الیک اشکو یا رسول الله....
سيماوشخصيت امام كاظم(ع)
1. مادر آن حضرت
1) مادرش حميدة امّ ولد بود. امام باقر(ع)وقتي براي اوّلين بار او را ديد فرمود: نامت چيست؟ گفت: حميده. فرمود:حَمِيدَةٌ فِي الدُّنْيا مَحْمُودَةٌ فِي الْآخِرَةِ[كافي، ج1، ص476].
2. وجه تسميه آن حضرت به كاظم
نامش كاظم(ع)بود. آن حضرت جنايات خلفا را مي ديد و خونِ دل مي خورد، امّا به دلايلي غيظش را فرو مي برد و ابراز نمي كرد.
3. نقش خاتم آن حضرت
نقش خاتم آن حضرت، “حسبي الله” و يك گل بود و بالايش هم هلالي بود. شايد گل رمز پيروزي و هلال رمز اميد به تكامل حركت كه بعد از 14 شب بدر مي شود باشد. جعفر مرتضي، نقش الخواتيم الأئمّة(عليهم السّلام)،[ص35].
4. سيره آن حضرت
1. سيره عبادي آن حضرت
محدّثين نقل كرده اند كه بارها شب ها در مدينه امام كاظم(ع)داخل مسجد پيامبر(ص)مي شدند و سر بر سجده مي گذاشت و با صداي حزين و چشمان اشك بار اين كلمات را عرض مي كرد:عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك يا أهل التقوي و يا أهل المغفرة[دلائل الإمامة، ص149].
و تا نيمه هاي شب همين كلمات را بر زبان جاري مي كرد. در بيشتر اوقات دعاي آن حضرت(ع)با اين كلمات شروع مي شد:
عَنْ أَبِي جَرِيرٍ الرَّوَّاسِي قَالَ:سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَي (ع) وَ هُوَ يقُولُ:” اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُك الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ يرَدِّدُهَا"[كافي، ج3، ص323].
بارها پياده به مكه رفت.
2. سيره اخلاقي آن حضرت
در مدّت عمر خود بيش از هزار نفر را خريداري و در راه خدا آزاد ساخت.[حيات موسي بن جعفر(عليهما السّلام)].
شخصي از دودمان عمر در مدينه از مخالفان امام بود. به علي(ع)ناسزا مي گفت. اصحاب حضرت(ع)تصميم به قتل او گرفتند، امّا حضرت(ع)آنها را به شدّت نهي فرمود و آدرس آن مرد را پرسيد. روزي به سراغش در محل كارش در خارج مدينه رفت. وقتي به زمين هاي زراعتي او رسيد با الاغش وارد زمين ها شد. فرياد او بلند شد. حضرت(ع)نزد او نشست. احوال پرسي كرد و فرمود:"غرامتش چقدر مي شود؟” گفت صد درهم. فرمود:” چقدر اميدداري بگيري؟". گفت: نمي دانم. فرمود:” حدس بزن". گفت: دويست درهم. حضرت 300 درهم به او داد و خداحافظي كرد. آن مرد گفت:الله يعلم حيث يجعل رسالته[اعيان الشّيعه]
روزي حضرت به مردي سياه چهره و زشت رسيد؛ بر او سلام كرد و پايين آمد و پهلوي او نشست و مدّتي با او حرف زد و فرمود: اگر كاري داشتي من در خدمت حاضرم. اصحاب عرض كردند او به شما محتاج بود؛ امّا شما مثل محتاجان رفتار مي كرديد. فرمود:عبد من عبيد الله و أخ في كتاب الله و جار في بلاد الله يجمعنا و إياه خير الآباء آدم (ع) و أفضل الأديان الإسلام و لعل الدهر يرد من حاجاتنا إليه فيرانا بعد الزهو عليه متواضعين بين يديه[تحف العقول، ص413].
بُشر حافي سال ها عمرش را به گناه كاري و شهوات غيرمشروع گذراند. روزي حضرت از درب خانه اش عبور مي كرد. از كنيزش پرسيد: “صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟” پاسخ داد، آزاد. حضرت(ع)فرمود:"چنين پيدا است است، زيرا اگر بنده بود به شرايط بندگي عمل مي كرد". كنيز، اين سخنان را براي بُشر بازگو كرد و گفته امام(ع)در وجود او طوفاني به پا كرد و با عجله بلند شد و با پاي برهنه از خانه بيرون آمد و در كوچه امام(ع)را پيدا كرد و توبه كرد و به عشق اين لحظه سعادت بخش، چون در اين لحظه پابرهنه بود، تا آخر عمر با پاي برهنه راه مي رفت و به همين دليل به بُشر حافي معروف شد و او يكي از مردان نامي و معروف تاريخ شد.[تتمة المنتهي، ص329، از آية الكرسي فلسفي، ص191].
خطيب بغدادي درتاريخ خود از قول يكي از علماء آن عصر مي گويد! شهر بغداد عاقل تر و متين تر از بُشر را در خود نپرورانده است. گويي كه درهر موي او عقل و تدبيري نهفته است.[تاريخ بغداد، ج7، ص73].
ـ به پيروانش دستور داد، ميوه ها را انبار نكنيد:
ـ در مزرعه با بردگان مشورت و گاهي طبق نظريه آنها رفتار مي كرد.[مكارم الأخلاق، ص335].
امام كاظم(ع)شخصا كشاورزي مي كرد. حسن بن علي بن ابي حمزه مي گويد: ديدم حضرت(ع)سخت مشغول فعّاليت هستند. عرق تا قدم هاي مبارك او رسيده. گفتم: فدايت شوم كارگران كجا هستند؟ امام فرمودند:” بزرگوارتر از من و پدرم با دست خودشان در زراعت تلاش مي كردند". پرسيدم آنان كيانند؟ فرمود:"جدّم رسول خدا(ص)و اميرالمؤمنين علي(ع). كشاورزي از كارهاي پيامبر است".
3. سيره سياسي
ابوحنيفه مي گويد: به خانه جعفر بن محمّد(عليهما السّلام)رفتم. اجازه ورود خواستم. بر در خانه با كودكي برخوردم از او سؤالاتي كردم. احساس كردم يك كودك عادي نيست و جواب هاي علمي مي دهد. پرسيدم نامش را. فرمود: موسي بن جعفر.[تحف العقول، ص411].
روزي هارون به امام عرض كرد: بيا فدك را بگير. امّا حضرت(ع)چيزي نمي گفت. هارون اصرار كرد. حضرت(ع)فرمود:” من نمي گيرم مگر با حدودش". گفت: حدودش چيست؟ فرمود: “اوّل عَدَنْ". رنگ هارون پريد. “دوم؛ سمرقند". سرخ شد. “سوم؛ آفريقا". سياه شد. “چهارم؛ سيف البحر". هارون با عصبانيت گفت: پس براي ما چه مي ماند و از مجلس بيرون رفت.
3. شهادت امام كاظم(ع)
1. دستگيري امام(ع)
1) دلايل دستگيري:
الف) شخصيت امام ب) حقد و كينه هارون ج) حرصه الي الملك د) بغضه للعلويين به جوري كه زنده زنده آنان را زير خاك مي كرد.
ه) سعايت كه از اطراف اموالي براي امام(ع)مي آيد و قصد تشكيل حكومت دارد. و) استدلال هاي امام(ع)بر حقّانيت خودش ز) تعيين فدك
ح) قاطعيت و تحريم امام كه كمك به هارون گناه است.
2) نحوه دستگيري:
در مسجد پيامبر اكرم(ص)بالاي سر مشغول نماز بود كه مأموري هجوم آورده و نمازش را قطع كرد و با دست بند امام را گرفت و امام(ع)با حال خاصّي مي فرمود:إليك أشكو يا رسول الله[المناقب، ج4، ص326].
3) نحوه حركت امام(ع):
هارون دستور داد دو قبّه به راه اندازد؛ يكي به سوي كوفه، يكي بصره. تا مسأله بر مردم مشتبه شود كه نفهمند امام(ع)را به كجا بردند. ولي عملاً امام(ع)را به زندان بصره فرستاد.
مردم با جيغ و فرياد در حزن فرو رفتند.
2. امام(ع)در زندان
1) دائما در عبادت
2) بعضي از خواصّ كه فهميدند امام(ع)در زندان بصره است به نحوي به ديدن او رفته و سؤالاتي مي كردند. هارون كه فهميد به مسئول بصره دستور اعدام امام(ع)را داد، امّا او نپذيرفت.
3) امام(ع)را به بغداد برده و در منزل يكي از وزراء زنداني كردند، كه مبادا ساير زندانيان تحت تأثير قرار گيرند.
4) وزير از پشت بام سجده هاي دائمي امام(ع)را مي ديد.
5) هارون به وزير هم شك كرد. خودش امام(ع)را از بام خانه وزير، زير نظر داشت.
6) همين كه هارون مي فهمد كه فضل بن ربيع مسئول زندان عاشق امام(ع)شده و نسبت به وي احترام مي گذارد، دستور داد او را عريان كرده و صد ضربه شلاق زدند.
7) امام كاظم(ع)از درون زندان به هارون مي نويسد:” هر روز يك روز از عمر من كم شده و يك روز نيز از تو و هر دو به سوي خدا و قيامت مي رويم. تبهكاران در آن روز زيان كارند".
8) امام كاظم(ع)مهره هايي را در مواردي منصوب كرده بود كه هارون هر لحظه مي ترسيد بساط حكومت او به هم بريزند.
9) جاسوساني براي امام(ع)قرار مي دادند، كه امام(ع)در سجده هاي خود چه نوع دعايي مي كند.
3. شهادت امام (ع)
چرا جنازه سه روز روي پل بغداد باقي ماند؟
1) شناسايي شيعيان فعّال 2) تقرّب به هارون 3) اهانت و تهمت به امام(ع)، زيرا شعار مي دادند:هذا موسي بن جعفر الذي تزعم الرافضة أنه لا يموت فانظروا إليه فنظر الناس إليه ميتا.[إرشاد مفيد، ج2، ص240]. 4. كلمات حكمت آميز امام كاظم(ع)
—————————خاطرات
1) عبدالله بن يحيي مي گويد: خدمت امام(ع)رسيدم. فرمود: “امسال كار خوب زياد انجام بده چون سال آخر عمر تو است". شروع كردم به شدّت گريه كردن. فرمود: “چرا گريه مي كني؟” عرض كردم بر حال خودم. فرمود: “مژده باد بر تو، تو از شيعيان ما هستي". راوي مي گويد: عبدالله خوشحال شد و پس از چندي از دنيا رفت.
عن عبد الله بن يحيي الكاهلي، قال:حججت فدخلت علي أبي الحسن (ع) فقال لي:"اعمل خيرا في سنتك هذه فإن أجلك قد دنا"، قال: فبكيت، فقال لي: و ما يبكيك؟” قلت: جعلت فداك نعيت إلي نفسي، قال:” أبشر فإنك من شيعتنا و أنت إلي خير". قال، قال أخطل فما لبث عبد الله بعد ذلك إلا يسيرا حتي مات.[رجال الكشي، ص448].
2) هشام بن سالم مي گويد: بعد از رحلت امام ششم(ع)با محمّد بن نعمان به مدينه رفتيم. در آنجا ما را به خانه عبدالله افطح راهنمايي كردند. به خانه او رفتيم. سؤالاتي فقهي از او كرديم. وقتي ديديم اشتباهي جواب مي دهد فهميديم او امام نيست. از خانه او بيرون آمديم. در كنار كوچه نشستيم و شروع كرديم به گريه كردن. تا اين كه پيرمردي به سراغ ما آمد و با اشاره ما را به سوي خود خواند. ما ترسيديم از جاسوسان باشد. با احتياط و اضطراب به دنبالش به راه افتاديم تا به خانه اي رسيديم. پيرمرد رفت. غلامي آمد و ما را دعوت كرد و گفت: رحمت خدا بر شما باد. وارد خانه شديم. موسي بن جعفر(عليهما السّلام)در آنجا بود. فرمود: نه معتزله، نه قدريه، نه زيديه و نه هيچ طايفه ديگر، بلكه به سوي من بياييد". از شوق مي خواستم فرياد بزنم. عرض كردم: عبدالله، برادرت، خود را جانشين امام مي داند. فرمود:عبد الله يريد أن لا يعبد اللهعرض كردم: ما شاگردان مكتبي هستيم كه كوركورانه اطاعت نمي كنيم. بفرماييد امامت شما را چگونه بفهميم؟ بالاخره با سؤالاتي امامت حضرت(ع)برايمان ثابت شد. عرض كردم: ممكن است كساني را كه اهل گمراهي هستند هدايت كنم و امامت شما را اثبات كنم. فرمود:” اوّل آنها را آزمايش كن، بعد اين راز را بگو".[ارشاد مفيد، ج2، ص221]
3) عليّ بن يقطين مخفيانه توسّط دو مأمور خمس و اموالي را به مدينه مي فرستاد، ولي در منطقه اي كه براي استراحت نشسته بودند سواره اي را ديدند جلو آمد. ديدند امام كاظم(ع)است. پول ها را گرفت. نامه هايي داد و فرمود:” اينها جواب هاي شماست.برگرديد و به مدينه نرويد و از اينكه از زيارت پيامبر اكرم(ص)محروم شده ايد ناراحت نباشيد، زيرا شما در واقع رسول الله(ص)را زيارت كرده ايد و غذاي شما هم براي شما تا مدينه كافي است، نگران نباشيد".
2) به شريك بن عبدالله نخعي از طرف خليفه عبّاسي پيشنهاد قضاوت يا معلّمي فرزندان يا صرف نهار داده شد. او نهار لذيذي صرف كرد، هم قضاوت را پذيرفت و هم معلّمي را. آري، لقمه حرام در شيعه اين چنين دگرگوني ايجاد مي كند.[زندگاني امام كاظم(ع)، مروج الذّهب]