سزاوار تست كه مرا بيافريدي و خلقتم را نيكو بياراستي. بخاطر لطفي كه به من داشتي والا……

12ـ نيازهاي تربيتي از خدا:
و مرا بر مشكلات روزگار، و كشمكش شبها و روزها ياري فرماي! و مرا از رنجهاي اين جهان و محنتهاي آن جهان نجات بده و از شر بديهايي كه ستمكاران در زمين مي كنند نگاه بدار………….

13ـ شكايت به پيشگاه خداوند:

خدايا! مرا به كه وا مي گذاري؟ آيا به خويشاوندي كه پيوند خويشاوندي را خواهد گسست؟ يا به بيگانه كه بر من بر آشفتد؟ يا به كسانيكه مرا به استضعاف و استثمار كشانند؟ در صورتيكه تو پروردگار من و مالك سرنوشت مني؟

14ـ اي مربي پيامبران و فرستنده كتب آسماني:
اي خداي من و اي خداي پدران من! ابراهيم، اسماعيل، اسحق و يعقوب، و اي پروردگار جبرئيل، مكائيل و اسرائيل. و اي تربيت كننده محمد، خاتم پيامبران و فرزندان برگزيده اش. اي فرو فرستنده تورات، انجيل زبور و فرقان……

15ـ تو پناهگاه مني:
تو پناهگاه مني، بهنگامي كه راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخناي زمين بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اكنون جزء هلاك شدگان بودم. و تو مرا از خطاهايم باز مي داري. و اگر پرده پوشي تو نبود از رسوايان بودم.
“MsoNormal” style="text-align: center; line-height: 200%;” dir="rtl">حضرت ابراهيم (ع) در عرفات
در صحراي عرفات، جبرئيل، پيك وحي الهي، مناسك حج را به حضرت ابراهيم (ع) نيز آموخت و حضرت ابراهيم (ع) در برابر او مي فرمود: عَرِفتُ، عَرِفتُ (شناختم، شناختم).

="font-size: 10pt; line-height: 200%; font-family: "Tahoma","sans-serif";” lang="FA">
پيامبر اسلام (ص) در عرفات
و نيز دامنه كوه عرفات در زمان صدر اسلام كلاس صحرايي پيامبر اسلام (ص) بود و بنا به گفته مفسرين آخرين سوره قرآن در صحراي عرفات بر پيغمبر (ص) نازل شد و پيغمبر اين سوره را كه از جامع ترين سوره هاي قرآن است و داراي ميثاق و پيمانهاي متعدد با ملل يهود، مسيحي و مسلمان و علماي آنها مي باشد، و قوانين و احكام كلي اسلام را در بر دارد، به مردم و شاگردانش تعليم فرمود.
و طبق مشهور ميان محدثان پيامبر (ص) در چنين روزي سخنان تاريخي خود را در اجتماعي عظيم و با شكوه حجاج بيان داشت:
…… اي مردم سخنان مرا بشنويد! شايد ديگر شما را در اين نقطه ملاقات نكنم. شما به زودي به سوي خدا باز مي گرديد. در آن جهان به اعمال نيك و بد شما رسيدگي مي شود. من به شما توصيه مي كنم هركس امانتي نزد اوست بايد به صاحبش برگرداند. هان اي مردم بدانيد ربا در آئين اسلام اكيداً حرام است. از پيروي شيطان بپرهيزيد. به شما سفارش مي كنم كه به زنان نيكي كنيد زيرا آنان امانتهاي الهي در دست شما هستند، و با قوانين الهي بر شما حلال شده اند.
……… من در ميان شما دو چيز به يادگار مي گذارم كه اگر به آن دو چنگ زنيد گمراه نمي شويد، يكي كتاب خدا و ديگري سنت و (عترت) من است.
هر مسلماني با مسلمان ديگر برادر است و همه مسلمانان جهان با يكديگر برادرند و چيزي از اموال مسلمانان بر مسلماني حلال نيست مگر اينكه آنرا به طيب خاطر به دست آورده باشد…..
صحراي عرفات همايش شناخت و خودسازي امام حسين (ع)
حضرت سيدالشهدا، امام حسين (ع) نيز بعد از ظهر روز عرفه همراه با فرزندان و گروهي از اصحاب از خيمه هاي خود در صحراي عرفات بيرون آمدند، و روي به دامن ?كوه رحمت? نهادند و در سمت چپ كوه روي به كعبه، همايشي تشكيل دادند، كه موضوع آن به مناسبت روز عرفه (روز شناخت)، شناخت و سازندگي بود. اين همايش، تنها جنبه علم و معرفت نداشت بلكه شناخت توأم با عمل و سازندگي و تزكيه و خودسازي بود.

 نظر دهید »

در سوگ شكافنده دانش ها

20 مهر 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

درسوگ شكافنده دانش

 

 

 

 


فخر ما اين است كه شيعه حضرت باقر عليه السلام و پيرو مرام عترتيم.

سرفرازيم كه از سرچشمه علوم عترت، معارف زلال دين را مي نوشيم و شاگرد مكتب اهل بيتيم .

شهادت حضرت باقرالعلوم عليه السلام، داغي بر دل شيعه است كه هرگز التيام نمي پذيرد .

فروغي كه از بيت نبوت و خاندان رسالت، جهان و جامعه بشري را روشني مي داد، در وجود شكافنده دانش ها، امام محمدبن علي ، باقرالعلوم عليه السلام تجلي يافت و خورشيد هدايتش دلها و ديده ها را روشن ساخت.

عصر غربت شيعه، با درخشش آن خورشيدها آراسته مي شد و سربلندي پيروان قرآن و رهروان مكتب ولايت، از آن بود كه نشان تبعيت و تأسي به آن خاندان را داشتند.

هرگاه خورشيدي از افق عترت غروب مي كرد، آفتاب فروزانتري به نورافشاني مي پرداخت،تا ظلمت، فراگير نشود و جهالت، راه را تيره و تار نسازد.

امام باقر عليه السلام مجمع نورانيت ها و خواستگاه فضايل بود.

سلامي كه پيامبر اكرم ، از زبان جابربن عبدالله به امام باقر عليه السلام رساند، گوياي منزلت آن وجود بركت خيز و عزت آفرين است.

امروز فقه شيعه و فرهنگ تشيع ، ميراث آن امام و وامدار تعاليم اوست و فقهاي ما در حوزه هاي علميه ، برسر سفره دانش و معارف حضرت اباجعفر، امام باقر عليه السلام نشسته اند.

دانش اگر دريا بود او ناخداي آن اقيانوسها بود .

علم اگر گوهر بود ، او غواص بي بديلي بود كه دامن دامن مرواريد معرفت به تشنگان معرفت مي بخشيد و سخاوتمندانه جانهاي شيفته و مشتاق را سيراب مي كرد

مسجد مدينه و حرم رسول خدا، هنوز طنين صداي او را در خود دارد، كه به نشر علوم و احاديث اهل بيت مي پرداخت. و انديشه هاي جويا و پويا را تغذيه مي كرد.

روز هفدم ذي حجه رنگ حزن و ماتم دارد،چرا كه شيعه در جنين روزي به سوگ پيشواي پنجم خويش مي نشيند و بر فقدان آن امام بزرگوار ، اشك ماتم مي ريزد.

اما…مكتب و سخنانش، بستري است كه حيات جاويدان آن حضرت را در عصرها و نسلهاي متوالي،تداوم مي بخشد.

هركه شاگرد مكتب اوست ، دريا دل است.

هركه مهر اورا در دل دارد گنجي بي پايان در سينه دارد.


 نظر دهید »

الیک اشکو یا رسول الله....

16 خرداد 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

سيماوشخصيت امام كاظم(ع)

1. مادر آن حضرت

1) مادرش حميدة امّ ولد بود. امام باقر(ع)وقتي براي اوّلين بار او را ديد فرمود: نامت چيست؟ گفت: حميده. فرمود:حَمِيدَةٌ فِي الدُّنْيا مَحْمُودَةٌ فِي الْآخِرَةِ[كافي، ج1، ص476].

2. وجه تسميه آن حضرت به كاظم

نامش كاظم(ع)بود. آن حضرت جنايات خلفا را مي ديد و خونِ دل مي خورد، امّا به دلايلي غيظش را فرو مي برد و ابراز نمي كرد.

3. نقش خاتم آن حضرت

نقش خاتم آن حضرت، “حسبي الله” و يك گل بود و بالايش هم هلالي بود. شايد گل رمز پيروزي و هلال رمز اميد به تكامل حركت كه بعد از 14 شب بدر مي شود باشد. جعفر مرتضي، نقش الخواتيم الأئمّة(عليهم السّلام)،[ص35].

4. سيره آن حضرت

1. سيره عبادي آن حضرت

محدّثين نقل كرده اند كه بارها شب ها در مدينه امام كاظم(ع)داخل مسجد پيامبر(ص)مي شدند و سر بر سجده مي گذاشت و با صداي حزين و چشمان اشك بار اين كلمات را عرض مي كرد:عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك يا أهل التقوي و يا أهل المغفرة[دلائل الإمامة، ص149].

و تا نيمه هاي شب همين كلمات را بر زبان جاري مي كرد. در بيشتر اوقات دعاي آن حضرت(ع)با اين كلمات شروع مي شد:

عَنْ أَبِي جَرِيرٍ الرَّوَّاسِي قَالَ:سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَي (ع) وَ هُوَ يقُولُ:” اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُك الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ يرَدِّدُهَا"[كافي، ج3، ص323].

بارها پياده به مكه رفت.

2. سيره اخلاقي آن حضرت

در مدّت عمر خود بيش از هزار نفر را خريداري و در راه خدا آزاد ساخت.[حيات موسي بن جعفر(عليهما السّلام)].

شخصي از دودمان عمر در مدينه از مخالفان امام بود. به علي(ع)ناسزا مي گفت. اصحاب حضرت(ع)تصميم به قتل او گرفتند، امّا حضرت(ع)آنها را به شدّت نهي فرمود و آدرس آن مرد را پرسيد. روزي به سراغش در محل كارش در خارج مدينه رفت. وقتي به زمين هاي زراعتي او رسيد با الاغش وارد زمين ها شد. فرياد او بلند شد. حضرت(ع)نزد او نشست. احوال پرسي كرد و فرمود:"غرامتش چقدر مي شود؟” گفت صد درهم. فرمود:” چقدر اميدداري بگيري؟". گفت: نمي دانم. فرمود:” حدس بزن". گفت: دويست درهم. حضرت 300 درهم به او داد و خداحافظي كرد. آن مرد گفت:الله يعلم حيث يجعل رسالته[اعيان الشّيعه]

روزي حضرت به مردي سياه چهره و زشت رسيد؛ بر او سلام كرد و پايين آمد و پهلوي او نشست و مدّتي با او حرف زد و فرمود: اگر كاري داشتي من در خدمت حاضرم. اصحاب عرض كردند او به شما محتاج بود؛ امّا شما مثل محتاجان رفتار مي كرديد. فرمود:عبد من عبيد الله و أخ في كتاب الله و جار في بلاد الله يجمعنا و إياه خير الآباء آدم (ع) و أفضل الأديان الإسلام و لعل الدهر يرد من حاجاتنا إليه فيرانا بعد الزهو عليه متواضعين بين يديه[تحف العقول، ص413].

بُشر حافي سال ها عمرش را به گناه كاري و شهوات غيرمشروع گذراند. روزي حضرت از درب خانه اش عبور مي كرد. از كنيزش پرسيد: “صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟” پاسخ داد، آزاد. حضرت(ع)فرمود:"چنين پيدا است است، زيرا اگر بنده بود به شرايط بندگي عمل مي كرد". كنيز، اين سخنان را براي بُشر بازگو كرد و گفته امام(ع)در وجود او طوفاني به پا كرد و با عجله بلند شد و با پاي برهنه از خانه بيرون آمد و در كوچه امام(ع)را پيدا كرد و توبه كرد و به عشق اين لحظه سعادت بخش، چون در اين لحظه پابرهنه بود، تا آخر عمر با پاي برهنه راه مي رفت و به همين دليل به بُشر حافي معروف شد و او يكي از مردان نامي و معروف تاريخ شد.[تتمة المنتهي، ص329، از آية الكرسي فلسفي، ص191].

خطيب بغدادي درتاريخ خود از قول يكي از علماء آن عصر مي گويد! شهر بغداد عاقل تر و متين تر از بُشر را در خود نپرورانده است. گويي كه درهر موي او عقل و تدبيري نهفته است.[تاريخ بغداد، ج7، ص73].

ـ به پيروانش دستور داد، ميوه ها را انبار نكنيد:

ـ در مزرعه با بردگان مشورت و گاهي طبق نظريه آنها رفتار مي كرد.[مكارم الأخلاق، ص335].

امام كاظم(ع)شخصا كشاورزي مي كرد. حسن بن علي بن ابي حمزه مي گويد: ديدم حضرت(ع)سخت مشغول فعّاليت هستند. عرق تا قدم هاي مبارك او رسيده. گفتم: فدايت شوم كارگران كجا هستند؟ امام فرمودند:” بزرگوارتر از من و پدرم با دست خودشان در زراعت تلاش مي كردند". پرسيدم آنان كيانند؟ فرمود:"جدّم رسول خدا(ص)و اميرالمؤمنين علي(ع). كشاورزي از كارهاي پيامبر است".

3. سيره سياسي

ابوحنيفه مي گويد: به خانه جعفر بن محمّد(عليهما السّلام)رفتم. اجازه ورود خواستم. بر در خانه با كودكي برخوردم از او سؤالاتي كردم. احساس كردم يك كودك عادي نيست و جواب هاي علمي مي دهد. پرسيدم نامش را. فرمود: موسي بن جعفر.[تحف العقول، ص411].

روزي هارون به امام عرض كرد: بيا فدك را بگير. امّا حضرت(ع)چيزي نمي گفت. هارون اصرار كرد. حضرت(ع)فرمود:” من نمي گيرم مگر با حدودش". گفت: حدودش چيست؟ فرمود: “اوّل عَدَنْ". رنگ هارون پريد. “دوم؛ سمرقند". سرخ شد. “سوم؛ آفريقا". سياه شد. “چهارم؛ سيف البحر". هارون با عصبانيت گفت: پس براي ما چه مي ماند و از مجلس بيرون رفت.

3. شهادت امام كاظم(ع)

1. دستگيري امام(ع)

1) دلايل دستگيري:

الف) شخصيت امام ب) حقد و كينه هارون ج) حرصه الي الملك د) بغضه للعلويين به جوري كه زنده زنده آنان را زير خاك مي كرد.

ه) سعايت كه از اطراف اموالي براي امام(ع)مي آيد و قصد تشكيل حكومت دارد. و) استدلال هاي امام(ع)بر حقّانيت خودش ز) تعيين فدك

ح) قاطعيت و تحريم امام كه كمك به هارون گناه است.

2) نحوه دستگيري:

در مسجد پيامبر اكرم(ص)بالاي سر مشغول نماز بود كه مأموري هجوم آورده و نمازش را قطع كرد و با دست بند امام را گرفت و امام(ع)با حال خاصّي مي فرمود:إليك أشكو يا رسول الله[المناقب، ج4، ص326].

3) نحوه حركت امام(ع):

هارون دستور داد دو قبّه به راه اندازد؛ يكي به سوي كوفه، يكي بصره. تا مسأله بر مردم مشتبه شود كه نفهمند امام(ع)را به كجا بردند. ولي عملاً امام(ع)را به زندان بصره فرستاد.

مردم با جيغ و فرياد در حزن فرو رفتند.

2. امام(ع)در زندان

1) دائما در عبادت

2) بعضي از خواصّ كه فهميدند امام(ع)در زندان بصره است به نحوي به ديدن او رفته و سؤالاتي مي كردند. هارون كه فهميد به مسئول بصره دستور اعدام امام(ع)را داد، امّا او نپذيرفت.

3) امام(ع)را به بغداد برده و در منزل يكي از وزراء زنداني كردند، كه مبادا ساير زندانيان تحت تأثير قرار گيرند.

4) وزير از پشت بام سجده هاي دائمي امام(ع)را مي ديد.

5) هارون به وزير هم شك كرد. خودش امام(ع)را از بام خانه وزير، زير نظر داشت.

6) همين كه هارون مي فهمد كه فضل بن ربيع مسئول زندان عاشق امام(ع)شده و نسبت به وي احترام مي گذارد، دستور داد او را عريان كرده و صد ضربه شلاق زدند.

7) امام كاظم(ع)از درون زندان به هارون مي نويسد:” هر روز يك روز از عمر من كم شده و يك روز نيز از تو و هر دو به سوي خدا و قيامت مي رويم. تبهكاران در آن روز زيان كارند".

8) امام كاظم(ع)مهره هايي را در مواردي منصوب كرده بود كه هارون هر لحظه مي ترسيد بساط حكومت او به هم بريزند.

9) جاسوساني براي امام(ع)قرار مي دادند، كه امام(ع)در سجده هاي خود چه نوع دعايي مي كند.

3. شهادت امام (ع)

چرا جنازه سه روز روي پل بغداد باقي ماند؟

1) شناسايي شيعيان فعّال  2) تقرّب به هارون 3) اهانت و تهمت به امام(ع)، زيرا شعار مي دادند:هذا موسي بن جعفر الذي تزعم الرافضة أنه لا يموت فانظروا إليه فنظر الناس إليه ميتا.[إرشاد مفيد، ج2، ص240]. 4. كلمات حكمت آميز امام كاظم(ع)

—————————خاطرات

1) عبدالله بن يحيي مي گويد: خدمت امام(ع)رسيدم. فرمود: “امسال كار خوب زياد انجام بده چون سال آخر عمر تو است". شروع كردم به شدّت گريه كردن. فرمود: “چرا گريه مي كني؟” عرض كردم بر حال خودم. فرمود: “مژده باد بر تو، تو از شيعيان ما هستي". راوي مي گويد: عبدالله خوشحال شد و پس از چندي از دنيا رفت.

عن عبد الله بن يحيي الكاهلي، قال:حججت فدخلت علي أبي الحسن (ع) فقال لي:"اعمل خيرا في سنتك هذه فإن أجلك قد دنا"، قال: فبكيت، فقال لي: و ما يبكيك؟” قلت: جعلت فداك نعيت إلي نفسي، قال:” أبشر فإنك من شيعتنا و أنت إلي خير". قال، قال أخطل فما لبث عبد الله بعد ذلك إلا يسيرا حتي مات.[رجال الكشي، ص448].

2) هشام بن سالم مي گويد: بعد از رحلت امام ششم(ع)با محمّد بن نعمان به مدينه رفتيم. در آنجا ما را به خانه عبدالله افطح راهنمايي كردند. به خانه او رفتيم. سؤالاتي فقهي از او كرديم. وقتي ديديم اشتباهي جواب مي دهد فهميديم او امام نيست. از خانه او بيرون آمديم. در كنار كوچه نشستيم و شروع كرديم به گريه كردن. تا اين كه پيرمردي به سراغ ما آمد و با اشاره ما را به سوي خود خواند. ما ترسيديم از جاسوسان باشد. با احتياط و اضطراب به دنبالش به راه افتاديم تا به خانه اي رسيديم. پيرمرد رفت. غلامي آمد و ما را دعوت كرد و گفت: رحمت خدا بر شما باد. وارد خانه شديم. موسي بن جعفر(عليهما السّلام)در آنجا بود. فرمود: نه معتزله، نه قدريه، نه زيديه و نه هيچ طايفه ديگر، بلكه به سوي من بياييد". از شوق مي خواستم فرياد بزنم. عرض كردم: عبدالله، برادرت، خود را جانشين امام مي داند. فرمود:عبد الله يريد أن لا يعبد اللهعرض كردم: ما شاگردان مكتبي هستيم كه كوركورانه اطاعت نمي كنيم. بفرماييد امامت شما را چگونه بفهميم؟ بالاخره با سؤالاتي امامت حضرت(ع)برايمان ثابت شد. عرض كردم: ممكن است كساني را كه اهل گمراهي هستند هدايت كنم و امامت شما را اثبات كنم. فرمود:” اوّل آنها را آزمايش كن، بعد اين راز را بگو".[ارشاد مفيد، ج2، ص221]

3) عليّ بن يقطين مخفيانه توسّط دو مأمور خمس و اموالي را به مدينه مي فرستاد، ولي در منطقه اي كه براي استراحت نشسته بودند سواره اي را ديدند جلو آمد. ديدند امام كاظم(ع)است. پول ها را گرفت. نامه هايي داد و فرمود:” اينها جواب هاي شماست.برگرديد و به مدينه نرويد و از اينكه از زيارت پيامبر اكرم(ص)محروم شده ايد ناراحت نباشيد، زيرا شما در واقع رسول الله(ص)را زيارت كرده ايد و غذاي شما هم براي شما تا مدينه كافي است، نگران نباشيد".

2) به شريك بن عبدالله نخعي از طرف خليفه عبّاسي پيشنهاد قضاوت يا معلّمي فرزندان يا صرف نهار داده شد. او نهار لذيذي صرف كرد، هم قضاوت را پذيرفت و هم معلّمي را. آري، لقمه حرام در شيعه اين چنين دگرگوني ايجاد مي كند.[زندگاني امام كاظم(ع)، مروج الذّهب]

 

 

 

 نظر دهید »

پيشگويي راهب درباره ولادت حضرت علي

02 خرداد 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

پيشگويي راهب درباره ولادت حضرت علي

در زمان حضرت ابوطالب علیه السلام راهبي زندگي مي کرد بنام مثرم بن دعيت بن شيتقام.

اين مرد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداوند را عبادت کرده بود و هرگز حاجتي از خداوند نخواسته بود.

تا اينکه از خدا خواست، خداوندا! يکي از اولياء خود را به من نشان ده؛ خداوند حضرت ابوطالبرا نزد او فرستاد تا چشم مثرم به حضرت افتاد از جا برخاست و سر او را بوسيد و او را در مقابل خود نشانيد و گفت: خدا تو را رحمت کند، تو کيستي؟

حضرت فرمود: مردي از منطقه تهامه.

پرسيد از کدام طايفه عبدمناف؟ فرمود:

از بني هاشم.

راهب بار ديگر برخاست و سر حضرت ابوطالب علیه السلام را بوسيد و گفت: خدا را شکر که خواسته مرا اعطا کرد و مرا نميراند تا ولي خود را به من نشان داد.

سپس گفت: تو را بشارت باد! خداوند به من الهام نموده که آن مژده اي به توست.حضرت ابوطالب علیه السلام پرسيد آن بشارت چيست؟ گفت: فرزندي از صلب تو بوجود مي آيد که ولي الله است.

اوست ولي خدا و امام متقين و وصي رسول رب العالمين.

اگر آن فرزند را ملاقات کردي از من به او سلام برسان و از من به او بگو: مثرم به تو سلام مي گويد: و شهادت مي دهد که خدايي جز الله نيست، يگانه است و شريکي ندارد و محمد بنده و فرستاده خداست و تو جانشين بر حق او هستي. نبوت با محمد و وصايت با تو کامل مي شود.

در اينجا حضرت ابوطالب علیه السلام گريه کرد و فرمود: نام اين فرزند چيست؟ او گفت: نامش علياست.[1]

 

 

————————-

[1]. بحارالانوار، ج 35، ص 10؛ روضة الواعظين، ص 68.

برگرفته از کتاب : هزار و يک داستان از زندگاني امام علي علیه السلام

به قلم : محمد رضا رمزي اوحدي

 

 

 نظر دهید »

میلاد مبارک ...

31 اردیبهشت 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

ولادت دهمین گلبرگ آسمانی، آیینه‏ی عصمت، هادی امّت، اسوه‏ی مجد و شرافت، نای پرخروش ولایت،ناخدای کشتی هدایت، حضرت امام هادی (ع)بر پیروان ولایت خجسته باد

.

 

 

 نظر دهید »

سئوالی از محضر امام هادی(علیه السلام)

24 اردیبهشت 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

شخصی به نام ابو دعامه نقل کرده است که در آن بیماری که امام هادی علیه السلام بدان سبب به شهادت رسید؛ به عیادتش رفتم. تصمیم به بازگشت که گرفتم حضرت به من فرمود: ابو دعامه! (برای این عیادت) حقّ تو بر من واجب شد، دوست نداری حدیثی برایت نقل کنم تا خوشحال شوی؟ عرض کردم: سخت نیازمندم ای پسر رسول خدا! .

حضرت فرمود: پدرم محمّد بن علی از پدرش و او از پدرش و او از پدرش و او از پدرش و او از پدرش و او از حسین بن علی علیهم السلام و او از پدرش علی بن ابی طالب علیه السلام نقل کرده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: بنویس! عرض کردم: چه بنویسم؟ فرمود: بنویس: «بسم‪الله ‪الرّحمن ‪الرّحیم. الایمانُ ما وُقّرَ فی القلوبِ و صَدّقتهُ الاعمالُ و الاسلامُ ما جَری علی اللّسانِ و حَلَّت بِهِ المُناکَحَةُ؛ «ایمان آنست  که در دل‪ها مستقر شده باشد و رفتار نیز آن را تصدیق کند (و با آن مطابق باشد)  و اسلام همان گفتن شهادتین است که با آن ازدواج و … حلال می‪شود.». 

عرض کردم: ای پسر رسول خدا! به خدا سوگند! نمی‪‪دانم از این حدیث کدام نیکوتر است، متن آن یا سندش؟! حضرت فرمود: این نوشته‪ای است به خطّ علی بن ابی طالب علیه السلام و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرزندان از پدران به ارث برده‪اند.(1

الایمان اخلاص العمل.(2

ایمان، همان عمل خالص است. (زیرا عمل خالص جز از ایمان خالص بر نمی‪خیزد)

                                                                                                 حضرت علی علیه السلام                                                                              

پی‌نوشت‪ها:

بحارالانوار، ج50، ص20

غرر الحکم و دررالکلم، ص 872-

منبع:

جلوه‌های تقوا، محمدحسن حائری یزدی، ج 3.

 

 

 

 1 نظر

دور، چون با عشاق افتد تسلسل بايدش!

23 اردیبهشت 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

دور، چون با عشاق افتد تسلسل بايدش!

                                                                                                         جواد اسحاقيان*

چه خورشيدهايي که خود، در نهايت شيفتگي، به دور خورشيدهاي بزرگتر و نوراني‌تر مي‌چرخند. مدار و منظومه‌هاي مختلف، همه، يک پيام دارند و آن اين که در راه دلدادگي، آنچه مهم است گردش به دور محور و مرکز نور است و اگر ذره‌اي از اين مسير و مدار فاصله بگيريم، از مدار نور خارج شده‌ايم.

هنگامي که پيامبر اعظم به رسالت رسيدند، کساني پيدا مي‌شدند که ايشان را براي خود و رفع مشکلاتشان مي‌خواستند. همراهي آنها در اين بود که فقر و بي‌عدالتي رفع شود و وضعيت اقتصادي و بهداشتي و امور روزمره آنها پس از سال‌ها عقب ماندگي و جاهليت، رو به اصلاح رود. حتي کساني بودند که آمدن او را اميدي براي انتقال قدرت به خودشان مي‌دانستند و مي‌خواستند از ديوار اين دين جديد، نردباني بسازند تا به مطامع خودشان برسند؛ هرچند اينها، همه، توهّمات اين جماعت بود و هدف اسلام و رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، غلبه و جهاني شدن دين اسلام بود.1

در اين ميان، معدود افرادي نيز بودند که خود را براي پيامبر اسلام مي‌خواستند و همه جا به دور او مي‌گشتند؛ چه در کوران جنگ احد ـ زماني که عده‌اي گريختند2 ـ آنها يک تنه به جاي يک لشکر، مدافع پيامبر و اسلام نوپا بودند و چه در تهديدها، توطئه‌ها و فتنه‌ها که تنها يک قسم آن، معامله جان با خدا و خوابيدن در بستر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  بود.3 از اين بزرگواران ـ که پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، به امامت رسيدند ـ در دوران حيات پيامبر يک اظهار نظر و مطلب شخصي ديده نمي‌شود؛ چرا که آنها فقط و فقط به دور خورشيد وجود پيامبر، طواف مي‌کردند و درس ولايت پذيري را عملاً به نمايش گذاشته بودند.و اينگونه شد که خورشيد ولايت ـ که خود، همواره در مسير و مدار وليّ خود بود ـ به محور تبديل شد و جمله «عليّ مع الحق و الحق مع عليّ» بر صفحه زرين تاريخ، نقش بست؛ جالب آنکه پيروان مدار و منظومه او هم، خود و تمام اطرافيان خود را براي علي عليه السلام  مي‌خواستند و در زماني که امواج خود خواهي‌ها و طلبکاري‌ها از دين و اولياي الهي، خروشانتر بود، آنها همه را فداي محبت و ولايت مي‌کردند.

در آستانه ظهور موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف  و فرزند امير‌المؤمنين عليه السلام  نيز براي نجات جهان به انسان‌هايي نياز است که وليّ خدا را براي خدا بخواهند و از انحرافات مکاتب سياسي و اقتصادي ـ که در نهايت به خود رأيي، استبداد، منفعت طلبي و انسان محوري مي‌انجامد ـ دور باشند؛ بنابراين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  فرمودند: «و ليکوننّ في آخر الزمان قوم يتولونک يا علي يثناهم الناس و لو احبهم لکان خيراً لهم لوکانوا يعلمون يؤثرونک ولدک علي الاباء و الأمهات و الاخوة و الأخوات و علي عشائرهم و القربات صلوات الله عليهم افضل الصلوات اولئک يحشرون تحت لواء الحمد يتجاوز عن سيئاتهم و يرفع درجاتهم جزاءً بما کانوا يعملون؛ 3 اي علي! هر آينه در آخرالزمان گروهي هستند که به جرم دوست داشتن تو، مورد سرزنش مردمان قرار مي‌گيرند و اگر مردم، آنها را دوست مي‌داشتند، برايشان بهتر بود. اگر (مقامات تو را) مي‌دانستند، تو و فرزندان تو را بر پدران، مادران، برادران، خواهران و برعشيره و نزديکان خود ترجيح مي‌دادند؛ پس بهترين صلوات‌هاي خداوند بر آنان باد. آنها فرداي قيامت زير لواي حمد، محشور خواهند شد؛ از خطاهايشان چشم پوشي مي‌شود و درجاتشان رفيع مي‌گردد. اين پاداش کارهايي است که انجام دادند».

همين روحيه ايثار و معامله با خدا است که در بالاترين درجه در خود حضرت امير‌المؤمنين عليه السلام  ديده مي‌شد که جان خود را با خدا معامله مي‌کرد4 و سلامت دين خود را در برابر اين معامله طلب مي‌نمود؛ نه باج خواهي و سهم و امتياز و… .

اين نياز جدي امروز و هر زمان ما است. کساني که دور محور ولايت مي‌چرخند، همانند ياران امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ، بر زين مرکب امام دست مي‌کشند و از اين کار، برکت، طلب مي‌کنند؛ در جنگ‌ها جان خود را سپر او مي‌کنند و هر چه بخواهد، برايش انجام مي‌دهند.5

انقلاب برخاسته از آموزه‌هاي ولايي نيز هميشه بر اين استوانه‌ها استوار بوده و خواهد بود. کساني که اين مسير نوراني را ماية تبرک بدانند، به جاي طلبکاري در مشکلات و فراز و نشيب‌ها، خود را مدافع و سرباز آن مي‌دانند و در مسير انقلاب، به دنبال رسيدن به ثروت و رفاه و امنيت ظاهري و موقعيت اجتماعي خود نيستند.

نبايد در ادامه مسير فراموش شود که هدف، اسلام و جهاني شدن دين حق و ارزش‌ها بوده است. در اين ميان، کاستي‌ها، خسارت‌ها، شماتت‌ها، تهديدها و فتنه‌ها کم نخواهد بود؛ چه بسا مي‌بايد که يک تنه زخم شمشيرها را به جان خريد، در حالي که گروه زيادي در ميدان غفلت به دنبال جمع آوري غنائم اسلام باشند! يا مجبور بود که رشد علم و معرفت و فناوري را با چنگ و دندان دنبال کرد آن طور که امام صادق عليه السلام  و ياران ايشان، در قالب خرما فروش، تاجر و کاسب و در نهايتِ محاصرة اقتصادي و تحريمهاي سياسي و اقتصادي، به رواج علوم مي‌پرداختند و يا لازم شود که سالهاي سال در پرده ناشناسي و غيبت طي کرد و به کار زير بنايي و پنهان ادامه داد تا آنکه ملت‌هاي جهان به يأس برسند6 و خود، با آغوش باز به آموزه‌هاي وحياني و سوغات بي‌بديل موعود، روي آورند. اين کارها در قالب‌ و رنگ‌هاي مختلف است؛ اما همگي، فقط و فقط يک ندا بيشتر ندارند و آن‌هم اينکه: همه فدايي دين و اسلام هستيم و پيامبر، ابتدا بندگي کرد که شايسته رسالت شد که: «و اشهد ان محمداً عبده و رسوله».

مشکل جبهه داخلي حق و باطل از صدر اسلام تا کنون همين بوده و هست: چه کساني جان خود را براي حق فدا مي‌کنند و چه کساني به دنبال حق مي‌افتند تا خود را نجات دهند؟ کدام يک از مدعيان ايمان و ولايت، به دنبال اداي دَين خود به وليّ خدا هستند و کدامشان براي مطالبه طلب خيالي خود، به دنبال وليّ خدا مي‌روند؟ کدام افراد مي‌گويند، مي‌نويسند و فرياد مي‌زنند تا صداي حق، به گوش غافلان و جاهلان برسد و چه کساني از غفلت و جهالت مردم، سواري مي‌گيرند تا به نام حق، از گفته‌ها و نوشته‌ها و فريادهايشان به کام برسند.

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

*. کارشناس ارشد مهدويت.

1. اشاره به آيه «هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله»(سوره توبه/ 33، سوره صف/9، سوره فتح/28).

2. اشاره به آيه « إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَى أحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوکُمْ فِي أُخْرَاکُمْ …»(سوره آل عمران/153).

3. کتاب الغيبة، ص136، ح100.

4. اشاره به آيه « وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ »(سوره بقره/207).

. فرهنگ‌نامه مهدويت، خدامراد سليميان، ص444.

5. اشاره به رواياتي که واقع شدن ظهور را پس از يأس مردم بيان کرده‌اند.

 

 

 نظر دهید »

آیا کسی چون امام علی علیه السلام خدا را شناخته ؟!

14 اردیبهشت 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

خداشناسى على عليه السلام

امام باقر عليه السلام از جدّش اميرمؤ منان نقل مى فرمايد كه : مردى برخاست و گفت : اىامير مؤ منان با چه چيز خدايت را شناختى ؟
فرمود: با شكسته شدن عزم ها و همّت ها؛ چون تصميم به انجام كارى گرفتم ، مانعشد. و چون عزم كردم پس قضاى الهى با عزمم مخالفت نمود؛ پس دريافتم كه مدّبر،كسى است جز من .
مرد گفت : چه باعث شد شكر نعمتهاى او را به جاى آورى ؟
حضرت عليه السلام فرمود: به بلايا نگريستم كه خداوند، آنها را از من دور نمود و غيرمرا دچار آن ساخت ؛ از اين رو دريافتم كه او به من نعمت ارزانى داشته است ، پس شكرشرا بر خود لازم دانستم .
مرد پرسيد: چرا لقايش را دوست دارى ؟
فرمود: چون دريافتم كه براى من دين فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش رابرگزيده ؛ دانستم كه مرا گرامى داشته و فراموشم نكرده است . پس مشتاق لقايش ‍ شدم .(38)

 

 

 1 نظر

يا راد الشمس على على بن ابى طالب عليه السلام رد على بصرى .

04 اردیبهشت 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

دوستى على و روشنايى چشم  




يونس بن عبد الملكگفت : سالى به حج مى شدم . در بعضمنازل كنيزكى ديدم - حبشى (و) نابينا - دست برداشته و مى گفت : يا راد الشمسعلى على بن ابى طالب عليه السلام رد على بصرى .اى خدايى كه آفتاب رااز براى على بن ابى طالب عليه السلام بازگردانيدى ، روشنايى چشم من با من ده .
گفتم : على را دوست دارى ؟
گفت : اى والله .
دو دينار زر از كيسه برون كردم و گفتم : بستان اين را و در بعضى از حوايج خويشصرف كن . گفت : مرا بدان حاجت نيست . از من قبول نكرد، و برفتيم ، چون باز آمديم وبدان منزل رسيديم ، وى را ديدم (چشمش ) روشن شده ، حاجيان را آب مى داد. گفتم : دوستىعلى عليه السلام با تو چه كرد؟ گفت : هفت شب اين دعا مى كردم . شب هفتم شخصى پيش ‍ آمد و گفت : على را دوست دارى ؟ گفتم : اى والله . گفت : خداوندا! اگر راست مى گويد كهعلى را دوست مى دارد، از اعتقادى نيكو و نيتى صادق ، چشمانش باز ده . درحال چشمم روشن شد. گفتم : به خداى بر تو سوگند كه تو كيستى ؟ گفت : من خضرم ازجمله مواليان على بن ابى طالب عليه السلام و از جمله موكلان بر شيعه وى . شعر:


احب عليا لا ابالى و ان فشا

 

و ذلك فضل الله يؤ تيه من يشا(94)


 

 نظر دهید »

قابل توجه بعضی عهد شکنا!!!

01 اردیبهشت 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

وفاى به پيمان

پيامبر اسلام (ص ) قبل از آنكه به مقام پيامبرى برسد، مدتى چوپانى مى كرد، يكىاز چوپانان در آن زمان،عمار ياسر،بود روزى پيامبر (ص ) با عمار، با هم قرارگذاشتند، تا فرداى آن روز، گوسفندان خود را به بيابان فخ كه علفزار بود ببرند.
پيامبر (ص ) فرداى آن روز گوسفندان خود را بسوى بيابان فخ روانه كرد ولى عمارديرتر آمد.
عمار مى گويد: وقتى گوسفندانم را به بيابان فخ رساندم ، ديدم پيامبر (ص ) جلوىگوسفندان خود ايستاده و آن ها را از چريدن در آن علفزار باز مى دارد.
گفتم : چرا آنها را باز مى دارى ؟
فرمود:  من با تو وعده كردم كه با هم گوسفندان را به اين علفزار بياوريم ، از اينرو، روا ندانستم كه قبل از تو، گوسفندانم در اين علفزار بچرند (6).

 

 1 نظر

خطبه فدكيه حضرت زهرا در مسجد

28 فروردین 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

خطبه فدكيه حضرت زهرا در مسجد

خطبتها عليهاالسلام بعد غصب الفدك
روى انّه لمّا أجمع أبوبكر و عمر علي منع فاطمة عليهاالسلام فدكاً و بلغها ذلك،لاثت خمارها علي رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت في لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذيولها، ما تخرم مشيتها مشية رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله،حتّى دخلت علي أبي‏بكر، و هو في حشد من المهاجرين و الانصار و غير هم، فنيطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبكاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنيئة.
حتّى اذا سكن نشيج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الكلام بحمداللَّه و الثناء عليه و الصلاة علي رسوله، فعاد القوم في بكائهم، فلمّا أمسكوا عادت في كلامها فقالت عليهاالسلام:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلي ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَني بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.

خطبه آن حضرت بعد از غصب فدك
روايت شده: هنگامى كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه عليهاالسلام بگيرند و اين خبر به ايشان رسيد، لباس بتن كرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فاميل و خدمتكاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حاليكه چادرش به زمين كشيده مى‏شد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پيامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در ميان عده‏اى از مهاجرين و انصار و غير آنان نشسته بود وارد شد، در اين هنگام بين او و ديگران پرده‏اى آويختند، آنگاه ناله‏اى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم بگريه افتادند و مجلس و مسجد بسختى به جنبش درآمد.
سپس لحظه‏اى سكوت كرد تا همهمه مردم خاموش و گريه آنان ساكت شد و جوش و خروش ايشان آرام يافت، آنگاه كلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اينجا دوباره صداى گريه مردم برخاست، وقتى سكوت برقرار شد، كلام خويش را دنبال كرد و فرمود:
حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پيش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود و عطاياى گسترده‏اى كه اعطا كرد، و منّتهاى بى‏شمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهايت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذارى آنها نعمتها را زياده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به اين نعمتها آنها را دو چندان كرد.

وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْويلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ.
اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَىْ‏ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.
وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبي‏مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.

و گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداوند نيست و شريكى ندارد، كه اين امر بزرگى است كه اخلاص را تأويل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پيشگاه تفكر و انديشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشم‏ها از ديدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خيالات از درك او عاجز مى‏باشند.
موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از ماده‏اى موجود شوند، و آنها را پديد آورد بدون آنكه از قالبى تبعيّت كنند، آنها را به قدرت خويش ايجاد و به مشيّتش پديد آورد، بى‏آنكه در ساختن آنها نيازى داشته و در تصويرگرى آنها فائده‏اى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبوديت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصيتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.
و گواهى مى‏دهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزيدن نام پيامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غيبت بوده، و در نهايت تاريكى‏ها بسر برده، و در سر حد عدم و نيستى قرار داشتند، او را برانگيخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطه‏اش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات.

اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.
فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبي‏مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّينِ الْقَويمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلي أَبي نَبِيِّهِ وَ اَمينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.
ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:
اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ

او را برانگيخت تا امرش را كامل و حكم قطعى‏اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نمايد، و آن حضرت امّتها را ديد كه در آئينهاى مختلفى قرار داشته، و در پيشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بت‏هاى تراشيده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند.
پس خداى بزرگ بوسيله پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله تاريكى‏هاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤيت ديده‏ها را از ميان برداشت، و با هدايت در ميان مردم قيام كرده و آنان را از گمراهى رهانيد، و بينايشان كرده،و ايشان را به دين استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود.
تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و ميل، پس آن حضرت از رنج اين دنيا در آسايش بوده، و فرشتگان نيكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پيامبر و امينش و بهترين خلق و برگزيده‏اش باد، و سلام و رحمت و بركات الهى براو باد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دين و وحى او، و امينهاى خدا بر يكديگر، و مبلّغان او بسوى امّتهاييد، زمامدار حق در ميان

فيكُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ، وَ بَقِيَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّياءُ اللاَّمِعُ، بَيِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْياعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.
بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.
فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الْاَجْرِ.
وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِي الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكائيلِ وَ الْمَوازينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ.

شما بوده، و پيمانى است كه از پيشاپيش بسوى تو فرستاده، و باقيمانده‏اى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گوياى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بيان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوه‏گر مى‏باشد، پيروان آن مورد غبطه جهانيان بوده، و تبعيّت از او خشنودى الهى را باعث مى‏گردد، و شنيدن آن راه نجات است. بوسيله آن مى‏توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسير شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گرديده، و نيز به گواهيهاى جلوه‏گرش و برهانهاى كافيش و فضائل پسنديده‏اش، و رخصتهاى بخشيده شده‏اش و قوانين واجبش دست يافت.
پس خداى بزرگ ايمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكيه نفس و افزايش روزى، و روزه را براى تثبيت اخلاص، و حج را براى استحكام دين، و عدالت‏ورزى را براى التيام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم يافتن ملتها، و امامتمان را براى رهايى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد.

وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ايجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِيَّةِ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
ثم قالت:
اَيُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّي فاطِمَةُ وَ اَبي‏مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ.
فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبي دُونَ نِسائِكُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّي دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ.
فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ يَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ.

و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نيكى به پدر و مادر را براى رهايى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزايش جمعيت، و قصاص را وسيله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كيل و وزن را براى رفع كم‏فروشى مقرر فرمود.
و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در يگانه‏پرستى خالص شوند.
پس آنگونه كه شايسته است از خدا بترسيد، و از دنيا نرويد جز آنكه مسلمان باشيد، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائيد، همانا كه فقط دانشمندان از خاك مى‏ترسند. آنگاه فرمود:
اى مردم! بدانيد كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گويم در پايان نيز مى‏گويم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نيست، پيامبرى از ميان شما برانگيخته شد كه رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.
پس اگر او را بشناسيد مى‏دانيد كه او در ميان زنانتان پدر من بوده، و در ميان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نيكو بزرگوارى است آنكه من اين نسبت را به او دارم.
رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كناره‏گيرى كرده، شمشير بر فرقشان نواخت، گلويشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نيكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كينه‏توزان را مى‏شكند، تا جمعشان منهزم شده و از ميدان گريختند.

حَتَّى تَفَرََّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعيمُ‏الدّينِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطينِ، وَ طاحَ وَ شيظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ في نَفَرٍ مِنَ الْبيضِ الْخِماصِ.
وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِي‏ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتي، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ.
كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ، قَذَفَ اَخاهُ في لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِي‏ءُ حَتَّى يَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ يَخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً في ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً في اَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِ‏اللَّهِ، سَيِّداً في اَوْلِياءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ.
وَ اَنْتُمَ في رَفاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ، و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.

تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشيد، زمامدار دين به سخن درآمد، و فرياد شيطانها خاموش گرديد، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره‏هاى كفر و تفرقه از هم گشوده گرديد، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، در ميان گروهى كه سپيدرو و شكم به پشت چسبيده بودند.
و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه‏اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتيد، همچون آتش‏زنه‏اى بوديد كه بلافاصله خاموش مى‏گرديد، لگدكوب روندگان بوديد، از آبى مى‏نوشيديد كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مى‏كرديد، خوار و مطرود بوديد، مى‏ترسيدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربايند، تا خداى تعالى بعد از چنين حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتيها كشيديد.
هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، يا هر هنگام كه شيطان سر برآورد يا اژدهائى از مشركين دهان بازكرد، پيامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمين نمى‏كوفت و آتش آنها را به آب شمشيرش خاموش نمى‏كرد، باز نمى‏گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشيده در امر او، نزديك به پيامبر خدا، سرورى از اولياء الهى، دامن به كمر بسته، نصيحت‏گر، تلاشگر، و كوشش‏كننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت‏كننده نمى‏هراسيد. و اين در هنگامه‏اى بود كه شما در آسايش زندگى مى‏كرديد، در مهد امن متنعّم بوديد، و در انتظار بسر مى‏برديد تا ناراحتى‏ها ما را در بر گيرد، و گوش به زنگ اخبار بوديد، و هنگام كارزار عقبگرد مى‏كرديد، و به هنگام نبرد فرار مى‏نموديد.

فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَ فيكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوينَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّينَ، وَ هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَرَ في عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فيهِ مُلاحِظينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ.
هذا، وَ الْعَهْدُ قَريبٌ، وَالْكَلْمُ رَحيبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ.
فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَيْفَ بِكُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمينَ بَدَلاً، وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِي الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينِ.

و آنگاه كه خداوند براى پيامبرش خانه انبياء و آرامگاه اصفياء را برگزيد، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دين كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبه‏گان با قدر و منزلت گرديده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه‏هايتان بيامد، و شيطان سر خويش را از مخفى‏گاه خود بيرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستيد، و براى فريب خوردن آماده‏ايد، آنگاه از شما خواست كه قيام كنيد، و مشاهده كرد كه به آسانى اين كار را انجام مى‏دهيد، شما را به غضب واداشت، و ديد غضبناك هستيد، پس بر شتران ديگران نشان زديد، و بر آبى كه سهم شما نبود وارد شديد.
اين در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسيع بود، و جراحت التيام نيافته، و پيامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آورديد كه از فتنه مى‏هراسيد، آگاه باشيد كه در فتنه قرار گرفته‏ايد، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است.
اين كار از شما بعيد بود، و چطور اين كار را كرديد، به كجا روى مى‏آورديد، در حالى كه كتاب خدا روياروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدايتش ظاهر، و محرّماتش هويدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختيد، آيا بى‏رغبتى به آن را خواهانيد؟ يا بغير قرآن حكم مى‏كنيد؟ كه اين براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غير از اسلام دينى را جويا باشد از او پذيرفته نشده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.

ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها، وَ يَسْلَسَ قِيادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّينِ الْجَلِيِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان‏فى‏الحشا.
وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّي اِبْنَتُهُ.
اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثي؟ يَابْنَ اَبي‏قُحافَةَ! اَفي كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِيَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ‏يَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي

آنگاه آنقدر درنگ نكرديد كه اين دل رميده آرام گيرد، و كشيدن آن سهل گردد، پس آتش‏گيره‏ها را افروخته‏تر كرده، و به آتش دامن زديد تا آن را شعله‏ور سازيد،و براى اجابت نداى شيطان، و براى خاموش كردن انوار دين روشن خدا، و از بين بردن سنن پيامبر برگزيده آماده بوديد، به بهانه خوردن، كف شير را زير لب پنهان مى‏خوريد، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه‏ها و درختان كمين گرفته و راه مى‏رفتيد، و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم.
و شما اكنون گمان مى‏بريد كه براى ما ارثى نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد، و براى اهل يقين چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمى‏دانيد؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم.
اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اى پسر ابى‏قحافه،آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آيا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى‏اندازيد، آيا قرآن نمى‏گويد «سليمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خويشاوندان رحمى به يكديگر سزاوارتر از

بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «يُوصيكُمُ اللَّهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ»، (4) وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةَ لِلْوالِدَيْنِ وَالْاَقْرَبَيْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ». (5)
وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لي، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَةٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَابْنِ عَمّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ.
فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ، وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ.
ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت:

ديگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى‏كند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى‏فرمايد: «هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد، و اين حكم حقّى است براى پرهيزگاران».
و شما گمان مى‏بريد كه مرا بهره‏اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آيا خداوند آيه‏اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى‏گوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمى‏برند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمى‏دانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاهتريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد.
چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعده‏گاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مى‏برند، و پشيمانى به شما سودى نمى‏رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهيد دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مى‏شود. آنگاه رو بسوى انصار كرده و فرمود:

يا مَعْشَرَ النَّقيبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَميزَةُ في حَقّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتي؟ اَما كانَ رَسُولُ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ اَبي يَقُولُ: «اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.
اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَليلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصيبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضيعَ الْحَريمُ، وَ اُزيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.
فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى وَ الْمُصيبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ في اَفْنِيَتِكُمْ، وَ في مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، يَهْتِفُ في اَفْنِيَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.
«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ

اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من و اين سهل‏انگارى از دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم پيامبر نمى‏فرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مى‏شود»، چه بسرعت مرتكب اين اعمال شديد، و چه با عجله اين بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروريخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى‏كوشيم هست، و نيرو براى حمايت من در اين مطالبه و قصدم مى‏باشد.
آيا مى‏گوئيد محمد صلى اللَّه عليه و آله بدرود حيات گفت، اين مصيبتى است بزرگ و در نهايت وسعت، شكاف آن بسيار، و درز دوخته آن شكافته، و زمين در غياب او سراسر تاريك گرديد، و ستارگان بى‏فروغ، و آرزوها به نااميدى گرائيد، كوهها از جاى فروريخت، حرمتها پايمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند.
بخدا سوگند كه اين مصيبت بزرگتر و بليّه عظيم‏تر است، كه همچون آن مصيبتى نبوده و بلاى جانگدازى در اين دنيا به پايه آن نمى‏رسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدايى كه در خانه‏هايتان، و در مجالس شبانه و روزانه‏تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مى‏خوانيد، اين بلائى است كه پيش از اين به انبياء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى‏فرمايد:
محمد پيامبرى است كه پيش از وى پيامبران ديگرى درگذشتند، پس اگر او بميرد و يا كشته گردد به عقب برمى‏گرديد، و آنكس كه به عقب برگردد

فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرينَ». (6)
ايهاً بَني‏قيلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ، وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتي انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتيرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَيْتِ.
قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نيرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْايمانِ؟
بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا

بخدا زيانى نمى‏رساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد».
اى پسران قيله- گروه انصار- آيا نسبت به ميراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مى‏بينيد و سخن مرا مى‏شنويد، و داراى انجمن و اجتماعيد، صداى دعوت مرا همگان شنيده و از حالم آگاهى داريد، و داراى نفرات و ذخيره‏ايد، و داراى ابزار و قوه‏ايد، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى‏رسد ولى جواب نمى‏دهيد، و ناله فرياد خواهيم را شنيده ولى به فريادم نمى‏رسيد، در حالى كه به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوف مى‏باشيد، و شما برگزيدگانى بوديد كه انتخاب شده، و منتخباتى كه براى ما اهل‏بيت برگزيده شديد!
با عرب پيكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شديد، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستيد، هميشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسياى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شير آمد، و نعره‏هاى شرك‏آميز خاموش شده، و ديگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دين كاملاً رديف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ايمان حيران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گردانديد، و بعد از پيشقدمى عقب نشستيد، و بعد ايمان شرك آورديد.
واى بر گروهى كه بعد از پيمان بستن آن را شكستند، و خواستند پيامبر

بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.
اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّيقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْاَرْضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ.
اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّي بِالْخِذْلَةِ الَّتي خامَرْتُكُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ.
فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٌ شَديدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.
فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال:


را اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آيا از آنان هراس دارد در حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسيد، اگر مؤمنيد.
آگاه باشيد مى‏بينم كه به تن‏آسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته‏ايد، با راحت‏طلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسيده‏ايد، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بوديد را از دهان بيرون ريختيد، و آنچه را فروبرده بوديد را بازگرداندند، پس بدانيد اگر شما و هركه در زمين است كافر شويد، خداى بزرگ از همگان بى‏نياز و ستوده است. آگاه باشيد آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پديد آمده در اخلاق شما، و بى‏وفائى و نيرنگ ايجاد شده در قلوب شما، و ليكن اينها جوشش دل اندوهگين، و بيرون ريختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نيست، و جوشش سينه‏ام و بيان دليل و برهان، پس خلافت را بگيريد، ولى بدانيد كه پشت اين شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول‏دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله‏ور خدا كه بر قلبها احاطه مى‏يابد متصل است. آنچه مى‏كنيد در برابر چشم بيناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مى‏دانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پيش داريد خبر داد، پس هرچه خواهيد بكنيد و ما هم كار خود را مى‏كنيم، و شما منتظر بمانيد و ما هم در انتظار بسر مى‏بريم.
آنگاه ابوبكر پاسخ داد:

يا بِنْتَ رَسُولِ‏اللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً، وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ عِقاباً عَظيماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ في كُلِّ اَمْرٍ جَسيمِ، لا يُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعيدٌ، وَ لا يُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِيٌّ بَعيدٌ.
فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ‏اللَّهِ الطَّيِّبُونَ، الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْاَنْبِياءِ، صادِقَةٌ في قَوْلِكِ، سابِقَةٌ في وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ.
وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ‏اللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّي اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهيداً، اَنّي سَمِعْتُ رَسُولَ‏اللَّهِ يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ».

اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنين مهربان و بزرگوار و رئوف و رحيم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگريم وى در ميان زنانمان پدر تو، و در ميان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نيز در هر كار بزرگى پيامبر را يارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى‏دارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مى‏شمرند.
پس شما خاندان پيامبر، پاكان برگزيدگان جهان بوده، و ما را به خير راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بوديد، و تو اى برترين زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پيشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ايجاد نخواهد گرديد.
و بخدا سوگند از رأى پيامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكرده‏ام، و پيشرو قوم به آنان دروغ نمى‏گويد، و خدا را گواه مى‏گيرم كه بهترين گواه است، از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما گروه پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى‏گذاريم، و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مى‏نهيم، و آنچه از ما باقى مى‏ماند در اختيار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنمايد.»

وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِي الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، يُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ يُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمينَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالي وَ مالي، هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ، لا تَزْوى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ اَنَّكِ، وَ اَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ، لا يُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لا يُوضَعُ في فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَّكَتْ يَداىَ، فَهَلْ تَرَيِنَّ اَنْ اُخالِفَ في ذاكَ اَباكِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).
فقالت:
سُبْحانَ‏اللَّهِ، ما كانَ اَبي رَسُولُ‏اللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ يَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ في حَياتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، يَقُولُ: «يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ‏يَعْقُوبَ»، وَ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».

و ما آنچه را كه مى‏خواهى در راه خريد اسب و اسلحه قرار داديم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و اين تصميم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به اين كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و اين حال من و اين اموال من است كه براى تو و در اختيار توست، و از تو دريغ نمى‏شود و براى فرد ديگرى ذخيره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقه‏ات فرونهاده نمى‏گردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آيا مى‏پسندى كه در اين زمينه مخالف سخن پدرت عمل كنم.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود:
پاك و منزه است خداوند، پدرم پيامبر، از كتاب خدا روى‏گردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پيرو آن بود و به آيات آن عمل مى‏نمود، آيا مى‏خواهيد علاوه بر نيرنگ و مكر به زور او را متهم نمائيد، و اين كار بعد از رحلت او شبيه است به دامهائى كه در زمان حياتش برايش گسترده شد، اين كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بين حق و باطل جدائى مى‏اندازد، و مى‏فرمايد:- زكريا گفت: خدايا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان يعقوب ارث ببرد»، و مى‏فرمايد: «سليمان از داود ارث برد».

بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْميراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ وَ اَزالَ التَّظَنّي وَ الشُّبَهاتِ فِي الْغابِرينَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.
فقال أبوبكر:
صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّينِ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْني وَ بَيْنَكِ قَلَّدُوني ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَيْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ.
فالتفت فاطمة عليهاالسلام الى النساء، و قالت:
مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ‏عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ،

و خداوند در سهميه‏هائى كه مقرر كرد، و مقاديرى كه در ارث تعيين فرمود، و بهره‏هائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضيحات كافى داده، كه بهانه‏هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قيامت زائل فرموده است، نه چنين است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پيش پايتان قرار داده، و جز صبر زيبا چاره‏اى ندارم، و خداوند در آنچه مى‏كنيد ياور ماست.
ابوبكر گفت:
خدا و پيامبرش راست گفته، و دختر او نيز، كه معدن حكمت و جايگاه هدايت و رحمت، و ركن دين و سرچشمه حجت و دليل مى‏باشد و راست مى‏گويد، سخن حقّت را دور نيفكنده و گفتارت را انكار نمى‏كنم، اين مسلمانان بين من و تو حاكم هستند، و آنان اين حكومت را بمن سپردند، و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چيزى را براى خود برداشته‏ام، و اينان همگى گواه و شاهدند.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
اى مسلمانان! كه براى شنيدن حرفهاى بيهوده شتابان بوده، و كردار زشت را ناديده ميگيريد، آيا در قرآن نمى‏انديشيد، يا بر دلها مهر زده شده است، نه چنين است بلكه اعمال زشتتان بر دلهايتان تيرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسيار بد آيات قرآن را تأويل كرده، و بد راهى را به او

وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلاً، وَ غِبَّهُ وَ بيلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ.
ثم عطفت على قبر النبيّ صلى اللَّه عليه و آله، و قالت:
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرِ الْخُطَبُ
اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ
وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ - عِنْدَ الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبُ
اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ
تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ
وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَيْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِى‏الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

نشان داده، و با بدچيزى معاوضه نموديد، بخدا سوگند تحمّل اين بار برايتان سنگين، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پرده‏ها كنار رود و زيانهاى آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمى‏كرديد و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زيانكار گردند.
سپس آن حضرت رو به سوى قبر پيامبر كرد و فرمود:
بعد از تو خبرها و مسائلى پيش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى‏كرد.
ما تو را از دست داديم مانند سرزمينى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر كه چگونه از راه منحرف گرديدند.
هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما.
مردانى چند از امت تو همين كه رفتى، و پرده خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه‏ها را آشكار كردند.
بعد از تو مردانى ديگر از ما روى برگردانده و خفيفمان نمودند، و ميراثمان دزديده شد.
تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مى‏گرديد.

وَ كانَ جِبْريلُ بِالْاياتِ يُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبُ
فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ
ثم انكفأت عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه‏السلام يتوقّع رجوعها اليه و يتطلّع طلوعها عليه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لاميرالمؤمنين عليهماالسلام:
يَابْنَ اَبي‏طالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ ريشُ الْاَعْزَلِ.
هذا اِبْنُ اَبي‏قُحافَةَ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ في خِصامي وَ اَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ في كَلامي حَتَّى حَبَسَتْني قيلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُوني طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً.
اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَيْتَ باطلاً وَ لا خِيارَ لي، لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هَنيئَتي وَ دُونَ ذَلَّتي، عَذيرِىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياً.

جبرئيل با آيات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خيرها پوشيده شد.
اى كاش پيش از تو مرده بوديم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زير خود پنهان كرد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على عليه‏السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على عليه‏السلام فرمود:
اى پسر ابوطالب! همانند جنين در شكم مادر پرده‏نشين شده، و در خانه اتهام به زمين نشسته‏اى، شاه‏پرهاى شاهين را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خيانت خواهد كرد. اين پسر ابى‏قحافه است كه هديه پدرم و مايه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسيار لجوج و كينه‏توز ديدم، تا آنكه انصار حمايتشان را از من باز داشته، و مهاجران ياريشان را از من دريغ نمودند، و مردم از ياريم چشم‏پوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتيجه بازگشتم.
آنروز كه شمشيرت را بر زمين نهادى همان روز خويشتن را خانه‏نشين نمودى، تو شيرمردى بودى كه گرگان را مى‏كشتى، و امروز بر روى زمين آرميده‏اى، گوينده‏اى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمى‏گردانى، و من از خود اختيارى ندارم، اى كاش قبل از اين كار و قبل از اينكه اين چنين خوار شوم مرده بودم، از اينكه اينگونه سخن مى‏گويم خداوندا عذر مى‏خواهم، و يارى و كمك از جانب توست.

وَيْلاىَ في كُلِّ شارِقٍ، وَيْلاىَ في كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى اَبي وَ عَدْواىَ اِلى رَبّي، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكيلاً.
فقال اميرالمؤمنين عليه‏السلام:
لا وَيْلَ لَكِ، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ. فقالت: حَسْبِيَ اللَّهُ، و أمسكت.

از اين پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنيا رفت، و بازويم سست شد، شكايتم بسوى پدرم بوده و از خدا يارى مى‏خواهم، پروردگارا نيرو و توانت از آنان بيشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است.
حضرت على عليه‏السلام فرمود: شايسته تو نيست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزيده خدا و اى باقيمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دينم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى‏كنم، اگر تو براى گذران روزيت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفيل تو امين است، و آنچه برايت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد.

 

1 ـ النمل : 16
2 ـ مريم : 6
3 ـ الاحزاب : 6
4 ـ النساء : 11
5 ـ البقره : 180
6 ـ آل‏عمران : 144

 

 نظر دهید »

شخصيت حضرت زهرا(س) در كلام وحي

19 فروردین 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

شخصيت حضرت زهرا(س) در كلام وحي

 12 صفحه - از 148 تا 159 )

نویسنده : علایىرحمانی، فاطمه

  • سخن گفتن از شخصیتى که داراى عظمتى ویژه و پرورشى نمونه و حضورىهمه جانبه در تمام جهات انسانیت است، عشق و عجز را به همراه خود‌می‌آورد. زنان مطرحدر قرآن، هریک شاخص‌هاى ویژه‌اى داشته‌اند و فاطمه، خود به تنهایى همه آن شاخص‌هارا با خود به همراه دارد.
  • فاطمه، بانویى است چون مریم، پاک و مطهر ـ داراى ارتقاى روحى ومعنوی؛ چون بلقیس، با علم و درایت؛ چون زنان معاصر با حضرت موسی، حاضر در تماملحظات حساس و سرنوشت‌ساز؛ چون هاجر، صبور و با استقامت.
  • فاطمه، نه تنها، تمامى اینها را در خود، جمع داشت، بلکه خود، حقیقتحُسن و تجسم عینى آن بود و از این بالاتر، او بهترین اهل زمین بود. و از این نیزفراتر، او محور هستى و انگیزه خلقت عالم، اعم از آسمان و زمین و جن بود:
  • یا أحمد! لولاک لما خلقت الافلاک، لولا على لما خلقتک، لولا فاطمهلما خلقتکما.1
  • سخن گفتن از فاطمه، فراتر از اندیشه بشرى است، لذا باید شناخت اورا در کلمات خدا و رسولش یافت. اگر معانى در قالب آن الفاظ بیان می‌شود، به منزلهتنزیل حقیقت بلند پایه اوست. از این‌رو به بررسى آیات نازل شده در حق معرفتش

( 148 )

می‌پردازیم. اما قبل از ورود به بحث، نکاتى را یاد‌آورمی‌شویم.

1. چون هدف، نشان دادن شمه‌اى از شخصیت فاطمه‌(س) در کلام وحى استاز پرداختن به مباحث جزئى و فنى ادبی، تفسیرى و فقهی، خود‌دارى کرده و به حد‌اقل دراین زمینه اکتفا می‌کنیم.

2. دلالت همه آیات مورد بحث یکسان نیست. بر برخى از آیات، گذشته ازظاهر کلام، روایات متواتر از طریق شیعى و سنّى دلالت دارد. و برخى دیگر علاوهبر‌معنا وتفسیر ظاهرى به حکم تفسیر باطنی، برآن حضرت منطبق است و برخى از آیات ازقبیل بیان یکى از مصادیق آیه و از باب تطبیق است نه تفسیر.

3. برخى آیات، تنها به شخصیت حضرت زهرا‌(س) دلالت دارد و بعضى ناظربه مقام و منزلت اهل‌بیت رسول خداست که حضرتش یکى از آنهاست.

آیاتى که دلالت برفاطمه‌(س) دارند ـ مطابق شاخص‌هایى که ذکرکرده‌ایم ـ بر‌طبق احادیث و اعتقادات شیعه بسیارند.

از جمله:آیه 6 از سوره فاتحه؛ 21 و37 از سوره بقره؛ 61‌، 101‌،103، 137‌، 195از سوره آل‌عمران؛ 69 از سوره نساء؛ 119 از سوره توبه؛ 24 از سورهابراهیم؛ 26 و 57 از سوره اسراء، 111 از سوره مؤمنون؛ 87 از سوره انعام؛ 35 از سورهنور؛ 115و 132 از سوره طه؛ 54 و 74 از سوره فرقان؛ 333 و 57 از سوره احزاب؛ 23 ازسوره شوری؛ 11 از سوره محمد؛ 17 از سوره ذاریات؛ 21 از سوره طور؛ 19 و 20 از سورهالرحمن؛ 8 از سوره حشر؛ 1 از سوره قدر، 38 و 39 از سوره مدثر؛ 3 تا 7 از سوره لیل؛ 9 از سوره مزمّل؛ 102 از سوره انبیاء؛ و 1 تا 3 سوره کوثر.

در این مقاله به بررسى چند نمونه از این آیات با در نظر گرفتننکاتى که قبلاً ذکر شد، می‌پردازیم:

1. سوره کوثر

إنّا أعطیناک الکوثر، فصلّ لربّک وانحر، إنّ شانئک هوالأبتر

در شأن نزول این سوره گفته شده:

زمانى که رسول‌(ص) دو تن از فرزندان خود به نام‌هاى عبد‌اللّه وقاسم را از دست داد و دشمنان آن حضرت، براى تضعیف او، زبان طعن و شماتت، گشودند،عاص بن وائل او را «ابتر» خواند،2 که در لغت عرب به «مقطوع

( 149 )

  • النسل» اطلاق می‌شود.3

کوثر از ریشه کثرت است و برچیزى اطلاق می‌شود که شأنیت کثرت در اوباشد و مراد از کوثر خیر فراوان است.4

البته آن خیر کثیرى که پیامبر در نتیجه اعطاى خداوند؛ مالک آن شدهاست، در آیه اول مشخص نشده و شاید بدین لحاظ باشد که با اطلاق و عدم تقیید آن، عظمتو شأن خاص، بدان ببخشد.

براى کلمه (کوثر) در این سوره، معانى متعدد مطرح شده است، علامهطباطبایى در المیزان با توجه به معناى آخرین آیه که دشمن آن حضرت را، ابتر معرفىکرده، مناسب‌ترین معنا را «کثرت» ذریه پیامبر اکرم (ص) ذکر می‌کند.5 اگر خیر کثیرهم مراد باشد، یقیناً یکى از مصادیق آن، فراوانى نسل آن حضرت است.

کوثر، صیغه مبالغه است. یعنى اى پیامبر، به تو، دخترى دادیم کهمجسمه خیر است، استوانه برکت و اسطوره بالندگى است، به تو دخترى دادیم که اگر همهفضایل و سجایاى انسانى را مجسم کنند، زهرا می‌شود. اى پیامبر، به شکرانه این نعمتىکه به هیچ‌کس داده نشده و نخواهد شد، نماز بخوان و در هنگام تکبیر، دستهایت را بلندکن که این یک حالت خضوع است براى بنده و جلالتى است برا ى خدا!

امام فخررازى در ذیل آیه می‌نویسد:

کوثر هشت معنا دارد که تمام آن معانى درباره حضرت صدیقه طاهره،فاطمه زهرا‌(س) است. آنگاه خودش می‌گوید: چگونه، فاطمه کوثر نباشد که چونعلی‌بن‌الحسین و محمد‌بن‌على باقرالعلوم و صادق المصدق، میوه و ثمرهدارد.6

آرى فاطمه، چگونه خیر کثیر نباشد که از این نهر کوثر، صدها و بلکههزاران جوى زلال و روشن، منشعب است.

حسن ختام این بخش،آن که نزول چنین سوره‌اى و چنین تعبیر بلندى (کوثر) درباره فاطمه در عهد جاهلیت عربى که «زن» نه تنها از کم‌ترین حقوق انسانىبرخوردار نبود، بلکه تولد دختر مایه ننگ و سرافکندگى بود و دختران، زنده بگورمی‌شدند، نشانگر جایگاه ارزشمند زن در مکتب حیات بخش اسلام است. موجودى که می‌تواندمنشأ این مقدار خیر و برکت در تاریخ بشریت باشد. موجودى که بنده برگزیده خدا و

( 150 )

  • اشرف مخلوقات عالم، باید به شکرانه برخوردارى از آن، در برابرپروردگارش، سربرخاک بساید. در کدامین مکتب می‌توان چنین قرب و منزلتى براى زنیافت؟7

2. آیه تطهیر

إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و‌یطهّرکم تطهیرا (احزاب،33/33)

این آیه به گفته بیشتر محدثان اهل سنّت و تمام علماى شیعه، در خصوصاهل کساء، نازل شده است.

چنانچه در صحیح مسلم و ترمذى و تفسیر کشّاف و طبرى و در‌المنثور،مستدرک حاکم، منتخب کنز‌العمال و کتاب‌هاى دیگر از عایشه و ام سلمه و انس‌بن‌مالک وابو‌سعید‌‌خدرى و دیگران با مختصر اختلافى روایت کرده‌اند که چون آیه تطهیر نازلشد، رسول خدا (ص)، فاطمه (س) و على (ع) و حسن و حسین‌ (ع) را خواندند و کساى خود رابر روى آنها انداختند و فرمودند: «اللهم إنّ هؤلاء أهل بیتی، فاذهب عنهم الرّجسو‌طهّرهم تطهیرا».

در انتهاى سوره واقعه،می‌فرماید: إنّه لقرآن کریم، فى کتاب مکنون،لایمسّه إلاّ المطهّرون؛ هیچ‌کس به قرآن، مسّ وجودى پیدا نمی‌کند مگرمطهرون.

با توجه به این آیه، تنها اهل بیت، مسّ وجودى کتاب مکنون را دارندو این هم فضیلتى بزرگ براى حضرت زهرا (س) است.

با توجه به این‌که منظور از اراده حق تعالی، در این آیه، ارادهتکوینى است نه تشریعى و با توجه به احادیثى که معناى «رجس» را پاکى از گناه وآلودگى می‌داند ـ نه پاکى ازنجاسات ظاهرى ـ این آیه شریفه، بزرگ‌ترین دلیل بر عصمتفاطمه زهرا (س) از هر‌گونه گناه و آلودگى است، بلکه می‌توان گفت: از بعضى جهات مقامصدیقه طاهره، از بسیارى از انبیا وائمه (ع) نیز برتر است. چنانچه این مطلب، ازسخنان تاریخى امام حسین (ع) در شب عاشورا در پاسخ به بی‌تابى خواهرش زینب، مشاهدهمی‌شود.

امام على (ع) با استناد به آیه تطهیر، عصمت و طهارت زهراى مرضیه رایادآورى می‌کنند . وقتى خلیفه اول با حضرت زهرا (س)، به منازعه برخاست و فدک را کهدر اختیار آن حضرت بود، مصادره کرد و دعوى آن حضرت را نشنید و شاهدانش را قبولنکرد، امام على (ع) خطاب به وى گفت:

( 151 )

  • اگر کسى ادعا کند که {نعوذا بالله} فاطمه زهرا مرتکب منکر شده استو براى ادعاى خود، شاهدانى هم بیاورد و تو او را تصدیق کنی، کتاب خدا را تکذیبکرده‌اى زیرا آیه تطهیر، شهادت خدا بر طهارت زهرا (س) است.

آن بانوى بزرگ حد وسط و محور ارتباط اهل کساء بود.«هم اهل بیتالنبوه و‌معدن الرساله، هم فاطمه و‌أبوها و‌بعلها و‌بنوها» آنان اهل بیت نبوت ومعدن رسالت هستند: فاطمه، پدر فاطمه، همسر فاطمه و پسران فاطمه.

محور اصلى ارتباط اهل بیت با رسول خدا، یک زن است، زنى که ذریه‌اىپاک از او، زاده می‌شود و اوست که تنها حلقه اتصال این فرزندان با رسول خداست.8

اگر به این نکته دقت کنیم که گوینده این کلام، اللّه، ذات مستجمعصفات جمالیه و جلالیه است، خدایى که پروردگار عالم وجود است و اراده‌اش مساوى باتحقق و وقوع می‌باشد، حقیقت این تکریم را بهتر، احساس خواهیم کرد.

3. آیه (لیله القدر)

إنّا أنزلناه فى لیله القدر

این آیه از جمله آیاتى است که علاوه بر معنا و تفسیر ظاهری، به حکمتفسیر باطنى برآن حضرت منطبق است.

در تفسیر فرات کوفى با ذکر سند از امام صادق‌(ع) نقل شده است، کهحضرت در تفسیر «إنّا أنزلناه فى لیله القدر» فرمودند: «لیله» فاطمه و«القدر»، اللّهاست. سپس افزودند:

«فمن عرف فاطمه حق معرفتها، فقد أدرک لیله‌القدر و‌إنّما سمّیتفاطمه لأن الخلق فطموا عن معرفتها؛ پس هر کسى که فاطمه را به درستى و «کما هو حقه» بشناسد، لیله القدر را درک کرده است و فاطمه به این نام، نامگذارى شده، به خاطرآن‌که مردم از شناخت او عاجزند.

به راستى چرا فاطمه‌(س) لیله القدر نباشد و حال آن‌که یازده قرآنناطق در این «لیله» نازل شده است.

فاطمه، لیله القدر است زیرا که:

1. در میان همه شب‌ها، آنچه بی‌نظیر و مطلوب است، شب قدر است. درمیان همه زنها نیز آن‌که بی‌نظیر و مطلوب است، فاطمه است.

( 152 )

  • 2. از آن حضرت، تعبیر «لیل» شده است. زیرا همان گونه که شب همه چیزرا در برمی‌گیرد، ظلم و ستم بنی‌امیه آن حضرت را در برگرفت.

3. فاطمه، شب ولیل است زیرا شب، بیانگر پوشیدگى و مستورى و حجاب وعفت و حیاء است.

4. ویژگى شب قدر، توبه و نزدیکى به خدا و اطاعت و بندگى و حفظاحکام است. ویژگى فاطمه‌(س) و را ه و روش و سیره آن حضرت نیز، قرب به خدا و اطاعت وبندگى او و حفظ ارزش‌هاى الهى است.

5. مهم‌ترین و ممتازترین عمل در شب قدر، علم و پرداختن به آن است. درمیان صفات و ویژگی‌هاى فاطمه، نیز علم و معرفت و آگاهى آن حضرت به خدا، دین خدا،تکالیف، وظایف و ارزش‌هاى انسانی، از همه مهم‌تر و بزرگ‌تر است. ارزش سایر اعمال آنحضرت به همین آگاهى و شناخت و علم اوست و این از بزرگ‌ترین درس‌ها و تعالیم براىهمه، بخصوص براى زنان است.

6. شب قدر از هزار ماه، بهتر است و یک لحظه و یک روز زندگى و سیرهحضرت زهرا‌(س)، از هزاران ماه و سال زندگى که در آنها خبرى از آن راه و روش و الگونباشد، بهتر است.

7. شب قدر، ظرف و جایگاه قرآن است.جایگاه حضرت زهرا و گفتار وکردار و زندگى آن حضرت هم درتفسیر عملى قرآن و تجسم و تبلور آیات آن است. همان‌گونهکه انسان در شب قدر به قرآن، نزدیک‌تر شده، و آن را بر سر مى نهد، با نزدیک شدن بهحضرت زهرا‌‌(س) نیز انسان به قرآن نزدیک شده و آن را نصب العین خود قرارمی‌دهد.

8. شب قدر همان لیله مبارکه یعنى شب نزول برکت و ارزش‌ها است وچشمه‌اى است که این فضایل و سعادت‌ها از آن جوشیده و نازل مى شود. فاطمه نیز محلنزول و صدور این اصالت‌ها و ارزش‌ها و مکارم است.

9. شب قدر، تجمع ملائکه اللّه است و بهره از عالم ملکوت، افزون‌ترخواهد بود. آن کس هم که بیشتر با فاطمه، نزدیک‌تر شده و از آن حضرت بهره ببرد ازخوى و خصلت ملائکه، حظ فزون‌ترى برده و به عالم فرشتگان و تجرّد و تقدّس، نزدیک‌ترمی‌گردد بلکه از آنها نیز، برتر می‌رود.

10. ممکن است سال‌ها بگذرد و کسى از شب قدر، جز ظاهری، بیش درکنکند،

( 153 )

  • اما اگر از حقیقت آن، ذره‌اى درک نماید، چنان آگاهى و تنبه بیدارىبه او می‌بخشد که مسیر زندگیش عوض می‌شود و سخت به خدا نزدیک می‌گردد. فاطمه، نیزچنین است.یعنى ممکن است فرد یا جامعه‌اى سالها به لیله‌القدر برسد و فاطمه‌‌(س) رااز خود بداند؛ اما حقیقت او را درک نکند و جز ظاهرى از آن نفهمد، اما با درک زندگىو ابعاد گوناگون حیات واقعى فاطمه، جرقه‌اى در دل آنان بدرخشد و مسیر سرنوشت آنانرا عوض نماید.

از این گذشته زمان غسل و کفن و دفن، بنابر وصیت حضرتش نیز در دل شبمتناسب با لیله القدر است و قرن‌ها است که قبر مجهول و ناپیداى او نیز حاکى ازتناسب وجود مقدسش با لیله القدر دارد.

و «اللیله هى فاطمه و‌القدر هو اللّه»: فاطمه، اضافه تشریفى به خدادارد از حیث:

1. آن‌که پس از پدر بزرگوار و شوهر گرانقدرش، بیش از تمام پیامبرانمرسل و غیر مرسل، ایمان به خدا داشته و در عالم انوار و اشباح و ارواح، خدا راتسبیح و تمجید و تقدیس و تحلیل کرده و سپاسگزار بوده است. نور مقدس او چندین هزارسال پیش از آفرینش آسمان و زمین آفریده شده است.

2. آنکه فاطمه زهرا، افضل تمام انبیا ومرسلین وملائکه و مقربین استو همه آنها نیازمند به شفاعت زهرا‌(س) طبق اخبار و احادیث مستفیضه صادره از مصادروحى و تنزیل می‌باشند.

3. آن که ملائکه حتى جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزائیل هم بی‌اذنبر او داخل نمی‌شوند. و از اطاعت او بیرون نبودند و خداوند عزّوجلّ، عهد ولایت اورا از آنها گرفته است.

4. زهراى مرضیه، علت وجود ائمه یازده‌گانه، اوصیاى رسول خدا (ص) می‌باشد و ذریه پیامبر تا قیامت از نسل او هستند.

ارباب معرفت نیز در بعضى از تفاسیر، روایت امام صادق (ع) را نقلکرده و آن را پذیرفته‌اند و براساس مبانى عرفان اسلامى «لیله مبارکه» را انسانکامل، تفسیر کرده‌اند. انسان کامل در این مکتب جایگاه محورى دارد. از نظر روایاتمسلّم است که جبرئیل امین به فاطمه‌(س) نازل می‌شده9، در حالى که جبرئیل امین، حتىبر‌ائمه‌(ع) نیز نازل نمی‌شد. مصحف فاطمه، محصول شرفیابى فرشته وحى الهى بر حضرتزهراست که از افتخارات تشیع، شمرده می‌شود.

( 154 )

  • امام صادق‌(ع) در ضمن مصحف فاطمه می‌فرماید: «فیه علم القرآن کماانزل»؛ علم قرآن همان‌طور که نازل شده در مصحف فاطمه‌(س) موجود است.

لذا آگاهى از قرآن و اسرار آن مربوط به حضرت زهرا و سایر معصومانمی‌باشد، چون قرآن در خانه آنها نازل شده است، آنها هستند که در سایه آشنایى با اینمنبع لایزال الهى توانایى شناخت و درک حقایق و معارف و دانش‌هاى گوناگون را پیداکرده‌اند.

در بعضى روایات آمده که مصحف فاطمه، سه برابر قرآن است. شاید تأویلو تفسیر قرآن مجید باشد زیرا ما معتقدیم که علم قرآن طبق فرمایش خود قرآن، در نزدصاحبان این علم است که آنها هم، همان ائمه طاهرین هستند که فاطمه‌‌(س) نیز جزوآنهاست. اما در اینجا مطلب بالاتر است زیرا مصحف با این خصوصیات، فقط، بر‌فاطمه‌(س) قرائت شده‌است.

4. آیه مباهله

فمن حاجّک فیه من بعدما جائک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائناو‌أبنائکم و‌نسائنا و‌نسائکم و‌أنفسنا و‌أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه اللّه علىالکاذبین. (آل عمران،3/61) با کسانى که با تو در امر نبوت مجادله می‌کنند، بگوبیایید پسران و زنان و نفوس خویش را بخوانیم وتضرع کنیم. آن‌گاه لعنت خدا بر دروغگویان.

طبق احادیث متواتر و مشهور میان شیعه و سنى که قریب به اجماع واتفاق است در روز مباهله، مسیحیان نجران، پیامبر را مشاهده کردند در حالى که حسنینو فاطمه وعلی‌(ع)، همراه او بودند و به سوى مکان مورد نظر می‌آمدند.

در این آیه، نسائنا، منحصر به حضرت فاطمه‌(‌س) شده است. با این‌کهزنان و همسران پیامبر در حجره‌هاى آن حضرت بوده‌اند و زنان بزرگ دیگرى مانند: صفیهو ام هانى و دیگران، وجود داشتند، هیچ‌کدام به این مباهله دعوت نشدند.

زیرا مباهله (ابتهال و نفرین کردن) با نصاراى نجران یک کار عادىنیست و تنها افراد معصوم، صلاحیت آن را دارند.

صحنه مباهله، از لحظات حساس تاریخ اسلام است و حضور در این صحنه،ایمان و اعتقاد خاصى را می‌طلبد.

پیامبر‌(ص) براى حضور در این صحنه از میان زنان، تنها، فاطمه راانتخاب می‌کند؛

( 155 )

  • یا از آن روى که فاطمه به منزله امتى از زنان است، درست همان گونهکه ابراهیم خود به تنهایى یک امت بود.یا، این‌که او، محبوب‌ترین افراد، در نزدپیامبر بود. و یا چون درمیان زنان مسلمان، تنها فاطمه بودکه مصداق زنى بود با یقینىتام که می‌توانست قدم در این صحنه بگذارد. اما حق این است که فاطمه هم یک امت بود،هم محبوب‌ترین زنان در نزد رسول خدا‌(ص) و هم تنها زنى بودکه می‌توانست تکمیل کنندهگروهى باشد که به حقیقت و بر حق بودن مسلمانان، یقینى کامل دارند و نیز محور اصلىاتصال آن گروه به رسول خدا‌(ص) باشد. زیرا آنان شوهر و فرزندان اوبودند.

این‌که پیامبر، فاطمه را در این درگیرى اجتماعى ـ اعتقادی، احضارمی‌کند و او را در چنین مخاطره‌اى قرار می‌دهد (خود) نمونه‌اى بارز و سرمشقى عینىاست، براى تمام زنان عفیفى که داراى اعتقادات حقند و پیرو صادق راه اویند، براین‌که شجاعانه در چنین صحنه‌هایى حاضر شوند.

و نیز این نمایش به منزله دلیل عینى و ملموس است بر جایگاه والاىزهراى مرضیه، نزد پیامبر خدا و عدم برابرى هیچ زنى با او درمقام و رتبه خاصى کهدارا بود.

5. آیه مودت

ذلک الّذى یبشّر اللّه عباده الّذین ءامنوا و‌عملوا الصّالحات قللا أسألکم علیه أجراً الاّ المودّه فى القربى و‌من یقترف حسنه نزد له فیها حسناًإنّ اللّه غفور شکور. أم یقولون افترى على اللّه کذباً.(شوری،42/23و24) این هماناست که خداوند به بندگانش که ایمان آورده‌اند و کارهاى شایسته کرده‌اند؛ مژدهمی‌دهد، بگو براى آن کار از شما مزدى نمی‌طلبم مگر دوستدارى در حق اهل بیتم و هر کسکار نیکى کند در آن برایش جزاى نیک بیفزاییم چرا که خداوند آمرزنده قدردان است. یامی‌گویند پیامبر خدا دروغ بسته است….

ابن عباس درباره شأن نزول آیات فوق که به آیات مودت، شهرت یافته،‌گوید:

چون اسلام پس از هجرت پیامبر به مدینه، استحکام یافت، انصار گفتند: نزد پیامبر برویم و بگوییم در گرفتاری‌هایى که پیش می‌آید، اموال ما در اختیار تواست و می‌توانى در جهت پیشبرد دین از آنها استفاده کنى. آیه شریفه، نازل شده وپیامبر آن را در پاسخ آنان، تلاوت فرمود. منافقان مانند همیشه که در صدد تضعیف رسولخدا‌(ص) بودند اظهار داشتند: او در همان مجلس

( 156 )

  • این سخن را ساخت تا ما را پس از خود، نزد خویشانش ذلیل و خوار،گرداند.

آن‌گاه آیه دوم نازل شد که آیا بر خداوند دروغ و افتراءمی‌زنید؟10

از نظر ادبى تفاوتى بین این‌که استثنا در آیه (إلا المودّه فىالقربى) متصل باشد یا منقطع، وجود ندارد11 اگر استثنا متصل باشد بدین معناست که:« من پاداشى از شما نمی‌خواهم جز دوستى اهل بیتم.» و اگر منقطع باشد12، بدین معناستکه «دوستى اهل بیت پیامبر، اجرى براى پیامبر نیست. چرا که بهره این دوستی، نصیبمسلمانان و دوستداران اهل بیت آن حضرت است و بدین وسیله چنین خواسته‌اى از سوى رسولخدا‌(ص) در راستاى دعوت مردم به دین است.»13

باید دید این چه مودتى است که هم سنگ، هم کفه و هم وزن اجر رسالتاست. مودت گروهى که بر سر سلسله آنان زهراى مرضیه، محبوبه امت، است. همان بانویى کهپیامبر درباره‌اش فرمود:

یا حسن و یا حسین انتما کفتا المیزان، فاطمه لسانه و لاتعدلالکفتان إلاّ باللسان، ولا یقوم اللسان إلاّ على الکفتین.14

اى حسن و حسین شما دو کفه ترازویى هستید که فاطمه، شاهین آن است وکفه ترازو در حال تعادل قرار نمی‌گیرد مگر به وسیله شاهین آن و شاهین، استوارنمی‌شود مگر بر دو کفه ترازو و…

در این کلام، زهرا، تنظیم کننده و برقرار کننده تعادل در این کانونمعرفى می‌شود.

6. آیات ابرار

إنّ الأبرار یشربون من کأس کان مزاجها کافوراً. عیناً‌یشرب بهاعباد اللّه یفجّرونها تفجیرا. یوفون بالنذر و‌یخافون یوماً کان شرّه مستطیراً. و‌یطعمون الطعام على حبّه مسکیناً و‌یتیماً و‌أسیراً. إنّما نطعمکم لوجه اللّه لانرید منکم جزاء و‌لا شکوراً. إنّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریراً. (انسان،76/5 ـ10)

ابرار در آخرت از جام‌هاى بزرگ لبریز بهشت که چون کافور، سرد ودلپذیر است، می‌آشامند و آن کافورها، خوشبوى و شیرین است. این آب، آمیخته است به آبچشمه‌اى که براى بندگان خاص خود خلق شده و هر کجا بخواهند، آن کاسه‌ها حاضر است ودر قصرها مهیا است. این آب گوارا مثل این است که در عمارات و ابنیهبهشت،

( 157 )

  • همیشه جریان دارد و در اختیار بنده‌هاى وفادار خداست. اینان به نذرخود وفا کرده و اطاعت خدا کرده و از روزى که محنت آن، آشکار است، می‌ترسند. ایناندر راه خدا به مسکین و یتیم و اسیر، اطعام می‌کنند و به زبان حال می‌گویند: ما براىخدا، اطعام کردیم، و از شما جزا و تشکرى نمی‌خواهیم. ما از پروردگارمان در روزى کهچهره برافروخته و در هم کشیده است، می‌ترسیم.

از مسلمات فریقین است که این آیه در مورد حضرت زهرا‌(س) و شوهر ودو فرزندش نازل شده است. به اتفاق مفسّران، آیات این سوره در مدینه در هنگام کسالتحسنین‌(ع) نازل شد که درباره نذر فاطمه‌(س) و علی‌(ع) براى سلامتى حسنین‌(ع) بود. علامه امینی، در الغدیر، نام سى و چهارتن از کسانى که شأن نزول این سوره را داستانمذکور، دانسته‌اند، ذکر کرده‌است.15

در این مختصر، مجال پرداختن به دقایق تفسیرى و جزئیات آنچه در اینسوره آمده، نیست و تنها به ذکر این نکته لطیف ازسوى آلوسی، مفسّر اهل‌سنت، اکتفامی‌شود که:

در این سوره، سخنى از «حورالعین» که در سوره‌هاى دیگر از آن بهعنوان یکى از نعمت‌هاى بهشتى یاد شده، به میان نیامده است و چه بسا این ناگفتن، بهحرمت نور چشم رسول خدا‌(ص)، حضرت فاطمه زهرا (س) باشد که سوره در فضیلت اووخانواده‌اش و نعمت‌هایى که در بهشت از آن بهره‌مند خواهد شده، نازل شدهاست.16

7. آیه التقاء بحرین

این آیه از جمله آیاتى است که علاوه بر معنا و تفسیر ظاهری، به حکمتفسیر باطنى بر آن حضرت منطبق است:

مرج البحرین یلتقیان. بینهما برزخ لایبغیان. یخرج منهما اللؤلؤ والمرجان. (الرحمن، 55/19ـ22)

غالب مفسّران و محدثان و مورخان فریقین، معتقدند که شأن نزول اینآیات درباره تلاقى بحر نبوت و ولایت و درباره حضرت فاطمه‌(س) و علی‌(ع) است.

علامه بحرانی، دوازده روایت که بعضى از آنها از طریق اهل سنت نقلشده،

( 158 )

  • ذکر می‌کند که مراد از «بحرین» على و فاطمه هستند که هیچ گاه بریگدیگر، بغى و سرکشى نمی‌کنند.17

در تفسیرى از ابن عباس نقل شده که:

برزخ میان آن دو، مهر و محبتى است که از بین رفتنى نیست و همین مهرو محبت، مانع سرکشى هر کدام، نسبت به دیگرى است.

دربار الهی، بر اساس نبوت و ولایت مطلقه، با بندگانش، تماس حاصلکرده و مشعل هدایت برافروخته است و این سلسله که فرد اتم و اکمل آنها، حضرت رسول وخاندان عترتند، دربار روحانیت ربوبى را تشکیل داده و واسطه فیوضات غیبىهستند.

همان طور که عالم طبع از ترکیب و تجزیه و تحلیل عناصر و موالید،دائماً در ایجاد وجود است، در عالم انسانیت و معنویت نیز این ارتباط در بین ارواحمجرده که در ابدان مختلفه بروز و ظهور می‌کنند، تجلى کرده، از آن تلاقی‌ها، عناصرىممتاز به دست می‌آورد، از آن جمله، تلاقى اقیانوس محیط نبوت با دریاى عمیق ولایتاست که به وسیله مهد عصمت و طهارت، تلاقى کرده و از آن گوهرهایى گرانبها که براىهمیشه مورد استفاده بشر می‌باشد به وجود آمده است.

چنان‌چه در ابتداى این مقاله گفتیم آیاتى که در قرآن کریم، پیرامونوجود پنج تن و فاطمه زهرا‌(س) است، بسیار می‌باشد که ما در این مقال تنها به ذکرچند نمونه از آیات، پرداخته و بررسى کامل‌تر را به علاقمندانش واگذارمی‌کنیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. رحمانى همدانی، فاطمه الزهراء بهجه قلب مصطفی‌(ص).

2. ابو‌الحسن على بن احمد الواحدى النیشابوری، اسباب النزول/307؛جلال الدین سیوطی، الدر‌المنثور فى التفسیر بالمأثور، 6/204.

3. ابن منظور، لسان العرب/36.

4. طبرسی، مجمع البیان فى علوم القرآن، 5/549.

5. علامه طباطبایی، المیزان، 7/370.

6. امام فخر رازی، التفسیر الکبیر، 32/122.

7. سید جواد ورعی، کوثر، محبوبه است/63؛ ماهنامه پیام زن، سال ششمشماره68، آبان 1376ش.

8. منیره گرجی، نگرش قرآن به حضور زن در تاریخانبیا/172.

9. شیخ عزیز اللّه عطاردی، مسند فاطمه زهرا/281.

10. زمخشری، کشّاف، 4/230؛ اسباب النزول/251.

11. علامه سید عبد‌الحسین شرف الدین، کلمه الغراء فى تفضیلالزهراء/73.

13. کوثر، محبوبه است/65.

14. على بن عیسى أربلی، کشف الغمه، 2/129.

15. علاّمه امینی، الغدیر، 3/107؛ به بعد.

16. آلوسی، روح المعانی، 29/157.

17. علامه بحرانی، البرهان فى تفسیر القرآن، 4/265.

 

 

 1 نظر

میلاد عقلیه بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیهامبارک .

27 اسفند 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

سالروز ولادت

 بزرگترين پرستار عالم، اسوه صبر، شكيبايي، تحمل، عشق و دوستي

حضرت زينب(س )و روز پرستار 

مبارک

 

 

 

 نظر دهید »

ای وای بر او از آن روز بزرگ!

24 اسفند 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

الإمام الباقر عليه السلام :يَابنَ الأيّامِ الثَّلاثِ، يَومُكَ الَّذي وُلِدتَ فيهِ، و يَومُكَ الَّذي تَنزِلُ فيهِ قَبرَكَ ، ويَومُكَ الَّذي تَخرُجُ فيهِ إِلى رَبِّكَ، فَيَا لَهُ مِن يَومٍ عَظيمٍ(تحف العقول /292)
امام باقر عليه السلام :اى فرزندِ روزهاى سه گانه : آن روز كه در آن زاده شدى ، آن روز كه در قبرت فرود مى آيى و آن روز كه به سوى پروردگارت بيرون مى آيى . اى واى بر او از آن روز بزرگ!(مراقب احوال خودتان باشید :1-قبل از تولد 2-در طول عمر 3-تا در روز قیامت رستگار شوید).

 

 نظر دهید »

الگو می خوای بفرما!

15 اسفند 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 اگر فاطمه سلام الله عليه بخواهد الگوي ما باشد…

‌‌مقدمه:

1- بزرگترين مشكل در الگو پذيري از اهل بيت عليه السلام به ويژه فاطمه زهرا سلام الله عليه نگاه عتيقه اي ما به اين انسان هاي كامل است.( اگر نگاه استفاده اي باشد الگوها را به زندگي روزمره خود مي آوريم ولي اگر نگاه عتيقه اي شد علي رغم محبت و عشق به فاطمه سلام الله عليه از آن ها در زندگي روزمره بهره نمي گيريم.)

2- الگوپذيري امري فطري است مهم معرفي درست الگوها و به تعبيري شناخت دقيق، عميق و جزيي از الگوهاست كه اگر چنين نشود انسان محتاج الگوي به جاي استفاده از الگوهاي كامل و جامعي مثل معصومين(ع) سراغ الگوهاي ناقص و تك بعدي هم چون هنرپيشه ها مي رود.

3- عمده تلاش اهل بيت عليه السلام و قرآن اين است كه جهت گيري كلي زندگي انسانها، الهي شود و عمده تلاش دشمن اين است كه انسان ها به ويژه جوان ها در جهت اهل بيت عليه السلام نباشند و لو مسلمان باشند و به عبارتي مسلمان، نماز خوان، محب اهل بيت عليه السلام باشند ولي بي خاصيت.

آيه 62 سوره نساء و 80 سوره بقره به نظر انسان هاي هم جهت با پيامبر اكرم صلي الله و آله و سلم و غير هم جهت را معرفي مي كند كه اگر هم جهت باشيم هر چه كاستي باشد جبران مي كنند.( شفاعت) و اگر هم جهت نباشيم پيامبر اكرم صلي الله و آله و سلم هم اگر 70 مرتبه بر ايمان استغفار كند پذيرفته نمي شود.

جهت گيري هاي زندگي فاطمه سلام الله عليه كه همان زندگي اهل بيت عليه السلام است:

1- در ارتباط با خداوند، خود را طلب كار نمي دانند بلكه خود را بدهكار امام مي دانند. آن هم خدايي كه 1000 صفت و اسم( دعاي جوشن كبير) دارد. در نتيجه نه تنها واجبات را دقيقاً و كامل انجام مي دادند تا توان داشته باشند نوافل و مستحبات را انجام مي دادند و اظهار مي كردند كه هنوز هيچ نكرده ايم.

2- در ارتباط با دنيا، نگاه ابزاري، امانتي، موقتي، زودگذر، باطني، تجارت خانه آخرت، مزرعه آخرت، پل آخرت، بازار براي آخرت داشتند نه نگاه جايگاه جاودانه. در نتيجه تا توانستند از دنيا براي آخرت نكردند و اسير آخرت نشدند و گول ظاهر دنيا را نخوردند و به عبارتي آن قدر از دنيا بزرگتر شدند كه مثل مسافر هواپيما تمام جلوه هاي دنيا براي ايشان كوچك كوچك شد تا اين كه محو شد.

3- در ارتباط با مردم، نگاه خدمت گزاري براي خود قائل بودند و بهترين حالت را براي خدمت رساني به مردم مي دانستند. مردم چه خانواده، اقوام، دوستان و حتي بيگانگان را عيال خدا مي دانند و خدمت به ايشان را پاسخي به نعمت هاي خدا مي دانند.

4- در ارتباط با جامعه و اجتماع، منافع جمع، ملت، امت، جامعه را بر منافع شخصي، خانوادگي، صنفي مقدم مي دادند و بخشي از تعاليم ايشان نيز بر همين اساس است.( الجار ثم الدار، توجه به مسائل مسلمين و اهتمام به مسائل مردم به عنوان شرط مسلماني، توجه ويژه به جايگاه حكومت، دعوت به تشكيل امت نمونه، ولايت مداري.)

5- در ارتباط با تربيت فرزندان، فاطمه سلام الله عليه فرزندان را امانت هاي الهي، بهترين سرمايه گزاري معنوي مي داند، اولين رسالت خود مي داند و فرزندان را بر اساس حياء، وعده و وعيد، حساب و كتاب تربيت مي كند و او نيز مي داند كه تربيت فرزند حتي بعد از مرگ انسان نيز با  وضعيت انسان در برزخ و قيامت مرتبط است. لذا به گونه اي تربيت مي كند كه هركس با ايشان برخورد كند« رحمت» براي والدين نثار كند نه« لعنت».

نكته: فرزندي در جواب والدين خود كه او را تهديد به« عاق والدين» مي كردند گفت: من هم شما را عوق مي كنم. از او سؤال شد چه مي كني؟ گفت: كار مي كنم كه هر كس ديد بگويد بر پدر و مادرش لعنت.

خلاصه اين كه زهرا سلام الله عليه تربيت فرزندان خود را به ديگران نمي سپارد و خود دنبال كار مردان برود.

6- در ارتباط با زندگي مشترك، ازدواج  و خانواده، زهرا سلام الله عليه اين گونه مي نگرد كه زندگي مشترك يك شراكت براي رسيدن به قله آدميت است نه يك معامله و نه يك مقابله.

     زندگي مشترك اگر بر اساس كفو بودن باشد به سازگاري ختم مي شود نه سازشكاري.

     زندگي مشترك براي اين است كه زن و مرد، بال يكديگر باشند نه بار يكديگر.

     زندگي مشترك جايگاه رشد استعدادها، رشد ظرفيت ها در برخورد با مشكلات مي باشد نه چيز ديگر.

     زندگي مشترك بهترين ظرف تربيت فرزند كه مقدمه تربيت جامعه است مي باشد نه چيز ديگر.

7- در ارتباط با عبادات خداوند، زهرا سلام الله عليه به عبادت هاي واجب و مستحب به عنوان تغذيه روح نظر مي كند و هم چنان كه براي جسم به تغذيه فكر مي كند به تغذيه روح آن هم از منبع خلقت روح كه خداوند است فكر مي كند هم چنان كه به مريضي جسم، اهتمام دارد به مريضي و سلامت روح نيز اهتمام دارد. هم چنان كه براي تغذيه جسم به تنوع و تكرار و مقدمات توجه است نسبت به تغذيه روح نيز چنين است و به تعقيبات عبادت ها به عنوان مقدمات و مؤخرات توجه دارد و از همه مهم تر عبادت را ئسيله رشد روح مي داند.

8- در ارتباط با معصيت، زهرا سلام الله عليه به ديده خباثت روح نظر مي كند و هم چنان كه در مورد جسم، همه عقلاً و فطرتاً اهتمام به طهارت و زيبايي دارند و باطن عبادت را تغذيه روح، وسيله نعمت هاي بهشت، وسيله رشد و پرورش روح، وسيله نزول مقام انسان، مريضي روح و وسيله سقوط و… مي بينند.

9- در ارتباط با مرگ، زهرا سلام الله عليه زيباترين نگاه رادارد. او مرگ را وسيله كشف حقايق عالم، وسيله هم نشين كردن انسان ها با حقيقت خودش،  پل رسيدن به نعمت هاي اخروي، وسيله ملاقات با خدا مي داند و هيچ گاه از مرگ نمي ترسد و يا علي عليه السلام انس خود را با مرگ از انس طفل با سينه مادر بيشتر مي داند.

10- درارتباط با قيامت، زهرا سلام الله عليه آن را جا يگاه ابدي وجاودانه، محل درو كردن محصول دنيا، محل كشف حقايق، جايگاه غرق شدن در رحمت واسعه الهي، محل مجازات معاندين وجايگاه برخورد با حقيقت اعمال وانسان ها مي داند ولذا هيچ گاه در زندگي موقت، امانتي و زودگذر دنيا، جايگاه آخرت را فراموش نمي كند لذا علي عليه السلام  مي فرمايد: فرزند آخرت باشيد نه فرزند دنيا.

11- در ارتباط با طبيعت كه عبارت است از حيوانات، گياهان، سنگ ها( كوه ها)، درياها، دشت و صحرا، زهرا سلام الله عليه آن را آيينه عظمت و  قدرتمندي خدا مي داند. طبيعت را آموزگار انسان ها مي داند.

برگ درختان سبز در نظر هوشيار                             هر ورقش دفتري است معرفت كردگار

طبيعت با هم امكاناتش را سرمايه انسان مي داند كه خداوند در اختيار او قرار داده( خلق لكم، جعل لكم، سخر لكم) او مي داند كه تصرف در طبيعت را خداوند در اختيار او قرار داده كه همه اين ها براي  رشد و تعالي و تكامل انسان است. طبيعت براي تذكر انسان است نه براي غفلت كه مردم سراغ طبيعت مي روند و مستي مي كنند.

12- در ارتباط با دين، زهرا سلام الله عليه آن را بهترين نسخه الهي هدايت، بهترين جايگاه تأمين نيازها و كامل ترين منبع حل مشكلات فردي و اجتماعي مي داند يعني دين را وسيله كمال، رشد، مصونيت، هدايت مي كند نه وسيله محدوديت.

اگر نگاه به دين، نگاه به پديده محدوديت كننده باشد ار آن گريزان است ولي اگر نگاه به دين، نگاه به پديده مصونيت دهنده و رشد دهنده باشد به هيچ وجه از آن گريزان نخواهد بود. خلاصه اين كه تنها راه نجات و سعادت را پيروي دقيق، عميق،مستمر و همه جانبه از دين مي داند نه برخورد گزينشي با دين.

13- در ارتباط با ولايت، زهرا سلام الله عليه ولايت را سرپرستي و سلطنت خدا مي داند. او مي داند كه حاكم و ولي اصلي در اين عالم خداست و اگر خداوند، پيامبران، امامان، پدر و مادر، همسر را ولي قرار مي دهد ولايت ايشان را خدايي مي داند و اطاعت از پيامبر صلي الله و آله و سلم و امام علي عليه السلام و همسر و والدين را اطاعت از خدا مي داند.

14- در ارتباط با قرآن، زهرا سلام الله عليه آن را كلام خدا، معشوق اصلي عالم، نسخه آدميت، وسيله آدميت روح، وسيله ارتباط با خدا و خالق هستي مي داند و از نامه دوست استشمام بوي دوست مي كند و با قرآن را بودن ملاك با خدابودن مي داند و تنها از قرآن براي سفر و حفاظت فرزند و استخاره و استغفار نمي كرده است و ارتباط با قرآن را براي زلال شدن دل و روح خود مي داند نه تنها براي قسم خوردن.

15- در ارتباط با خود،زهرا سلام الله عليه بالاترين احسان را به خود كرده است و خود را به غير خدا نفروخته است. قيمت انسان بنابر روايات به اندازه همت انسان است و زهرا سلام الله عليه چون هميشه همتش رضاي خداوند است به اندازه خدا به خود قيمت داده است. ولي كسي كه همت خود را مصروف شكم و شهوت و دنيا قرار دهد به همين مقدار قيمت پيدا مي كند.

16- در ارتباط كار و تلاش، زهرا سلام الله عليه به كار و تلاش به عنوان يك عبادت، وسيله جلب محبت الهي، وسيله رشد خود، مانع از نفوذ شيطان، وسيله قرب به خدا، مايه افتخار است. لذا هر چند با وساطت پيامبر اكرم صلي الله و آله و سلم خدمت كاري براي زهرا سلام الله عليه مي آيد، زهرا سلام الله عليه كار را بين خود و خدمتكار تقسيم مي كند.

17- در ارتباط  با خير رساني، زهرا سلام الله عليه  اين عالم را ميدان مسابقه مي داند نه براي سرمايه گذاري مادي كه همه به اين فكر هستند. بلكه ميدان مسابقه براي سرمايه گذاري معنوي مي داند. لذا تا مي تواند با رساندن خيرات علمي، عاطفي، اجتماعي، مالي به ديگران بهترين در اين مسابقه مي شود و ديگران را به اين سبقت از يكديگر دعوت مي كند. مردم مملكت به سبقت در خيرات رساني هستند نه مردم آزادي.

18- در ارتباط  با زمان ها و مكان ها، زهرا سلام الله عليه از زمان بهترين استفاده را برده است به ويژه از عمر با بركت خود.

زهرا سلام الله عليه از سر قيچي زمان هاي خود استفاده بهينه مي كند( ده دقيقه ها، سي دقيقه ها، ساعت ها و…). زهرا سلام الله عليه براي زمان كاربن مي گذارد يعني در حال دستاس كردن، ذكر هم مي گويد، مباحثه علمي هم مي كند.

19- در ارتباط  با مصيبت، زهرا سلام الله عليه به آنها به عنوان وسيله تطهير انسان ها يا وسيله ترفيع درجه انسان ها مي نگرد و لذا نه تنها در برابر مصائب جزع و فزع نمي كند. بلكه در برابر مصائب يا صبر مي كند يا شكر و آن را نعمت مي داند. تا مشكلات نباشد هيچ فردي ساخته نمي شود لذا از مصائب فرار نكرد بلكه چون مصائب از طرف خداوند است به ديده سازندگي مي نگرد.

20- در ارتباط  با دشمن، زهرا سلام الله عليه به دشمن شناسي فكر مي كند كه دشمن ظاهري فريبنده و به ظاهر دلسوز دارد و دنبال بهترين متاع ما يعني ديانت، عفت، حيا و انسانيت است مي باشد. لذا با دشمن شناسي به دشمن ستيزي فكر مي كند و لذا در كنار تولي به تبري فكر مي كند و در كنار حب در راه خدا به بغض در راه خدا فكر مي كند و توصيه مي فرمايد.

خاتمه: اگر فاطمه سلام الله عليه بخواهد الگوي ما باشد:

     1- جهت زندگي ما، جهت الهي و قرآمي پيدا مي كند.

     2- فرد و جامعه ما بوي عطر قرآن و عترت را پيدا مي كند.

     3- مشكلات فرد و جامعه ما به بركت اين الگو برطرف مي شود.

     4- فرد و جامعه ما در هر عرصه اي گام بگذارد. عرصه هاي علمي، اقتصادي، سياسي و … نماينگر ارزش هاي فاطمه سلام الله عليه خواهد بود.

     5- فاطمه سلام الله عليه كمبودهاي ما را جبران خواهد كرد.

     6- بهترين زمينه سازي حكومت جهاني امام زمان( عج) محقق خواهد شد.

 

 

 نظر دهید »

شما کریمه ترین مریم کویر قمی !

03 اسفند 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

از انجماد زمین می رهانی ام بانو!

به سمت آینه ها می کشانی ام بانو!

دلم به پنجره هایت دخیل می بندد

شبی که منتظر مهربانی ام بانو!

مگر برای دلم عارفانه می خوانی!

که روبه روی خدا می نشانی ام بانو!

تمام خانه ات از عطر یاس لبریز است

به مرز عشق و جنون می رسانی ام بانو!

شما کریمه ترین مریم کویر قمی

سروش لحظه بی هم زبانی ام! بانو!

وفات فاطمه معصومه (س) تسلیت باد

 1 نظر

آیا عشق به امامان اشکالی دارد؟

16 بهمن 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

مي گويند که فقط عشق به خدا داشته باشيم. آيا عشق به امامان اشکالي دارد؟

منظور از عشق به خدا داشتن، انحصار بندگي به خداوند متعالي است و اين مساله با عشق و محبت اولياي الاهي منافات ندارد؛ زيرا عشق به اهل بيت در طول عشق به خدا است و به معناي پيروي و وابستگي به اين وجودات مقدس ، براي رسيدن به مقام قرب الاهي است . علاقه به آنان ، در جهت عشق به خدا قرار دارد . زيرا محبت باعث مي شود که انسان بکوشد رضايت محبوب را حاصل کند و اورا اطاعت کند و چون اطاعت ولي خدا اطاعت خداست پس محبت وعشق به او عشق به خدا و اطاعت اوست. و به همين جهت محبت انبيا و اولياي معصوم، نه تنها مطلوب، بلکه لازم و ضرور است.

 

در اين زمينه نکاتي قابل طرح است:

1. در مورد اهل بيت: غلو نبايد کرد؛ و نبايد الفاظي به کار برد که فقط شايسته خدا است.چرا که آنان بندگان خدايند و کارهاي آنان به اذن و قدرت خدا است؛ (همان گونه که درباره پيامبر(ص) در تشهد نماز مي گوييم: « َ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه‏؛گواهي مي دهم که محمد(ص) بنده و پيامبر خدا است».

 

2. در مقابل غلو، بي حرمتي هم نبايد کرد،؛ زيرا اگر چه اوليا، بندگان خدا هستند، نبايد به بهانه علاقه و محبت، الفاظي را درباره آنان به کار ببريم که از ساحت مقدس آنان دور و در واقع توهيني به آنان است. اهل بيت : برترين بندگان خدا و خليفه الله هستند و فرشتگان در مقابل آنان سرتعظيم فرو مي آورند؛ پس شايسته است ما هم درباره آنان ادب را مراعات کنيم.

 

چه گناهي باعث مي شود که ما حضرت صاحب الامر -ارواحنا فداه- را نبينيم و با او ارتباط نداشته باشيم؟ کمي توضيح دهيد؟

از آن جا که امام عصر(عج) مظهر پاکي ها است و «علاقه­مند به اباصالح، خودش هم بايد صالح باشد»؛پس هر گناهي که از انسان سربزند، او را از حضرت دور مي سازد. گناه، حجاب بين انسان و حجت خدا است. گناه، قلب راتيره ، و علاقه انسان را به امور معنوي ضعيف مي کند؛ بنابراين، ترک واجبات و انجام گناهان رابطه قلبي انسان با امام زمانش را سست مي کند و اگر خداي نخواسته دل انسان بر اثر گناهان وارونه شد، شايد منکر امام عصر(عج) هم بشود؛ بنابراين ، تا دير نشده، توبه و جبران گذشته و عزم و اراده بر بازنگشتن به گناه لازم است؛ چون امام زمان(ع) بنده مطيع خدا است و از ما هم مي خواهد که بنده خدا باشيم و گناه نکنيم؛ البته لازمه گناه اجتماعي محروميت اجتماعي است و شايد مهم­ترين گناه جامعه، عدم شناخت و عدم ياري امام معصوم و عدم آمادگي و پذيرش امام و راه و روش او است که باعث محروميت از ظهور و تاخير آن مي­شود.

 

چه اعمال و ادعيه اي باعث خوشنودي و خرسندي حضرت مي شود؟

به طور کلي هر انساني داراي سه مرتبه وجودي است: افکار، صفات و اعمال، و هيچ انساني حتي معصومان : نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. ارتباط و نزديکي به هر انساني هم تنها از همين طريق ممکن است؛ يعني اگر کسي بخواهد به انسان ديگري نزديک شود، چاره­اي ندارد جز اين که بکوشد ابتدا افکار، باورها و طرز تفکر آن شخص را شناسايي ، و خويش را از جهت فکري با آن شخص هماهنگ کند؛ سپس بکوشد قرب صفاتي بيابد، يعني از جهت صفات و کمالات اخلاقي ميان خود و آن شخص محبوب همانند سازي کند و در نهايت، نزديکي در رفتار ، نوع و روش زندگي بهترين طريقي است که انسان طالب کمال را به انسان کامل الگو نزديک ­سازد. آري، آنچه امام را خوشحال و خرسند مي کند، رفتار و کردار ما است. اين­ها است که وقتي به امام عرضه مي­شود او را خوشحال يا خداي ناکرده ناراحت مي سازد. جدا از اين مطلب، ادعيه(نظير دعاي عهد، دعاي سلامت امام زمان(عج) « اللهم کُن لوليِک الحجه بن الحسن… ) ، زيارات(مانند زيارت آل ياسين و…) و ياد حضرت بودن نيز ما را به حضرت نزديک مي سازد.

 

 1 نظر

چرا کف دست مو نداره؟!

03 بهمن 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

امام صادق(ع) پرسش‌هاي زير را از طبيب هندي پرسيدند:

چرا دو چشم، مانند بادام است؟

چرا بيني ميان چشم‌هاست؟

چرا سوراخ بيني در زير آن است؟

چرا لب و سبيل بالاي دهان است؟

چرا مردان ريش دارند؟…

 

مجادلة طبّي خواندني امام صادق(ع) با يک طبيب هندي

ربيع حاجب مي‌گويد: روزي طبيبي هندي در مجلس منصور کتاب طب مي‌خواند، در حالي که امام صادق(ع) در آنجا حضور داشت. چون از قرائت مسائل طب فراغت يافت، به امام ششم(ع) گفت: دوست داري از دانش خود به تو بياموزم؟ حضرت فرمود: «نه، زيرا آنچه من مي‌دانم از دانش تو بهتر است.» طبيب پرسيد: تو از طب چه مي‌داني؟ حضرت فرمود: «من حرارت را با سردي و سردي را با گرمي، رطوبت را با خشکي و خشکي را با رطوبت درمان مي‌کنم و مسئلة تندرستي را به خدا وا مي‌گذارم و براي تندرستي دستور پيامبر(ص) را به کار مي‌برم که فرمود: «شکم، خانة درد است و پرهيز، درمان هر دردي است و تن را به آنچه خوي گرفته، بايد عادت داد.»

 

طبيب گفت: طبّ جز اين چيزي نيست. امام گفت: «مي‌پنداري که من اين دستورها را از کتاب‌هاي بهداشتي ياد گرفته‌ام؟ طبيب گفت: آري، امام فرمود: من اينها را از خدا فرا گرفته‌ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم يا تو؟ طبيب گفت: البتّه من. امام(ع) فرمود: اگر اين چنين است من از تو پرسش‌هايي مي‌پرسم، تو پاسخ بده. طبيب گفت: بپرس.

 

امام صادق(ع) پرسش‌هاي زير را از طبيب هندي پرسيدند:

چرا جمجمة سر چند قطعه است؟

چرا موي سر بالاي آن است؟

چرا پيشاني مو ندارد؟

چرا در پيشاني، خطوط و چين وجود دارد؟

چرا ابرو بالاي چشم است؟

چرا دو چشم، مانند بادام است؟

چرا بيني ميان چشم‌هاست؟

چرا سوراخ بيني در زير آن است؟

چرا لب و سبيل بالاي دهان است؟

چرا مردان ريش دارند؟

چرا دندان پيشين، تيزتر و دندان آسياب، پهن و دندان بادام شکن، بلند است؟

چرا کف دست‌ها مو ندارد؟

چرا ناخن و مو جان ندارند؟

چرا قلب مانند صنوبر است؟

چرا شُش دو تکّه است و در جاي خود حرکت مي‌کند؟

چرا کبد (جگر) خميده است؟

چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا مي‌گردند؟

چرا گام‌هاي پا ميان تهي است؟

طبيب هندي در پاسخ به تمامي پرسش‌هاي بالا گفت: نمي‌دانم.

امام فرمود: من علّت اينها را مي‌دانم. طبيب گفت: بيان کن.

امام فرمود:

ـ جمجمه به دليل اينکه ميان تهي است، از چند قطعه، آفريده شده است و اگر قطعه قطعه نبود، ويران مي‌شد، بنابراين چون چند قطعه است، ديرتر مي‌شکند.

ـ مو در قسمت بالاي سر است، چون از ريشة آن روغن به مغز مي‌رسد و از سر موها که سوراخ است، بخارها بيرون مي‌رود و سرما و گرمايي که به مغز وارد مي‌شود، دفع مي‌شود.

ـ پيشاني مو ندارد، براي آنکه روشنايي به چشم برسد.

ـ خطّ و چين پيشاني نيز عرقي را که از سر مي‌ريزد، نگه مي‌دارد تا وارد چشم‌ها نشود و انسان بتواند آن را پاک کند، مانند رودخانه‌ها که آب‌هاي روي زمين را نگهداري مي‌کنند.

ـ ابروها بالاي دو چشم قرار دارند تا نور به اندازة کافي به آنها برسد. اي طبيب، نمي‌بيني وقتي شدّت نور زياد است، دست خود را بالاي چشم‌ها مي‌گيري تا روشني به مقدار کافي به چشم‌هايت برسد و از زيادي آن پيشگيري کند؟!

ـ بيني بين دو چشم قرار دارد تا روشنايي را بين آنها به طور مساوي تقسيم کند.

ـ چشم‌ها شکل بادام هستند تا ميل دوا در آن فرو برود و بيرون آيد. اگر چشم چهار گوش يا گرد بود، ميل در آن به درستي وارد نمي‌شد و دوا به همه جاي آن نمي‌رسيد و بيماري چشم درمان نمي‌شد.

ـ خداوند سوارخ بيني را در زير آن آفريد تا فضولات مغز از آن پايين بيايد و بو از آن بالا رود. اگر سوراخ بيني در بالا بود، نه فضولات از آن پايين مي‌آمد و نه بوي چيزي را

در مي‌يافت.

ـ سبيل و لب را بالاي دهان آفريد، تا فضولاتي را که از مغز پايين مي‌آيد، نگه دارد و خوراک و آشاميدني به آن آلوده نگردد و آدمي بتواند آنها را از آلودگي پاک کند.

ـ براي مردان محاسن (ريش) را آفريد تا نيازي به  پوشاندن سر نداشته باشند و مرد و زن از يکديگر مشخّص شوند.

ـ دندان‌هاي پيشين را تيز آفريد تا گزيدن آسان گردد و دندان‌هاي آسياب را براي خرد کردن غذا پهن آفريد، و دندان نيش را بلند آفريد تا دندان‌هاي آسياب را مانند ستوني که در بنا به کار مي‌رود، استوار کند.

ـ دو کف دست را بي‌مو آفريد تا لمس کردن با آنها صورت گيرد. اگر کف دست مو داشت، وقتي انسان به چيزي دست مي‌کشيد به خوبي آن را حس نمي‌کرد.

ـ مو و ناخن را بي جان آفريد، چون بلند شدن آنها زشت و کوتاه کردن آنها زيباست. اگر جان داشتند، بريدن آنها همراه با درد زيادي بود.

ـ قلب را مانند صنوبر ساخت، چون وارونه است. سر آن را باريک قرار داد تا در ريه‌ها در آيد و از باد زدن، ريه خنک شود.

ـ کبد را خميده آفريد تا شکم را سنگين کند و آن را فشار دهد تا بخارهاي آن بيرون رود.

ـ خم شدن زانو را به طرف عقب قرار داد تا انسان به جهت پيش روي خود راه رود و به همين علّت حرکات وي ميانه است و اگر چنين نبود، در راه رفتن مي‌افتاد.

ـ پا را از سمت زير و دو سوي آن، ميان باريک ساخت، براي آنکه اگر همة پا بر روي زمين قرار مي‌گرفت، مانند سنگ آسياب سنگين مي‌شد. سنگ آسياب چون بر سر گردي خود باشد، کودکي آن را بر مي‌گرداند و هر گاه بر روي زمين بيفتد، مردي قوي به سختي مي‌تواند آن را بلند کند.»

آن طبيب هندي گفت: اينها را از کجا آموخته‌اي؟ امام(ع) فرمود: «از پدرانم و ايشان از پيامبر(ص) و او از جبرئيل، امين وحي و او از پروردگار که مصالح همة اجسام را مي‌داند.» طبيب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترين مردم روزگاري.

راستي چه شگفت‌انگيز است که حضرت صادق(ع) بدون در دست داشتن ابزار امروزي که وسيلة شناخت درون و برون انسانند، در گوشه‌اي از شهر «مدينه» براي يک طبيب هندي، شگفتي‌هاي خلقت انسان را با دلايل محکم بيان مي‌فرمايد.

 

 

ماهنامه موعود شماره 112

 نظر دهید »

وصف برترین مخلوق از زبان برترین خالق

21 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب



مقامات والای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در قرآن

خداوند متعال در آیات قرآن کریم گاهی به طور صریح و زمانی به گونه ضمنی به مقامات پیامبرخاتم ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره فرموده است که در این بخش به برخی از این آیات اشاره می کنیم.

1. مقام خاتمیت

قرآن کریم درباره مقام خاتمیت می فرماید:

«ما کانَ مُحمَّدٌ أَبا أَحَدٌ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسولُ اْللّهُ وَ خاتَمِ اْلْنَبیّینْ».

مقصود از خاتمیت، هم تأخر و خاتمیت زمانی و هم خاتمیت رتبی در قوس صعود است؛ خاتم یعنی«مهر» که در پایان نوشته ها قرار می گیرد. خداوند سبحان با فرستادن پیامبران، برای جامعه های بشری پیام می فرستد و پس از پایان گفتار و کلماتش، سلسله نبوتشان را با فرستادن پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ ختم، و صحیفه رسالت آنان را با وجود مبارک خاتم المرسلین مهر کرده است؛ پس هرگز جا برای نبوت و رسالت دیگری نیست.

از این آیه کریمه دو نکته استفاده می شود: نخست این که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ واجد همه مزایای مشترک و مزایای فرد فرد انبیا و بعضی از خصایص ویژه است که انبیای قبلی فاقد آن بوده اند. دوم این که، تا روز قیامت، احدی بهتر از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نخواهد آمد؛ زیرا رسول خدا، انسان کامل است و اگر کسی کاملتر از وی می بود، حتما او به مقام خاتمیت می رسید.

2. مقام عبودیت مطلقه

خداوند که رب و پروردگار عالمین است نسبت به افراد مختلف، متفاوت است بعضی از انسان ها تحت تدبیر اسماء جزئیه حقند مثلا بعضی در حقیقت، عبدالرزاق، عبدالجلیل، عبدالباسط، یا عبدالکریم هستند، اما پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ ، «عبده» است و پروردگاری مربی و مدبر شخصی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است که نهایی ترین مرتبه را داراست و در قوس صعود مقامی برتر از مقام مربوبیت شخص رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نیست و آن حضرت، منتسب به عالی ترین اسم از اسمهای حسنای خدای سبحان است. یعنی «هو» که همان هویت مطلقه است و چون کاملترین بندگی از آن اوست، جامع ترین کلمه به او اشاره دارد:

«هُوَ اْلَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِاْلْهُدی وَ دینِ اْلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عِلَی اْلْدّینِ کُلِّهِ».

قرآن کریم وقتی تعبیر «عبد» را نسبت به سایر انبیا به کار می برد همراه با ذکر نام آنها به کار می برد:

«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا اِبْراهیمَ وَ اِسْحقَ وَ یَعْقوبَ اولِی الأَیْدی وَ الاَبْصار».

اما وقتی نام پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را می برد به «عبده» تعبیر می کند که ناظر به مقام وحدت است و این کلمه از «عبدالله» نیز بالاتر است، زیرا این بندگی (عبودیت)، حاکی از هویت مطلقه است.

3. مقام «بالاترین رتبه وجودی»

خدای سبحان به پیامبرش دستور می دهد که «بگو: من اولین مسلمانم»: «لاشَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ أَنا اَوَّلُ الْمُسْلِمین»

منظور از «اول المسلمین» اولیت ذاتی است که گاهی از آن به اولیت رتبی یاد می شود. خدای سبحان درباره هیچ پیامبری تعبیر«اول المسلمین» ندارد. حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ با این که قبل از پیامبر ما و سر سلسله انبیای ابراهیمی ـ علیهم السلام ـ بود و دعا کرد که

«وَ اْبْعَثْ فیهِمْ رَسولاً مِنْهُمْ یَتْلواْ عَلَیهِم ایاتِکَ وَ یُعلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکّیهِم»

با این حال، خداوند به حضرت ابراهیم نفرموده بگو من اولین مسلمانم. «نوح» که شیخ الانبیاء و نیز «آدم» که ابوالبشر است هیچ کدام این جمله را نفرمودند؛ تنها کسی که قرآن از او به عنوان اول المسلمین یاد می کند، رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ است. معلوم می شود این اولیت، زمانی و تاریخی نیست، زیرا اگر منظور اولیت زمانی بود، هر پیغمبری نسبت به قوم خود، اول المسلمین بود و انبیای پیشین نیز به طریق اولی می توانستند مصداق این اولیت باشند.

از این که خدای سبحان تنها به پیغمبر اسلام فرموده بگو مأمورم که اول المسلمین باشم، برای آن است که وی اول صادر، یا اول ظاهر است. یعنی در رتبه وجودی او، هیچ کس قرار ندارد، چنان که آن حضرت، در قیامت، اول کسی است که محشور می شود.

4. مقام «اسوة حسنه بودن»

در قرآن کریم آیاتی است که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را اسوه و الگوی جهانیان معرفی می کند و می فرماید:

« لقد کان فی رسول الله اسوة حسنة»

در این آیه شریفه، تنها تأسی افراد متوسط درمسائل اخلاقی و فقهی به آن حضرت مطرح نیست بلکه طی راه ولایت و انس و حشر با فرشتگان غیبی و شنیدن تسبیح آنان یا دریافت علم از آنها و آموختن دستور تأییدی و تسدیدی، تأسی به پیغمبر خاتم در تمامی شئون را می طلبد چون او، به طور کلی، این راه ها را طی کرده و اسوه همگان شده است. اگر کسی بخواهد از «فتح مبین»، «کوثر»، «شرح صدر» و «فتح قریب» استفاده کند به اندازه خود باید پیرو آن حضرت باشد، اگر می گوییم « رَبِّ اْشرَحْ لی صَدْری» راهش آن است که پیرو کسی باشیم که سینه اش منشرح است.

5. مقام «خلق عظیم»

خداوند، پیامبر خود را به عظمت اخلاقی داشتن می ستاید:

«وَ اُنَّکَ لَعلَی خُلِقٍ عَظیمٍ»

خداوند با جمله اسمیه و تأکید می فرماید: «تو دارای اخلاق عظیمی هستی». وقتی خدای سبحان از چیزی به عظمت یاد کند، معلوم می شود که آن چیز از عظمت فوق العاده ای برخوردار است، چون او هر چیزی را به «عظمت» نمی ستاید، بسیاری از موارد را با صفت «ضعف» یا «قلت» یاد می کند. سراسر دنیا را اندک می شمارد:« مَتاع الدُّنْیا قَلیل» و از دسیسه های شیطان به عنوان «اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانَ کانَ ضَعیفاً» سخن می گوید؛ اما وقتی از خلق رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نام می برد می فرماید:

«ای پیامبر! تو واجد همه ملکات نفسانی در حد أعلی هستی.»

6. مقام «رأفت و رحمت»

رحمت و رأفت، صفت فعل حق است و هر صفت فعل را از مقام فعل موصوف انتزاع می کنند نه از مقام ذات وی، و جایگاهی که محل انتزاع رأفت و رحمت است، جایگاهی امکانی است، رحمان جایگاه می شود «رأفت و رحیم» و بارزترین مصداق و مظهر آن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است. خداوند برای خود رحمتی عامه و رحمتی خاصه قایل است و این دو خصوصیت را برای قرآن و پیامبر نیز بیان داشته است؛ از طرفی می فرماید: من رحمت عامه ای دارم: «رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَی ءْ» یعنی هر چه مصداق شی ء است مشمول رحمت من است، و از طرف دیگر می فرماید: متقیان، از رحمت ویژه ام برخوردارند. «فَسَأَکْتَبَها الَّذینَ یَتَّقون» و در مورد پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید: تو مظهر رحمت مطلق من هستی زیرا«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» و نسبت به مؤمنان، رحمت خاص داری:

«بِالْمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ»

7. مقام شامخ «رسالت»

خدای سبحان نعمت رسالت را به عنوان وزین ترین نعمت های الهی نام می برد:

«لَقَدْ مَنَّ الّلهُ عَلَی الْمُؤمِنینَ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلوُا عَلَیْهِمْ ایاتِهِ وَ یُزَکیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ…»

«خداوند متعال بر مؤمنان عالم منت نهاد که رسولی را از ارواح و نفوس آنان برانگیخت تا آیات الهی را بر آنان تلاوت و ایشان را از گزند تیرگی و تباهی تطهیر، و به کتاب و حکمت آگاهشان کند، گر چه قبل از رسالت رسول اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ در گمراهی روشن بودند.»

نعمت وزینی که هضم و تحملش دشوار باشد، «منت» نامیده می شود. خدای سبحان نعمت های مادی را منت نمی نامد، اما نعمت رسالت را بر مؤمنان منت می داند، زیرا مردان با ایمان، پذیرای رسالت رسول اکرم بوده، به اندازه درجه وجودی خود از این نعمت بی کران بهره می برند.

8. مقام«اسم اعظم» والاترین درجه عندالله

قرآن کریم درباره مؤمنان می فرماید: «لَهُمْ دَرَجاتْ» یعنی مردان الهی در پیشگاه خدا دارای درجاتی از قرب هستند ؛ اما در سوره آل عمران، قبل از «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلی الْمُؤِمنین» می فرماید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ» یعنی خود مؤمنان درجات حقیقی قرب الهی اند. مؤمن به هر مقامی برسد عین درجه و کمال خواهد شد، همان طور که علم و عالم و معلوم متحدند، عمل و عامل و معمول هم متحد خواهند شد. بالاترین درجه وجودی ایمان، مقام شامخ خاتم الانبیاء است.

اگر دیگران دارای درجاتی متوسط اند، رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ دارای عالی ترین درجه جهان امکان و مظهر اسم اعظم، بلکه خود اسم اعظم است و اسم اعظم لفظ نیست تا کسی بتواند با فراگرفتن آن لفظ و آمیختن حروف و کلمات در نظام کیان، اثر بگذارد؛ مفهوم ذهنی هم نیست تا با تصور فکری آن، اثر عینی در جهان پدید آید؛ زیرا جهان هستی بر اساس نظام علت و معلول اداره می شود و کسی نمی تواند با حروف و کلمات و معانی اعتباری، در متن خارج، اثر بگذارد، اسم اعظم عالی ترین درجه جهان امکان و رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ خود، اسم اعظم است و روح بلند و جان والای حضرتش که اسم اعظم و ریشه همه فیوضات تکوینی است می تواند در جهان امکان به اذن خداوند اثر بگذارد، زیرا اسمای فعلی، به اسمای ذاتی منتهی می شود و رسول الله، اسم اعظم و مقام شامخ وی، اعظم مقامهاست.

9. مقام«علم لدنی»

هیچ کس به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ علم نیاموخت فقط خدا او را عالم و آگاه کرد و آنچه خدا به رسولش داد، نه از راه چشم و گوش مادی، که از راه جان و دل بود. در علوم حصولی که زاد راه مکتبهای بشری است، اول گوش، صداها را می شنود و یا چشم، نقش ها را می بیند، بعد فکر آن را می فهمد، اما آنچه را رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می یابد، اول جانش می بیند بعد چشم و گوشش: « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمین عَلی قَلْبِک» او نخست حقایق قرآن را با جان مبارکش دریافت، سپس الفاظ، کلمات، سوره ها و آیه های قرآن کریم را ـ که عینا معجزه الهی است ـ با گوش شریفش شنید، به عبارت دیگر، هم لفظ قرآن، اعجاز غیبی است و هم محتوای آن، معجزه غیبی است. پس نحوه دریافت قرآن و معارف آن به عکس دریافت های علوم عادی است.

خداوند وحیی بر جان رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ ایجاد کرد که قابل وصف نیست:

«فَأَوْحیْ اِلی عَبْدِهِ ما اُوحی»

چون آن مقام منیع منزه از وضع و قرارداد و مبرای از علم حصولی و ذهنی است، علمش لدنی است و علم لدنی در ردیف علوم دیگر نیست که موضوع و محمول داشته باشد، بلکه حقایق و معارف، وقتی از مقام لدن، یعنی از نزد «الله» فرا گرفته شد، «لدنی» نام دارد؛ پایین تر از آن مرحله، جای کسوت لفظ و کلمه و قرارداد و عبری و عربی و تازی است.

از این رو خداوند متعال می فرماید:

«اِنَّکَ لَتُلْقی مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ»

10. مقام «عصمت»

مقام عصمت شامل عصمت علمی و عصمت عملی می شود که به هر یک می پردازیم:

الف: عصمت علمی

همه انبیا در مسائل علمی، چه در یادگیری از وحی و حفظ و یاد دادن آن معصوم هستند. این ملکه علمی بدون شهود میسر نیست، زیرا انسان در عالم خیال، بافته های خود را بر یافته های عقل عرضه می کند و آن را مشوب می سازد، ولی اگر در حرم عقل ناب به سر برد و از دسترسی وهم و خیال رهید، معصوم خواهد بود و کسی که عین صراط مستقیم باشد، از آسیب وسوسه و دسیسه مصون است خداوند به پیامبرش می فرماید:

« اِنَّکَ لِمَنِ الْمُرْسَلین عَلی صِراطٍ مُسْتَقیم»

ب. عصمت عملی

مقام منیع عصمت عملی برای کسی حاصل است که به مرز اخلاص رسیده باشد. در این حال، در حرم امن او شهوت و غضب باطل راه ندارد، چون وی، هر دو را مهار کرده است و وقتی انسان به مقام امن اخلاص راه یافت و جزو صالحان شد، تحت ولایت الله است و شیطان اقرار کرده که به آن مقام راه ندارد: «اِلاّ عِبادِکَ مِنهُمُ الْمُخْلَصین»

فضایل و مناقب پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در قرآن

قرآن کریم، در آیات متعددی به فضایل پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره کرده است؛ فضایلی که منحصر به آن وجود مقدس است و هر یک از آنها از منقبتی از مناقب بی شمار آن وجود نازنین پرده برداشته است. در این بخش به تعدادی از آنها، به کمک آیات کریمه قرآن، اشاره می کنیم:

1. کلامش جز وحی نیست

پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ که کلام و سکوتش مظهر کلام و سکوت خداست، هر چه می گوید وحی است:

« وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی»

یعنی آنچه را که به عنوان سنت و سیرت و گفتار دینی از او می شنوید، وحی است. این آیه کریمه به لفظ و لسان اختصاص ندارد بلکه مصونیت منطق، رفتار، سنت و سیره او را نیز می رساند. به فرض از این آیه نتوان این معنای وسیع و فراگیر را استنباط کرد.

از آیه سوره انعام و سایر آیاتی که می گوید: پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جز از وحی تبعیت نمی کند: «اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ ما یوحی اِلَیَّ» می توان به خوبی استظهار کرد که سیره رسول خدا چه در گفتار و رفتار و چه در املا ـ که کتاب تسبیبی است ـ هیچ گاه بدون اذن وحی نیست و در ابلاغ وحی نیز هرگز بخل نمی ورزد.

2. عظمت روحی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

در عظمت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ همین بس که خدای سبحان می فرماید:

«وَ لَقَدْ اتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانیوَالْقُرْآنِ الْعَظیم»

«ما سوره مبارکه “فاتحه” و قرآن عظیم را به تو دادیم.»

کتابی که «لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنِ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّه» «اگر حقیقت آن را بر کوه نازل می کردیم، آن کوه متلاشی می شد؛ کوه توان تحمل عظمت قرآن را ندارد اما تو به خوبی آن را تحمل می کنی.»

3. او مظهر اسم «محیی» و «مغنی» است

خداوند سبحان، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را محور حیات قرار داده، او مظهر «محیی» است و پیروی از او حیات بخش است: «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنوُا اِسْتَجیبوا للّه وَ لِلْرَّسولِ اِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ» مقصود از این حیات، حیات نباتی یا حیوانی یا حیات نازل ترین درجه انسانی و مانند آن نیست؛ زیرا خداوند به مردم خطاب نمی کند بلکه به مؤمنان خطاب می کند، به آنان که از اصل حیات اسلامی طرفی بسته اند، می فرماید: پیروی از پیامبر، شما را زنده تر می کند یا همچنان حیاتتان را محفوظ نگه می دارد.

در این آیه با خطاب تشریفی می فرماید: ای کسانی که با مؤمن شدن بخشی از حیات خویش را تحصیل کردید، پیرو محور حیات باشید تا حیاتتان محفوظ بماند، یا به حیات برتر راه یابید، اگر ایمانتان ظاهری است بکوشید آن را باطنی کنید، پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ محور حیات است یعنی خود زنده و مظهر «اَلْحَیُّ الَّذی لایَموت» است، پیروی از او نیز حیات جاودانه می بخشد.

خدای سبحان، رسول اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ را مظهر«غنی» می داند، اغنا و بی نیاز کردن را به او نسبت داده می فرماید: بداندشان نخواستند از مؤمنان انتقام بگیرند مگر این که خداوند و پیامبر آنان را بی نیاز کرد: «اَغْنیهُمُ اللّه وَرَسولُهُ» آن اندازه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرد شاخص و برجسته ای است که مظهر «مغنی» می شود.

این که خدای تعالی اغنای پیامبر را در ردیف اغنای خود بیان فرموده نشانه آن است که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ، مظهر این نام شریف است؛ خداوند در میان پیامبران، صفت برجسته «اغناء» را به کسی جز پیامبر ـ صلی اللّه علیه وآله ـ اسناد نداده است سر این نکته آن است که رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ بنده کامل است و بندگی، اصلی است که انسان را مظهر ربوبیت می کند و لازمه اطاعت از خداوند، بی نیازی از غیر او است: «طاعَتُهُ غنی» و اگر این اطاعت به کمال مطلوب رسید، آن بنده محض و مطیع صرف، مایه بی نیازی دیگران هم خواهد شد و در حقیقت، آن بندگی خداست که مغنی است.

4. تجلیل خداوند نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خطاب

خدای سبحان، از نظر ادب محاوره، حرمتی خاص برای پیامبر خاتم ـ صلی اللّه علیه وآله ـ قایل است که برای انبیای پیشین قایل نبوده. انبیای گذشته را با نام مخصوص آنها خطاب می کند، اما هرگز نام مبارک پیامبر اسلام را به عنوان «یا محمد» نمی برد بلکه همیشه از او با تعبیرهای تجلیل آمیزی همچون: «یا أیّها النبی»، «یا أیّها الرسول» یاد می کند. مثلا درباره آدم ابوالبشر می فرماید:

«یا آدَمُ اْسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّة»

درباره حضرت نوح می فرماید:

«یا نُوح اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِک»

درباره موسی:

«یا مُوسی أَقْبِلْ وَ لاتَخَفْ»

ولی درباره رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ علاوه بر خطاب جلالت آمیز خود، به بندگان نیز می آموزد:

«لا تَجْعَلوُا دُعاءَ الْرَّسولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»

«هر گاه خواستید پیامبر را صدا بزنید او را مانند مردی عادی صدا نزنید.»

بلکه هم نحوه صدا زدن و هم اصل آن آمیخته با تجلیل و تکریم باشد.

5. عالم بودن به غیب و شهادت

از مقامهای منیع رسالت، اطلاع بر غیب است. خدای سبحان می فرماید:

«قُلِ اْعْمَلوُا فَسَیَرَیْ اللّهُ عَمَلُکُمْ وَ رَسوُلُهُ وَ الْمُؤْمِنون»

«به مردم بگو هر کاری می کنید خدا، پیامبر و مؤمنان می بینند.»

یعنی مقام رسالت که مقام اطلاع بر غیب، آگاهی بر نهان و نهاد انسان ها، قلب ها و فکرها و سرهای دیگران است، از کارهای شما اطلاع دارد. این که خدا فرمود: بگو پیامبر می بیند، تنها اخبار نیست بلکه با این بیان، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را مظهر عالم غیب و شهادت کرده است.

خداوند در جای دیگر می فرماید:

«عالِمُ الْغَیْبِ فَلایَظْهَرُ عَلی غِیْبِهِ اِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسولٍ»

«خداوند عالم غیب است و غیب را بر احدی آشکار نمی کند مگر بر رسولی که مرتضی باشد.»

یعنی دینش مرضی خدای سبحان باشد و رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ به یقین مرتضای خدا و دین او به یقین خداپسندانه بود. از این آیه استفاده می شود که رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ عالم غیب است.

6. دارنده شرح صدر

خداوند سبحان به رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید:«ما برای این که تو را به مکتب لدی اللهی برسانیم و از ام الکتاب برخوردارت کنیم. ظرف دلت را باز کردیم تا گنجایش این علوم را داشته باشی.»

«اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکْ * اَلَّذی اَنْقَضَ ظَهْرَک»

«آن بار توان فرسا را از دوش تو برداشتیم و سینه ات را گشودیم، مانعی از درون و فشاری از بیرون نداری، می توانی اسرار را بنگری و سختی ها را تحمل کنی.»

7. درود فرستادن خدا و ملائکه بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

مقام پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ آن قدر والاست که آفریدگار هستی و تمامی فرشتگان بر او درود می فرستند و خداوند به همه مؤمنان دستور می دهد که آنها هم بر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ درود بفرستند:

«اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا اَیُّهاَ الَّذینَ آمَنوُا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّموُا تَسْلیماً»

«خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند، ای کسانی که ایمان آورده اید! بر او درود بفرستید و سلام گویید و تسلیم فرمانش باشید.»

 نظر دهید »

رنجنامه ....

21 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

رنجنامة امام حسن مجتبي عليه السلام و مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف

 

تفاوت روزگار و شرايط سياسي و اجتماعي در نوع رفتار و واکنش اهل بيت عليهم السلام نسبت به جامعه، تأثير فراوان دارد؛ ولي آنچه انکار ناپذير است، هدف نوراني واحدي است که در سرتاسر زندگي ائمه عليهم السلام دنبال شده است و با نگاه دوباره مي‌شود، اين اهداف و انگيزه‌هاي مشترک را بازيابي کرد.

دوران پر از رنج و مصيبت سبط اکبر، امام حسن مجتبي عليه السلام و پذيرش صلح مصلحتي با دستگاه بني‌اميه در مواردي، مشترکاتي با دوران غيبت حضرت ولي‌عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف دارد براي اين‌که روشن‌تر به اين موضوع بپردازيم در دو محور، برخي از سخنان نوراني امام حسن عليه السلام دربارة آن واقعه را بيان مي‌کنيم:

 

پيروي و همراهي

 

1. محور اول، يکي از شروط بهره‌مندي مردم، از برکت حکومت اهل بيت عليهم السلام؛ پيروي و همراهي است. امام حسن عليه السلام مي‌فرمايد:

«… اي مردم! معاويه گمان مي‌کند، من او را به خلافت سزاوارتر از خود دانستم که با او صلح کردم؛ معاويه دروغ مي‌گويد، در کتاب خدا و طبق فرمودة رسول برگزيده او، من از خودِ مردم به آنان اولي‌ترم؛ به خدا سوگند! اگر از من پيروي و مرا ياري مي‌کردند؛ آسمان قطرات )خير و برکت( خود را بر ايشان احسان و زمين، برکت خود را برايشان عيان مي‌گردانيد».(1)

در اين فقرات، امام حسن عليه السلام، سبب خودداري از اقدام عملي را عدم پيروي و همراهي جمعي مردم خوانده‌اند؛ دربارة امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف  هم، روشن است همان‌طور که تمامي ائمه، خودداري از حضور و اقدام عملي در راستاي اهداف حکومت را عدم همراهي و حضور ياران، معرفي کرده‌اند، يکي از علل مطرح شده، براي غيبت، آمادگي مردم براي پذيرش آن حکومت بوده است و اين‌که واقعاً از ايسم‌ها و روش‌هاي ديگر مأيوس شوند و با آغوش باز، حکومت الهي اهل‌بيت عليهم السلام را بپذيرند؛ ولي از اين دليل کلي ـ که براي غيبت امام زمان عليه السلام وجود دارد ـ برخي از کلمات نوراني امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نيز بر اين مطلب تأکيد دارد از جمله در نامه‌اي فرمودند:

« لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَي اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَي حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُم‏» «اگر شيعيان ما ـ که خداوند بر طاعتش، موفقشان دارد ـ هم‌دل و هم‌رأي مي‌شدند ـ که بر عهدي که بر گردن آنهاست، عمل کنند ـ هرگز سعادت ديدار ما از آنان به تأخير نمي‌افتاد و )اگر عمل مي‌کردند( رستگاري با ديداري برخاسته از شناخت واقعي راستين دربارة ما به سوي آنان مي‌شتافت». (2)

اينجا گفتگوي ديدار شخصي مطرح نمي‌شود؛ زيرا اين‌گونه ملاقات به شرط هم‌دلي و وفاي به عهدِ جمعيِ افراد، صورت نمي‌گيرد و در طول غيبت، ملاقات‌هايي ـ علي‌رغم رفتار جمعي مردم ـ صورت گرفته است.

بلکه اين ديدارِ همراه با شناخت و اجراي حقوق مشترک امام و مردم، ، پس از ظهور و با تحقق ارادة جمعي شيعيان و مردم صورت مي‌گيرد، همان‌طور که امام حسن عليه السلام داراي ياران خاص محدودي بودند و حتي بيشتر مردم، توفيق ديدار ظاهري با ايشان را داشتند؛ ولي با کوتاهي )در عمل( که در برابر امام و موقعيت احتمالي و سياسي خود انجام دادند ـ از حضور با‌معرفت و راستين نزد امام، محروم بودند و حضورشان، بدون تأثير، سودرساني و وظيفه‌شناسي بود.

در روايت ديگري آمده است:

 

«أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ سَيُعْمِي خَلْقَهُ مِنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَي أَنْفُسِهِم» «بدانيد زمين از حجت خدا خالي نمي‌شود؛ ولي امام خداوند بر اثر ستم و اسراف بر نفس (گناهان) مردم را از ديدن او کور و محروم خواهد نمود».(3)

همان‌گونه که در رويات آمده، حجت الهي هست؛ ولي مردم، او را نمي‌بينند هر چند ديدن ظاهري و ديدن باطني، متفاوت است؛ ولي وجه مشترک، همان نديدن و به چشم نيامدن است؛ حجت در زمان امام حسن عليه السلام، خود ايشان بودند؛ ولي مردم او را در جايگاه حجت نديدند؛ بنابراين به عملکرد او اعتراض داشتند؛ هوا و هوس و راحت طلبي باعث شد، هم به جنگ و هم به صلح او اعتراض کردند و از اين غافل شدند که او، حجت است و بايد گفتار و رفتار او، الگو باشد، نه سخنان و کردارهاي نادرست مردم؛ چه بسا ما در زمان غيبت با اعتراض قلبي يا عملي دربارة سکوت، غيبت ظاهر و طولاني امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در همان حالت قرار گيريم؛ ما بايد بدانيم که حجت الهي هست و عملکرد خود را با تمام ظرفيت خواهد داشت و هر مشکلي هست از گفتار و رفتار ماست؛ پس نبايد بر مصالحي که خداوند بر دست ايشان اجرا مي‌کند، معترض باشيم.

از ديدگاه قرآن هم، گناه و ستم‌کردن، مهم‌ترين مانع نزول برکات است Gوَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ F«اگر مردم شهرها و آبادي‌ها، ايمان مي‌آوردند و تقوا پيشه مي‌کردند به طور حتم بر آن‌ها برکت‌هايي از آسمان و زمين مي‌گشوديم».

چه ايمان و تقوايي، بالاتر از ايمان به ولايت اهل‌بيت عليهم السلام؛ چه حقي، بالاتر از حق امامت و ولايت و چه ستمي، بالاتر از ستم در حق ولايت و حکومت اهل‌بيت عليهم السلام (از درجة بالاي آن، يعني غصب اين حق گرفته، تا هر عملي که باعث تأخير در احقاق اين حق شود).

البته در روايات تفسيري نيز، اين آيه به ظهور، تأويل برده شده است که در آن دوران به سبب تقواي مردم، برکات و نعمات مادي و معنوي زياد مي‌شود و شيعيان و مؤمنان به کرامات علمي و عملي فراوان دست مي‌يابند.(4)

اين، شبيه همان فرمايش نوراني امام حسن عليه السلام است که اگر مردم، همراهي مي‌کردند، برکات و آثار فراوان (مادي و معنوي) خلافت و حکومت مرا مي‌ديدند؛ ولي چون مردم به کوتاهي، ستم و عدم وفاي به عهد، روي آوردند، دچار ناامني، فقر و جنگ‌هاي شديد شدند.

در دوران غيبت هم در عمل، مردم از حکومت اهل‌بيت عليهم السلام، دستورالعمل‌ها و آيين نوراني آن‌ها فاصله گرفته‌اند و خود را با وجود صنعت، تکنولوژي و مکاتب فکري جديد از آن بي‌نياز ديدند؛ بنابراين به مفاسد فراوان، ناامني و فقر گرفتار آمدند.

 

تفاوت شرايط اجتماعي

2. محور دوم، تفاوت شرايط اجتماعي اهل‌بيت عليهم السلام در مقابله با طاغوت‌ها

همان طورکه امام حسن عليه السلام بر لزوم اطاعت مردم از ايشان، تأکيد مي‌کنند و مي‌فرمايند: «آنچه من انجام دادم به صلاح و خير شماست»

مردم را به اين نکته هم، متوجه مي‌‌کنند که در همة دوران‌ها، اين صلح مصلحتي، انجام نخواهد شد؛ در واقع امام، اين پديده را استثنا مي‌دانند که بر اساس شرايط به وجود آمده است و با تغيير شرايط به همان اصل سازش ناپذيري و مقابلة همه جانبه با طاغوت‌ها، باز خواهند گشت هر چند نوع صلح امام هم، سازش نبوده است و در واقع، حفظ اصل اسلام و مسلمين بوده، بنابراين امام مجتبي عليه السلام در جايي مي‌فرمايند:

«هيچ احدي از ما ائمه نيست، مگر آن‌که بر گردن او، بيعت طاغوت زمان است )و حفظ اين بيعت( بر او لازم مي‌باشد تا به وسيلة آن، جان، آبرو و خون‌هاي شيعيان را حفظ کند به جز، قائم آل محمد عجل الله تعالي فرجه الشريف که عيسي روح الله عليه السلام پشت سر او نماز مي‌خواند … و اين‌که بر آن حضرت، واجب نيست، بيعت کند؛ زيرا خداي عزوجل، ولادت آن حضرت را پنهان و سخن مبارک ايشان را پوشيده مي‌دارد تا بر گردن او، بيعت کسي نباشد و وقتي نهمين اولاد برادرم حسين عليه السلام بيرون آيد؛ پروردگار جليل، عُمر آن زبده رسول جميل را در ايام غيبت، طولاني مي‌گرداند و هنگامي که، وقت ظهور و خروج آن حضرت رسد، خداوند يکتا، آن قائم آل محمد عجل الله تعالي فرجه الشريف را به صورت جواني، کمتر از سن چهل سالگي، ظاهر گرداند تا بر مردم مشخص شود که خداي عالم بر همه چيز توانا و حاکم است».(5)

 

 

                                                 جواد اسحاقيان درچه

 

 

———————————————————————–

 

(1) . احتجاج طبرسي، ترجمه غفاري مازندراني؛ ج3، ص92 و 93.

 

(2) . احتجاج طبرسي، ص498 ح2،

 

(3) . الغيبة نعماني، باب دهم، ص141.

 

(4) . ر.ک. مختصر بصائر الدرجات؛ ص36 و بحارالانوار؛ ج25، ص80، ب37، ح6 و الخرائج؛ ج2، ص848.

(5) . احتجاج طبرسي، ترجمه غفاري مازندراني؛ ص93 و 94.

 نظر دهید »

شهادت غریب مدینه ، امام حسن مجتبی (ع)تسلیت باد!

29 آذر 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب



 


 

حالا من مانده ام واین مدینه……

از کجای این مدینه سراغ تو را نگیرم که هر کوچه، شمیم نفس تو را گرفته؟ از کدام کوچه بگذرم که هوای غربت تو، هوایی‌اش نکرده باشد؟! به کدام حادثه بگریزم که از مرثیه مظلومی تو،زمزمه آشفته و داغدار نداشته باشد؟!

با اینکه هُرِم کرامت دست‌های تو هنوزدر این کوچه‌ها، دل‌آدم را گرم می‌کند، اما باز حکایت تو برای این مردم پر از نشانه و آیاست؛ پر از انگاره‌های تردید و دو دلی است. این را هم به حتم، مثل خیلی‌چیزهای دیگر از پدرت ـ ابوتراب ـ به ارث برده‌ای.

انگار در این بیغوله‌های تاریک تاریخ‌نشینْ، کسی حرفی از آفتاب برای این جماعت نزده است.
انگار کسی برای اوج،بالی به آسمان نگشوده و جرعه‌ای برای رفعِ عطشِ دیرینه‌اش، سراغ سرچشمه‌ها رانگرفته است. انگار اینجا جواب سؤال هر اقاقی، چیدن است.
چگونه است اینجا که هرکه باشکوه‌تر است، خانه خاکی‌تری دارد و نام باشکوهش را نمی‌شود با صدای بلند، آوازداد و نمی‌شود از او بی‌واهمه حرف زد و گفته‌های نابش را میان دایره حقیقت، به رخِ دروغ‌های ابن ابی‌سفیانی کشید؟!

و چرا نمی‌شود اینجا، میان حق و باطل را ـکه چه‌قدر دست بر گردن هم، به هم شبیه شده‌اند ـ فاصله انداخت، تا کسی صَلاح رابرای اِصلاح، ننگ نداند و مبارزه مغلوبه و بی‌ثمر را، نشانه ترس؛ که صلح و جنگ درمرام آفتاب، جز برای اعتلای رسم خورشید، معنای دیگری ندارد. حالا هر که، هر چه می‌خواهد درشت بگوید و بی‌پایه ببافد.
حالا من مانده‌ام و این مدینه، با این کوچه‌های فاصله گرفته از آسمان، با این غربتی که زل‌زده در چشمان این حرم بی‌گنبد ومناره؛ با ناله‌های سوزناکی که از خاطره خانه‌های بنی‌هاشم می‌وزد.

دوباره داغی دیگر بر پیشانی پینه بسته‌این شهر و ننگی بر دامن آلوده نفاق و این پیکر فرزندریحانه رسول است که بی‌جان و مسموم، میان حجره دربسته خیانت جعده، بر زمین نقش بسته و این پاره‌های جگر آسمان است که در میان این تشت، به بازگویی واقعه نشست هاست.
باید بروم… باید بروم دوباره در بقیع دل. انگار کسی دارد مرثیه غربت مجتبی‌(ع) را می‌خواند… بروم تا دیر نشده…

 

 1 نظر

سه ساله و تازیانه!!!

28 آذر 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب



زیر تازیانه در خرابه های شام

که دیده است که جوجه کبوتری توفان‏زده را تیر و کمان حواله کنند؟

آه، رقیه! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست. لب‏های تشنه‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته‏ات را آشنای تازیانه‏ها کردند.

خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد؟

فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏توانده شست.

کدام اندیشه پلید…؟

کدام دست، گوشه‏گیر این خرابه‏ات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟

کدام اندیشه پلید، چشم‏های کوچکت را گریه‏خیز ماتم‏ها کرد؟

به کدام جرم، گام‏های کودکی‏ات را این‏چنین آواره صحراها کردند؟

این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شب‏هایت را بی‏ستاره کرد و شانه‏هایت را بی‏تکیه‏گاه؟

دیوارهای ستم‏گر تاریخ، چشم‏هایت را تحمل نتوانستند و نفس‏های معصومت را به چوب‏ها سپردند.

زمین، همیشه این‏گونه پنجره‏ها را به باد داده است.

اندوهت را می‏گذاری و می‏روی

ثانیه‏های محنت‏بارت، صفحات خیالم را می‏سوزاند.

بر کتیبه‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

ناله‏های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.

قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏آورند و می‏گریند.

پنجره‏ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏کنند.

خارها، پاهای برهنه‏ات را جگرریش می‏کنند.

می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.

چشمان سیلی خورده‏ام طاقت ندارد

با گونه‏هایم خنجرت الفت ندارد

سیلی بزن دستان تو غیرت ندارد

گفتند آن سر، روی نیزه مال باباست

مادر بگو این حرف‏ها صحت ندارد

مادر بگو این‏قدر بر بابا نتازند

چشمان سیلی خورده‏ام طاقت ندارد

از خون و خاکستر جدا کن کفترت را

آخر به این گهواره‏ها عادت ندارد

بلعید آتش خیمه‏ها را آه، مادر!

پاهای من دیگر چرا قدرت ندارد

 

 

 نظر دهید »

تسلیت شیعیان!

19 آذر 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب




شهادت پیام آور کربلا ،سید الساجدین امام زین العابدین(ع) بر تمامی شیعیان تسلیت باد.

 



امام سجاد عليه السلام فرمود:

هركس داراي چهار خصلت باشد، ايمانش كامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتي خداوند را ملاقات مي كند كه از او راضي و خوشنود است:

1 ـ خصلت خود نگهداري و تقواي الهي به طوري كه به تواند بدون توقّع و چشم داشتي، نسبت به مردم خدمت نمايد.

2 ـ راست گويي و صداقت نسبت به مردم در تمام موارد زندگي.

3 ـ حيا و پاكدامني نسبت به تمام زشتي هاي شرعي و عرفي.

4 ـ خوش اخلاقي و خوش برخوردي با نزديكان و خانواده خود. (3)

                                                                             مشكاه الانوار: ص 172


 

 

 1 نظر

امام سجادعلیه السلام و قیام های اجتماعی

19 آذر 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب





 

قیام مردم مدینه (1)

پس از حادثه ی کربلا، در مدینه حرکتها و قیامهایی آغاز گردید. عثمان بن محمد فرماندار مدینه، گروهی از رجال مبارز را به شام فرستاد تا شاید با بخششهای خلیفه، آرام شده و دست از مبارزه بردارند.
یزید با آغوشی باز از نمایندگان حجاز استقبال کرد و دستور داد به هر یک، عطایای کلانی بدهند.
این گروه به مدینه بازگشتند و مردم را در جریان کارهای ناروای خلیفه قرار داده و گفتند: خلیفه، سگ بازی می کند، شراب می نوشد و تظاهر به فسق و فجور می کند. او شایسته ی خلافت نیست. (2)
عبدالله بن حنظله (3) گفت:
اگر مردم مدینه مرا یاری دهند، با فرزندانم بر ضد یزید قیام خواهم کرد. (4)
مردم مدینه در 28 ذیحجه، سال 63 هجری قیام کردند و عبدالله را به رهبری قیام برگزیدند.
آنان ابتدا فرماندار را از شهر بیرون کردند و هر کس از امویان را که با او بود در خانه ی مروان بن حکم به زندان افکندند پس از چندی آنان را از مدینه بیرون کردند. (5)
هنگامی که یزید از این جریان اطلاع یافت، لشکری افزون بر ده هزار نفر به فرماندهی مردی خون آشام به نام مسلم بن عقبه برای سرکوبی قیام مدینه گسیل داشت. (6)

هجوم لشکر شام به مدینه

مردم مدینه به منظور ایجاد مانع بر سر راه لشکر شام، خندقی را که پیامبر (ص) و یارانش در جنگ احزاب حفر کرده بودند، دوباره حفر کردند.
اما لشکر شام، خندق را دور زد و از پشت سر به کمک طایفه ی خیانتکار بنو حارثه، وارد شهر شد. شعله ی نبرد زبانه کشید و عبدالله بن حنظله و بسیاری از انقلابیون کشته شدند.
لشکر جرار شام به دستور فرمانده سفاک خود، طی سه روز تا توانستند به قتل و غارت و اعمال غیر انسانی پرداختند.
در این فاجعه ی دردناک، بسیاری از مردم کشته شدند، حرمت حرم رسول خدا(ص) شکست و عرض و ناموس مسلمانان مورد تعرض سپاهیان قرار گرفت.
مسرف (7) پس از سه روز در مسجد پیامبر (ص) بر فراز منبر رفت و از مردم برای یزید بیعت گرفت که بندگان یزید بن معاویه باشند و دست یزید درباره ی جان و مال و خانواده ی آنان باز باشد.
کسانی که تن به بردگی یزید نمی دادند به دستور وی کشته می شدند. (8)
تنها کسی که به دستور یزید از تعرض سپاه شام و نیز بیعت با «مسرف» مصون بود امام سجاد (ع) و خانواده آن حضرت بود. جهت این استثنا شاید این باشد که یزید
– با توجه به جریانانت و تحولاتی که پس از حادثه ی کربلا رخ داد – از تکرار آن سخت وحشت داشت بلکه به نحوی سعی در کاهش اثرات و پیامدهای منفی آن علیه حکومت خود داشت از این رو، سعی می کرد در این جریان برخوردی با امام سجاد (ع) صورت نگیرد.

امام سجاد (ع) و واقعه «حره»

آنچه از تاریخ بر می آید این است که امام سجاد علیه السلام در ایجاد واقعه ی «حره» و قیام مردم مدینه نقشی نداشته است.
جهت اتخاذ این موضع شاید این باشد که امام سجاد (ع) با آگاهی و احاطه ای که به شرایط سیاسی
– اجتماعی آن روز جامعه اسلامی و نیز شناخت روحیات و افکار معترضین داشت نتیجه و ثمره ای بر این حرکت مترتب نمی دید و چه بسا در صورت شرکت آن حضرت، جان آن بزرگوار و خاندانش و در نتیجه کیان امامت در معرض خطر قرار می گرفت.
علاوه بر آنکه مشروعیت این گونه حرکتها که مسأله خون مسلمانان و عرض ناموس آنان مطرح است بستگی به اذن و اجازه امام معصوم دارد. در حقیقت این مردم بودند که می-بایست به حضور امام می رسیدند و نسبت به قیام علیه یزید از آن حضرت کسب تکلیف می-کردند. اگر امام (ع) در این جریان
– که بدون اذن و هماهنگی آن حضرت شکل گرفته بود – شرکت می کرد دیگر امام نبود بلکه مأموم و پیرو بود.
البته این نکته قابل توجه است که امام سجاد (ع) هرگز با سرکوب این قیام خود جوش موافق نبود و در راه جلوگیری از برخورد و نیز در کاهش ضایعات آن کوشید و تا توانست بعضی از اهالی مدینه را در حمایت خود قرار داد و جان آنان را حفظ کرد.
سرکوب قیام مردم مدینه یکی از حوادث سنگین دوره ی حکومت یزید است که سقوط سلطنت او و حکومت خاندان بنی امیه را تسریع کرد.

قیام مختار

دومین قیام پس از نهضت کربلا قیام مختار است. وی فرزند ابو عبیده ثقفی و یکی از شخصیت های ممتاز تشیع است که به هنگام وقوع حادثه ی کربلا در زندان عبیدالله بود و توفیق شرکت در قیام فرزند پیامبر (ص) را پیدا نکرد. (9) پس از رهایی از زندان تصمیم گرفت انتقام خون شهیدان کربلا را از قاتلان آنان بگیرد.
مختار ابتدا به حجاز نزد «عبدالله بن زبیر» رفت و پس از مرگ یزید
– به علت اختلافی که در هدف با پسر زیبر داشت – به کوفه بازگشت (10) و به فعالیت پرداخت. در این هنگام کوفیانی که در جنایت کربلا شرکت جسته بودند، متوجه خطر مختار شدند؛ زیرا وی بارها اعلام کرده بود که انتقام خون شهدای کربلا را از قاتلان آنان خواهد گرفت.
جمعی از آنان به تحریک عمر بن سعد و شبث بن ربعی به خانه ی مختار یورش برده او را دستگیر کرده و به زندان انداختند. (11)
وی از زندان برای یاران «سلیمان بن صرد» پیام فرستاد و ضمن ستایش از عمل توابین به آنان وعده داد که بعد از آزادی از زندان از دشمنان، انتقام خواهد گرفت. (12) مختار با وساطت عبدالله بن عمر
– شوهر خواهرش – از زندان آزاد شد و فعالیت خود را پی گرفت. شیعیان بر گردش حلقه زدند و بر اساس عمل به کتاب خدا و سنت رسول الله (ص) و خونخواهی حسین به علی و اهل بیت او و دفاع از محرومان، با او بیعت کردند. (13)

آغاز قیام

مختار در شانزدهم ربیع الثانی، سال 66 هـ. ق قیام کرد. وی نخست «عبیدالله بن مطیع» فرماندار ابن زیبر در کوفه را از شهر بیرون کرد. سپس سپاهیانی به فرماندهی ابراهیم فرزند مالک اشتر به سوی سرزمین «الجزیره» (14) برای نبرد با ابن زیاد گسیل داشت.
نیروهای ابراهیم شجاعانه بر لشکریان ابن زیاد یورش برده آنان را شکست دادند. در جریان این نبرد، ابن زیاد، حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی الکلاع، ابن حوشب، غالب باهلی، عبدالله بن ایاس سلمی، ابوالاشرس که حاکم خراسان بود و جمعی از نیروهای رده بالای وی، به قتل رسیدند. (15)
هنگامی که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد علیه السلام بردند فرمود:
سپاس خداوندی را که انتقام خون ما را از دشمنانمان گرفت؛ خداوند به مختار پاداش خیر دهد. (16)
امام سجاد بعد از شهادت پدر بزرگوارش هیچ روزی خندان دیده نشد، مگر آن روزی که سر ابن زیاد را برای وی آوردند. (17)
مصیبت جانگذاز شهادت سید الشهیداء علیه السلام برای بنی هاشم به قدری سنگین و تأثر انگیز بود که تا مختار سرهای قاتلان آن حضرت را نزد آنان نفرستاد، زنان به زینت خود نپرداختند. (18)
«مصعب» برادر «عبدالله» که والی «بصره» بود، به تحریک کوفیان فراری و دستور برادرش با «مختار» به ستیزه برخاست. نبردهای سختی بین آنان درگرفت، تا آنکه «مختار» در سال 67 هجری قمری به دست نیروهای «مصعب» کشته شد. (19)

امام سجاد (ع) و قیام مختار

شرایط سیاسی – اجتماعی دوران امامت امام چهارم (ع) به گونه ای بود که برای آن حضرت امکان فعالیتهای سیاسی و قیام مسلحانه علیه نظام اموی فراهم نبود، و حتی تأیید و حمایت علنی از جنبشهای مسلحانه علیه نظام حاکم، به مصلحت آن حضرت و پیروانش نبود.
در رابطه با مختار و قیام وی علیه یزیدیان، امام (ع) هر چند او و قیامش را به صراحت و به طور علنی حمایت و تأیید نکرد، ولی از مجموع سخنان و موضعگیریهای آن حضرت در این رابطه، می توان استفاده کرده که مختار و قیامش مورد رضایت و تأیید امام (ع) بوده است. اینک یک نمونه:
«مختار» پس از آنکه دعوت خود را علنی ساخت و مردم کوفه را به خونخواهی امام حسین علیه السلام فراخواند، گروهی از کوفیان، در پاسخ به ندای او دچار تردید شدند. برای اطمینان از درستی راه وی، جریان را با «محمد حنفیه» در میان گذاشتند. «محمد» به آنان گفت:
بپا خیزید! با هم نزد پیشوای من و شما (20) «علی بن حسین (ع)» برویم (و از آن حضرت در این رابطه کسب تکلیف نماییم).
همگی نزد امام (ع) رفتند و «محمد» به نمایندگی، جریان را باز گفت. امام (ع) فرمود:
ای عمو! اگر برده ای زنگی هم به نفع ما خاندان تعصب ورزد (و با دشمنانمان بجنگد) بر مردم لازم است که او را حمایت کنند. من تو را بر این امر (جریان قیام مختار) می گمارم، هر طور مصلحت دیدی عمل کن. (21)
کوفیان، از نزد امام (ع) خارج شدند، در حالی که به یکدیگر می گفتند:
امام زین العابدین و محمد بن حنفیه به ما اجازه ی قیام دادند. (22)
«مختار» معتقد به امامت پیشوایان حق علیهم السلام و پیرو آن بزرگوار بود. وی در جریان حادثه ی «کربلا» با «مسلم بن عقیل» بعیت کرد و در ابتدای ورود نماینده ی امام حسین (ع) به کوفه میزبان او بود، و به همین جرم توسط «عبیدالله» - پیش از رسیدن امام حسین به کربلا
– دستگیر و روانه ی زندان شد و تا بعد از شهادت امام حسین (ع) در زندان ماند.
«علامه امینی» درباره ی شخصیت «مختار» و قیام او می نویسد:
هر کسی که به تاریخ و حدیث و علم رجال با دیده ی بصیرت و نافذ بنگرد، درخواهد یافت که «مختار» از پیشتازان رجال دین و هدایت و اخلاص است و نهضت بزرگ او جز برای بر پا داشتن عدالت و ریشه کن کردن بنیان بی دینان و ستم امویان نبوده و ساحت او از کیش «کیسانی» (23) منزه است و تهمتها و بر چسبهایی که بر او زده اند از حقیقت و صداقت به دور است؛ به همین جهت، پیشوایان هدایت و رهبران بزرگ ما: امام سجاد، امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهم او را مورد ترحم و دعا قرار داده اند؛ به ویژه امام باقر (ع) او را بسیار ستوده است. شخصیت «مختار» و کردار او، پیوسته در پیشگاه خاندان پیامبر (ص) مورد ستایش و سپاس بوده است.
علمای اعلام نیز مانند «سید بن طاووس»، «علامه»، «ابن داود»، «ابن نما»، «محقق اردبیلی»، «قاضی نورالله مرعشی» و «شیخ ابوعلی» او را بررگ شمرده، تنزیهش کرده و به دفاع از او برخاسته اند. و حتی «شهید اول» در کتاب مزار خود، زیارت مخصوصی برای او نقل کرده است که در آن شهادت راستینی بر شایستگی و درستی اوست در امر ولایت بر اخلاص وی در اطاعت خداوند و محبتش نسبت به امام زین العابدین (ع) و خشنودی رسول خدا و امیر مؤمنان از او. و نیز بیانگر آنست که وی در راه رضای پیشوایان دین و نصرت خاندان رسالت و خوانخواهی آنان، فداکاری و جانبازی کرده است. (24)

حکومت عبدالملک بن مروان

عبدالملک بن مروان، خونریزی بی باک بود و حجاج بن یوسف ثقفی را که از او خون آشام تر و جلادتر بود، به فرماندهی لشکر خود برگزید. (25)
حجاج پس از کشتن ابن زبیر و به آتش کشیدن کعبه به ولایت کوفه، بصره و ایران منصوب شد. او به تعقیب شیعیان امیرالمؤمنین (ع) و دیگر مخالفان پرداخت و آنها را به شهادت رسانید.
عبدالملک به محض فراغت از جنگهای داخلی، جنگ با روم را که پانزده سال تعطیل شده بود به راه انداخت و محمد برادر خلیفه، امپراطور بیزانس را در «کلیکه» شکست داد؛ در منطقه ارمنستان نیز فتوحاتی به دست آورد.

سیاست عبدالملک نسبت به امام سجاد (ع) و شیعیان

عبدالملک نسبت به فرزندان علی علیه السلام سیاست جدیدی اتخاذ کرد و به فرماندار خود، حجاج، نوشت:
از خون فرزندان عبدالمطلب صرف نظر، زیرا من دیدم هنگامی که خاندان ابوسفیان دست به خون آنان رنگین کردند، چند صباحی نگذشت که حکومت آنان واژگون شد. (26)
البته این فرمان نه به خاطر دوستی با رسول خدا (ص) و ترس از خدا، بلکه به منظور حفظ تاج و تخت صادر گردید. از این رو، هنگامی که تاج و تخت خویش را از ناحیه ی شیعیان در خطر دید، حجاج بن یوسف ثقفی را بر آنان مسلط کرد و دست او را در جنایت و خون ریزی باز گذاشت.
حجاج، کینه و عداوت زیادی نسبت به خاندان پیامبر (ص) و پیروان آنان داشت. او در هر کجا به شیعه ای دست می یافت او را می کشت؛ و حتی افراد را به گمان شیعه بودن دستگیرمی کرد و به زندان می انداخت.
شخصیتهای برجسته و نامی شیعه در آن دوران مانند کمیل بن زیاد اسدی، سعید بن جبیر و قنبر غلام امیر مؤمنان (ع) به دست حجاج به شهادت رسیدند.
هنگامی که حجاج از دنیا رفت، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان او بودند. از این عده، شانزده هزار نفر برهنه بودند و با این حال، زن و مرد را در یک زندان جای داده بود. زندان دارای چهار دیوار بدون سقف بود که زندانیان را از سرما و گرما حفظ نمی کرد.
دردناکتر آنکه هنگامی که زندانیان از شدت گرما به سایه دیوار پناه می بردند، مأمورین، با سنگ و تیر، آنها را دور می کردند.
غذای زندانیان، عبارت بود از نانی که از جوی مخلوط به خاکستر و نمک، تهیه می شد. (27)
عبدالملک توجه خاصی به حجاج داشت تا آنجا که وقتی در آستانه ی مرگ قرار گرفت به فرزندان خو وصیت کرد:
شما را به پرهیزکاری و اکرام و بزرگداشت «حجاج» سفارش می کنم، زیرا او بود که شهرها را برای شما تسخیر کرد و دشمنان شما را خوار و ذلیل گردانید. (28)

کنترل حرکات امام (ع)

جاسوسهای عبدالملک، تمام حرکات و فعالیت ها و حتی کارهای شخصی امام سجاد (ع) را زیر نظر داشتند و به او گزارش می دادند.
امام چهارم (ع) کنیزی را در راه خدا آزاد کرد و بعدها وی را به ازدواج خویش درآورد. جاسوسها، این خبر را به عبدالملک رساندند.
عبدالملک فرصت خوبی را برای سرزنش امام و بدبین کردن مردم نسبت به آن حضرت، به دست آورد. از این رو در نامه ای به آن بزرگوار نوشت:
از ازدواج شما با آن کنیز آگاه شدم. اگر تصور می کنید که از او فرزندی بیاورید و بدین وسیله بر مقام شما افزوده شود نظر شما صحیح نیست… .
پیشوای چهارم (ع) در پاسخ نامه ی عبدالملک نوشت:
… نامه ی تو به من رسید. مرا سرزنش کرده بودی. بدان که اسلام با این اندیشه مبارزه کرده است. او کنیز من بود و به خاطر خدا آزادش کردم و سپس بر اساس سنت اسلام او را به زنی گرفتم.
هر کس که پایبند دین خداست و از قوانین اسلام پیروی می کند، هرگز از دستورات اسلام، امتناع نمی ورزد و امر خدای بزرگ را اطلاعت می کند.
خداوند به وسیله آئین اسلام، هر نقصی را به کمال رساند. پس ایراد و خرده گیری در این مسائل بر مسلمانان جایز نیست. آنچه شایسته ی ملامت و سرزنش است، پیروی از آداب و سنن دوران جاهلیت است. (29)
وی، علاوه بر مسلط ساختن حجاج خون آشام بر شیعیان و مراقبت و کنترلی که خود از امام سجاد علیه السلام داشت، باز هم از سوی پیشوای چهارم بر تاج و تخت خویش بیمناک بود. از این رو دستور داد امام سجاد (ع) را به غل و زنجیر ببندند و از مدینه به دمشق ببرند. و چون دید آن حضرت فقط به خدا توجه دارد و همواره به راز و نیاز مشغول است با مشورت «زهری» او را آزاد ساخت. (30)

نهضت توابین، ایفای رسالت در سخت ترین شرایط

یکی از قیامهایی که در دوران امام چهارم (ع)، بر ضد امویان به وقوع پیوست، قیام توابین بود.
نهضت توابین به وسیله پنج تن (31) از شخصیتهای برجسته کوفه تحت رهبری «سلیمان بن صرد»، به منظور گرفتن انتقام شهیدان کربلا، شکل گرفت. آنان با الهام از آیه ذیل، نام توابین بر نهضت خویش نهادند:
فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم فتاب علیکم انه هو التواب الرحیم (32)
به سوی خدا توبه کنید و (به کیفر جهالت خود) بکدیگر را بکشید، این در پیشگاه خدا بهترین کفاره عمل شماست، آنگاه خدا از شما درگذشت و توبه شما را پذیرفت که خدا توبه پذیر و مهربان است.
شعار توابین «یا لثارات الحسین» ای انتقام گیرندگان خون حسین (ع) بود.
این شعار، خون شیعیان را به جوش می آورد و خشم آنان را علیه بنی امیه برمی انگیخت.
نهضت توابین در دوران یزید بن معاویه، مخفیانه کار می کرد و عضو می گرفت و به جمع-آوری اسلحه می پرداخت.
سلیمان در صدد جذب بزرگان کوفه و شیعیان بصره، مدائن و دیگر شهرهای عراق برآمد و طی نامه هایی، اهالی آن مناطق را به قیام فراخواند. نامه سلیمان به مدائن، اثر مهمی روی شیعیان گذاشت و همگی به وی پیوستند. مردم بصره نیز اعلام آمادگی کردند. (33)

مرحله عمل

پس از مرگ یزید، نهضت توابین وارد عمل شد. آنان – که تعدادشان به چهار هزار نفر می رسید – در پنجم ربیع الثانی، سال 65 هجری کوفه را به قصد «نخیله»، میعادگاه خود ترک گفتند و از آنجا رهسپار کربلا شدند و پس از یک شبانه روز گریه و زاری در کنار تربت امام حسین (ع) و طلب آمرزش و آرزوی شهادت برای خود، کربلا را به سوی «انبار» ترک کردند و از آنجا به قیاره و هیت رهسپار شدند و سپس به عین الورده رسیدند. مروان بن حکم، عبیدالله بن زیاد را مأمور سرکوبی آنان کرد. او سپاهی متشکل از دوازده هزار نفر به فرماندهی «حصین بن نمیر» اعزام داشت. هنوز درگیری ایجاد نشده بود که خبر مرگ مروان بن عبیدالله رسید، ولی جانشین وی عبدالملک، عبیدالله را به سرکوبی توابین تشویق نمود. در «عین الورده» دو سپاه به هم رسیدند و نبردی سخت درگرفت. عده ی زیادی از نیروهای عبیدالله کشته شدند ولی با رسیدن نیروی کمکی به او، سلیمان بن صرد و عده فراوانی از توابین به شهادت رسیدند و تعداد کمی توانستند صحنه نبرد را ترک کرده به کوفه بازگردند. (34)

ایفای رسالت در سخت ترین شرایط

از آنچه گفته شد معلوم شد امویان با تمام قدرت و امکانات خود با خط امامت به مبارزه پرداختند و در این راه از شکنجه، فشارهای اقتصادی و کشتار دسته جمعی پیروان اهل بیت (ع) پروایی نداشتند.
آنچه برای آنان مهم بود حفظ قدرت و حکومت بود. آنها تلاش می کردند تا اسلام را از مسیر صحیح آن منحرف کنند و مردم را نسبت به اسلام و ولایت اهل بیت (ع) در ناآگاهی نگهدارند.
بدین ترتیب، بسیاری از مردم بر اثر تبلیغات زهرآگین آنان، دچار اشتباه شده بودند. تعداد اندکی هم به به حقانیت اهل بیت آگاه بودند، جرأت نزدیک شدن به امام را نداشتند؛ زیرا این کار، مجازاتهای سنگینی از قبیل ویرانی خانه، غارت اموال، شکنجه، زندانی شدن در سیاهچالهای هولناک و اعدام را در پی داشت.
تبلیغات امویان تا آنجا مؤثر افتاده بود که اکثر مردم فکر می کردند کسی از خاندان رسول خدا (ص) باقی نماده است؛ برخی هم یزید و امثال او را از خاندان پیامبر (ص) می شمردند.
امام چهارم (ع) در چنین شرایط دشواری، عهده دار امامت بود.
آن بزرگوار، در حقیقت مانند نیای گرانقدرش رسول خدا (ص) از صفر شروع کرد و به اسلام حیاتی دوباره بخشید و مردم را با تعالیم حیاتبخش آن آشنا ساخت. امام (ع) برای دستیابی به اهداف الهی خویش، به اقداماتی اساسی دست زد:

نشر اندیشه اسلامی و رشد فرهنگ جامعه براساس قرآن مجید

در زمان امام سجاد (ع) از اسلام، جز نام آن، باقی نمانده بود. از این رو آن بزرگوار که حامل کتاب و سنت الهی بود می بایست اسلام محمدی (ص) را برای جامعه بیان کند تا زمینه تأیسس حکومتی بر مبنای قرآن و سنت فراهم گردد. امام (ع) برای تحقق بخشیدن به این مسأله، از دعا و موعظه و اندرز استفاده می کرد.
اتخاذ این روش دو جنبه داشت:
1- جنبه سیاسی: جنبه سیاسی دعا این بود که در آن جو اختناق، اولا حکومت به ماهیت سیاسی، عقیدتی و اخلاقی آن پی نمی برد و گمان می کرد که امام (ع) از دنیا روی برتافته و فقط به آخرت خویش پرداخته است و به کار آنها کاری ندارد؛ ثانیا اگر حکومت به این حرکت آرام ولی عمیق و کوبنده آن بزرگوار پی می برد، نمی توانست به او اعتراض کند، زیرا این اعتراض برای مردم قابل قبول نبود و اصولا زننده می نمود. ولی حقیقت بر آنان پنهان مانده بود، زیرا هر چند حضرت سجاد (ع) به ظاهر فقط به عبادت پرداخته بود، اما در واقع، در عین انجام عبادت، مردم را به سوی خدا می خواند و راه خدا را به آنان می شناساند و آنان را با تعالیم اصیل اسلام، آشنا می کرد. (35)
2- جنبه آموزشی: دعا یکی از شیوه های تعلیم و تربیت اسلامی است. دعا بریدن از خود و قدرتهای پوشالی و پیوستن به قدرت بی انتهای خداوندی است.
دعاها یکی از ذخایر بزرگ علمی و تربیتی اسلام است که ازپیامبر (ص) و امامان (ع) به جای مانده است؛ زیرا مسائل توحید و الهیات، نبوت، امامت، نظام رهبری و حکومت، اخلاق، حقوق مدنی، احکام و آداب گوناگون در آنها بگونه ای خاص، مطرح شده است.
بیشترین دعاهای به یادگار مانده از پیشوای چهارم (ع) در مجموعه ای به نام «صحیفه سجادیه» - که آن را زبور آل محمد نامیده اند
– گرد آمده است.
این کتاب ارزنده در بر گیرنده 54 دعاست که برخی از آنها مفصل و برخی دیگر مختصر است.

اثبات حقانیت اهل بیت (ع)

یکی از اقدامات مهم امام زین العابدین علیه السلام آگاه ساختن مردم نسبت به اهل بیت و بیان این مطلب بود که مقام ولایت و حکومت، حق آنان است و خلیفه واقعی پیامبر (ص) آناند .
امام (ع) در کوفه و شام، درباره حقایق اهل بیت علیهم السلام، سخن گفت و مردم را به این مطلب توجه داد و پس از آن هم در فرصتها مناسب، این مسأله را بازگو می کرد تا مردم به جانشینان واقعی پیامبر (ص) پی ببرند.
یکی از سالها که امام (ع) به حج مشرف شده بود، در عرفات به «زهری» فرمود:
چه تعداد مردم اینجا هستند؟
زهری:
حدود چهار هزار نفر حاجی که به قصد قربت، در پیشگاه خداوند، در ضجه و ناله اند.
امام: ناله کنندگان بسیارند ولی حج گزاران، کم.
سپس افزود:
کسی که دوستان ما را دوست بدارد، و از دشمنان ما بیزاری جوید و خویشتن را برای اطلاعت از ما، مهیا سازد، حاجی واقعی است.
پدرم از جدم رسول خدا (ص) نقل کرد که «منافق و دشمن آل محمد (ص) و علی (ع) و دوستانشان، حاجی نیستند، بلکه حاجی کسی است که به سوی اهل بیت محمد (ص) و علی باز گردد… . (36)

تربیت انسانهای مؤمن

نیروهای اصلی شیعه و اکثریت پیروان راستین امامان معصوم علیهم السلام، در جریان قیامهای عاشورا، توابین و مختار به شهادت رسیدند. از این رو پیشوای چهارم (ع) همانند جد بزرگوارش در مکه، به تربیت نیروهای مؤمن به اسلام و اهل بیت (ع) پرداخت.
امام (ع) طی نامه ای به مؤمنانی که با دستگاه حاکم مخالف بودند می فرماید:
خدا ما و شما را از کید ستمگران و سرکشی حسودان و حرکات جبارانه آنان حفظ کند طاغوتها و پیروانشان که همان دنیاپرستان و دنیا گرایان و فروخته شدگان به دنیا و شتابندگان به سوی دنیایند، شما را فریب ندهند… . (37)
می بینیم که هدف اصلی در خطاب امام (ع)، حفظ مؤمنان مخالف دستگاه حکومت، به عنوان کادرهای لازم برای آینده است.

تربیت بردگان و آزاد سازی آنان

امام (ع) بردگان را می خرید و پس از مدتی که با فرهنگ اسلام آشنا می شدند آنان را آزاد می کرد.
تعداد بردگان آزاد شده آن حضرت به هزار تن می رسید که تمامی آنها به آن بزرگوار عشق می ورزیدند. (38)
امام سجاد (ع) هیچگاه بردگان را نمی زد، بلکه لغزشها و خطاهایشان را ثبت می کرد و چون آخر ماه رمضان فرا می رسید، آنان را گردآوری و خطاهاشان را یادآوری می کرد و از آنها چشم فرو می پوشید و همه را در راه خدا آزاد می کرد و عطایایی نیز به آنان می داد.
آنگاه از آنان می خواست که از خدا بخواهند همانگونه که او از خطاهای آنان درگذشته است، خدا هم از خطاهای او در گذرد. (39)
پیشوای چهارم (ع) با اتخاذ این سیاست، علاوه بر آنکه منطق امویان که عرب را بر غیر عرب ترجیح می دادند محکوم می ساخت، بردگان مظلوم را از نظر مالی تأمین می کرد و مهمتر از این، با آشنا ساختن آنان با فرهنگ اسلام به آنها رشد و شخصیت اسلامی می داد.
یکی از نتایج این سیاست این بود که هر زمان علویان مورد ستم و تجاوز زمامداران قرار می گرفتند، این بردگان آزاد شده، به یاری آنان می شتافتند. (40)

کنترل جریانهای فکری

یکی دیگر از اقدامات بسیار ارزنده ی امام چهارم (ع) کنترل رویدادها و جریانهای داخلی جامعه اسلامی بویژه عملکرد عالمان و روشنفکران جامعه بود تا جایی که اگر عالمی از عالمان اسلامی، دچار ضعف اراده یا ضعف تشخیص می گردید و به «تقوای موضعی و سیاسی» او خلل وارد می آمد به او هشدار می داد.
هشدار امام (ع) به «محمد بن مسلم زهری»، گویای این واقعیت است.
محمد بن مسلم، از فقها و قضات بود و در نزد خلفای اموی منزلتی ارجمند داشت. هنگامی که امام چهارم (ع) آگاه شد که وی به «ظلمه» روی خوش نشان داده است، نامه ای به او نوشت که بخشی از آن آمده است:
خدا ما و تو را از فتنه نگه دارد و بر تو از (گرفتاری) آتش، رحمت آورد که تو به روزی افتاده ای که باید کسانی که تو را می شناسند، بر تو ترحم کنند. (41)
نعمتهای خدا گرانبارت کرده. خدا بدنی سالم و عمری طولانی به تو داده، به واسطه دانش قرآن و فقه دین که خدا به تو عطا کرده و تو را به سیره ی پیامبر (ص) آگاه ساخته است، حجت های خداوند بر تو تمام شده است.
… گمان مبر که خداوند عذر کسی همانند تو را بپذیرد و از تقصیر تو چشم پوشید، هیهات، هیهات، هرگز چنین نیست. خداوند در کتاب خود از عالمان پیمان گرفته است که : (حق را برای مردم آشکار کنید پوشیده مدارید). (42)
بدان که تو اکنون، ساده ترین امری را که پوسیده داشته ای و سبک ترین «وزر و وبالی» را که بر گردن گرفته ای این است که با ستمگران انس گرفته ای و راه ظلم و تجاوز برای آنها را هموار ساخته ای… خدا می داند که من چقدر هراسناکم از اینکه خدا در قیامت تو را به گناه خائنان بگیرد… تو با کسی دوست شده ای که با خدا دشمنی می کند.
مگر نه این است که وقتی دعوتت می کنند، برای آن است که از تو به عنوان محوری برای آسیای ستم خود و وسیله ای برای بدبخت کردن مردم… و ابزاری برای ستمگری و تجاوز بهره گیرند… اکنون بنگر که آنچه را به تو می دهند در برابر آنچه از تو می ستانند، چقدر اندک است. به فکر خویش باش که دیگری به فکر تو نیست. (43)
امام سجاد (ع) در دوران ولید نیز به نشر فرهنگ اسلامی از طریق نیایش، رساله حقوق و نامه ها، کلمات قصار و … پرداخت.
علاوه بر آنچه گفتیم، شماری از دانشمندان و محدثان بزرگ، در مکتب آن بزرگوار تربیت یافتند. نام 170 تن از اصحاب و تربیت یافتگان مکتب امام سجاد (ع) و یا کسانی که از آن حضرت به نقل روایت پرداخته اند، در رجال شیخ طوسی (44) آمده است؛ از جمله:
1- «سعید بن مسیب» که امام (ع) درباره ی او فرموده: «سعید به آثار گذشته از همه داناتر و در روزگار خودش فهمش از همه بیشتر است». (45)
2- ابوحمزه که امام هشتم فرمود: «ابوحمزه در زمان خویش مانند سلمان بود». (46)
3- سعید بن جبیر که از یاران برجسته ی امام (ع) و زاهدان و عابدان عصر خویش بود.

شهادت امام سجاد علیه السلام

ولید بن عبدالملک مانند دیگر زمامداران ستمگر آن زمان، از شهرت و محبوبیت امام چهارم (ع) بیمناک بود و از شخصیت و نفوذ روحانی آن حضرت به شدت رنج می برد.
او می ترسید که مردم گرد آن حضرت جمع شده برای سلطنت و حکومت او خطری بوجود آورند. از این رو نتوانست وجود آن بزرگوار را تحمل کند و سرانجام، آن حضرت را پس از یک زندگی سراسر رنج و مبارزه، در 25 محرم، سال 95 هـ.ق به وسیله ی هشام بن عبدالملک مسموم کرد و به شهادت رساند.(47)
هم اکنون قبر آن بزرگوار در قبرستان بقیع در کنار قبور امام مجتبی (ع)، امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع)، بدون قبه و بارگاه است.

پي نوشت :

1- این قیام در تاریخ به «واقعه حره» معروف است. حره به فتح حاء، به قسمتی از سرزمین خشک و سوزان حجاز گفته می شود.
2- اعیان الشیعه، دوره ی ده جلدی، ج 1، ص 636.
3- وی فرزند حنظله «غسیل الملائکه» است که در جنگ احد به شهادت رسید.
4- سیرة الائمة الاثنی عشر، ج 2، ص 140.
5- مروج الذهب، ج 3، ص 69.
6-عیان الشیعه، ج 1، ص 636، و تاریخ یعقوبی، ترجمه آیتی، ج 2،ص 189.
7- مسلم بن عقبه که در ظلم و بیدادگری به اسراف رفته بود، به «مسرف» معروف گردید.
8- اعیان الشیعه، ج 1، ص 637 و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 190.
9- ر.ک. بحارالانوار، ج 45، ص 353.
10- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 201، ترجمه دکتر آیتی «مختار وقتی به کوفه رسید که سلیمان بن صرد قیام کرده بود».
11- بحارالانوار، ج 45، ص 357.
12- همان مدرک. ص 363.
13- همان مدرک. ص 333.
14- جزیره ناحیه ای است که بین دجله و فرات و در مجاورت شام واقع شد است (معجم البلدان، ج 2، ص 134).
15- بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 45، ص 334-336.
16- همان مدرک، ص 336.
17- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 203، ترجمه آیتی.
18- ر.ک. بحارالانوار، ج 45، ص 344.
19- مروج الذهب، ج 3، ص 98-99.
20- از محتوای گفتگوهای این عده از کوفیان بر می آید که آنان معقتد به امامت «محمد حنفیه» بوده اند و «محمد» با بیان این جمله «امامی و امامکم» و بردن آنان نزد امام سجاد و کسب تکلیف از آن حضرت، آنان را متوجه حقیقت کرد.
21- یا عم! لو ان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الأمر فاصنع ما شئت.
22- ر.ک. بحارالانوار، ج 45، ص 364-365.
23- کیسانیه، از انشعابات شیعه است و به گروهی گفته می شود که معتقد به امام «محمد بن حنفیه» هستند. در مورد وجه نامگذاری آنان به این اسم، نوبختی می گوید: چون رئیسشان مختاربن ابی عبیده ی ثقفی ملقب به «کیسان» بود آنان کیسانیه نامیده شدند. (فرق الشیعه، ص 41)؛ ولی شهرستانی می نویسد: کیسان نام غلام امیر مؤمنان (ع) بود و به یاران او که نسبت به وی اعتقادی فوق مقام و مرتبه اش داشتند «کیسانیه» می گفتند (ر.ک. الملل و النحل، ج 1، ص 147).
24- الغدیر،ج 2ف ص 343-344.
25- مروج الذهب، ترجمه پاینده، ج 2، ص 95.
26- شیعه و زمامداران خودسر، ص 117.
27- شیعه و زمامداران خودسر، ص 127.
28- همان مدرک. ص 123.
29- زندگانی امام زین العابدین، نوشته ی سید الاهل، ص 144.
30- همان مدرک.
31- سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجیه فزاری، عبدالله سعد بن نفیل ازدی، عبدالله بن وال تیمی و رفاعة بن شداد بجلی (البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج 8، ص 250).
32- بقره، آیه ی 54.
33- ر.ک. در اسارت و بحوث فی التاریخ، ج 1، ص 62.
34- تاریخ طبری، ص 3218
– با تلخیص، مروج الذهب، ج 3، ص 93-95، بحارالانوار، ج 45، ص 358-363. از کتاب «قیام توابین» نوشته دکتر ابراهیم بیضون، ترجمه کریم زمانی نیز استفاده شده است.
35- در اسارت و بحوث فی التاریخ، سید جعفر مرتضی الحسینی العاملی، ج 1، ص 63.
36- امام زین العابدین، مقرم، ص 174.
37- تحف العقول، ترجمه آقای جنتی، ص 288.
38- در اسارت و بحوث فی التاریخ، سید جعفر مرتضی الحسینی العاملی، ج 1، ص 63.
39- اعیان الشیعه، ج 4، ص 468.
40- ر.ک. در اسارت و بحوث فی التاریخ، ج 1،ص 63-64.
41- شاید منظور این باشد که با داشتن سرمایه دانش دین، می بایستی در قلوب مؤمنان و حق طلبان جای می داشتی و از عزتی که از آن مؤمنان است برخوردار می بودی، لیکن اکنون بخاطر نزدیک شدن به دستگاه ظلم و تأیید مظالم آنان از حریم حق دور گشته ای و جیره خوار خوان یغماگران شده ای و آنها چندین برابر آنچه به تو می دهند از تو می-گیرند.
42- آل عمران، آیه ی 178.
43- امام زین العابدین، مقرم، ص 154، حماسه غدیر، ص 145، با تغییراتی در عبارات
– و تحف العقول، ترجمه آقای جنتی، ص 313-317.
44- اختیار معرفة الرجال، معروف به رجال کشی، ص 81 به بعد.
45- رجال کشی، ص 119.
46- همان مدرک. ص 485.
47- مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 301.

منبع: کتاب تاریخ اسلام در عصر امامت امام سجاد علیه سلام و امام باقر علیه سلام /س

 

 

 نظر دهید »

چه نیکو ادبی !

15 آذر 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

ادب حضرت ابو الفضل (علیه السلام )

 

يكي از فضايل والاي انساني و اسلامي، رعايت ادب است. ادب در برابر بزرگان و مقدسات و در همه موارد زندگي، زينت اخلاق بوده و از عوامل و اركان مهم شخصيت معنوي انسان است.
اميرمومنان علي عليه‌السلام ضمن سفارش به فرزندش امام حسن عليه‌السلام در فراگيري ادب ، فرمود: يا بني ! الادب لقاح العقل ، و ذكا القلب و عنوان الفضل
؛ پسرم ادب ، مايه بارور شدن عقل و بيداري قلب و سرلوحه فضل و بزرگواري است.
نيز فرمود: من اخر عدم ادبه ، لم يقدمه كثافه حسبه؛ كسي كه بي ادبي ، او را عقب انداخت ، عظمت و كثرت فاميل، او را به جلو نخواهد انداخت(1)   نيز فرمود: لا ميراث كالادب؛ هيچ ارثي ارزشمندتر از ادب نيست(2)
بر همين اساس حضرت علي عليه‌السلام فرزندانش را بخوبي تربيت كرد، و آنها از باادبترين افراد جامعه خود بودند. حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام از همين مكتب درخشان، درس ادب آموخته بود، كه از ويژگي‌هاي زندگي سراسر درخشان وي ادب او در همه دوران‌هاي زندگيش از كودكي تا آخر عمر بود. در اين زمينه نظر شما را به چند نمونه زير جلب مي كنيم :
1. روايت شده: حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام بدون اجازه در كنار امام حسين عليه‌السلام نمي نشست، و اگر پس از اجازه مي نشست، مانند عبد خاضع دو زانو در برابر مولايش مي نشست.(3)
2. روايت شده: در طول 34 سال عمر حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه‌السلام آن بزرگوار هرگز به برادرش امام حسين عليه‌السلام برادر خطاب نكرد، بلكه با تعبيراتي مانند سيدي، مولاي، يابن رسول الله، آقاي من ، سرور من ، اي پسر رسول خدا، آن حضرت را صدا مي زد، جز در آخرين ساعت عمر، در آستانه شهادت ، كه صدا زد: (برادر، برادرت را درياب !) اين تعبير نيز يك نوع ادب بود، زيرا بيانگر آن بود كه برادرت رسم برادري را با بهترين وجه ادا كرد، اكنون تو نيز اي برادر، با مهر برادري به من بنگر! در كتاب مستطرف الاحاديث آمده است : روزي امام حسين عليه‌السلام در مسجد آب خواست. حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام كه در آن هنگام كودك بود، بي آنكه به كسي بگويد باشتاب از مسجد بيرون آمد. پس از چند لحظه ديدند، ظرفي را پر از آب كرده و با احترام خاصي ظرف آب را به برادرش امام حسين عليه‌السلام تقديم مي كند. روز ديگر، خوشه انگوري را به او دادند. او با اينكه كودك بود، با شتاب از خانه بيرون آمد، پرسيدند: كجا مي روي ؟ فرمود:(مي خواهم اين انگور را براي مولايم حسين عليه‌السلام ببرم )(4)
در همان خردسالي حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام حضرت امام علي عليه‌السلام توجه خاصي به ادب وي داشت و او را به تلاش‌ها و كارهاي مهم و سخت مانند كشاورزي، تقويت روح و جسم، تيراندازي و شمشير زني و ساير فضايل اخلاقي، تعليم و عادت داده بود. حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام گاهي در كنار پدر مشغول كشاورزي و باغداري و نخلستان‌ها بود و زماني احاديث و برنامه هاي اسلام را در مسجد به ديگران مي آموخت و به تهيدستان و بينوايان كمك مي كرد. او به برادران و خواهرانش احترام شايان مي نمود و دوش به دوش آنان در بالا بردن سطح فرهنگ مردم مي كوشيد و در يك كلام، بازوي پرتوان پدر و چشم نافذ اسلام و مطيع برادرانش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بود. سخن حضرت علي عليه‌السلام در زبان، سيماي حضرت امام حسن عليه‌السلام در چهره، و خون حضرت امام حسين عليه‌السلام را در رگ‌ها داشت .(5)


پي نوشت ها:

1.غرر الحكم : كلمه 513
2.نهج البلاغه : حكمت 51
3.معالي السبطين : ج 1، ص 443
4. شخصيت ابوالفضل العباس عليه السلام از: عطايي خراساني ، ص 116 - 117
5.اقتباس از پرچمدار نينوا، تحليلي از زندگاني حضرت عباس عليه‌السلام ، اثر دانشمند محترم نويسنده درد آشنا و دلسوز، مروج مكتب قرآن و اهل بيت عليهم السلام آقاي حاج شيخ محمد محمدي اشتهاردي .

 نظر دهید »

مراء

22 مهر 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

امام علي :مراءاعمال انسان را ساقط ميكنديعني ثواب عمل را از بين ميبرد

 1 نظر

شعری در رثای بانوی دو عالم حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها)

30 فروردین 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

ای حرم خاص خداوندگار دست خداوند تو را پرده دار
مهر جبین زهره­ی زهرا تویی روشنی ماه و ثریا تویی
از همه زن­های جهان برتری آن همه­گان دیگر و تو دیگری
همسر محبوب امیر عرب خلقت پیدا و نهان را سبب
پاک بود دامنت از هر گناه آیه­ی تطهیر ز قرآن گواه
خوانده خدا «عصمت کبری» تو را گفت نبی « امّ ابیها » تو را
ابن و ابت تاج سر عالمند نسل تو سادات بنی­آدمند
مادر تو اشرف زنهاستی دختر تو زینب کبراستی
چیست حیا ؟ ریشه­ی دامان تو کیست ادب ؟ بنده­ی فرمان تو
پاک بود دامنت از هر گناه آیه­ی تطهیر ز قرآن گواه
مانده ز علم تو علی در شگفت آنکه کمالش همه عالم گرفت
شرم و ادب از ادبت شرم­سار گوش تو را عقل و خرد گوش­وار
رشته­ی تو رشته­ی نظم جهان سینه­ی تو مخزن راز نهان
وقت خوشت وقت مناجات تو شاد پیمبر ز ملاقات تو
کس نبرد راه به سامان تو جز پدر و شوهر و یزدان تو
هم ز پی عرض ادب گاه­گاه یافته جبریل در آن خانه راه
خانه­ی تو گلشن مهر و وفا مکتب تو مکتب صدق و صفا
نیست عجب گَر به چنین مکتبی تربیت آموخته چون زینبی
پیرهن خویش به مسکین دهی خاطر آن غم­زده تسکین دهی
زین ملکات و ملکوتی صفات فاطمه جان عقل و خرد مانده مات
با همه­ی شوکت و اجلال تو بعد نبی تیره شد اقبال تو
دور­ی عزّت سپری شد تو را امّت بی­رحم جری شد تو را
قدر تو یا فاطمه نشناختند بر حرم حرمت تو تاختند…
ای شده محروم ز ارث پدر عالم وآدم ز غمت خون­جگر
عصمت یزدانی و معصومه­ای زوج تو مظلوم و تو مظلومه­ای
داغ غمت بر دل رنجور ماند قدر تو و قبر تو مستور ماند
فاطمه، ای گوهر دریای راز ما همه را سوی تو روی نیاز
باد فدایت پدر و مادرم خاک ره فضّه تو افسرم
مهر تو سرمایه­ی ایمان من یاد تو باغ گل وریحان من
ای پدرت رحمهُ لِلعالمین مرحمتی کن به من دل غمین
من که ز احسان تو شرمنده­ام دست به دامان تو افکنده­ام
جز به تواَم هیچ سر و کار نیست غیر حسینت دگرم یار نیست
از کرم خویش گناهم ببخش در کنف خویش پناهم ببخش



“مؤیّد خراسانی”

 1 نظر

امام هادی (ع)درچندسطر

29 فروردین 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

امام على بن محمد (نقى و گاهى به لقب هادى ذكر مى شود) فرزند امام نهم در سال 212 در مدينه متولد شده و در سال 254 (طبق روايات شيعه ) معتز، خليفه عباسى با سَم شهيدش كرده است (292) . امام دهم در ايام حيات خود با هفت نفر از خلفاى عباسى ، ماءمون و معتصم و واثق و متوكل و منتصر و مستعينى و معتز معاصر بوده است . در عهد معتصم ، سال 220 بود كه پدر بزرگوارش در بغداد با سم درگذشت ، وى در مدينه بود و به امر خدا و معرفى امامان گذشته به امامت رسيد و به نشر تعاليم دينى مى پرداخت تا زمان متوكل رسيد. متوكل در سال 243 در اثر سعايتهايى كه كرده بودند يكى از امراى دولت خود را ماءموريت داد كه آن حضرت را از مدينه به سامرا - كه آن روز عاصمه خلافت بودجلب كند و نامه اى مهرآميز با كمال تعظيم به آن حضرت نوشته تقاضاى حركت و ملاقات نمود (293) و البته پس از ورود آن حضرت به سامرا در ظاهر اقداماتى به عمل نيامد ولى در عين حال آنچه مى توانست در فراهم آوردن وسائل اذيت و هتك آن حضرت كوتاهى نمى كرد و بارها به منظور قتل يا هتك ، امام را احضار كرده و به امر وى خانه اش را تفتيش مى نمودند. متوكل در دشمنى با خاندان رسالت در ميان خلفاى عباسى نظير نداشت و بويژه با على عليه السّلام دشمن سرسخت بود و آشكارا ناسزا مى گفت و مرد مقلدى را موظف داشت كه در بزمهاى عيش ، تقليد آن حضرت را در مى آورد و خليفه مى خنديد!! و در سال 237 هجرى بود كه امر كرد قبه ضريح امام حسين را در كربلا و همچنين خانه هاى بسيارى كه در اطرافش ساخته بودند، خراب و با زمين يكسان نمودند! و دستور داد كه آب به حرم امام بستند و دستور داد زمين قبر مطهر را شخم و زراعت كنند تا بكلى اسم و رسم مزار فراموش شود (294) . در زمان متوكل ، وضع زندگى سادات علوى - كه در حجاز بودند - به مرحله رقت بارى رسيده بود چنانكه زنهاى ايشان ساتر نداشتند و عده اى از ايشان يك چادر كهنه داشتند كه در اوقات نماز آن را به نوبه پوشيده نماز مى خواندند (295) و نظير اين فشارها را به سادات علوى كه در مصر بودند نيز وارد مى ساخت . امام دهم به شكنجه و آزار متوكل صبر مى فرمود تا وى درگذشت و پس از وى منتصر و مستعين و معتز روى كار آمدند و به دسيسه معتز، آن حضرت مسموم و شهيد شد.

 نظر دهید »

هدایتگرشیعه

29 فروردین 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

امام هادي (ع) حضرت امام علي بن محمد الهادي عليه السلام در نيمه ذيحجه سال 212 هجري در “صريا “، منطقه اي واقع در 6 کيلومتري مدينه متولد شد. نام مبارک ايشان “علي"، کنيه اش “ابوالحسن” و القاب آن بزرگوار : نجيب، مرتضي، هادي، نقي، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيب و عسکري مي باشد که مشهورتر از همه “هادي” و “نقي” است. پدر گرامي آن حضرت، امام جواد عليه السلام و مادر ايشان بانوي گرانقدر و با فضيلتي به نام “سمانه مغربيه” است. محمد بن فرج مي گويد: “ابوجعفر ، محمد بن علي عليه السلام مرا خواست و فرمود: کارواني از را ه مي رسد که برده فروشي در ميان آن است و کنيزاني همراه خود دارد. سپس هفتاد دينار به من داد و امر کرد با آن کنيزي را با مشخصاتي که داد، بخرم. من ماموريت را انجام دادم. اين کنيز همان مادر امام هادي عليه السلام است. قدر و منزلت اين بانوي گرامي بدان پايه بود که امام هادي عليه السلام درباره اش فرمود : «مادرم عارف به حق من و اهل بهشت است. شيطان سرکش به او نزديک نمي شود، خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صديق و صالحان قرار دارد.» (1) عبادت امام امام هادي عليه السلام شب هنگام به پروردگارش روي مي آورد و شب را با حالت خضوع به رکوع و سجده سپري مي کرد و بين پيشاني نوراني اش و زمين، جز سنگ ريزه و خاک حايلي وجود نداشت. پارسايي و انس با پروردگار، آن چنان نمودي در زندگي امام داشت که در مقام بيان برجستگي و صفات والاي آن گرامي به ذکر اين ويژگي پرداخته اند. ابن کثير مي نويسد: او عابدي وارسته و زاهد بود. ايشان کمر همت به عبادت بسته، فقيه و پيشوا بود. ابن عباد حنبلي نيز مي گويد: کان فقيها، اماماً ، متعبدا. (2) اخلاق حسنه امام پيشوايان معصوم عليهم السلام انسانهاي کامل و برگزيده اي هستند که به عنوان الگوهاي رفتاري هدايت جامعه را به سوي خداوند عهده دار شده اند. گفتار و منش امامان عليهم السلام، ترسيم “حيات طيبه” انساني و وجودشان تبلور تمامي ارزشهاي الهي است. نمونه تعبيرامام هادي عليه السلام در زيارت جامعه کبيره * معدن رحمت، گنجينه داران دانش، نهايت بردباري و حلم، بنيانهاي کرامت، خلاصه و برگزيده پيامبران، پيشوايان هدايت، چراغهاي تاريکي، پرچمهاي پرهيزکاري، نمونه هاي برتر و حجت هاي خدا بر جهانيان هستند. امام هادي عليه السلام همچون نياکان خود در برابر ناملايمات بردبار بود و تا جايي که مصلحت اسلام ايجاب مي کرد با دشمنان حق و ناسزا گويان و اهانت کنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردباري برخورد مي کرد. “بريحه” عباسي - که از سوي دستگاه خلافت به سمت امام جماعت مکه و مدينه منصوب شده بود- از امام هادي عليه السلام نزد متوکل شکايت کرد و براي او نوشت: اگر خواهان حفظ مکه و مدينه هستي ، “علي بن محمد” را از اين دو شهر بيرون کن زيرا او مردم را به سوي خود خوانده و گروه زيادي از او پيروي کرده اند. متوکل امام را از کنار حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله تبعيد نمود. هنگامي که امام از مدينه به سمت سامرا در حرکت بود، بريحه نيز همراه ايشان بود. در بين راه بريحه به امام گفت: تو خود مي داني که عامل تبعيد تو من بودم. سوگند مي خورم که چنانچه شکايت مرا نزد خليفه ببري، تمام درختانت را در مدينه آتش مي زنم، خدمتکارانت را مي کُشم و چشمه هاي مزارعت را کور مي کنم. بدان که اين کارها را خواهم کرد. امام عليه السلام در جواب فرمود: «نزديک ترين راه براي شکايت از تو اين بود که ديشب شکايت تو را نزد خدا بردم و من اين شکايت را که بر خدا عرضه کردم نزد غير او، از بندگانش نخواهم برد» بريحه چون اين سخن را از امام شنيد، به دامن آن حضرت افتاد، تضرع کرد و از ايشان تقاضاي بخشش نمود. امام فرمود: تو را بخشيدم. (3) امام عليه السلام در بيان ديگران امام هادي عليه السلام پيوسته تحت نظر حکومتهاي جور بود و سعي مي شد که آن حضرت با پايگاههاي مردمي و افراد جامعه تماس نداشته باشد. با اين حال آن مقدار از فضايل اخلاقي از ايشان بروز نموده که دانشمندان و حتي دشمنان اهل بيت عليهم السلام را به تحسين آن وجود الهي واداشته است. ابوعبدالله جنيدي از دانشمندان مسلمان مي گويد: سوگند به خدا، او بهترين مردم روي زمين و برترين آفريده هاي الهي است. متوکل در نامه اي که براي امام عليه السلام مي نويسد خاطر نشان مي کند: ميرالمومنين عارف به مقام شماست و حق خويشاوندي را نسبت به شما رعايت مي کند و طبق آنچه مصلحت شما و خانواده تان مي باشد عمل مي کند. (4) شاگردان امام بنا براظهار شيخ طوسي، تعداد شاگردان امام هادي عليه السلام بالغ بر 185 نفر بوده است که در ميان آنان چهره هاي برجسته علمي و فقهي فراواني که داراي تاليفات گوناگوني بودند نيز ديده مي شود. در اينجا از برخي شاگردان آن حضرت به طور اختصار ياد مي شود: 1- ايوب بن نوح: مردي امين و مورد وثوق بود و درعبادت و تقوا رتبه والايي داشت، چندان که او را در زمره بندگان صالح خدا شمرده اند. او وکيل امام هادي و امام عسکري عليهما السلام بود. ايوب به هنگام وفات تنها يکصد و پنجاه دينار از خود به جاي گذاشت، در حالي که مردم گمان مي کردند او پول زيادي دارد. 2- حسن بن راشد: وي از اصحاب امام جواد و امام هادي عليهما السلام شمرده مي شود و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والايي برخوردار بوده است. 3- حسن بن علي ناصر : شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است . وي پدر جد سيد مرتضي از سوي مادر است . سيد مرتضي در وصف او مي گويد : مقام و برتري او در دانش و پارسايي ، و فقه روشنتر از خورشيد درخشان است . او بود که اسلام را در “ديلم” نشر داد، بگونه اي که مردم آن سامان به وسيله او از گمراهي به هدايت راه يافته و با دعاي او به حق بازگشتند . صفات پسنديده و اخلاق نيکوي او بيش از آن است که شمرده نشود و روشنتر از آن است که پنهان بماند . 4- عبد العظيم حسني: وي که نسب شريفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبي عليه السلام مي رسد، از ياران امام هادي و امام عسکري عليهما السلام است. عبدالعظيم ، مردي پارسا ، وارسته ، دانشمند ، فقيه و مورد اعتماد و وثوق امام دهم بود . ابو حماد رازي مي گويد : در سامراء بر امام هادي عليه السلام وارد شدم و درباره مسائلي از حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم ، ايشان فرمود : اي حماد ! هر گاه در ناحيه اي که زندگي مي کني ، مشکلي در امر دين ، برايت پيش آمد از عبد العظيم حسني بپرس و سلام مرا به او برسان . 5- عثمان بن سعيد : وي در سن جواني و در حالي که يازده سال از عمرش مي گذشت ، افتخار شاگردي امام را پيدا نمود. امام هادي عليه السلام در مورد او به احمد بن اسحاق قمي فرمود : عثمان بن سعيد ، ثقه و امين من است ، هر چه به شما بگويد از سوي من گفته و هر چه به شما القا کند از ناحيه من القا کرده است. (5) امام هادي و شيعيان ايشان در ايران اکثر شيعيان در قرن نخست از شهر کوفه بودند. از دوران امام باقر و امام صادق عليهما السلام به اين طرف ، لقب"قمي” در آخر اسماء تعدادي از اصحاب ائمه به چشم مي خورد. اينها اشعري هاي عرب تباري بودند که در قم مي زيستند. در زمان امام هادي عليه السلام، قم مهمترين مرکز تجمع شيعيان ايران بود و روابط محکمي ميان شيعيان اين شهر و ائمه طاهرين وجود داشت. در کنار قم، دو شهر آبه (يا آوه) و کاشان نيز تحت تأثير تعلميات شيعي قرار داشته و مردم اين شهرها از بينش شيعي مردم قم پيروي مي کردند. مردم قم و آوه ، همچنين براي زيارت مرقد مطهر امام رضا عليه السلام به مشهد مسافرت مي کردند که امام هادي نيز آنها را در قبال اين عمل “مغفور لهم” وصف کرده اند. (6) پي نوشتها : 1- دلايل الامامة، ص 216. 2- تاريخ اجمالي پيشوايان عليهم السلام. 3- اثبات الوصية، مسعودي، صص 196-197 4 الارشاد، شيخ مفيد، ص 333 5- الغيبة، شيخ طوسي، ص 215 6- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 260

 نظر دهید »
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • تجلیگاه عفت
  • اخبار مدرسه
  • خاطرات طلبگی و حجره نشینی
  • دلنوشته
  • در حریم یار
  • منحرفان تاریخ اسلام
  • با عشق بازان در سنگر عشق
  • معرفت انوار قدسیه
  • پاک سیرتان
  • خوان وحی
  • درسنگررهبری
  • همراه با امیر بیان
  • مقالات طلاب
  • دسته کلیدی برای طلاب
  • تلنگر
  • پیام ها
    • پیام تندرستی
  • درمحضر استاد
  • نيايش هاي سيدالساجدين
  • انتظار
  • محرم»
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

روز شمار عید غدیر

روزشمار غدیر

ذکر ایام هفته

ذکر روزهای هفته

تدبر در قرآن

آیه قرآن

اوقات شرعی

اوقات شرعی

عشق حقیقی

عشق حقیقی به خداوند
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس