مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حضورسرهنگ مصطفی عبد الجباری در مراسم بزر گداشت هفته دفاع مقدس حوزه عتمیه حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) بناب

به مناسبت هفته دفاع مقدس مراسمی روز سه شنبه 92/7/2 در مدرسه علمیه حضرت وی عصر(عج ال…) بر گزار شد.در این مراسم سرهنگ مصطفی عبدالجباری از فرماندهان دفاع مقدس سپاه ناحیه بناب به ایراد سخنرانی پرداختند.

جناب سرهنگ، با بزرگداشت یاد و اهداف شهدای دفاع مقدس وجانفشانی های رزمندگان اسلام در حفظ انقلاب اسلامی موقعیت استراتژیک ایران در منطقه خاور میانه را برای دشمن خیلی حساس ومهم قلمداد کرده وبیان نمودند:به دست آوردن کشور ایران بر ای دشمن از ابعاد مختلف سیاسی وحکومتی وتسلط بر کل منطقه خاورمیانه مهم می باشد و آنچه هدف دشمن را به بی هدفی و خاموشی خواهد برد چیزی جز ایمان و وحدت و ولایت طلبی مردم ایران نخواهد بود.ایشان افزودند:در هر زمان وظیفه شناسی امری مهم برای ملت مسلمان است. لذا قبلا اگر وظیفه ما دفاع نظامی از کشور و انقلاب اسلامی بود الان وظیفه ،دفاع فرهنگی از کشور است.

سرهنگ عبدالجباری در پایان بیاناتشان با ذکر خاطراتی از جبهه های جنگ و شهدای دفاع مقدس،ایمان بالا و ولایتمداری را رمز استقامت رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس بر شمرده،طلاب را به حفظ و ادامه راه این عزیزان سفارش نمودند.

'گره پس از گره !!!

18 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب



مرحوم آیت‌الله تهرانی می‌گفت: خیال می‌کنیم از خدا بهتر می‌فهمیم؛ این است که گره پس از گره در کار ما می‌افتد و بعد هم می‌نشینیم ناله می‌کنیم. ناله نکن! از همان اوّل برو گناه را ترک کن.

 

 

 نظر دهید »

اگه امام زمانی هست چرا نامش تو قرآن نیست؟

17 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

چرا در قرآن کريم به صورت صريح و روشن دربارة حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف سخن گفته نشده است؟ در کجاي قرآن دربارة­ آن حضرت صحبت شده است؟ با توجه به ذکر واضح و صريح پيامبر اسلام در تورات، چرا در قرآن به طور روشن حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف معرفي نشده است؟

 

 

خداوند، در قرآن کريم براي معرفي افراد از روش‌هاي مختلفي استفاده کرده است؛ براي نمونه:

الف. معرفي به نام: (ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبيين و کان الله بکل شيء عليماً)؛(1) «محمد صلي الله عليه و آله پدر هيچ يک از مردان شما نبوده و نيست؛ ولي رسول خدا و ختم کننده آخرين پيامبران است؛ و خداوند به همه چيز آگاه است».

ب. معرفي با عدد: (و لقد أخذ الله ميثاق بني إسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيبآ)؛(2) «خدا از بني‌اسرائيل پيمان گرفت و از آن‌ها، دوازده نقيب (سرپرست) برانگيختيم».

ج. معرفي با صفت: (الذين يتّبعون الرسول النبيّ الأمّي الذي يجدونه مکتوباً عندهم في التوراة و الإنجيل يأمرهم بالمعروف و يَنْههُمْ عن المنکر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم و الأغلال التي کانت عليهم…)؛(3) همانا که از فرستادة (خدا) پيامبر امّي پيروي کنيد؛ پيامبري که صفاتش را در تورات و انجيلي که نزدشان است مي‌يابند: آن‌ها را به معروف دستور مي‌دهد و از منکر باز مي‌دارد؛ اشياء پاکيزه را براي آن‌ها حلال مي‌شمرد و ناپاکي‌ها را تحريم مي‌کند؛ و بارهاي سنگين و زنجيرهايي را که بر آن‌ها بود، (از دوش و گردنشان) برمي‌دارد…».

بنابراين، غير از وجود مقدس امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف موارد فراوان ديگري هست که در قرآن به صراحت از آن‌ها سخن به ميان نيامده است.

اين که نام پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله با صراحت در تورات آمده است، دليل بر اين نيست که بايد نام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف هم در قرآن با صراحت بيايد؛ چون، ممکن است همان‌گونه که آن­جا مصلحت ذکر صريح بود، اين­جا مصلحت در عدم صراحت به نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف باشد، اگر چه با تصريح نام نيز مشکل حق­ستيزان حل نمي­شود؛ چنان که بشارت پيامبر در تورات و انجيل آمد؛ ولي بسياري از اهل کتاب ايمان نياوردند. مخالفت بني اسراييل با پيامبر زمان خود دربارة فرماندهي طالوت(4) دليل ديگري است بر اين که ذکر نام همه جا و هميشه اختلاف را از بين نمي‌برد. بني اسراييل در مخالفتي آشکار با پيامبرشان ـ با اين که نام فرمانده به صراحت گفته شده بود ـ گفتند: (أنّي يکون له الملک علينا و نحن أحقّ بالملک منه و لم يؤت سعة من المال)؛(5) چگونه او فرمانرواي ما باشد، با اين‌که ما براي فرمانروايي از او سزاوارتريم و به او مال گسترده‌اي هم داده نشده است».

بزرگان گفته­اند اگر نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف يا ساير امامان، با صراحت در قرآن ذکر مي­شد، انگيزه مخالفان براي تحريف قرآن، فراوان مي­شد و اين سند جاويد الهي، در خطر تحريف قرار مي­گرفت.

به­علاوه اين­گونه نيست که تنها راه بيان حقايق‌، تصريح به اسم و رسم آن‌ها باشد؛ بلکه در بسياري از موارد، با بيان ويژگي‌هاي يک حقيقت، البته به صورتي آشکار و روشن، مي­توان حقيقتي را به ديگران معرفي کرد. قرآن کريم، در مسأله امامت و ولايت و نيز مهدويّت و حکومت عدل جهاني، از اين شيوه بهره گرفته است. در آيات متعدد، ولايت پس از پيامبر (مائده/55) و حکومت جهاني مهدوي (نور/55) را در قالب بيان ويژگي­ها و صفات، بيان کرده است.مفسران قرآن، با استفاده از روايات پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام بيش از 250 آيه از قرآن را دربارة امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و حکومت جهاني او و ياوران صالح او آورده­اند. در اين باره، کتاب­هاي مستقلي هم نوشته شده است، مانند سيماي امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در قرآن، ترجمه حائري قزويني و بعضي از آن آيات عبارت است از‌:

(و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون ان في هذا لبلاغا لقوم عابدين)؛ به تحقيق در زبور، از پس تورات نوشتيم که مسلماً، زمين را بندگان صالح من، به ارث خواهند برد. به يقين، در اين سخن، پيام رسايي است براي قومي که بندگان خدايند».(6)

(وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً يعبدونني لايشرکون بي‌شيئا و مَن کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون)؛ خداوند، کساني از شما را که ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده فرمود که آنان را قطعاً در زمين به خلافت خواهد گمارد؛ همان‌گونه که کساني را که پيش از آنان بودند به خلافت گمارد و قطعاً برايشان دينشان را مستقر خواهد کرد؛ ديني که آن را براي­شان پذيرفت و آنان را از پس خوفشان به حالت امنيت‌، دگرگون مي­کند؛ آن چنان که مرا عبادت مي­کنند و چيزي را با من شريک نگردانند و هر کس بعد از آن کفر ورزد، قطعاً آنان فاسقند.(7)

و نکته آخر اين‌که قرآن کريم، در جايگاه قانون اساسي اسلام، در بسياري از موارد، کليات مسائل اسلامي را مطرح کرده است و بيان بسياري از حقايق را به پيامبر و جانشينان او واگذار کرده است و صريحاً، پيامبر را مبيّن و مفسّر قرآن معرفي کرده است:

(و انزلنا اليک الذکر لتبين الناس ما نزل اليهم)؛ قرآن را بر تو نازل کرديم، تا آنچه را بر مردم نازل شده است، براي آنان بيان کني.(8)

نکته لطيف اين که خداوند از کلمه تبيين استفاده کرده است که به معناي توضيح و تفسير است، نه از الفاظي مانند قرائت و تلاوت که به معناي خواندن است، بنابراين به جاست در کنار قرآن، به پيامبر اکرم و رواياتي که به صراحت در مورد حضرت مهدي پرداخته‌اند، مراجعه نماييم.

پي نوشت:

——————————————————————————(1). احزاب/40.

(2). مائده/ 12.

(3). اعراف/ 157

(4). بقره/ 246-267.

(5). بقره/ 247.

(6). انبيا/ 105و 106.

(7). نور/ 55.

(8). نحل/ 44.

(مجله شماره 19 : - پرسش هاي مهدوي و پاسخ هاي امان)

 

 

 

 

چرا در قرآن کريم به صورت صريح و روشن دربارة حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف سخن گفته نشده است؟ در کجاي قرآن دربارة­ آن حضرت صحبت شده است؟ با توجه به ذکر واضح و صريح پيامبر اسلام در تورات، چرا در قرآن به طور روشن حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف معرفي نشده است؟

 

 

خداوند، در قرآن کريم براي معرفي افراد از روش‌هاي مختلفي استفاده کرده است؛ براي نمونه:

الف. معرفي به نام: (ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبيين و کان الله بکل شيء عليماً)؛(1) «محمد صلي الله عليه و آله پدر هيچ يک از مردان شما نبوده و نيست؛ ولي رسول خدا و ختم کننده آخرين پيامبران است؛ و خداوند به همه چيز آگاه است».

ب. معرفي با عدد: (و لقد أخذ الله ميثاق بني إسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيبآ)؛(2) «خدا از بني‌اسرائيل پيمان گرفت و از آن‌ها، دوازده نقيب (سرپرست) برانگيختيم».

ج. معرفي با صفت: (الذين يتّبعون الرسول النبيّ الأمّي الذي يجدونه مکتوباً عندهم في التوراة و الإنجيل يأمرهم بالمعروف و يَنْههُمْ عن المنکر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم و الأغلال التي کانت عليهم…)؛(3) همانا که از فرستادة (خدا) پيامبر امّي پيروي کنيد؛ پيامبري که صفاتش را در تورات و انجيلي که نزدشان است مي‌يابند: آن‌ها را به معروف دستور مي‌دهد و از منکر باز مي‌دارد؛ اشياء پاکيزه را براي آن‌ها حلال مي‌شمرد و ناپاکي‌ها را تحريم مي‌کند؛ و بارهاي سنگين و زنجيرهايي را که بر آن‌ها بود، (از دوش و گردنشان) برمي‌دارد…».

بنابراين، غير از وجود مقدس امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف موارد فراوان ديگري هست که در قرآن به صراحت از آن‌ها سخن به ميان نيامده است.

اين که نام پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله با صراحت در تورات آمده است، دليل بر اين نيست که بايد نام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف هم در قرآن با صراحت بيايد؛ چون، ممکن است همان‌گونه که آن­جا مصلحت ذکر صريح بود، اين­جا مصلحت در عدم صراحت به نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف باشد، اگر چه با تصريح نام نيز مشکل حق­ستيزان حل نمي­شود؛ چنان که بشارت پيامبر در تورات و انجيل آمد؛ ولي بسياري از اهل کتاب ايمان نياوردند. مخالفت بني اسراييل با پيامبر زمان خود دربارة فرماندهي طالوت(4) دليل ديگري است بر اين که ذکر نام همه جا و هميشه اختلاف را از بين نمي‌برد. بني اسراييل در مخالفتي آشکار با پيامبرشان ـ با اين که نام فرمانده به صراحت گفته شده بود ـ گفتند: (أنّي يکون له الملک علينا و نحن أحقّ بالملک منه و لم يؤت سعة من المال)؛(5) چگونه او فرمانرواي ما باشد، با اين‌که ما براي فرمانروايي از او سزاوارتريم و به او مال گسترده‌اي هم داده نشده است».

بزرگان گفته­اند اگر نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف يا ساير امامان، با صراحت در قرآن ذکر مي­شد، انگيزه مخالفان براي تحريف قرآن، فراوان مي­شد و اين سند جاويد الهي، در خطر تحريف قرار مي­گرفت.

به­علاوه اين­گونه نيست که تنها راه بيان حقايق‌، تصريح به اسم و رسم آن‌ها باشد؛ بلکه در بسياري از موارد، با بيان ويژگي‌هاي يک حقيقت، البته به صورتي آشکار و روشن، مي­توان حقيقتي را به ديگران معرفي کرد. قرآن کريم، در مسأله امامت و ولايت و نيز مهدويّت و حکومت عدل جهاني، از اين شيوه بهره گرفته است. در آيات متعدد، ولايت پس از پيامبر (مائده/55) و حکومت جهاني مهدوي (نور/55) را در قالب بيان ويژگي­ها و صفات، بيان کرده است.مفسران قرآن، با استفاده از روايات پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام بيش از 250 آيه از قرآن را دربارة امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و حکومت جهاني او و ياوران صالح او آورده­اند. در اين باره، کتاب­هاي مستقلي هم نوشته شده است، مانند سيماي امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در قرآن، ترجمه حائري قزويني و بعضي از آن آيات عبارت است از‌:

(و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون ان في هذا لبلاغا لقوم عابدين)؛ به تحقيق در زبور، از پس تورات نوشتيم که مسلماً، زمين را بندگان صالح من، به ارث خواهند برد. به يقين، در اين سخن، پيام رسايي است براي قومي که بندگان خدايند».(6)

(وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً يعبدونني لايشرکون بي‌شيئا و مَن کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون)؛ خداوند، کساني از شما را که ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده فرمود که آنان را قطعاً در زمين به خلافت خواهد گمارد؛ همان‌گونه که کساني را که پيش از آنان بودند به خلافت گمارد و قطعاً برايشان دينشان را مستقر خواهد کرد؛ ديني که آن را براي­شان پذيرفت و آنان را از پس خوفشان به حالت امنيت‌، دگرگون مي­کند؛ آن چنان که مرا عبادت مي­کنند و چيزي را با من شريک نگردانند و هر کس بعد از آن کفر ورزد، قطعاً آنان فاسقند.(7)

و نکته آخر اين‌که قرآن کريم، در جايگاه قانون اساسي اسلام، در بسياري از موارد، کليات مسائل اسلامي را مطرح کرده است و بيان بسياري از حقايق را به پيامبر و جانشينان او واگذار کرده است و صريحاً، پيامبر را مبيّن و مفسّر قرآن معرفي کرده است:

(و انزلنا اليک الذکر لتبين الناس ما نزل اليهم)؛ قرآن را بر تو نازل کرديم، تا آنچه را بر مردم نازل شده است، براي آنان بيان کني.(8)

نکته لطيف اين که خداوند از کلمه تبيين استفاده کرده است که به معناي توضيح و تفسير است، نه از الفاظي مانند قرائت و تلاوت که به معناي خواندن است، بنابراين به جاست در کنار قرآن، به پيامبر اکرم و رواياتي که به صراحت در مورد حضرت مهدي پرداخته‌اند، مراجعه نماييم.

پي نوشت:

——————————————————————————(1). احزاب/40.

(2). مائده/ 12.

(3). اعراف/ 157

(4). بقره/ 246-267.

(5). بقره/ 247.

(6). انبيا/ 105و 106.

(7). نور/ 55.

(8). نحل/ 44.

(مجله شماره 19 : - پرسش هاي مهدوي و پاسخ هاي امان)

 

 

 

 

چرا در قرآن کريم به صورت صريح و روشن دربارة حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف سخن گفته نشده است؟ در کجاي قرآن دربارة­ آن حضرت صحبت شده است؟ با توجه به ذکر واضح و صريح پيامبر اسلام در تورات، چرا در قرآن به طور روشن حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف معرفي نشده است؟

 

 

خداوند، در قرآن کريم براي معرفي افراد از روش‌هاي مختلفي استفاده کرده است؛ براي نمونه:

الف. معرفي به نام: (ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبيين و کان الله بکل شيء عليماً)؛(1) «محمد صلي الله عليه و آله پدر هيچ يک از مردان شما نبوده و نيست؛ ولي رسول خدا و ختم کننده آخرين پيامبران است؛ و خداوند به همه چيز آگاه است».

ب. معرفي با عدد: (و لقد أخذ الله ميثاق بني إسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيبآ)؛(2) «خدا از بني‌اسرائيل پيمان گرفت و از آن‌ها، دوازده نقيب (سرپرست) برانگيختيم».

ج. معرفي با صفت: (الذين يتّبعون الرسول النبيّ الأمّي الذي يجدونه مکتوباً عندهم في التوراة و الإنجيل يأمرهم بالمعروف و يَنْههُمْ عن المنکر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم و الأغلال التي کانت عليهم…)؛(3) همانا که از فرستادة (خدا) پيامبر امّي پيروي کنيد؛ پيامبري که صفاتش را در تورات و انجيلي که نزدشان است مي‌يابند: آن‌ها را به معروف دستور مي‌دهد و از منکر باز مي‌دارد؛ اشياء پاکيزه را براي آن‌ها حلال مي‌شمرد و ناپاکي‌ها را تحريم مي‌کند؛ و بارهاي سنگين و زنجيرهايي را که بر آن‌ها بود، (از دوش و گردنشان) برمي‌دارد…».

بنابراين، غير از وجود مقدس امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف موارد فراوان ديگري هست که در قرآن به صراحت از آن‌ها سخن به ميان نيامده است.

اين که نام پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله با صراحت در تورات آمده است، دليل بر اين نيست که بايد نام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف هم در قرآن با صراحت بيايد؛ چون، ممکن است همان‌گونه که آن­جا مصلحت ذکر صريح بود، اين­جا مصلحت در عدم صراحت به نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف باشد، اگر چه با تصريح نام نيز مشکل حق­ستيزان حل نمي­شود؛ چنان که بشارت پيامبر در تورات و انجيل آمد؛ ولي بسياري از اهل کتاب ايمان نياوردند. مخالفت بني اسراييل با پيامبر زمان خود دربارة فرماندهي طالوت(4) دليل ديگري است بر اين که ذکر نام همه جا و هميشه اختلاف را از بين نمي‌برد. بني اسراييل در مخالفتي آشکار با پيامبرشان ـ با اين که نام فرمانده به صراحت گفته شده بود ـ گفتند: (أنّي يکون له الملک علينا و نحن أحقّ بالملک منه و لم يؤت سعة من المال)؛(5) چگونه او فرمانرواي ما باشد، با اين‌که ما براي فرمانروايي از او سزاوارتريم و به او مال گسترده‌اي هم داده نشده است».

بزرگان گفته­اند اگر نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف يا ساير امامان، با صراحت در قرآن ذکر مي­شد، انگيزه مخالفان براي تحريف قرآن، فراوان مي­شد و اين سند جاويد الهي، در خطر تحريف قرار مي­گرفت.

به­علاوه اين­گونه نيست که تنها راه بيان حقايق‌، تصريح به اسم و رسم آن‌ها باشد؛ بلکه در بسياري از موارد، با بيان ويژگي‌هاي يک حقيقت، البته به صورتي آشکار و روشن، مي­توان حقيقتي را به ديگران معرفي کرد. قرآن کريم، در مسأله امامت و ولايت و نيز مهدويّت و حکومت عدل جهاني، از اين شيوه بهره گرفته است. در آيات متعدد، ولايت پس از پيامبر (مائده/55) و حکومت جهاني مهدوي (نور/55) را در قالب بيان ويژگي­ها و صفات، بيان کرده است.مفسران قرآن، با استفاده از روايات پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام بيش از 250 آيه از قرآن را دربارة امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و حکومت جهاني او و ياوران صالح او آورده­اند. در اين باره، کتاب­هاي مستقلي هم نوشته شده است، مانند سيماي امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در قرآن، ترجمه حائري قزويني و بعضي از آن آيات عبارت است از‌:

(و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون ان في هذا لبلاغا لقوم عابدين)؛ به تحقيق در زبور، از پس تورات نوشتيم که مسلماً، زمين را بندگان صالح من، به ارث خواهند برد. به يقين، در اين سخن، پيام رسايي است براي قومي که بندگان خدايند».(6)

(وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً يعبدونني لايشرکون بي‌شيئا و مَن کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون)؛ خداوند، کساني از شما را که ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده فرمود که آنان را قطعاً در زمين به خلافت خواهد گمارد؛ همان‌گونه که کساني را که پيش از آنان بودند به خلافت گمارد و قطعاً برايشان دينشان را مستقر خواهد کرد؛ ديني که آن را براي­شان پذيرفت و آنان را از پس خوفشان به حالت امنيت‌، دگرگون مي­کند؛ آن چنان که مرا عبادت مي­کنند و چيزي را با من شريک نگردانند و هر کس بعد از آن کفر ورزد، قطعاً آنان فاسقند.(7)

و نکته آخر اين‌که قرآن کريم، در جايگاه قانون اساسي اسلام، در بسياري از موارد، کليات مسائل اسلامي را مطرح کرده است و بيان بسياري از حقايق را به پيامبر و جانشينان او واگذار کرده است و صريحاً، پيامبر را مبيّن و مفسّر قرآن معرفي کرده است:

(و انزلنا اليک الذکر لتبين الناس ما نزل اليهم)؛ قرآن را بر تو نازل کرديم، تا آنچه را بر مردم نازل شده است، براي آنان بيان کني.(8)

نکته لطيف اين که خداوند از کلمه تبيين استفاده کرده است که به معناي توضيح و تفسير است، نه از الفاظي مانند قرائت و تلاوت که به معناي خواندن است، بنابراين به جاست در کنار قرآن، به پيامبر اکرم و رواياتي که به صراحت در مورد حضرت مهدي پرداخته‌اند، مراجعه نماييم.

پي نوشت:

——————————————————————————(1). احزاب/40.

(2). مائده/ 12.

(3). اعراف/ 157

(4). بقره/ 246-267.

(5). بقره/ 247.

(6). انبيا/ 105و 106.

(7). نور/ 55.

(8). نحل/ 44.

(مجله شماره 19 : - پرسش هاي مهدوي و پاسخ هاي امان)

 

 

 

 

چرا در قرآن کريم به صورت صريح و روشن دربارة حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف سخن گفته نشده است؟ در کجاي قرآن دربارة­ آن حضرت صحبت شده است؟ با توجه به ذکر واضح و صريح پيامبر اسلام در تورات، چرا در قرآن به طور روشن حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف معرفي نشده است؟

 

 

خداوند، در قرآن کريم براي معرفي افراد از روش‌هاي مختلفي استفاده کرده است؛ براي نمونه:

الف. معرفي به نام: (ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبيين و کان الله بکل شيء عليماً)؛(1) «محمد صلي الله عليه و آله پدر هيچ يک از مردان شما نبوده و نيست؛ ولي رسول خدا و ختم کننده آخرين پيامبران است؛ و خداوند به همه چيز آگاه است».

ب. معرفي با عدد: (و لقد أخذ الله ميثاق بني إسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيبآ)؛(2) «خدا از بني‌اسرائيل پيمان گرفت و از آن‌ها، دوازده نقيب (سرپرست) برانگيختيم».

ج. معرفي با صفت: (الذين يتّبعون الرسول النبيّ الأمّي الذي يجدونه مکتوباً عندهم في التوراة و الإنجيل يأمرهم بالمعروف و يَنْههُمْ عن المنکر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم و الأغلال التي کانت عليهم…)؛(3) همانا که از فرستادة (خدا) پيامبر امّي پيروي کنيد؛ پيامبري که صفاتش را در تورات و انجيلي که نزدشان است مي‌يابند: آن‌ها را به معروف دستور مي‌دهد و از منکر باز مي‌دارد؛ اشياء پاکيزه را براي آن‌ها حلال مي‌شمرد و ناپاکي‌ها را تحريم مي‌کند؛ و بارهاي سنگين و زنجيرهايي را که بر آن‌ها بود، (از دوش و گردنشان) برمي‌دارد…».

بنابراين، غير از وجود مقدس امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف موارد فراوان ديگري هست که در قرآن به صراحت از آن‌ها سخن به ميان نيامده است.

اين که نام پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله با صراحت در تورات آمده است، دليل بر اين نيست که بايد نام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف هم در قرآن با صراحت بيايد؛ چون، ممکن است همان‌گونه که آن­جا مصلحت ذکر صريح بود، اين­جا مصلحت در عدم صراحت به نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف باشد، اگر چه با تصريح نام نيز مشکل حق­ستيزان حل نمي­شود؛ چنان که بشارت پيامبر در تورات و انجيل آمد؛ ولي بسياري از اهل کتاب ايمان نياوردند. مخالفت بني اسراييل با پيامبر زمان خود دربارة فرماندهي طالوت(4) دليل ديگري است بر اين که ذکر نام همه جا و هميشه اختلاف را از بين نمي‌برد. بني اسراييل در مخالفتي آشکار با پيامبرشان ـ با اين که نام فرمانده به صراحت گفته شده بود ـ گفتند: (أنّي يکون له الملک علينا و نحن أحقّ بالملک منه و لم يؤت سعة من المال)؛(5) چگونه او فرمانرواي ما باشد، با اين‌که ما براي فرمانروايي از او سزاوارتريم و به او مال گسترده‌اي هم داده نشده است».

بزرگان گفته­اند اگر نام امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف يا ساير امامان، با صراحت در قرآن ذکر مي­شد، انگيزه مخالفان براي تحريف قرآن، فراوان مي­شد و اين سند جاويد الهي، در خطر تحريف قرار مي­گرفت.

به­علاوه اين­گونه نيست که تنها راه بيان حقايق‌، تصريح به اسم و رسم آن‌ها باشد؛ بلکه در بسياري از موارد، با بيان ويژگي‌هاي يک حقيقت، البته به صورتي آشکار و روشن، مي­توان حقيقتي را به ديگران معرفي کرد. قرآن کريم، در مسأله امامت و ولايت و نيز مهدويّت و حکومت عدل جهاني، از اين شيوه بهره گرفته است. در آيات متعدد، ولايت پس از پيامبر (مائده/55) و حکومت جهاني مهدوي (نور/55) را در قالب بيان ويژگي­ها و صفات، بيان کرده است.مفسران قرآن، با استفاده از روايات پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام بيش از 250 آيه از قرآن را دربارة امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و حکومت جهاني او و ياوران صالح او آورده­اند. در اين باره، کتاب­هاي مستقلي هم نوشته شده است، مانند سيماي امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در قرآن، ترجمه حائري قزويني و بعضي از آن آيات عبارت است از‌:

(و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون ان في هذا لبلاغا لقوم عابدين)؛ به تحقيق در زبور، از پس تورات نوشتيم که مسلماً، زمين را بندگان صالح من، به ارث خواهند برد. به يقين، در اين سخن، پيام رسايي است براي قومي که بندگان خدايند».(6)

(وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً يعبدونني لايشرکون بي‌شيئا و مَن کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون)؛ خداوند، کساني از شما را که ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده فرمود که آنان را قطعاً در زمين به خلافت خواهد گمارد؛ همان‌گونه که کساني را که پيش از آنان بودند به خلافت گمارد و قطعاً برايشان دينشان را مستقر خواهد کرد؛ ديني که آن را براي­شان پذيرفت و آنان را از پس خوفشان به حالت امنيت‌، دگرگون مي­کند؛ آن چنان که مرا عبادت مي­کنند و چيزي را با من شريک نگردانند و هر کس بعد از آن کفر ورزد، قطعاً آنان فاسقند.(7)

و نکته آخر اين‌که قرآن کريم، در جايگاه قانون اساسي اسلام، در بسياري از موارد، کليات مسائل اسلامي را مطرح کرده است و بيان بسياري از حقايق را به پيامبر و جانشينان او واگذار کرده است و صريحاً، پيامبر را مبيّن و مفسّر قرآن معرفي کرده است:

(و انزلنا اليک الذکر لتبين الناس ما نزل اليهم)؛ قرآن را بر تو نازل کرديم، تا آنچه را بر مردم نازل شده است، براي آنان بيان کني.(8)

نکته لطيف اين که خداوند از کلمه تبيين استفاده کرده است که به معناي توضيح و تفسير است، نه از الفاظي مانند قرائت و تلاوت که به معناي خواندن است، بنابراين به جاست در کنار قرآن، به پيامبر اکرم و رواياتي که به صراحت در مورد حضرت مهدي پرداخته‌اند، مراجعه نماييم.

پي نوشت:

——————————————————————————(1). احزاب/40.

(2). مائده/ 12.

(3). اعراف/ 157

(4). بقره/ 246-267.

(5). بقره/ 247.

(6). انبيا/ 105و 106.

(7). نور/ 55.

(8). نحل/ 44.

(مجله شماره 19 : - پرسش هاي مهدوي و پاسخ هاي امان)

 

 

 

 

 1 نظر

با منحرفان مهدوی (4)

17 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

اشاره: پيروان فرقه‏ي شيخيّه، پس از مرگ شيخ احمد احسايي، پيرامون سيّد کاظم رشتي گرد آمدند. با مرگ سيّد کاظم رشتي، بر سر جانشيني او، اختلاف شد و اين فرقه به گروه‏هايي مانند کريمخانيه، باقريه،… تقسيم شد.

نوشتار حاضر، انشعاب اين گروه‏ها و پيدايش فرقه‏ي بابيّه از اين ميان را بررسي مي‏کند و به زوايايي از زندگي علي محمد باب مي‏پردازد.

 

يادآوري‏

مطالبي در شناسه‏ي فرقه‏ي شيخيه - از شيخ احمد احسايي به عنوان رهبر و مؤسّس، و شاگرد و جانشينش سيد کاظم رشتي - در دو قسمت از مقاله‏ي ((شيخيه، بستر پيدايش بابيّت و بهائيّت)) آمده بود. تعريف فرقه‏ي شيخيه، شرح حال، اعتقادات و افکار شيخ احمد احسايي، موضع‏گيري عالمان و فقيهان در برابر انحرافات عقيدتي وي و نيز شخصيّت ابهام‏آميز سيّد کاظم رشتي و مسأله‏ي بدعت رکن رابع را ملاحظه کرديم. وعده داده بوديم که به انشعابات فرقه‏ي شيخيه و سپس ادّعاهاي دروغين ميرزا علي محمد شيرازي ملقّب به ((باب)) - يکي از مدّعيان جانشيني سيد کاظم رشتي - پرداخته شود که اينک، اين موضوعات را پي مي‏گيريم.

 

فرقه‏هاي شيخيه‏

گرچه پس از در گذشت شيخ احمد احسايي، پيروان او گرد سيّد کاظم رشتي حلقه زدند و جانشيني وي را پذيرفتند، ولي پس از وفات سيّد کاظم، بر سر جانشيني وي اختلافات چندي ميان پيروان او به وجود آمد. اينک، با معرّفي مهم‏ترين مدّعيان جانشيني او، به انشعابات فرقه‏ي شيخيّه، اشاره مي‏کنيم. در ضمن اين بحث، به بعضي از فرقه‏هاي معروف يا منسوب به شيخيّه - که از انحرافات عقيدتي، تبرّي جسته‏اند - اشاره مي‏شود و کيفيّت بستر سازي شيخيّه براي پيدايش ((بابيّه))، روشن مي‏گردد. در حقيقت، سيري اجمالي ((از شيخيگري تا بابيگري)) صورت مي‏گيرد.

 

الف) شيخيّه‏ي کريمخانيّه‏

پس از مرگ سيّد کاظم رشتي، مدّت کمي بر سر جانشيني او اختلاف بود. دراين ميان، يکي از شاگردان وي به نام ((محمد کريم خان کرماني)) (1225 - 1288 ق) با توجّه به موقعيّت ويژه‏اي که داشت، مدّعي رهبري اين فرقه شد و برخي نيز دور او جمع شدند. از ويژگي‏هاي برجسته‏ي او در ميان شاگردان سيّد کاظم، يکي، نزديکي او به استادش و ديگري، نزديکي به دربار قاجار بوده است؛ زيرا، پدر او، حاج ابراهيم خان، مشهور به ظهيرالدوله، پسر عمو و داماد فتحعلي شاه و حاکم خراسان و کرمان بوده است. وي، از دوستداران شيخ احمد احسايي بود و در ترغيب شاه براي ملاقات با شيخ احمد، نقش مهمّي داشته است. از اين رو، محمّد کريم خان، با عنايت به اين موقعيّت ويژه، توانست براي اين فرقه، جايگاه محکم‏تري فراهم کند و به تبليغ آن بپردازد.

طرفداران محمّد کريم خان به ((شيخيّه‏ي کرمانيّه)) معروف‏اند و به فرقه‏ي ((کريمخانيّه)) نيز خوانده مي‏شوند. مرکز شيخيّه، در زمان محمّد کريم خان، کرمان بود، امّا وي، مبلّغاني را براي مرام شيخيّه به شهرهاي مختلف فرستاد.

هرچند وي، پسر خود، حاج محمد خان (1263 - 1324 ق) را به جانشيني نصب کرد، امّا بر سر جانشيني وي، پس از مرگ‏اش در سال 1288 ه .ق از دو جهت، اختلاف روي داد:

اوّلاً، ميان پسران‏اش، حاج رحيم خان و حاج زين العابدين خان و حاج محمد خان، بر سرِ جانشيني پدر اختلاف افتاد و علاوه بر محمّد خان، رحيم خان هم مدّعي نيابت پدر بود و طرفداراني هم پيدا کرد.

ثانياً، درميان پيروان‏اش که شايد از موروثي شدن رهبري فرقه، ناخرسند بودند، اختلاف شد.

از اين رو، انشعابات ديگري پس از مرگ حاج محمد کريم خان، در فرقه‏ي شيخيّه رخ داد. فرقه‏ي ((باقريّه)) از جمله‏ي آن‏ها است.

اکثريّت شيخيّه‏ي کرمانيّه، پس از مرگ محمّد خان، برادرش زين العابدين خان (1260 - 1376 ق.) را به رهبري خويش برگزيدند. پس از او، ابوالقاسم خان، و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيّه‏ي کرمانيّه برگزيده شدند.

عبدالرضا خان، در سال 1358 ش ترور شد.(1)

 

ب) شيخيّه‏ي ((باقريّه))

فرقه‏ي ((باقريّه)) از فرق ((شيخيّه))، پيرو ميرزا محمد باقر خندق آبادي دُرچه‏اي هستند که بعداً به ميرزا باقر همداني معروف شد. وي، نماينده‏ي حاج محمّد کريم خان کرماني در همدان بود و پس از وي، دعوي جانشيني او را کرد و جنگ ميان ((شيخي)) و ((بالاسري)) را در همدان به راه انداخت.

ميرزا محمّد باقر، داراي تأليفات چندي است. وي، از کرمان، با ميرزا ابوتراب - از مجتهدان ((شيخيّه)) از طايفه‏ي نفيسي‏هاي کرمان - و عدّه‏اي ديگر مهاجرت کردند و در نايين و اصفهان و جندق و بيابانک و همدان، پيرواني يافتند و سلسله‏ي ((باقريّه)) را در همدان تشکيل دادند.(2)

 

ج) شيخيّه‏ي ((آذربايجان))

در آذربايجان (ايران)، عالمان چندي به تبليغ و ترويج آراي شيخ احمد احسايي پرداختند. سه طايفه‏ي مهم از آنان، قابل ذکرند که عبارت‏اند از:

 

1- خانواده‏ي ((حجةالاسلام))

بزرگ اين خاندان، ميرزا محمّد مامقاني، معروف به حجةالاِسلام (م‏1269 ق.) است. او، نخستين عالم و مجتهد شيخي آذربايجان است. وي، مدّتي شاگرد شيخ احمد احسايي بود و از او اجازه‏ي روايت و اجتهاد دريافت کرد و نماينده‏ي وي در تبريز گشت.

او، همان شخصي است که حکم تکفير و اعدام ((علي محمّد باب)) را در تبريز صادر کرد و بدين وسيله، ضمن باطل خواندن ادّعاهاي يکي از شاگردان سيّد کاظم، برائت فرقه‏ي شيخيّه‏ي آذربايجان از بدعت ايجاد شده به دست علي محمّد باب را اعلام کرده است.

((حجّةالاسلام))، سه فرزند دانشمند داشت که هر سه، از مجتهدان شيخي تبريز به شمار مي‏رفتند و به لقب ((حجةالاسلام)) معروف بودند.

فرزند ارشد او، ميرزا محمد حسين حجةالاسلام (م 1313 ق) نام داشت و نزد سيّد کاظم رشتي تلمّذ کرده بود.

وي، پس از وفات پدرش در سال 1269 ه ق، رياست طايفه‏ي شيخيّه را به دست گرفت و به جاي پدر در کرسي تعليم و تربيت پيروان طريقه‏ي شيخ احمد احسايي مستقرّ گرديد.

فرزند دوم او، ميرزا محمّد تقي حجةالاسلام (1247 - 1312 ق) نام داشت. وي، از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او ((نيّر)) است و ((ديوان اشعار)) او هم نشر يافت.(3)

فرزند سوم او، ميرزا اسماعيل حجةالاسلام (م 1317 ق) نام داشت. وي، از شاگردان ميرزا محمّد باقر اُسکويي بود. او، پس از برادرش حجةالاسلام ميرزا محمد تقي، در تبريز از مراجع بزرگ شيخيّه بود.

فرزند ميرزا محمّد حسين حجةالاسلام، ميرزا ابوالقاسم حجةالاسلام (م 1362 ق) آخرين فرد روحاني (و عالم ديني از) خانواده‏ي حجةالاسلام است.(4)

 

2- خاندان ((ثقةالاسلام))

دومين طايفه‏ي شيخيّه‏ي آذربايجان، خانواده‏ي ((ثقةالاِسلام)) اند. ميرزاشفيع تبريزي، معروف به ((ثقةالاِسلام))، بزرگ اين خاندان است. وي، از شاگردان شيخ احمد احسايي بود.

فرزند او، ميرزا موسي ثقةالاسلام نيز از علماي شيخيّه‏ي تبريز بود. وي، در سال 1330 ق، به جرم مشروطه خواهي و مبارزه با روس‏ها، به دست روس‏هاي تزاري، در تبريز به دار آويخته شد.

برادر او، ميرزا محمّد نيز از علماي شيخيّه‏ي تبريز به شمار مي‏رفت.

 

3- خاندان ((احقاقي))

سومين طايفه‏ي شيخيّه‏ي آذربايجان، خاندان ((احقاقي)) اند. بزرگ اين خانواده، ميرزا محمّد باقر اسکويي (1230 - 1301 ق) از مراجع تقليد و داراي رساله‏ي عمليه، بود. او، شاگرد ميرزا حسن، مشهور به ((گوهر)) (م 1266 ق)، از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيّد کاظم رشتي، بود.

پسران سيّد کاظم رشتي، در کربلا، نزد او درس مي‏خواندند. او، پس از درگذشت سيّد، دعوي جانشيني او را کرد.(5)

فرزند ميرزا محمدباقر، ميرزا موسي احقاقي (1279 - 1364 ق) نيز از علما و مراجع شيخيّه است. او، کتابي به نام ((احقاق الحق و إبطال الباطل)) نگاشت و در آن، عقايد شيخيّه را به تفصيل، بيان کرد. پس از اين تاريخ، او و خاندان‏اش به احقاقي مشهور شدند. در اين کتاب، برخي از آراي شيخيّه‏ي کرمان و محمّد کريم خان، مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است.(6)

از جمله فرزندان ميرزا موسي احقاقي، ميرزا علي، ميرزا حسن، ميرزا محمد باقر هستند که از علماي بزرگ شيخيّه‏ي احقاقيه بودند. هم اينک، مرکز اين گروه، کشور کويت است و رياست آن را تا چندي قبل، ميرزا حسن احقاقي بر عهده داشت که مرجع فقهي شيخيه‏ي آذربايجان و اُسکو به شمار مي‏رفت و پس از درگذشت وي، فرزندش عهده دار مسايل شرعي پيروان پدرش گرديد.(7)

 

ياد آوري‏

يکي از عالمان و نويسندگان شيخيّه‏ي احقاقيه، در کتابي به نام ((حقايق شيعيان)) به تعريف و تمجيد شيخ احمد احسايي پرداخته، اعتقادات باطلي که بدو منسوب است، را انکار کرده، و بر اين عقيده است که دشمنان شيخ، به وي نسبت‏هاي ناروايي داده‏اند و ساحت شيخ از هر گونه عقيده‏ي خلاف مشهور بزرگان شيعه مبرّا است. وي، انحراف فکري به وجود آمده پس از سيّد کاظم رشتي را به برخي از شاگردان فرومايه‏ي سيّد نسبت مي‏دهد و مدّعي است که شيخ و سيّد و طرفداران حقيقي آنان، از اين نوع ادّعاها، بيزارند و در حقيقت، خودِ علماي شيخيّه بودند که به جنگ مدّعيان ((رکنيّت)) يا ((ناطقيّت)) و ((بابيّت)) رفته‏اند.(8)

تفاوت آرا ميان شيخيّه‏ي کرمان و آذربايجان‏

شيخيّه‏ي کرمان و آذربايجان، در اعتقادات، خود را پيرو آراي شيخ احمد احسايي و سيّد کاظم رشتي مي‏دانند، امّا در فروع دين و اعمال، با هم اختلاف نظر دارند. کرماني‏ها، از شيوه‏ي اخباريگري پيروي مي‏کنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند، امّا شيخيه‏ي آذربايجان، به اجتهاد و تقليد معتقدند و از مراجع تقليد خودشان پيروي مي‏کنند.

البته، در عقايد نيز شيخيّه‏ي آذربايجان بر خلاف شيخيّه‏ي کرمان، خود نيز به اجتهاد مي‏پردازند و آراي شيخ احمد و سيّد کاظم را بر اساس تلقّي خويش از احاديث تفسير مي‏کنند.

از ديگر اختلافات کرماني‏ها و آذربايجاني‏ها، مسئله‏ي ((رکن رابع)) است. شيخيّه‏ي کرمان، اصول دين را چهار اصل توحيد و نبوت و امامت و رکن رابع مي‏دانند، امّا شيخيّه‏ي آذربايجان، به شدّت، منکر اعتقاد به رکن رابع هستند(9) و اصول دين را پنج اصلِ توحيد و نبوّت و معاد و عدل و امامت مي‏دانند. آنان، چنين استدلال مي‏کنند که شيخ احمد احسايي، در ابتداي رساله‏ي حياةالنفس، و سيّد کاظم رشتي در اصول عقايد، اصول دين را پنج اصل مذکور مي‏دانند و در هيچ يک از کتب و رسائل اين دو نفر، نامي از رکن رابع برده نشده است.(10)

 

د) شيخيه‏ي ((بابيّه))

از رويدادهاي مهم در فرقه‏ي شيخيّه پس از درگذشت سيّد کاظم رشتي، ادّعاي جانشيني وي از سوي ميرزا علي محمّد شيرازي و اعلام حمايت برخي از عالمان شيخي و شاگردان سيّد از او بوده است. آن ادّعا و اين اعلام حمايتِ نا ميمون، منشأ بسياري از انحرافات عقيدتي و کفر و ارتداد رييس گروه و ساير طرفداران وي گرديده است.

چنان که اشارت رفت، ادّعاي ((شيعه‏ي کامل)) يا ((رکن رابع)) و ((ناطقيت)) در ميان فرقه‏ي شيخيّه، زمينه ساز ادّعاي ((بابيّت)) و پذيرش آن از سوي جمعي از طرفداران اين فرقه شد که خود، فرقه‏ي مستقلي ديگري را تشکيل دادند و به نام ((بابيّت)) شناخته شده‏اند.

ادّعاي دروغين ((بابيّت))، هر از چند گاهي، از زمان ائمّه‏عليهم السلام تا قرن حاضر، کم و بيش رواج داشته است، امّا هيچ يک از مدّعيان دروغين آن، به اندازه‏ي ميرزا علي محمّد باب، جامعه‏ي اسلامي را به انحراف نکشاند. علاوه بر آن - چنان که خواهد آمد - ميرزا علي محمّد باب، غير از ادّعاي دروغين بابيّت، ادّعاي ديگري را مطرح کرد که زمينه ساز فرقه‏ي ديگري به نام ((بهائيت)) شد.

به توفيق الهي، در ادامه‏ي اين سلسله مقاله‏ها، جوانب موضوع را پيگيري مي‏کنيم. اينک به معرّفي فرقه‏ي ((بابيّه)) مي‏پردازيم.

 

بنيانگذار فرقه‏ي ((بابيه))

فرقه‏ي ((بابيّه)) به دست ميرزا علي محمّد شيرازي، ملقّب به ((باب)) تأسيس شد. بابيّه، او را ((حضرت اعلي)) و ((نقطه‏ي اولي)) هم لقب داده‏اند. وي، فرزند سيّد رضاي بزّاز است.(11)او، در يکم محرم سال 1235 هجري، مطابق با 13 اکتبر 1819 ميلادي، در شيراز به دنيا آمد.(12) مادر او، فاطمه بيگم نام داشت. در طفوليّت، پدرش وفات کرد و او تحت حمايت عموي خود حاجي سيّد علي تربيت يافت.

وي، تحصيلات ابتدايي‏اش را در شيراز آغاز کرد و در نوجواني به بوشهر رفت و نزد شخصي به نام شيخ محمّد که به ((شيخ عابد)) شهرت داشت، به تحصيل پرداخت.(13)

شيخ عابد که از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيّد کاظم رشتي بود(14) در بوشهر (ايران) به تعليم و تربيت و تدريس اشتغال داشت. سيّد علي محمّد، نزد او، به خواندن و نوشتن پرداخت و قسمتي از ادبيات فارسي و عربي و کلّيات مطالب و آموزه‏هاي شيخيه را آموخت و بدين ترتيب از همان دوران، با نام رؤساي شيخيّه (احسايي و رشتي) آشنا شد.

 

تحصيل و تجارت ((باب))

تحصيلات سيّد علي محمد، اندک بود. او، در نوشتن مطالب به زبان فارسي و بويژه عربي، دچار اشتباهات فاحش شده که نشانه‏ي عدم اطّلاع کافي وي از ادبيات زبان عربي و فارسي است. او، پس از مدّتي کوتاه که به تحصيل پرداخته بود، دست از آن کشيد و در هفده سالگي، همراه دايي خويش، ميرزا سيّد علي تاجر، شغل پدر را پيشه‏ي خويش ساخت.(15) وي، حدود پنج سال در ((بوشهر)) که داراي هوايي گرم است، اقامت گزيد و با داد و ستد در بندر بوشهر، زندگي خويش را مي‏گذراند.

برخي آورده‏اند، چون وي، مجذوب مسايل مذهبي بود، در پناه قيافه‏ي محجوب و چهره‏ي زيبا و حسن خلق و سلوک با مردم، توانست عدّه‏اي را به سوي خود جلب کند.(16)

 

حضور در مجلس درس سيّد کاظم رشتي‏

سيّد علي محمّد، پس از توقّف پنج ساله در بوشهر، با رها کردن تحصيل و تجارت، به شيراز بازگشت و از آن جا به مکّه سفر کرد، سپس براي زيارت قبر امام حسين‏عليه السلام و تحصيل علم، به کربلا رفت و در آن جا، به جهت سنخيّت فکري و شنيدن آوازه‏ي سيّد کاظم رشتي - شاگرد و جانشين و مفسّر آراي شيخ احمد احسائي - به وي گرايش پيدا کرد.

چنان که پيش از اين آورده‏ايم، شيخ احمد احسايي، معتقدات باطل‏اش را به بعضي از شاگردان‏اش، از جمله سيّد کاظم رشتي انتقال داد. از مهم‏ترين آن افکار، در ارتباط با بحث ما، ترکيب معجوني از افکار غلوآميز درباره‏ي ائمّه‏ي اطهارعليهم السلام و اين که آنان ((مظاهر تجسّم يافته‏ي خدا)) يا ((خدايان مجسّم))اند و اين که لازم است در هر زمان، يک نفر ميان مردم و امام زمان، ((باب)) و ((واسطه‏ي فيض روحاني)) باشد، مي‏توان ياد کرد.

سيّد علي محمّد، در مدّت توقّف خود در کربلا - که ظاهراً، دو يا سه سال طول کشيد - در سلک شاگردان و مريدان سيّد کاظم رشتي در آمد و مورد توجّه استادش قرار گرفت.(17)

وي، در مدّتي که نزد سيّد کاظم رشتي شاگردي مي‏کرد، با مسائل عرفاني، و تفسير و تأويل آيات قرآن و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخيّه، آشنا شد و از آراي شيخ احسايي هم آگاهي يافت.(18) علاوه، هنگام اقامت در کربلا، از درس ملّا صادق خراساني که او نيز مذهب شيخي داشت، بهره گرفت و چندي نزد وي بعضي از کتب ادبي متداول آن ايّام را فرا گرفت.(19)

سيّد علي محمّد، در سال 1257 هجري قمري به شيراز بازگشت و هرگاه فرصت مي‏يافت، کتاب‏هاي ديني را مطالعه مي‏کرد. به گفته‏ي خودش:

و لقد طالعتُ سَنا بَرق جعفر العلوي و شاهدتُ بواطن آياتها(20)؛

همانا، کتاب ((سنابرق)) اثرِ سيّد جعفر علوي ( مشهور به کشفي ) را خواندم و باطن آيات‏اش را مشاهده کردم)).

 

رياضت غيرشرعي، گام نخست انحراف‏

سيّد علي محمّد شيرازي، پيش از ابراز ادّعاهاي دروغين خويش، به رياضت‏هاي سخت و بي فايده مشغول گرديد. وي، در ايّامي که به تجارت پرداخته بود، کم کم، دست از آن کشيد و در آن ايّام، ذوق رياضت و ذکر و فکر و مراقبه‏ي غير شرعي که شيوه‏ي دراويش و صوفيه بود، در سرش افتاد و لذا به رياضت‏هاي غير شرعي و غير معمول و طاقت فرسا پرداخت. شايد از همين رو باشد که بعضي گفته‏اند، انجام دادن رياضت‏هاي سخت، اعتدال مزاج و حواس او را بر هم زد و اختلالي در افکارش پديدار گرديد. در اين باره آورده‏اند:

روزها، در آن آفتاب گرم که حدّتي به شدّت دارد، سر برهنه ايستاده به دعوت عزائم، عزيمت تسخير شمس داشتن، تا تأثير حرارت شمس، رطوبت دماغ‏اش را به کلّيه، زايل، به روز شمسات‏اش نايل ساخت.(21)

از همان سنين نوجواني، علامات عدم تعادل روحي در او آشکار بود. به کارهاي غير متعارف دست مي‏زد، و طبيعتاً، خرافه گرا بود. به ((اوراد)) و ((طلسمات)) - که رمّالان و افسونگران نادان و حرفه‏اي، جهت ارتزاق و گول زدن ساده لوحان به کار مي‏بردند - سخت علاقه‏مند و پا بند بود و گاه با همين طلسمات بي اساس و اوراد - به زعم خود - به تسخير جنّ و يا تسخير ((قواي فلکي)) و ((روح خورشيدي)) مي‏پرداخت! چنان که در هواي گرم تابستان بوشهر، هنگام بلندي آفتاب، بر بالاي بام مي‏ايستاد و براي تسخير آفتاب، اوراد مجعوله مي‏خواند و حرکات رياضت کشان قديم هندي را تقليد مي‏نمود)).(22)

پس وي، گذشته از دل بستگي به انديشه‏هاي شيخي و باطني، به ((رياضت کشي)) نيز مايل بود و به هنگام اقامت در بوشهر، در هواي گرم تابستان، از سپيده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر، بر بام خانه رو به خورشيد، اورادي مي‏خواند.(23)

اين وضعيّت، تأثير زيادي در روحيّه‏ي او باقي گذاشت و زمينه‏ي انحراف اعتقادي را فراهم ساخت.

 

ماجراي پيدايش فرقه‏ي ((بابيّه))

ادّعاي ((بابيّت)) زماني آغاز شد که سيّد کاظم رشتي از دنيا رفت و سيّد علي محمّد شيرازي جانشين وي شد. همان گونه که در قسمت پيشين مقاله گفته شد، ((شيخيه))، در معارف ديني، فقط به چهار رکن اعتقاد دارند: 1- توحيد؛ 2- نبوّت؛ 3- امامت؛ 4- اعتقاد به شيعه‏ي کامل (رکن رابع) که نيابت خاصّه‏ي امام زمان‏عليه السلام مخصوص او است.

آنان معتقدند که طريق نيابت خاصه، پس از نوّاب چهارگانه (1- عثمان بن سعيد عمروي؛ 2- ابوجعفر محمد بن عثمان؛ 3- ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي؛ 4- ابوالحسن علي بن محمد سمري) برخلاف اعتقاد فقيهان و محدّثان شيعه، مسدود نشده و همچنان راه نيابت خاصّه، مفتوح است.

شيخيّه، شيخ احمد و سپس سيّد کاظم رشتي را نايب خاصّ امام زمان‏عليه السلام مي‏دانستند و نيز معتقد بودند که امام زمان‏عليه السلام در عالم موهومي به نام ((هورقليا)) زيست مي‏کند و آن گاه که پروردگار اراده فرمايد، از آن جا نزول مي‏کند و به وظيفه‏ي اصلاح عالم از مفاسد، قيام مي‏کند. اين اعتقادات، نزد علماي اماميّه باطل است. طبق نصوص قطعي، مهدي موعودعليه السلام در همين عالم خاکي و در بدن عنصري است و به زندگي طبيعي خود به حفظ الهي، ادامه‏ي حيات مي‏دهد تا مشيّت خداوند بر قيام و ظهور او تعلّق گيرد.

بعد از وفات سيّد کاظم رشتي در سال 1259 يا 1260 هجري قمري، ابتدا معلوم نبود چه کسي جانشين وي در رکن رابع (يعني ((شيعه‏ي کامل))) خواهد بود. از اين رو، اغلب شاگردان وي، از قبيل ملّا حسين بشرويه، ملّا علي بسطامي، حاج محمّد علي بارفروشي، آخوند ملاّ عبدالجليل ترک، ميرزا عبدالهادي، ميرزا محمّد هادي، آقا سيّد حسين يزدي، ملّا حسن بجستاني، ملّا بشير، ملّا باقر ترک، ملّا احمد ابدال،… چهل روز در کوفه به سر بردند و در صدد بر آمدند که يک وجود فوق العاده را بيابند به گونه‏اي که اگر از استادشان بالاتر نباشد، لااقل با او برابري کند و جانشين وي گردد. بسياري از اين افراد، پيش از آن که از هم جدا شوند، هم پيمان و هم قَسَم گشتند که اگر به يافتن کسي که قرآن و استادشان سيّد کاظم رشتي خبر داده، موفّق شدند، نتيجه‏ي تحقيقات‏شان را به هم اطّلاع دهند.(24)

از سوي ديگر، چندنفر نامزد چنين منصبي شدند که از جمله‏ي آنان، حاجي محمّد کريم خان کرماني، ميرزا حسن گوهر، ميرزا باقر، ميرزا علي محمّد شيرازي و… بودند. اين امر، سبب اختلاف و پراکندگي در فرقه‏ي شيخيّه گرديد.

در اين ميان، ملّا حسين بشرويه - که مجذوب لباس زهد و پرهيزکاري (ظاهري) سيّد علي محمّد شيرازي شده بود - قرار گذاشت که نامِ او را بلند کند. بدين منظور، با عدّه‏اي از شاگردان سيّد کاظم صحبت کرد تا در تعيين شخص شايسته‏اي براي جانشيني سيّد کاظم کوشش کنند و خود اظهار داشت: ((اين کار، جز از راه مکاشفه به دست نخواهد آمد.)) لذا به مسجد کوفه رفت و چلّه نشست و پس از يک اربعين بيرون آمد و گفت: ((مکاشفه‏اي صورت نگرفت.)) بار ديگر، چهل روز در مسجد کوفه به عبادت پرداخت و سپس از مسجد بيرون آمد و اظهار داشت: ((مکاشفه، رخ داد و دريافتم که جانشين بحقّ سيّد کاظم رشتي، سيّد علي محمّد است.))(25)

با انتشار اين مطلب، عدّه‏اي از فرقه‏ي شيخيّه که با اين نوع ادّعا مأنوس بودند، به سيّد علي محمّد شيرازي گرايش بيش‏تري نشان دادند و وي هم در سال 1260 ه ق در سنّ 25 سالگي، جانشيني استادش سيّد کاظم رشتي را اعلام کرد.

 

ادّعاي ((بابيّت))

پس از انتشار جانشين شدن سيّد علي محمّد در سال 1260 ه ق وي، فرصت را غنيمت شمرد، از استقبال عدّه‏اي از شيخيّه استفاده کرد، پاي را از جانشيني استادش فراتر نهاد و در خانه‏ي خود، در شيراز، نخستين بار دعوت را به ملّا حسين بشرويه آشکار ساخت و خود را ((باب)) امام دوازدهم شيعيان (يعني واسطه‏ي ميان مردم و امام زمان‏عليه السلام) معرّفي کرد. بر اين اعتقاد اصرار داشت که براي پي بردن به اسرار و حقايق بزرگ و مقدّس ازلي و ابدي، بايد مردم به ناچار از ((در)) بگذرند و به حقيقت رسند. لذا مي‏گفت: ((مردم، بايد به من ايمان آورند تا به کمک من - که واقف به اسرار هستم - بر آن اسرار دست يابند.))

ادّعاي سيّد علي محمّد شيرازي، چون شگفت آورتر از دعاوي ساير رقيبان بود، واکنش بزرگ‏تري يافت و نظر گروهي از شيخيّان به سوي او معطوف گشت تا آن که درمدّت پنج ماه، هجده تن - که اغلب آنان از شاگردان سيّد کاظم رشتي و همگي شيخي مذهب بودند - پيرامون‏اش را گرفتند.(26) بعدها، سيّد علي محمد، آنان را حروف ((حي)) ناميد.

سيّد علي محمّد، غالباً، اين حديث مشهور را مي‏خواند: ((أنا مدينة العلم و عليّ بابها)) و مقصودش اين بود که همان گونه که رسيدن به خداوند، جز از طريق رسالت و ولايت ممکن نيست، رسيدن به اين مراتب هم جز از طريق واسطه، مشکل و غير ممکن است و او، همان واسطه‏ي کبرا است.(27)

نويسنده‏ي بابي مسلک کتاب ((نقطة الکاف)) آورده است:

( وي ) در سنه‏ي اوّل، ادّعاي بابيّت نمودند و در سنه‏ي دوم که ادّعاي ((ذکريّت)) فرمودند ( ! )مقام بابيّت خود را مفوّض به جناب آخوند ملّا حسين (بشرويه ) نمودند. لهذا ايشان، ((باب)) گرديدند و در سنه‏ي اوّل، ((باب الباب)) بودند.(28)

بر اساس بعضي از گزارش‏هاي ديگر، سيّد علي محمّد شيرازي، پس از مراجعت از سفر مکه، به همراه يکي از مريدان‏اش به نام محمّد علي بارفروشي، وقتي به بوشهر رسيد، دستور داد تا در يکي از مساجد اين شهر، عبارت ((أشهد أنّ عليّاً قبل نبيل ((بابُ)) بقيّةِ اللّه)) را در اذان داخل کنند؛(29) که تصريح دارد بر اين که ((علي)) قبل از ((نبيل)) (علي نبيل) که به حساب جُمل با ((علي محمّد)) برابر مي‏شود - باب امام زمان‏عليه السلام است.))

علي محمّد شيرازي در تفسير سوره‏ي يوسف، آورده است:

يا أيّها الملأ أنا باب إمامکم المنتظر يقول من اتّبعني فإنّه منّي و مَنْ عصاني فإنّ اللّه قد أعدّ له في القيامة ناراً من نار حديد کبيراً.(30)

و نيز آورده است:

يا عباداللّه! اسمعوا نداء الحجّة من حول الباب…(31)

 

ادّعاهاي دروغين ديگر

 

الف) ادّعاي ((ذِکريت))

سيّد علي محمّد شيرازي، پس از آن که لقب ((باب)) را به طور رسمي يدک کشيد، در آغاز امر، بخش هايي از قرآن کريم را با روشي که از مکتب شيخيّه آموخته بود، تأويل و تصريح کرد که امام دوازدهم شيعيان، او را مأمور داشته تا جهانيان را ارشاد کند و خويشتن را ((ذکر)) ناميد. مقام ((ذکر)) و ((فؤاد))، بالاترين مراحل سلوک است. وي، در آغاز تفسيرش بر سوره‏ي يوسف مي‏نويسد:

اللّه قد قَدَّرَ أنْ يخرجَ ذلک الکتاب في تفسير أحسنِ القصص من عند محمّد بن الحسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالبٍ، علي عَبْدِهِ، ليکونَ حجّةالله من عند الذّکر علي العالمين بليغاً،(32)

همانا، خدا مقدّر کرده که اين کتاب، از نزد محمّد، پسر حسن، پسر علي، پسر محمّد، پسر علي، پسر موسي، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر علي، پسر حسين، پسر علي، پسر ابي طالب، بر بنده‏اش برون آيد تا از سوي ذکر (سيّد علي محمّد) حجّت بالغه‏ي خدا بر جهانيان باشد.

 

ب) ادّعاي ((مهدويت))

همين که از دعاوي ((بابيّت)) و ((ذکريّت)) مدّتي گذشت و گروهي نزد سيّد علي محمّد شيرازي جمع شدند، وي ادّعاي خود را تغيير داد و از ((مهدويّت)) سخن به ميان آورد و گفت:

من ام آن کسي که هزار سال مي‏باشد که منتظر آن مي‏باشيد.(33)

برخي آورده‏اند، خودِ ((باب)) از عراق به مکّه رفت و چنان که بابيّان گفته‏اند، در آن جا دعوي مهدويّت خود را علني ساخت. در اخبار ظهور مهدي‏عليه السلام آمده است که او، ابتدا در مسجد الحرام، خود را معرفي مي‏کند، او نيز به مکّه رفت. سپس به بوشهر بازگشت، رحل اقامت افکند.

مدّت دعوت قائميّت و مهدويّت او، حدود دو سال و نيم در آخر زندگي‏اش بيش نبود و با وجود توبه نامه، در ادّعاي خويش ثبات قدم نداشته است.(34) انديشه‏مندان مسلمان، اعم از شيعه و سنّي، کتاب‏هاي بسياري در ردّ اين فرقه نوشته‏اند که در ادامه‏ي اين سلسله نوشتار، تعدادي از آن‏ها را يادآور خواهيم شد. إن شاء اللّه.

 

ج) ادّعاي ((رسالت))

علي محمّد شيرازي، به ادّعاهاي واهي ((بابيّت))، ((ذکريّت)) و ((مهدويّت)) بسنده نکرد، و انحراف و گمراهي را به حدّي رسانيد که مقام ادّعاي مهدويّت را به مرتبه‏ي ((رسالت)) تبديل کرد و مدّعيِ نزول کتاب جديد و دين نو گرديد و به گمان خود، احکام جاودانه‏ي اسلام را با نوشتن کتاب بيان نسخ کرد! وي، در اين باره نوشت:

در هر زمان، خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجّتي از براي خلق مقدّر فرموده و مي‏فرمايد. در سنه‏ي هزار و دويست و هفتاد از بعثت رسول اللّه‏صلي الله عليه وآله کتاب بيان و حجّت را ذات حروف سبع ( علي محمّد که داراي هفت حرف است ) قرار داد.(35)

آري، بدين سان بود که انحراف کوچکِ ((ادّعاي بابيّت))، به انحراف بزرگي چون ((ادّعاي رسالت)) منجرّ شد و عدّه‏اي به گمراهي و ضلالت روي آوردند.

وي، خود را برتر از همه‏ي انبياي الهي مي‏انگاشت و مظهر نفس پروردگار مي‏پنداشت(36) و عقيده داشت که با ظهورش، آيين اسلام، منسوخ، و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.(37)

بدين ترتيب، علي محمّد شيرازي، هر از چند گاهي، دعاوي خود را به مقامات بالاتري تغيير مي‏داد و سخنان پيشين را براي ياران‏اش تأويل مي‏کرد و آنان را در پي خود مي‏کشيد.

 

اعتراض و مناظره‏ي علما با ميرزا علي محمّد

اظهار دعاوي دروغين و تأويلات سخنان و ادّعاهاي متناقض، مورد اعتراض شديد علماي دين و بزرگان شيعه در آن عصر گرديده است. براي روشن شدن حقايق و آگاهي بيش‏تر مردم، جلسات نقد و بررسي و مناظره تشکيل شد که اجمالي از آن‏ها چنين است:

پس از مراجعت سيّد علي محمّد از سفر مکّه به بوشهر، زماني که هنوز از ادّعاي ((بابيّت)) پا را فراتر نگذاشته بود، به خاطر اعتراض علما و مردم متدين، به دستور والي فارس، در ماه رمضان سال 1261 هجري قمري دستگير و به شيراز فرستاده شد. در شيراز، پس از تنبيه، نزد امام جمعه‏ي آن شهر، اظهار ندامت و توبه کرد و به قول يکي از مريدان‏اش، بر فراز منبر در حضور مردم گفت:

لعنت خدا بر کسي که مرا وکيل امام غايب بداند. لعنت خدا بر کسي که مرا باب امام بداند…(38)

پس از آن، شش ماه در خانه‏ي پدري خود، تحت نظر بود و از آن جا به اصفهان و سپس به قلعه‏ي ماکو تبعيد شد. در زمان تبعيد در قلعه، با مريدان‏اش ملاقات و مکاتبه داشت و از اين که مي‏شنيد، آنان در کار تبليغِ دعاوي او سعي وافر دارند، به شوق مي‏افتاد و سخناني را به عنوان کلمات الهي به مريدان عرضه مي‏داشت. وي، کتاب بيان را در همان قلعه نوشت(39) و مدّعي شد که به وي وحي گرديده است.

دولت محمّد شاه قاجار، براي آن که پيوند او را با مريدان‏اش قطع کند، در صفر 1264 وي را از قلعه‏ي ((ماکو)) به قلعه‏ي ((چهريق)) در نزديکي اروميه، منتقل کرد. در اواخر سلطنت محمّد شاه، به دستور حاجي ميرزا آغاسي (وزير محمّد شاه) سيّد علي محمّد را از قلعه‏ي چهريق به تبريز بردند و با حضور ناصرالدين ميرزا - که در آن وقت ولي عهد بود - و چندتن از علما، مجلسي را ترتيب دادند و سيّد علي محمد را در آن مجلس حاضر کردند. علي محمّد، در آن جلسه، آشکارا از مقام ((مهدويّت)) خود سخن گفت و ادّعاي ((بابيّت)) امام زمان را که پيش از آن، بدان تصريح کرده بود، به ((بابيّت علم خداوند)) تأويل کرد و چون از او درباره‏ي برخي مسايل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند.

در آن جلسه که ولي عهد و عدّه‏اي از علماي تبريز، از جمله حاجي ملّا محمود و ملّا محمّد مامقاني و…، حضور داشتند، آخوند ملاّ محمّد گفت: ((سيّد! از معجزه و کرامت چه داري؟)). سيّد پاسخ داد: ((اعجاز من، اين است که براي عصاي خود؛ آيه نازل مي‏کنم.)) و به خواندن اين فقره آغاز کرد:

((بسم اللّه الرحمن الرحيم. سبحان اللّه القدّوس السبّوح الذي خلق السماوات والأرض کما خلق هذه العصا آيةً من آياته))!

وي، اِعراب برخي کلمات را غلط خواند. مثلاً ((تاء)) در ((السماوات)) را به فتح قرائت کرد و چون به وي تذکّر دادند که آن را به کسره بخواند، وي، ضاد در ((الأرض)) را مکسور خواند!

در اين ميان، امير اصلان خان که در مجلس حضور داشت گفت: ((اگر اين قبيل فقرات از جمله‏ي آيات شمرده شود، من هم مي‏توانم تلفيق کنم و گفت:

((الحمد لله الّذي خلق العصا کما خلق الصّباح والمساء))!(40)

گزارش تفصيلي اين جلسه، در منابع تاريخي آمده است. نيکلا، در تاريخ خود، و نيز ناسخ التواريخ، با بسط بيش‏تري آن را آورده است.(41)

تنبيه و توبه‏ي ((باب))

پس از آشکار شدن عجز سيّد علي محمد در اثبات ادّعاي خود، وي را چوب زدند و تنبيه کردند. او، از دعاوي خويش تبرّي جست و اظهار پشيماني کرد. سپس توبه نامه‏اي تنظيم کرد و به قصد طلب عفو، براي شاه ارسال داشت.

متن توبه نامه‏ي ((باب)) که نسخه‏ي اصلي آن در کتابخانه مجلس شوراي اسلامي ايران، نگهداري مي‏شود و خطاب به شاه قاجار نوشته شده - و يکي از مريدان‏اش در کتاب خود آورده(42) - به اين شرح است:

((فداک روحي. الحمد للّه کما هو أهله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّه‏ي عباد خود شامل گردانيده. فحمداً له ثمَّ حمداً که مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفت‏اش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحّم به داعيان (ياغيان ) فرموده. أُشهِدُاللّهَ و مَنْ عِنده که اين بنده‏ي ضعيف را قصدي نيست که خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگرچه بنفسه، وجودم ذَنبِ صِرف است، ولي چون قلب‏ام، موقن به توحيد خداوند، جلّ ذِکرُه، و به نبوّت رسول او و ولايت اهل ولايت او است، و لسان‏ام، مقرّ بر کلّ ما نزل من عندالله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً، خلاف رضاي حق را نخواسته‏ام و اگر کلماتي که خلاف رضاي او بود، از قلم جاري شده، غرض‏ام عصيان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائب‏ام حضرت او را.

و اين بنده را مطلق علمي نيست که منوط به ادّعايي باشد و أستغفراللّهَ ربّي وأتوب اليه من أن يُنسَب إلَيّ أمرٌ.

و بعضي مناجات و کلمات که از لسان جاري شده، دليل بر هيچ امري نيست و مدّعي نيابت خاصّه حضرت حجةالله‏عليه السلام را محض ادّعا مبطل (مي‏دانم ) و اين بنده را چنين ادّعايي نبوده و نه ادّعاي ديگر.

مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت، چنان است که اين دعاگو را به الطاف و عنايات سلطاني و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمايند.

والسّلام‏

 

آشوب و قتل و غارت بابيّان‏

بدين سان، سيّد علي محمّد از دعاوي خود، بازگشت، ولي توبه‏ي او، صوري بود. پيش از توبه‏ي اخير، در شيراز نيز بر فراز منبر و در برابر مردم، نيابت و بابيّت خود را انکار کرد، امّا چيزي نگذشت که ادّعاهاي بالاتري را به ميان آورد و از پيامبري و رسالت خويش سخن گفت.

در اواخر سلطنت محمّد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوي مريدان سيّد علي محمّد، آشوب‏هايي در کشور پديد آمد که از جمله، رويداد قلعه‏ي شيخ طبرسي در مازندران بود. در اين آشوب، جمعي از بابيّان به رهبري ملّا حسين بشرويه و ملّا محمّد علي بارفروشي، قلعه‏ي طبرسي را پايگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و خود را براي جنگ با قواي دولتي آماده ساختند. از سوي ديگر، بر مردم ساده دل که در پيرامون قلعه زندگي مي‏کردند به جرم ((ارتداد)) هجوم آورده، به قتل و غارت ايشان مي‏پرداختند. يکي از بابيّان مي‏نويسد:

جمعي رفتند و در شب، يورش برده، دِه را گرفتند و يکصد و سي نفر را به قتل رسانيدند. تتمّه، فرار نموده، دِه را حضراتِ اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه‏ي ايشان را جميعاً به قلعه بردند.(43)

آنان چنين مي‏پنداشتند که ياران مهدي موعودند و به زودي، جهان را در تسخير خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب، فرمانروايي مي‏کنند. همان فرد مي‏نويسد:

حضرت قدّوس ( محمّد علي بارفروشي ) مي‏فرمودند که ((ما هستيم سلطان بحق، و عالم، در زير نگين ما مي‏باشد و کلّ سلاطين مشرق و مغرب، به جهت ما خاضع خواهند گرديد)).(44)

پس ميان ايشان و نيروي دولتي جنگ در گرفت و فتنه‏ي آنان با پيروزي قواي دولت و کشته شدن ملّا محمّد علي بارفروشي در جمادي الثانيه 1265 پايان گرفت.

در زنجان نيز شورشي به سرکردگي ملّا محمّد علي زنجاني (در سال 1266 ه) پديد آمد که به شکست بابيّان انجاميد.

در تهران نيز گروهي از بابيّان به رهبري علي ترشيزي بر آن شدند تا ناصرالدين شاه و اميرکبير و امام جمعه‏ي تهران را به قتل رسانند، امّا نقشه‏ي آنان کشف شد و سي و هشت تَن از سران بابيّان، دستگير و هفت تن از آنان کشته شدند.

شگفت آن که مريدان سيّد علي محمّد، در جنگ‏هاي قلعه‏ي طبرسي و زنجان، از مسلماني دم مي‏زدند و نماز مي‏گزاردند و از ((بابيّت)) سيّد علي محمّد جانب داري مي‏کردند.(45)

ظاهراً، در آن هنگام، هنوز ادّعاي مهدويّت و نبوّت وي به آنان نرسيده بود. از اين رو، به اعتراف وقايع نگاران بابي، برخي از بابيّان به محض اين که در ((بدشت)) از ادّعاي مهدويّت سيّد علي محمّد و تغيير احکام اسلام با خبر شدند، به شدّت از او روي گرداندند.(46)

 

فتواي علما براي اعدام باب‏

پس از مرگ محمّد شاه و بالا گرفتن فتنه‏ي بابيّه، ميرزا تقي خان اميرکبير (صدر اعظم ناصرالدين شاه) مسامحه در کارِ سيّد علي محمّد باب را روا نديد و تصميم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند و از اين راه، آتش شورش‏ها را فرو نشاند و براي اين کار، از برخي علما فتوا خواست، ولي به گفته‏ي ادوارد براون:

دعاوي مختلف و تلوّن افکار و نوشته‏هاي بي مغز و بي اساس و رفتار جنون‏آميز او، علما را بر آن داشت که به علّت شبهه‏ي خبط دماغ، بر اعدام وي رأي ندهند.(47)

با وجود اين، برخي از علما که احتمال خبط دماغ درباره‏ي سيّد علي محمد را نمي‏دادند و او را مردي دروغگو و رياست طلب مي‏شمردند، به قتل وي فتوا دادند و سيّد علي محمّد به همراه يکي از پيروان‏اش، در بيست و هفتم شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.(48)

با اعدام باب، همه‏ي قضاياي اين طايفه به پايان نرسيد، بلکه عدّه‏اي از طرفداران، باز به تبليغ اين مرام ادامه دادند تا آن که سرانجام کارشان با ادّعاي واهي شخص ديگري به نام حسين علي نوري گره خورد و مسلک ((بهاييت)) پي ريزي شد.

به توفيق الهي، موضوع ((بابيّت)) را با معرّفي بخشي از کتاب‏هايي که در ردّ اين فرقه‏ي ضالّه نشر يافته، پي مي‏گيريم.

 

————-

پي‏نوشت‏ها:

1) ر.ک: فرهنگ فرق اسلامي، دکتر محمد جواد مشکور، ص 266 - 268.

2) ر.ک: فرهنگ فرق اسلامي، ص 97 - 98؛ هفتاد و دو ملّت، ص 153 - 155.

3) براي آشنايي بيش‏تر با ديوان اشعار و غزليات او، به لغت نامه‏ي دهخدا، ج 19، ص 321 - 324 مراجعه شود.

4) براي توضيحات بيش‏تر خاندان حجةالاسلام، به لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 320 - 325 مراجعه شود.

5) فرهنگ فرق اسلامي، ص 35.

6) ر.ک: إحقاق الحق، ص 167 - 223.

7) ر.ک: قرنان من الاجتهاد والمرجعية في أسرة الإحقاقي، ميرزا عبدالرسول الحائري الإحقاقي؛ مقدمه و حواشي ((ديوان اشعار نيّر تبريزي)) به قلم ميرزا عبدالرسول احقاقي؛ آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، رضا برنجکار، ص 175 - 178.

8) ر.ک: حقايق شيعيان، ميرزا عبدالرسول احقاقي اسکويي، چاپ تبريز، سال 1334 شمسي. براي آگاهي بيش‏تر خوانندگان از مطالب کتاب، فهرست مندرجات آن را نقل مي‏کنيم: شيخ احسايي و قضاوت‏هاي تاريخ، شيخ احسايي و اصول الدين؛ شيخ احسايي و امام غايب؛ شيخ احسايي و طريقه‏ي اصولي و اخباري؛ شيخ احسايي و حکما و فلاسفه؛ شيخ احسايي و رکن رابع؛ عداوت بابيّه و بهاييه با شيخ احسايي و طرفداران حقيقي او؛ شيخ احسايي و شريعت مقدّس حضرت خاتم الأنبياء صلي الله عليه وآله، شيخ احسايي و کلّي بودن امام؛ شيخ احسايي و نام شيخي و کشفي؛ شيخ احسايي و معاد جسماني؛ شهادت دانشمندان بزرگ اسلام درباره‏ي حضرت شيخ بزرگوار. او، قسمتي از اجازه نامه‏هاي سيّد مهدي طباطبايي بحرالعلوم و شيخ جعفر نجفي کبير و شيخ حسين آل عصفور و ميرزا مهدي شهرستاني و سيّد آقا علي طباطبايي و ميرزا محمّد باقر خوانساري را درباره‏ي شيخ احسايي آورده است و کتاب را با عنوان ((پس از شيخ احسايي)) و بر شمردن کتب و تأليفات شيخ، به پايان برده است.

نويسنده، در موضوع ((پس از شيخ احسايي)) نوشته است: ((بعد از مرحوم شيخ احسايي، شاگردان و طرفداران وي، همگي، يک دل و يک زبان، در کمال اتّحاد و اتّفاق، از يک طرف، نظريّه و مشرب شيخ را در حکمت الهي و فضايل و مناقب آل بيت اطهارعليهم السلام ترويج مي‏دادند و از طرف ديگر، از جانب استاد بزرگوارشان مدافعه مي‏کردند و بهتان و افتراي مدّعيان را رد مي‏نمودند و در ميان ايشان تا آخرين نفس، اختلافي پديد نيامد، به جهت اين که صحبت واحد ناطق و رکن رابعي در بين نبود تا اين که هر کدام، براي خود، رتبه و مقامي را ادعا بنمايد، بلکه عموم تلامذه‏ي آن بزرگوار، در عرض واحد، داراي رسائل و رأي و مريداني بودند. مرحوم شيخ علينقي (فرزند شيخ) در کرمانشاه، مرحوم سيّد کاظم رشتي و مرحوم ميرزا حسن گوهر، در کربلا، و مرحوم ملاّ محمّد حجّة الاسلام، در تبريز، و مرحوم ملاّ عبدالرحيم، در قلعه شيشه (قره‏باغ) و امثال ايشان، در انحاي بلاد که هر کدام را حوزه و تابعي بود و در شهر و حومه‏ي خويش، مرجع و پيشوا بودند. آري، در مرکز، يعني کربلاي معلّي، مرحوم سيّد کاظم رشتي، حوزه‏ي علميّه‏اش بزرگ‏تر و احترام‏اش نزد همدوشان خود بيش‏تر بوده، اما پس از مرحوم سيّد کاظم رشتي، ميان شاگردان او اختلاف شديد واقع شد. و علّت‏اش، همان بروز عقيده‏ي بابيّت و رکنيّت (ناطقيّت) بود که چند نفر از شاگردان فرومايه‏ي آن مرحوم ابتکار نموده، هر يک به عنوان خاصّي، نيابت خاصّه را ادّعا کردند و همهمه و غوغايي در جامعه‏ي‏تشيّع انداختند و اين سلسله‏ي پاک را آلوده ساختند…)).ر.ک: حقايق شيعيان، ص 54 - 55.

خوانندگان محترم، توجّه دارند که حتّي به اعتراف اين نويسنده‏ي شيخي مسلک نيز، شاگردان سيّد کاظم - که شيخي بودند - بستر پيدايش بابيّت و رکنيت شده‏اند.

9) ر.ک: احقاق الحق، ص 167 - 223.

10) ر.ک: حقايق شيعيان، ص 7 - 47؛ کلمه‏اي از هزار، غلامحسين معتمدالاسلام، ص 64 - 66، تبريز، چاپخانه‏ي شفق، 1398 (نقل از: آشنايي با فرق و مذاهب، ص 179178).

11) در کتاب آيين باب، ص 4، آمده است: ((پدرسيّد علي محمّد، سيّد علي رضا و نام جدّش سيّد ابراهيم پسر سيّد فتح الله است. و خودِ ((باب)) هم در کتاب بين الحرمين، نامِ خود و نياکان‏اش را چنين نوشته است.

12) باب)) در کتاب بين الحرمين، درباره‏ي زمان ولادت‏اش آورده است: ((و انّه لعبد قد ولد في يوم اوّل المحرّم من سنة 1235…)). بعضي هم نوشته‏اند که ميرزا علي محمّد شيرازي، در يکم محرّم 1236 هجري قمري (نهم اکتبر 1820 ميلادي) در شيراز به دنيا آمد و در 27 شعبان سال 1266 هجري قمري (نهم ژوئيه سال 1850 ميلادي) در نزديکي ارگ تبريز، در سنّ سي سالگي، تيرباران شده است. ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 32.

13) بعيد نيست که مخاطبِ ((باب)) در اين عبارت: ((إنّ يا محمّد معلّمي، لاتضربني فوق حدّ معيّن…))، معلّم وي، همين شيخ محمّد عابد باشد. (اين عبارت در کتاب بيان عربي، ص 25، آمده است.)

14) ر.ک: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، اشراق خاوري، ص 63 - 64.

15) ر.ک: مقاله‏ي سيّاح، ص 5. اين کتاب، تأليف عباس افندي (پسر بزرگ حسينعلي بهاء) است که نام‏هاي ديگري هم مانند سرگذشت يک مسافر، روزنامه‏ي يک مسافر، شرح سيّاح دارد. بنا به نقل مؤلف الکواکب الدرية، ص 7، اين کتاب در بمبئي (هندوستان) و نيز از سوي ادوارد براون در انگلستان به چاپ رسيده است.

16) ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 32.

17) بعضي از نويسندگان بابي و بهايي، تحصيل سيّد علي محمّد ((باب)) را جز از مکتب انکار کرده‏اند و نسبت ((امّي)) به وي داده‏اند. به عنوان نمونه، حاجي ميرزا جاني کاشاني، مؤلّف ((نقطة الکاف)) ضمن ردّ شرکت ((باب)) در درس سيّد کاظم رشتي، ادّعا کرده که وي گاهي به مجلس موعظه‏ي او مي‏رفته است و حتّي در صفحه‏ي 109 تصريح مي‏کند: ((نفسي که امّي بوده، يعني سواد عربيّت درستي نداشته (است )…))، ولي با توجّه به اسناد تاريخي، جايي براي‏چنين ادّعايي باقي نمي‏ماند.

18) أسرار الآثار خصوصي، فاضل مازندراني، ج 1، ص 192 - 193.

19) همان، ج 4، ص 370.

20) ظهور الحق، فاضل مازندراني، ج 3، ص 479. اين کتاب، از جمله کتاب‏هاي فرقه بهاييه است که در مصر به چاپ رسيده است.

21) ر.ک: روضة الصّفاء ناصري، رضا قلي خان هدايت. از صفحه‏ي 1270 تا صفحه‏ي 1274 جلد دهم اين کتاب، مطالبي درباره‏ي بابيه و بهاييه آمده است.

22) ر.ک: خاتميت پيامبر اسلام، ص 41؛ تلخيص تاريخ نبيل زرندي، عبدالحميد اشراق خاوري، ص 66.

23) ر.ک: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ص 67.

24) ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ص 33.

25) اين جريان، در ناسخ التواريخ (بخش قاجاريه) جلد سوم، با تفصيل بيش‏تري آمده است. ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 51. علاوه بر آن، مؤلّف ((نقطة الکاف)) در صفحه‏ي 105، چنين آورده است:

((… بعد از آن که نجم وجود آن سيّد بزرگوار ( حاج سيّد کاظم رشتي ) غروب نمود، بعضي از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور، نظر به فرمايش آن نيّر اعظم، در مسجد کوفه، مدّت يک اربعين، معتکف گرديده، ابواب ما تشتهي الأنفس را بر روي خود بسته، و روي طلب، بر خاک عجز و نياز گذارده و دست الحاح به درگاه موجد کلّ فلاح بر آورده و به لسان سرّ و جهد در پيش گاه فضل حضرت رب المتعال عارض گرديده که: بارالها! ما گم شدگان در وادي طلب‏ايم، و از لسان محبوب موعود به ظهور محبوب‏ايم، و به جز حضرت تو مقصد و پناهي نداريم. اينک، از تموّج بحربي کران‏ات مستدعي چنان‏ايم که حجاب غيريّت را از ميانه‏ي ما و وليّ‏ات برداشته، تا چشم فؤاد ما به نور طلعت معرفت‏اش روشن گردد. دلِ سوخته‏اي ما را از آتش فراق آن سرور افئده‏ي موحّدين، به آب وصال‏اش تسلّي بخش. چون که فرمايش حضرت خداوند رحمان در اين خطاب بود به عباد مقبلين خود که ((أُدعوني استجب لکم)) و لهذا تير دعاي با صدق و اخلاص نقطه انداز پرده‏ي دعوت، به اجابت رسيده و در عالم اشراق، به تجلّي معرفت جمال غيبي آن شمس وحدت مرآت فؤادش، متجلّي گرديده و بيت طلوع‏اش را که کعبه‏ي حقيقت بود، عارف شده، و لهذا قدم طلب در سبيل وصال‏اش، گذارده و به سوي کشور شيراز جان افزا شتابيده…)). نيز ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 33.

26) مؤلف الکواکب الدرّية، اسامي هجده تن را چنين آورده است: حاجي ملاّ محمّد علي بار فروشي (ملقّب به ((قدوس)))؛ ملاّ حسين بشرويه (ملقب به ((باب الباب)))؛ آقا ميرزا محمّد باقر (از خويشان باب الباب که او را ((ميرزا باقر کوچک)) گفتند. گويا، پسر خالوي باب الباب بوده است)؛ آقا محمّد حسن (برادر باب الباب)؛ ملّا علي بسطامي (که سبب ايمان حاج سيّد جواد کربلايي و مبشّر و مبلّغ درعراق عرب بود)؛ قرة العين طاهره؛ شيخ محمّد ابدال؛ آقا سيّد حسين يزدي (ولد آقا سيد احمد معروف به ((کاتب وحي)))؛ ميرزا محمّد روضه خوان يزدي؛ سعيد هندي؛ ملّا محمد خويي؛ ملّا خدابخش قوچاني (که به سبب کثرت علم و تحقيق، او را ملّا علي رازي گفته‏اند)؛ ملّا جليل ارومي؛ ملّا باقر تبريزي (که حامل جعبه و قلم دان و الواح نقطه‏ي اولي به جهت بهاءالله توسّط ملّا عبدالکريم قزويني بوده است.)؛ ملّا يوسف اردبيلي؛ ميرزا هادي قزويني؛ ميرزا محمّد علي قزويني (اين دو، برادر بودند و در قلعه‏ي طبرسي (در مازندران) کشته شدند)؛ ملاّ حسين بجستاني (که بعد از قتل باب، دچار تزلزل شد.).

ر.ک: الکواکب الدرّيّة في مآثر البهائية، عبدالحسين آيتي (آواره)، ج 1، ص 43. اين کتاب، در 575 صفحه در سال 1342 هجري قمري درمصر به چاپ رسيد. مؤلف، پس از آن که از فرقه‏ي ضالّه‏ي بهائيت روي گردانيد، ردّيه‏اي بر اين کتاب و عقيده‏ي سابق خود نوشت که با نام کشف الحيل، در چهار جلد نشر يافته است.

27) ر.ک: دائرةالمعارف الشيعية العامّة، محمد حسين اعلمي حائري، ج 6، ص 20.

28) نقطةالکاف، حاجي ميرزا جاني کاشاني، ص 181.

29) بهائيان، محمّد باقر نجفي

30) احسن القصص، ذيل آيه‏ي 55 از سوره‏ي يوسف.

31) همان.

32) اَحسن القصص، علي محمّد شيرازي، ص 1؛ ر.ک: دانشنامه‏ي جهان اسلام، ج 1، ص 17.

33) نقطة الکاف، ص 135.

34) دايرةالمعارف تشيع، ج 3، ص 4 - 5.

35) بيان، ص 3 (نسخه‏ي خطّي).

36) ر.ک: بيان، ص 1.

37) ر.ک: لوح هيکل الدين، علي محمّد باب، ص 18 (نسخه‏ي خطّي).

38) تلخيص تاريخ نبيل زرندي، همان، ص 141.

39) ر.ک: نظر اجمالي در ديانت بهائيت، احمد يزداني، ص 13، تهران 1329 ش.

40) ر.ک: ظهور الحق، فاضل مازندراني، ج 3، ص 14.

41) ناسخ التواريخ، بخش قاجاريه، جلد دوم؛ شيخيگري، بابيگري، مرتضي مدرس چهاردهي، ص 205 - 206؛ لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 44 - 47.

42) کشف الغطاء، ص 204 - 205، ابوالفضل گلپايگاني، چاپ ترکستان.

43) نقطة الکاف، ص 162؛ حاجي ميرزا جاني کاشاني، ليدن 1328 ه / 1910 م.

44) همان.

45) تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ج 1، ص 163 و 195.

46) همان، ج 1، ص 130.

47) بهائيان، ص 252، محمد باقر نجفي.

48) ر.ک: دانشنامه‏ي جهان اسلام، ج 1، ص 18-19، زير نظر سيد مصطفي مير سليم، تهران 1375. و نيز ر.ک: الموسوعة الذهبية للعلوم الإسلامية، ج 7، ص 554-555، دکتر فاطمه محجوب، قاهره.

 

 

 

(مجله شماره 5 : - فرقه شناسي)

 

 

 نظر دهید »

شاید به خاطر نماز او............

12 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

«ملعونٌ ملعونٌ من أخَّر الغداه الي ان تنقضي النجوم؛ از رحمت خدا دور باد، از رحمت خدا دور باد، کسي که نماز صبح را تا موقعي که ستارگان ناپديد بشوند، به تاخير بيندازد» (الغيبه طوسي، ص 271، ح 236)

 

اين حديث قسمتي از توقيعي است که در جواب سؤال محمد بن يعقوب از ناحيه مقدسه رسيده­است. امام مهدي(عج) در اين توقيع تأکيد فراواني بر نماز اول وقت مي­فرمايند­.

 

در روايات ما وقت فضيلت نماز، همان اول وقت است که از آن به «رضوان الله» تعبيرشده است. شايد فايده نماز اول وقت اين باشد که چون امام مهدي(ع‍ج) هم در اول وقت نماز مي خواند، به برکت نماز آن حضرت، خداوند نماز ما را هم قبول کند.

 1 نظر

لازم نیست که انسان مثل حضرت مسیح(ع) باشد...

12 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

 

ما بايد کاري انجام بدهيم که هم از درون مشکلي پيدا نکنيم، هم از بيرون. اگر چنانچه از درون مشکلي پيدا نکرديم، از بيرون مشکلي نخواهيم داشت؛ يعني آن دشمن دروني را از بين برديم؛ وقتي دشمن دروني از بين برود، دشمن بروني کاري نخواهد کرد.

يک وقت انسان از بيگانه مي‌ترسد، براي اينکه وابسته به آب و خاک است. امّا اگر وابسته به خاک آفرين و آب آفرين باشد، وابسته به شمس و قمر آفرين باشد؛ او هراسي ندارد! بالأخره اگر ماه خوب است، شمس خوب است، زمين خوب است، آسمان خوب است؛ آنکه شمس آفريد و قمر آفريد از همه بهتر است. گفتند:

 

 

اي يار، قمر بهتر يا آنکه قمر آرد                                              اي يار، شکر بهتر يا آنکه شکر آرد

 

اگر شکر شيرين است، شکر آفرين شيرين‌تر است. و اگر شمس و قمر زيباهستند، قمر و شمس آفرين زيباتر است. کاري که امام (ره) کرد؛ اين بود که ما را، يعني جامعه را از شرّ دشمن دروني نجات داد. آن روز کسي به فکر آب و خاک و معدن نفت و گاز نبود! فقط به فکر قرآن بود و عترت، و پيروز شد و هيچ مشکلي هم نداشت. الآن دشمن به اين فکر افتاده که از درون ، خداي ناکرده ما را بپوساند. مائيم و اين هوس ما و اين رفاه طلبي و اين جنگ فکري ـ فرهنگي و اين تهاجم يا شبيخون فرهنگي و مانند آن؛ با اين بايد چه بکنيم؟!

 

 

گوهرهاي خود جوش دروني انسان، راهنماي او در همه صحنه ها

قرآن کريم به ما فرمود: شما در درونتان يک لوح نانوشته يا يک خاک يکجا جمع شده نيستيد! در درونتان کتاب‌هاي خطي فراوان است، بايد فرصت کنيد آن کتابها را بخوانيد، يک. شما مثل يک تلّي از شن نيستيد که شما را طوفان جمع کرده باشد. شما در منطقه‌هاي کويري مي‌بينيد وقتي يک گرد بادي آمده است؛ اين شن‌ها را جمع مي‌کند، مي‌شود يک تپّه اي از شن. اين تپه ،گوهر و معدن ندارد؛ چون اين را باد آفريده، نه باده! امّا اين کوهها هستند که ساخته باده اند و گوهرها در آنهاست. حالا يا لعل گردد در بدخشان، يا عقيق اندر يمن؛ بالأخره کوه معدن دارد. اگر کسي شير را باز کرد، استخر را پر آب کرد؛ اين استخر گوهر ندارد! امّا دريا پر از گوهر است.

 

 

تفاوت جهان بيني الهي و الحادي در نگرش به مرگ

آيا انسان مثل استخر است که از بيرون او را پر کردند؟ انسان مثل يک تلّي از شن است که او را با گرد باد فراهم کردند؟! بسياري از دانشمندان مغرب زمين، فلاسفه الحادي فکرشان اين است: انسان همين است! لذا مي‌گويند: وقتي انسان مي‌ميرد، مرگ عبارت از پوسيدن انسان است؛ انسان مي‌پوسد! منتها شهرداري اين ميوه‌هاي پوسيده را در سطل زباله در بيرون شهر مي‌ريزد، و اين انسانهاي پوسيده را در زباله دان قبرستان مي‌ريزد. انسان مي‌ميرد، يعني مي‌پوسد! امّا مردان الهي مي‌گويند: انسان که مي‌ميرد، از پوست به در مي‌آيد؛ نه بپوسد! بين اين ديد با آن ديد خيلي فرق است، بين اين مکتب با آن مکتب خيلي فرق است، بين پوسيدن و از پوست به در آمدن خيلي فرق است! آن مي‌گويد: حالا که من مي‌پوسم، چرا رها نباشم! اين مي‌گويد چون که از پوست در مي‌آيم، چرا آزاد نباشم؟!

 

غلام همّت آنم که زير چرخ کبود؛ ز هر چه رنگ تعلّق (مال اوساط <آدم‌هاي متوسط>). ز هر چه رنگ تعين، (مال اوحدي <آدم‌هاي خاص>)، پذيرد آزاد است. او مي‌گويد: من آزادي مي‌خواهم، اين مي‌گويد: من رهائي مي‌خواهم! اينکه بي بند و باري مي‌طلبد، فکر مي‌کند حالا که بعد از دو روز ما مي‌پوسيم، چرا الآن رها نباشيم! اما اين مي‌گويد: من بايد از پوست در بيايم، نه بپوسم !! بايد آزاد باشم از هر بندي که من را بپذيرند، من را راه بدهند. و من به سراغ کسي مي‌روم که او من را آفريد، اين يک قطره آب را او به اين صورت در آورد. اين دو ديد و دو فکر و دو جور جهان بيني هر کدام احکام خاص خودش را دارن.

 

 

ضرورت شناخت و توجه به گوهرهاي دروني در دوران جواني

حالا آنچه که در اين دوران جواني مقدور ماست و به ما سفارش هم کردند؛ اگر اين بخش را حوزه و دانشگاه مستقيماً به عهده بگيرد و جوانها آن را هم الگو قرار بدهند، اين است که ما از درون مان بايد بدانيم معدنيم و دريائيم. اگر بزرگان ما فرموده اند: چو دريا گوهر از خود طلب بکن، چو دريا سرمايه از خود داشته باش، چو دريا معرفت از خود داشته باش؛ سرّش همين است. ما نه مثل استخريم، نه مثل آن تلّي از شن!

اينکه ذات أقدس اله به ما فرمود: (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا )1؛ يعني تو گوهري، تو يک سلسله جبالي، تو تلّي از شن نيستي! اينکه فرمود: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا )2، يعني تو دريائي. اگر انسان درياست، گوهري دارد؛ و اگر سلسله جبال است، معدني دارد. بايد بکوشيم اين معدن هايمان معدن خوبي باشد. حالا بعضي‌ها معدن آتش فشاني دارند، کوه آتش فشانند، در درون آنها شعله است؛ بعضي معدن طلايند، معدن درّ و ياقوتند، معدن گوهرهاي پر بهايند . يک وقت است کسي جز غضب و عصبانيت و خشونت و بد خوئي و بد دهني و تجاوز و تعدّي ندارد؛ نظير اسرائيل، يا نظير بوش. معدن بودن اين کوه، همان کوه آتش فشاني است. نشانه شعله‌اش گاهي در افغانستان گاهي در عراق و گاهي در فلسطين سر مي‌کشد؛ اين هر جا برود، آتش است. فرمود: (أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لاَ يَأْتِ بِخَيْرٍ)3. به هر طرف برود؛ به شرق ايران برود، شرّ دارد؛ به غرب ايران برود، شرّ دارد؛ در فلسطين هم حضور پيدا کند، شرّ دارد.. بعضي مثل مردان الهي‌اند. چه شرق باشند، چه غرب باشند؛ (وَجَعَلَنِي مُبَارَکاً أَيْنَ مَا کُنتُ)4 هستند. اينکه گفته شد:

 

 

 فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد                                   ديگران هم بکنند آنچه مسيحا مي‌کرد

 

لازم نيست که حتماً انسان مثل عيساي مسيح مرده را زنده کند! در اين بخش مثل عيساي مسيح است. وجود مبارک عيساي مسيح فرمود: خدا توفيقي به من داد که من هر جا باشم، منشأ برکتم ..

 

                                                                                                                      آيت الله جوادي آملي

 

پي‌نوشت:

1.  شمس، آيه 8.

2. روم، آيه30.

3. نحل، آيه76.

4. مريم، آيه31.

 

 نظر دهید »

بامنحرفان مهدوی (3)

12 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

مروري بر گذشته‏

در قسمت پيشين، از شيخ احمد احسايي به عنوان پايه گذار مکتبي فکري کفرآميز و صاحب انديشه‏اي پر هياهو در قرن سيزدهم هجري، سخن رفت که مبدأ پيدايش فرقه‏اي ناميمون به نام ((شيخيّه)) شده است.

نگارنده، مدّعي است که انديشه و قرائت‏هاي غير مقبول ((شيخيّه)) از بعضي از تعاليم ديني، انحرافات گوناگوني در جامعه‏ي تشيّع پديد آورد که از مهم‏ترين آن‏ها، بستر سازي پيدايش فرقه‏ي ((بابيّت)) است.

براي ارايه‏ي کژ انديشي‏هاي شيخيّه از دوران کودکي و ايّام تحصيل و رؤياهاي احسايي و سفرهاي گوناگون و پي در پي او، و مقام علمي و تربيّت اگردان و دريافت کنندگان اجازه‏ي نقل روايت از او، سخن گفتيم. از سوي ديگر، انحرافات عقيدتي شيخيّه، از جمله ديدگاه آنان در باب ((جايگاه امام در آفرينش))، و نيز نقد و بررسي ((تفويض)) و ((مفوّضه)) از ديدگاه پيشوايان معصوم‏عليهم السلام مطرح گرديده است.

دراين بخش از مقاله، ساير افکار نقدپذير احسايي و نقش سيّد کاظم رشتي در ايجاد افکار انحرافي ميان اين فرقه و بستر سازي فکر ((بابيّت)) را ملاحظه خواهيم کرد.

عقايد و آراي احسايي‏

نشر عقايد احسايي، با اعتراض و انتقاد جدّي و پيگير عالمان بزرگ قرن سيزدهم هجري رو به رو شد. چون ذکر همه‏ي آراي وي در اين سلسله نوشتار، ميسور نيست، به ناچار، به اهمّ آن‏ها اشاره خواهيم کرد. پيش از آن، وصف کلّي انديشه‏ي احسايي را يادآور مي‏شويم. نوشته‏اند:

شيخ احمد احسايي، علوم و حقايق را، به تمامي، نزد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام مي‏داند و از ديدگاه او، حکمت - که علم به حقايق اشياء است - با باطن شريعت و نيز با ظاهر آن، از هر جهت سازگاري دارد. او، معتقد است که عقل، آن گاه مي‏تواند به ادراک امور نايل شود که از نور اهل بيت‏عليهم السلام روشني گيرد و اين شرط، در شناخت‏هاي نظري و عملي، يک سان وجود دارد. درست است که تعقّل در اصول و معارف دين، واجب است، امّا از آن جا که حقيقت با اهل بيت‏عليهم السلام همراهي دارد، صدق احکام عقل در گرو نوري است که از ايشان مي‏گيرد.(1)

شيخ احمد احسايي، در بسياري از موارد، در تأليفات خود، مخصوصاً شرح زيارت جامعه‏ي کبيره مي‏گويد: ((از امام صادق‏عليه السلام شنيدم)) و در برخي از موارد مي‏گويد: ((شفاهاً از او شنيدم)). مراد او، از اين عبارات، اين نيست که در عالم بيداري از ائمّه شنيده است، بلکه مرادش، چيزي است که در رساله‏ي جداگانه‏اي نوشته است.

او مي‏گويد، در آغاز کار، به رياضت مشغول بودم.شبي، در عالم خواب ديدم که دوازده امام، در يک جا جمع بودند. من، به دامان حضرت امام حسن مجتبي‏عليه السلام متوسّل شدم و عرض کردم: ((مرا چيزي تعليم کنيد تا هر وقت که مشکلي روي داد، و خواستم يکي از شما را در خواب ببينم، تا آن مشکل را پرسش کنيم، بتوانم.)). آن جناب، اشعاري فرمود که بخوان. بيدار شدم. بعضي از اشعار را فراموش کردم. بار ديگر به خواب رفتم. باز همان مجمع و امامان را در خواب ديدم و آن ابيات را مداومت و مواظبت کردم تا اين که از تأييدات ايزدي و الهام ربّاني دانستم، مراد آن حضرت، مداومت در قرائت الفاظ آن اشعار نيست، بلکه بايد به مضمون آن متّصف شد. پس کوشش خود را به کار بردم و همت گماشتم و خود را به معاني آن متخلّق و معتقد ساختم. هر زماني که يکي از امامان را قصد مي‏کردم، در عالم رؤيا، به ديدار او مشرّف مي‏گشتم و حلّ مشکلات مسايل از ايشان مي‏کردم. تا آن که مرا به ديار ايران گذر افتاد و با شاهنشاه قاجار و حاکمان، آميزش شد. اعتباري يافتم. خوراک ايشان را خوردم پس از آن، حالت نخستين از من رفت. اکنون، کم‏تر، ائمّه‏عليهم السلام را در خواب مي‏بينم.(2)

به راستي آيا با اين ادّعا، مي‏توان سخن از عقايد گوناگون به ميان آورد و جعل اصطلاح کرد!

احسايي، بر آن است که تمسُّک‏اش به اهل بيت‏عليهم السلام در دريافت حقايق، سبب شده است که در برخي مسايل، با بسياري از حکما و متکلّمان، مخالفت کند. وي، در عين احاطه بر آراي حکما، مباني فلسفي را تا آن جا پذيرفته است که از ديد او با باطن تعاليم شريعت، در تعارض نباشد. در نتيجه، اصطلاحاتي هم که به کار برده است، در مواردي، با آن چه از اين اصطلاحات در حکمت رايج فهميده مي‏شود، تفاوت دارد.

شايد از همين رو باشد که برخي گمان کرده‏اند، آن چه در نظر عدّه‏اي، احسايي را بنيانگذار مکتبي بيرون از جريان مقبول اماميّه نمايانده است، مي‏تواند ناشي از دو عامل باشد: يکي، آسان فهم نبودن پاره‏اي از آراء، و ديگر، تندروي‏هايي از هر دو جانب مخالف و موافق او که گاه با شناخت لازم نيز همراه نبوده است.(3)

اين تعليل، سبب نمي‏شود که هر عقيده‏ي خلاف واقع و ناموزون وي، مورد اعتراض قرار نگيرد و احياناً، آن دسته از عالمان بزرگ که به نقد و بررسي افکار وي پرداخته‏اند، به تند روي يا عدم فهم درست اصطلاحات به کار گرفته از سوي احسايي، متّهم گردند. همان طور که پيش از اين يادآور شديم، نظريّه‏ي ((تفويض)) و طرح ((جايگاه امام در آفرينش)) نکته‏اي نيست که فهم آن آسان نباشد، بلکه موضوعي است که پيش از وي، رواج داشت و از سوي پيشوايان معصوم‏عليهم السلام مورد مذمّت قرار گرفته است. علاوه بر آن، برخي از مدافعان احسايي، ضمن اعتراف به وجود متشابهات، در کلام احسايي، و توصيه به ديگران نسبت به اخذ محکمات کلمات وي، اظهار داشته است:

ما نمي‏گوييم حتماً کلام متشابه شيخ احسايي و يا ديگران را تأويل صحيح کنند. اگر چه وظيفه‏ي هر مسلمان، اين است که گفته‏ي متشابه مسلمانان را تا هفتاد مرتبه تا آن جا که مي‏تواند، توجيه کند و به محمل‏هاي صحيح حمل کند، ولي لااقل، آن متشابه را به محکمات کلام خود او برگردانند.(4)

راستي، اگر سخنان هر نويسنده‏اي، تا هفتاد مرتبه توجيه گردد، هيچ مخالف و معاندي تمييز داده خواهد شد؟!

با تذکاري که گذشت، به پاره‏اي ديگر از آراي احسايي اشاره مي‏شود:

 

الف) معاد جسماني‏

معروف‏ترين رأي احسايي، درباره‏ي کيفيّت معاد جسماني است. همين نظريّه، دليل اصلي تکفير او از سوي برخي علما، از جمله ملا محمّد تقي برغاني بود که گزارش آن را تنکابني(5) و ديگران آورده‏اند.

احسايي، اصل ((معاد جسماني)) را که در آيات قرآني و احاديث مستفيض، بر آن تأکيد شده، مي‏پذيرد، امّا تفسير ويژه‏اي از جسم ارايه مي‏دهد که مقبول دانشمندان مسلمان نيست. معناي متداول و عرفي معاد جسماني، اين است که آدمي، در حيات اخروي، مانند حيات دنيوي، داراي کالبد ظاهري مرکّب از عناصر طبيعي است. بدن، در سراي آخرت، محشور گرديده و نَفس، بار ديگر، به آن تعلّق مي‏پذيرد، و پاداش‏ها و کيفرها و لذّات و آلامي که جنبه‏ي جزئي و حسّي دارند و تحقّق آن‏ها بدون بدن و قواي حسّي امکان‏پذير نيستند، محقّق مي‏يابد.(6)

احسايي، معاد جسماني را به اين معنا، نمي‏پذيرد و بر آن است که اين نحوه‏ي فهم با آن چه از تغيّر و تباهي در کالبد ظاهري مي‏شناسيم، سازگار نيست و بايد پاسخ را در حقيقتِ جسم انساني جست و جو کرد. وي، بحثي لغوي و حديثي درباره‏ي ((جسم)) و ((جسد)) مي‏آورد و توجّه مي‏دهد که معاني اين هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر مي‏شود، گسترده‏تر است.(7)

بر اين اساس مي‏گويد، آدمي، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اوّل، کالبد ظاهري ما است که از عناصر زماني تشکيل يافته و از عوارض حيات دنيوي است، پيدا است که اين جسد، در بردارنده‏ي حقيقت انساني نيست؛ زيرا، در عين کاهش و افزايشي که در آن روي مي‏دهد، حقيقت فرد و صحيفه‏ي اعمال او کاهش و افزايش نمي‏يابد. جسد اوّل، در واقع، به منزله‏ي جامه‏اي است که بر تن داريم. اين جسد، در قبر، تجزيه و زوال مي‏پذيرد و سرانجام، به عناصر تشکيل دهنده‏ي خود در طبيعت باز مي‏گردد.(8)

آدمي را جسد دومي نيز هست به نام جسد هور قليايي(9) که ويژگي‏هاي فناپذير جسد اوّل را ندارد و در قيامت برانگيخته مي‏شود. در حديث آمده است که ((طينت)) آدمي، در قبر، به صورت ((مستدير)) باقي مي‏ماند. اين طينت، همان جسد دوم است. معناي مستدير ماندن آن، اين است که هيئت پيکري و ترتيب اندام‏ها را در دل خاک از دست نمي‏دهد. اين جسد، مرکب از عناصر مثالي و لطيف زمين هورقليا است که عناصري برتر از عناصر دنيا هستند.(10)

جسد دوم، پيش از مرگ، در باطن جسد اوّل نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص يافته، در قبر بر جا مي‏ماند، امّا به سبب لطافت‏اش، قابل رؤيت نيست.(11)

مرگ آدمي، مفارقت روح از اين دو جسد است و اين مفارقت، با جسم اوّل صورت مي‏گيرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اوّل، جسمي است لطيف و اثيري که صورت دهنده‏ي آثار و قواي روح در حيات برزخي انسان است، همچنان که جسد مادّي، صورت دهنده‏ي آثار حيات دنيوي او است.(12) آن چه در همه‏ي اين نشئات، هويّت شخص را ثابت مي‏دارد، جسم اصلي و حقيقي او است (جسم دوم) که جز در فاصله‏ي دو نفخه‏ي صور، از روح جدا نيست.(13) با دميدن نفخه‏ي نخست (نفخه‏ي صعق) جسم اوّل، از روح جدا مي‏گردد و از ميان مي‏رود و آن چه پس از نفخه‏ي دوم (نفخه‏ي بعث) حشر مي‏يابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.(14)

احسايي، تأکيد مي‏کند که بدن اخروي انسان - که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنيوي انسان است، با اين تفاوت که بدن دنيوي، کثيف و متراکم است، امّا بدن اخروي، از تصفيه‏هاي متعدّد عبور کرده و لطيف و خالص شده است.

وي، از همين جا نتيجه مي‏گيرد که به معاد جسماني معتقد است.

 

ب) کالبد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام در قبر

بر اساس مبنايي که احسايي درباره‏ي جسم و جسد، اختيار کرد، مي‏گويد، حکم تباهي کالبد در قبر، درباره‏ي پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام نيز صادق است، امّا اين کالبد، از جسم اصلي ايشان که در غايت لطافت است، جدا است و امري است عارضي که ديدار و استفاده‏ي خلق را از ايشان امکان‏پذير ساخته است. زماني که خداوند در ابقاي صورت ملموس آنان، مصلحتي ببيند، قالب خاکي با مرگ تجزيه مي‏شود و از ميان مي‏رود. پس اگر در احاديث از بقاي اجساد امامان‏عليهم السلام در قبر سخن رفته است، مقصود جسدي است بدون صورت عنصري، يعني همان جسد هور قليايي که اين جسد تنها براي امامان ديگر قابل مشاهده است.(15)

 

ج) معراج پيامبرصلي الله عليه وآله‏

همان گونه که ملاحظه شد، قول به جسد هورقليايي در تفکّر احسايي، تبيين کننده‏ي معاد جسماني به شمار رفت و بر همين اساس، در نظام اعتقادي شيخيّه، مبناي تبيين مسئله‏ي معراج پيامبرصلي الله عليه وآله نيز قرار گرفته است. احسايي، معتقد بود که معراج جسماني، طبق برداشت از ظاهر آيات و روايات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التيام است و خرق و التيام نيز محال است. در نتيجه، پيامبر اسلام‏صلي الله عليه وآله در هر فلکي، جسمي متناسب با آن را داشتند.(16)

البته، شايد سخن شيخ احمد احسايي در شرح جمله ((مستجير بکم)) از زيارت جامعه، دلالت بر تجديد نظر و برگشت وي از نظريّه سابق در باب معراج جسماني پيامبرصلي الله عليه وآله باشد، چنان که آورده است:

… ولهذا صعد النبيّ‏صلي الله عليه وآله ليلة المعراج بجسمه الشريف مع ما فيه من البشريّة الکثيفة و بثيابة التي عليه و لم يمنعه ذالک عن اختراق السماوات والحجب و حجب الأنوار، لقلّة ما فيه من الکثافة. ألاتراه يقف في الشمس ولايکون له ظلّ مع أنَّ ثيابه عليه کاضمحلالها في عظيم نوريته و کذالک حکم أهل بيته‏عليهم السلام.

در هر حال، اين سخنان، مخالف قول مشهور و برداشت عمومي و عرفي از مسئله‏ي معراج پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله و کيفيّت زندگي ظاهري آن حضرت است.

 

د) زندگي و غيبت امام زمان‏عليه السلام‏

از ديگر آراي ويژه‏ي احسايي، آن است که وي درباره‏ي زندگي امام زمان‏عليه السلام معتقد است که آن حضرت، در عالم هورقليا، به سر مي‏برند و هر گاه بخواهند به اقاليم سبعه تشريف بياورند، صورتي از صورت‏هاي اهل اين اقليم را مي‏پوشند جسم و زمان و مکان ايشان، لطيف‏تر از عالم اجسام، و از عالم مثال است. و به جهت آن که نفس ايشان، حقيقت هر چيز را مي‏بيند و از تخيّلات و تصوّرات به دور است، پس بهشت را بنفسه، نه با صورت آن بهشت، مي‏بيند.(17)

علاوه بر آن، يکي از آثار مکتوب شيخ احمد احسايي، رساله‏اي است به نام حياة النفس در باب اصول عقايد که به دست شاگردش، سيّد کاظم رشتي، به زبان فارسي ترجمه شد، در اين کتاب، از وجود مبارک امام زمان‏عليه السلام و تولّد و نسب او و لزوم شناخت امام‏عليه السلام و عقيده به ظهور وي و… همانند آراي علماي معروف شيعه، سخن به ميان آمده است، ولي اختلافاتي با اعتقادات شيعه وجود دارد. مثلاً، شيعه مي‏گويد، امام دوازدهم، زنده است و با قالب جسماني خود، مرور ايّام مي‏کند تا روزي که اراده کند و ظاهر شود، امّا شيخي‏ها، با اين عقيده مخالف هستند و مي‏گويند، امام دوازدهم‏عليه السلام با قالب روحاني زنده است. آزادي او هم به دست خودش نيست، بلکه مانند ساير بندگان خدا، تقدير و سرنوشت اش به دست ذات باري تعالي است.

در تعقيب اين نظريه، شيخيّه مي‏گويند، روح امام دوازدهم، قابل انتقال است و اکنون از بدن يک نفر به بدن ديگري منتقل مي‏شود. به اين طريق که وقتي قالب جسماني از بين رفت، روح آن امام، به جاي اين که محو شود، مکان ديگري، يعني کالبد ديگري را براي خود انتخاب مي‏کند و به اين طريق زندگي‏اش را مي‏گذراند و زنده است.(18)

 

داوري پاياني‏

بخشي از عقايد قابل تأمّل احسايي، ملاحظه شد و روشن گشت که آن‏ها، بر خلاف عقايد مسلّم شيعه است. در عين حال، عدّه‏اي بر اين عقيده‏اند که شيخ، مشکل عقيدتي نداشته است و آن چه را که به او نسبت مي‏دهند، درست نيست. خوب است داوري پاياني در باب انحراف اعتقادي احسايي را از اسوه‏ي عارفان، آيت حق، سيّد علي آقا قاضي (… - 1366 ه .ق) - استاد علاّمه طباطبايي، که مي‏گفت، هر چه دارم از سيّد علي آقا قاضي دارم - بشنويم.

وقتي از وي پرسيدند: ((نظر شما درباره‏ي شيخيّه چيست؟)). قاضي فرمود: ((آن کتاب شرح زيارت شيخ احمد احسايي را بياور و نزد من بخوان.)).

او، آن کتاب را آورد و خواند. آقاي قاضي فرمود: ((اين شيخ، مي‏خواهد در اين کتاب، ثابت کند که ذات خدا داراي اسم و رسمي نيست و همه‏ي کارها که ايجاد مي‏شود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتّحادي ميان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراين، شيخ احمد احسايي، ذات خدا را مفهومي پوچ و بي اثر و صرف نظر از اسماء و صفات مي‏خواند، و اين، عين شرک است.)).(19)

وجود عقايد فاسد در ميان نوشته‏هاي احسايي، نه تنها از سوي منتقدان مطرح بود، بلکه بعضي از کساني که از وي اجازه‏ي روايت داشته‏اند، بي تمايل به نقد افکار او نبودند(20) به عنوان مثال مي‏توان از ملا محمّد علي برغاني (1175 - 1269) فرزند ملا محمد ملائکه و برادر کهتر شهيد ثالث نام برد. وي پس از تحصيل در اصفهان و قم و عتبات، از درس عالمان بزرگ و نامدار، بهره برد و به اخذ اجازات روايي و اجتهاد نايل شده بود. او، سرانجام، شيفته‏ي شيخ احمد احسايي شد و از او اجازه‏ي روايت گرفت. به دليل گرايش به آراي احسايي، در ماجراي اختلاف پيروان احسايي با متشرّعه و نيز در مجلس مناظره‏ي شهيد ثالث با احسايي، ميانجي گري کرد و از احسايي خواست تا رساله‏اي در تعديل نظريّات خود بنويسد. احسايي، اين خواسته را اجابت کرد و رساله‏اي مشهور به ((توبه نامه)) نوشت، ولي اين تلاش، ثمري نداشت.(21)

 

سيد کاظم رشتي جانشين احسايي‏

راهي که شيخ احمد احسايي آن را آغاز کرده بوده از سوي يکي از شاگردان‏اش تداوم يافت. آورده‏اند، شيخ احمد احسايي، از ميان شاگردان خود، يک تن را براي جانشيني خويش برگزيد و او، سيّد کاظم رشتي بود. شيخ احمد، به سيّد رشتي بسيار احترام مي‏کرد و تا او در مجلس درس حاضر نمي‏شد، به درس گفتن شروع نمي‏کرد.

پس از وفات احسايي، پيروان وي، بي اختلاف کلمه، سيّد رشتي را نايب مناسب وي و پيشواي خويش دانستند. حوزه‏ي درس و رياست شرعي او، قوّت گرفت و در مقابل فقهاي بزرگ عرب که در کربلا بودند و طريقه‏ي شيخي را پسند نمي‏کردند، حوزه و مقام خود را نگاهداري کرد و چون نماز جماعت‏ها در کربلا، بيش‏تر در حرم امام حسين‏عليه السلام و اطراف آن بر پا مي‏شد، طايفه شيخي که در احترام کردن قبور ائمه‏ي دين، غلوّ داشتند، در بالاي ضريح حسيني، نماز نمي‏گذاردند و آن مکان را فوق العاده تقديس مي‏کردند. مخالفان آنان، از روحانيّان شيعه و پيروان آنان که در بالاي سر ضريح امام حسين‏عليه السلام نماز مي‏خواندند، در مقابل ((شيخي))، ((بالاسري)) ناميده شدند.

خلاصه، جمعي کثير از فضلاي شيخي، در حوزه‏ي درس سيّد رشتي، حاضر مي‏شدند و هر چه در آن حوزه گفته و شنيده مي‏شد، روي تعليمات شيخ احسايي بود، با تحقيقاتي که نايب مناب او از روي بسط اطّلاعات و آشنايي به اصطلاحات اهل فن بر آن‏ها مي‏افزود.

دوره‏ي رياست سيّد رشتي، شانزده سال طول کشيد. طايفه‏ي شيخي، در همه جا، از روي تعليمات شيخ احمد و حاج سيّد کاظم، معالم دين خود را به جاي مي‏آوردند و خود را از ديگر فرقه‏هاي شيعه ممتاز مي‏دانستند.(22)

سيد رشتي، زماني به جاي استاد نشست که کم‏تر از سي سال سن داشت. وي، به سبب نطق و قلم و تصنيف و تأليف کتاب، عهده دار انتشار افکار استاد خود گرديد. او، در تمام مدّت پيشوايي خود، به ايران سفر نکرد و مرکز خود را همان عتبات عاليات قرار داد و از آن جا، با هند و ممالک عثماني و حجاز، رابطه داشت.(23)

 

شخصيّت ابهام‏آميز سيّد کاظم رشتي‏

بر اساس گزارش مورّخان شيخيّه، اجداد سيّد کاظم، اهل حجاز بوده و به خاطر شيوع بيماري طاعون، مجبور به هجرت شده‏اند و شهر رشت (در شمال ايران) را به عنوان وطن خويش برگزيده‏اند. سيّد کاظم، در همين شهر به دنيا آمده است. اين مطلب را آقاي هانري کربن هم گزارش کرده است.(24)

برخي ديگر، هويّت خانوادگي او را زير سؤال برده، وي را به عنوان جاسوس ((روس)) معرّفي کرده‏اند. درباره‏ي او گفته‏اند:

وي، به طور مخفيّانه، از طرف قيصر روس، براي ايجاد فتنه در بلاد عثمانيه فرستاده شد. او، اصلاً، مسلمان نبود. اهل قيس، (شهري در ويلادستوک) بود و بعداً، اسم اش را ((کاظم)) گذاشت و ادّعا کرد که از اهل رشت است.(25)

گرچه نمي‏توان با اسناد قطعي تاريخ، ادّعاي جاسوس بودن و بي هويّتي وي را اثبات کرد، امّا در بي اعتمادي و بدبيني عالمان بزرگ معاصرش نسبت به عقايد انحرافي او، جاي هيچ گونه ترديد نيست، علاوه آن که، نشر بسياري از آراي باطل شيخيّه، بدو منتسب است.(26)

 

بدعت رکن رابع‏

از موضوعات جنجال برانگيز در عقايد شيخيّه، اعتقاد به ((رکن رابع)) است.(27) اکثراً، آن را به سيّد کاظم رشتي نسبت مي‏دهند. مقصود از رکن رابع، آن است که در ميان شيعيان، شيعه‏ي کاملي وجود دارد که واسطه‏ي فيض ميان امام عصر(عج) و مردم است. آنان، اصول دين را چهار تا مي‏دانند: توحيد، معاد، امامت و رکن رابع. آنان، معاد و عدل را از اصول عقايد نمي‏شمارند؛ زيرا، اعتقاد به توحيد و نبوّت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومي ندارد که اين دو اصل را در کنار توحيد و نبوّت قرار دهيم.

همان گونه که ملاحظه شد، اين عقيده، بر خلاف عقايد شيعه است و مسلمانان، به طور عموم، معاد را از اصول دين مي‏دانند. شيعه، به خاطر برداشت‏هاي ناصواب عدّه‏اي از متکلمان، به عدل الهي، اهمّيّت ويژه‏اي مي‏دهد.

طرح ((رکن رابع))، موجب اختلاف و انشعاب شيخيّه گرديد و پس از اندکي، دستاويزي براي ادّعاي جديد به نام ((بابيّت)) شد.

ادّعاي ((بابيّت)) از سوي يکي از شاگردان سيّد کاظم رشتي صورت گرفت که خود، سرآغاز فسادي بزرگ ميان مسلمانان به شمار مي‏رود.

در ادامه‏ي اين نوشتار، ضمن اشاره به انشعابات فرقه شيخيّه، از ادّعاهاي دروغين ميرزا علي محمّد شيرازي، ملقب به ((باب)) که پس از وفات سيّد کاظم رشتي، مدّعي جانشيني او شد، سخن خواهيم گفت و در باب ادّعاي بابيّت امام غايب و سپس ادعاي نبوّت او، مطالبي را عرضه مي‏کنيم.

 

                                                                 عزالدين رضانژاد

 

——————-

پي‏نوشت‏ها:

1) ر.ک: شرح الزيارة الجامعة الکبيرة، شيخ احمد احسايي، به کوشش عبدالرضا ابراهيمي، ج 3، صص 217 - 219، کرمان، 1355 ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 664.

2) شيخي گري، بابي گري، ص 16.

3) دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 664.

4) حقايق شيعيان، حاج ميرزا عبدالرسول احقاقي اسکويي، ص 13 - 14، چاپخانه‏ي رضايي، تبريز، 1334 ش.

5) ر.ک: قصص العلماء، ص 42 - 43.

6) منشور عقايد اماميه، جعفر سبحاني، ص 189، نشر مؤسّسه‏ي امام صادق‏عليه السلام، چاپ يکم، زمستان 1376 ش.

7) ر.ک: شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 24 - 26؛ شرح العرشية، احمد احسايي، ج 1، ص 267 - 268، کرمان، 1364 ش.

8) شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 26 - 27، 29؛ شرح العرشية، ج 2، ص 189.

9) عالم هورقليا، در يک تفسير، همان عالم برزخي است که حدّ وسط ميان عالم مُلک (عالم مادي) و عالم ملکوت (عالم مجرد) است و نيز به آن ((عالم مثال)) مي‏گويند. توضيحات بيش‏تر درباره‏ي ((هورقليا)) را در شماره‏ي دوم همين فصلنامه، ص 297 - 305 بخوانيد.

10) ر.ک: مجموعة الرسائل الحکميّة، احمد احسايي، ص 308 - 309، کرمان، 1360 ش.

11) وي، در اين باره آورده است: ((… إِنّ الإنسان له جسدان و جسمان: فأما الجسد الأوّل فهو ما تألّف من العناصر الزمانيّة. و هذا الجسد کالثوب يلبسه الإنسان و يخلصه و لا لذّة له و لا ألم و لاطاعة ولامعصية… و أمّا الجسد الثاني فهو الحسد الباقي و هو طينته التي خلق منها… و هذا الجسد الباقي هو من أرض هور قليا و هوالجسد الثاني الذي فيه يحشرون و يدخلون به الجنّة والنار.شرح الزيارة، ج 4، ص 25 - 28؛ شرح العرشيّة، ج 2، ص 189 - 190.

12) شرح العرشيه، ج 2، ص 190 - 191؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 29 - 30.

13) مجموعة الرسائل الحکميّة، ص 110 - 111.

14) شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 29 - 30 مجموعة الرسائل الحکميّة، ص 310.

15) شرح الزيارة الجامعة، ح 3، ص 127 - 128 - 129.

16) شيخي گري، بابي گري، مرتضي مدرس چهار دهي، کتابفروشي فروغي، تهران، 1345 ش.

17) ر.ک: جوامع الکلم، شيخ احمد احسايي، رساله‏ي دوم؛ شيخيگري، بابيگري، ص 74 (به نقل از: سيد محمد هاشمي کرماني، مؤلف کتاب تاريخ و مذاهب کرمان).

18) ر.ک: شيخي گري، بابي گري، ص 41 (به نقل از ((کنت دوگوبينو)) وزير مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ايران، در کتاب سه سال در ايران).

19) ر.ک: بابي گري و بهايي‏گري، محمد محمّدي اشتهاردي، ص 35، کتاب آشنا، چاپ اول، بهار 1379؛ روح مجرد، علامه سيّد محمّد حسين حسيني، ص 426 و 447.

20) جريان شهادت آقا سيّد مهدي و شرف العلماء مازندراني و حاج ملا محمد جعفر استرآبادي و سيّد کاظم رشتي را مبني بر وجود عبارت‏هاي کفرآميز، در کتاب شيخي گري، ص 19 و بررسي عقايد و اديان، مصطفي نوراني اردبيلي، ص 462، بخوانيد.

21) دانشنامه‏ي جهان اسلام، ج 3، ص‏120.

22) شيخي گري، ص 194.

23) شيخي گري، ص 87 - 88.

24) مکتب شيخيه، ص 44 - 45.

25) ر.ک: الشيخيّه، ص 117 (به نقل از الاعتصام بحبل الله، شيخ محمّد خالصي، ص 8).

26) علاّمه سيّد محسن امين، در اين رابطه مي‏نويسد: ((… الطائفة الشيخيّة في هذا الزمان معروفة و لهم مذاهب فاسدة و أکثر الفساد نشأ من أحد تلامذته السيّد کاظم الرّشتي والمنقول عن هذا السيّد مذاهب فاسدة لاأظنّ أنْ يقولَ الشيخ بها…)). (أعيان الشيعه، ج 2، ص 590).

27) ر.ک: بررسي عقايد و اديان، ص 463 - 466.

 

 

 

(مجله شماره 4 : - فرقه شناسي)

 

 

 نظر دهید »

بابا چه اصراری به وجود امام دوازدهم؟!!!

12 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

پرسش: چه اصراري است که امامان معصوم عليهم السلام  در دوازده تن منحصر شوند تا لازم آيد خداوند، قوانين طبيعت را به خاطر امام دوازد‌هم به تعطيل درآورد؟

پاسخ: يکي از اصول اصيل شيعه اماميّه، اصل امامت مي‌باشد، امامت استمرار نبوّت است، که تحقّق اهداف الهي در سعادت انسان و رسانيدن او به کمال مطلوب و مراتب قرب و رضاي الهي، بدون آن ممکن نيست. امام، فرد کامل انسانيّت، و رابط ميان عالم مادي و عالم ربوبي است و بنا بر روايات اسلامي، چنانچه امام و حجّت خدا نباشد، نوع انسان منقرض خواهد شد.

امام سجاد عليه السلام  مي‌فرمايند: «ما پيشواي مسلمين، و حجّت بر اهل عالم، و سادات مؤمنين و رهبر نيکان و صاحب اختيار مسلمين هستيم. ما امان اهل زمين هستيم، چنان‌که ستارگان، امان اهل آسمانند. به واسطه ماست که آسمان بر زمين فرود نمي‌آيد، مگر وقتي که خدا بخواهد. به واسطه ماست که باران رحمت خداوندي نازل مي‌گردد و برکات زمين خارج مي‌شود، اگر ما روي زمين نبوديم، اهلش را فرو مي‌برد. سپس فرمودند: از روزي که خدا آدم را آفريد تاکنون هيچ‌گاه زمين  از حجّت خدا، چه ظاهر و مشهود، چه غايب و مستور، خالي نبوده است، و تا روز قيامت نيز از حجت خالي نخواهد بود و اگر چنين نبود خدا پرستش و عبادت نمي‌شد».(1)

با توجه به اين مقدمه کوتاه، به بيان مسئله‌اي که ناشي از اراده و مشيّت الهي است مي‌پردازيم و آن اين‌که: چرا تعداد امامان از دوازده نفر بيشتر نيست؟

بايد دانست که مسئله امامت، لحظه‌اي به زمان واگذار نشد. بدين معني که هرگاه امامي از دنيا رفت، يا به شهادت رسيد، امامي ديگر جاي او را گرفت. زيرا واگذاشتن امامت به زمان، در آينده موجب خواهد شد که امامت در هاله‌اي از ابهام قرار گيرد و برنامه الهي اسلامي را در معرض خطر جدي قرار دهد. از سوي ديگر، موجب تشويش اذهان و سرگرداني مردم و گمراهي و پراکندگي آنان و ظهور اباطيل نابجاي فراوان به نام دين و اسلام و به حساب راه صواب و حق و حقيقت مي‌گردد.

همچنين فرصت به دست طمع ورزان هواپرست و مدعيان دروغين امامت خواهد افتاد تا به گمراهي مردم و بازي با دين و احکام آن و ظهور بدعت‌هاي ناروا و تباهي حق بپردازند، تا آن‌جا که راه وصول به آن به صورت امري محال و ناممکن درآيد.

از طرفي ديگر هرگاه حاکمان احساس کنند کسي هست که آنان را به پيشگيري، ملايمت و دوري از سختگيري و فشار ملزم سازد و از سوي ديگر قدرت کافي را براي نابودي منبع خطر آن، در اختيار دارد، بدان مبادرت خواهند کرد و تمامي منابع خطر را از سر راه خود بر خواهند داشت و تندبادهاي حقه و کينه، وزيدن خواهد گرفت و تمامي دستاوردهاي جهاد پيامبران و اوصياي الهي و همه بندگان با اخلاصي که در راه خداوند کوشيده‌اند، را چنان ريشه‌کن نمايند که گويي اصلاً چنين چيزي نبوده است.

براي اين منظور و با توجه به مطالبي که گفته شد و بر اساس مقتضيات و به لحاظ هماهنگي با ضرورياتي که اين عينيت و ساير اعتبارات تربيتي موجب مي‌شود، رسول اکرم صل الله عليه و آله و سلم  در رواياتي، تعداد و اسامي امامان بعد از خود را دقيقاً بيان نموده که اولين آنها امام علي عليه السلام  و آخرين آنها امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف  است.

باري، اقتضاي حکمت الهي است که عمر امام دوازد‌هم عجل الله تعالي فرجه الشريف  آن‌قدر طولاني شود که فرصت را براي انجام حرکت اصلاحي جهان شمول اسلام آماده کند. حتي با اين تعيين دقيق و آن نصّ صريح هم، صحنه اجتماع اسلامي از ادعاهاي دروغين مدّعيان امامت در امان نماند. اين مقام براي محمد بن حنفيه، اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام  و ديگران ادعا شده است. اما از اهميت و تأثير چنداني برخوردار نبوده‌اند.

بنابراين منحصر کردن تعداد امامان عليهم السلام  به دوازده نفر، کاملاً ضروري بوده است؛ تا به نيازي که در عينيت جامعه هست، مطابقت کند. اگر برهه‌اي از تاريخ را ـ که امامان عليهم السلام  ما در سه قرن اول پس از وفات رسول اکرم صل الله عليه و آله و سلم  در آن بسر بردند ـ به طور دقيق مطالعه کنيم، در خواهيم يافت که امت اسلامي در اين مدت توانست تمامي جوانب تشريع و اهداف مختلف آن را در سطح عمومي فراگيرد و برزمينه‌هاي گوناگون زندگي اشراف يابد. آري، اگر غيبت امام غايب عليه السلام  در کار نباشد، فرصت عمل و حفظ دستاوردهايي که ثمره جهاد و تلاش پيامبران و مخلصان فداکار در طول تاريخ است، کم‌کم از دست خواهد رفت، تا جايي که به صفر برسد.(2)

اما در جواب اين‌که چرا براي حفظ امام دوازدهم عليه السلام  قوانين طبيعت را تعطيل کرده است، بايد گفت که اين اولين مرتبه نيست که خداوند متعال براي نگهداري از فردي که حکمتش اقتضا مي‌کند، قانون طبيعت را تعطيل مي‌نمايد؛ در ذيل به چند نمونه اشاره مي‌شود:

-  در آن هنگام که ابراهيم عليه السلام  را در آتش افکندند، تنها راه جلوگيري از نابوديش، تعطيل اين قانون بود. پس به آتش گفته شد که «بر ابراهيم خنک و سلامت شو!» و اين چنين شد.

-    دريا براي موسي عليه السلام  شکافته شد.

-    کار بر روميان مشتبه شد و پنداشتند که عيسي عليه السلام  را دستگير کرده‌اند، در حالي که دستگير نکرده بودند.

-  حضرت محمد صل الله عليه و آله و سلم  از خانه خود که در محاصره انبوه قريشيان بود و آنان ساعت‌ها در کمين او بودند تا بر وي بتازند، بيرون رفت و کسي او را نديد، زيرا خداوند مي‌خواست پيامبرش را از چشم‌هاي آنان پوشيده دارد.

از اين رو هر گاه پاسداري از زندگي يکي از حجت‌هاي خداوندي، براي ادامه کارش و پايان بردن نقش سازنده‌اش ضروري باشد، الطاف خداوند دخالت کرده و براي حفظ او، يکي از قوانين طبيعي را به حالت تعطيل درمي‌آورد و برعکس، اگر مدت مأموريت او سرآمده باشد و وظيفه الهي تعيين شده‌اش را به انجام رسانده باشد، هماهنگ با قوانين طبيعي حيات با مرگ روبه‌رو مي‌شود، يا به شهادت مي‌رسد.

جاي بسي شگفتي است که گروهي همه اين مطالب را در جاي خود ـ که پيرامون تعطيل شدن قانوني از قوانين طبيعت است ـ پذيرفته‌اند، اما هنگامي که با عقيده شيعه، در مورد طول عمر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف  روبه‌رو مي‌شوند، انگشت حيرت به دهان مي‌گيرند و اين گونه عقايد را غير عاقلانه و غير منطقي مي‌دانند؟!(3)

 

 

 

 

(1) . ينابيع المودة، قندوزي، ج3، ص147.

(2) . جزيره خضرا، افسانه يا واقعيت؟ علامه جعفر مرتضي عاملي، ترجمه سپهري، ص35.

(3) . برگرفته از کتاب يکصد پرسش و پاسخ پيرامون امام زمان، عليرضا رجالي تهراني، ص88-85.

 

 نظر دهید »

گل بود وعشق بود و......

10 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

باشد … باشد…: به ميهماني دل‌ها نيامدي؟!

گفتم براي آمدنت گل بياورند، گل بود و عشق بود، ولي نيامدي!

مي‌سوختيم در تب پروانگي خويش، وقتي که از حوالي بالا نيامدي

هي شعر مي‌شديم ولي شعرهاي زرد، خشکيده، بي رمق، پر اما … نيامدي

يکبار دگر با دل پرسوز من بگو، آقا! بگو که آمده‌اي يا نيامدي؟

خورشيد، ماه، حضرت دريا، نه … آمدي …

                                                                                                (اشرف حافظيان)

 

 

 نظر دهید »

بامنحرفان مهدوی(2)

10 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب


مقدمه‏

 مکتب شيخيّه (کشفيه - پايين سري) در اوايل قرن 13 ه .ق به وسيله احمد بن زين الدين معروف به ((شيخ احمد احسايي)) (1166 - 1241 ق) پديد آمد. مکتبي که نه تنها خود دستخوش تحولات زياد گرديد؛ بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسيار ديني و اجتماعي و حتي نظامي در کشور ايران شد و بذر بابيت و بهائيت پاشيده گرديد.

 شيخ احمد احسايي، گرچه در حوزه‏هاي علوم ديني حضور داشت؛ اما کمتر به درس اساتيد حاضر مي‏شد و مدعي بود که در فراگيري علوم، شاگرد کسي نبوده و تنها آنچه را مي‏داند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نيز اين ادعا را درباره استاد خود تصديق مي‏کردند.(1) اين نکته به رغم آن که حکايت از نوعي بلوغ و رشد فکري دارد، مي‏تواند نشانگر نقطه ضعفي نيز باشد؛ زيرا برخي از علوم و معارف، چيزي نيستند که در قالب الفاظ و مفاهيم قرار گرفته و هر کسي بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور که در مورد فلسفه و عرفان هميشه تذکر داده‏اند که خواندن اين درس‏ها، بدون استاد موجب زحمت براي خود و ديگران مي‏گردد. پيروان شيخيه، چنان در حق شيخ احمد مبالغه کرده که ادعا نموده‏اند: ((شيخ خدمت حضرت حجّت(عج) رسيده است.(2) اين در حالي است که حتي برخي از بزرگان، به انحراف و بلکه تکفير شيخ احمد، حکم داده‏اند.

  بدن هور قليايي‏

 يکي از مهم‏ترين انديشه‏هاي شيخ احمد احسايي ((بدن هُور قِليايي)) است که اين بدن در شهر ((جابُلقا و جابُرسا)) قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه سه مسأله مهم ديني و عميق فلسفي را تحليل نموده است؛ يعني، معراج جسماني رسول خدا(ص)، حيات امام زمان(ع) در طول بيش از ده قرن و معاد جسماني را با اين عقيده تفسير کرده و هر سه را از يک باب مي‏داند. او نه تنها زمين محشر را ((هور قليايي)) مي‏داند؛(3) بلکه معتقد است که امام زمان(ع) نيز با بدني غير عنصري و تنها هور قليايي و در شهر ((جابلقا و جابرسا)) زندگي مي‏کند. براي روشن شدن بحث لازم است در ابتدا اين واژگان نامأنوس و مأخذ آنها را توضيح دهيم؛ سپس ديدگاه شيخيه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسي آن بپردازيم.

  واژه‏شناسي‏

 عبدالکريم صفي پور مي‏گويد: ((جابلص (بفتح باء و لام يا به سکون لام) شهري است به مغرب و ليس و راءه انسيّ، و جابلق شهري است به مشرق برادر جابلص)).(4)

 اما وي اشاره‏اي به هورقليا ننموده است. در پاورقي برهان قاطع آمده است: ((هورقليا ظاهراً از کلمه عبري ((هبل)) به معناي هواي گرم، تنفس و بخار و ((قرنئيم)) به معناي درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معناي تشعشع بخار است)).(5) خلف تبريزي گويد: ((جابلسا (بضم باي ابجد و سکون لام و سين بي نقطه بألف کشيده) نام شهري است در جانب مغرب. گويند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته‏اند. برخي به جاي ((لام))، راي قرشت آورده گويند شهري است به طرف مغرب؛ ليکن در عالم مثال، چنان که گفته‏اند: ((جابلقا و جابرسا و همامدينتان في عالم المثل)) و به اعتقاد محققان ((منزل آخر سالک است در سعي وصول قيد به اطلاق و مرکز به محيط)).(6) و سپس گويد ((جابلقا)) منزل اول سالک باشد.

 شيخ احمد احسايي معتقد است که ((هورقليايي))، لغتي سرياني و از زبان صابئين گرفته شده است.(7)

 به احتمال قوي، شيخ احمد سه واژه ((هورقليايي))، ((جابلقا)) و ((جابرسا)) را از شيخ اشراق گرفته باشد(8) البته اين کلمات در بعضي از روايات نيز به کار رفته است و شيخ احمد - که گرايش اخباري گري داشته و برخي از اصطلاحات فلسفي را مطالعه کرده بود - به تلفيق و ترکيب آنها پرداخت. او از انديشه‏هاي باطني مذهب اسماعيليه نيز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب ((کشفيه)) را بنا نهاد. در مذهب اسماعيليه و حتي انديشه‏هاي مسيح نيز نوعي گرايش به ((جسم لطيف)) يا ((جسم پاک)) و… وجود دارد؛ مثلاً ((هانري کربن)) معتقد است: ((ارض ملکوت هورقليا، ارض نوراني آيين مانوي در عالم ملموس اما وراي حسّ است و با عضوي که خاص چنين ادراکي باشد، شناخته مي‏شود. و به نوعي از مسيحيت و انديشه مسيحيان درباره جسم لطيف داشتن عيسي متأثر است)).(9)

 ظاهراً اولين کسي که اصطلاح ((عالم هورقليايي)) را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردي است.

 وي در فلسفه اشراق (در بحث از ((احوال سالکين))) پس از توضيح انوار قاهره و انوار معلّقه، مي‏گويد: ((آنچه ذکر شد احکام اقليم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلياي شگفت در آن قرار دارد)).(10)

 در ((مطارحات)) آمده است: ((جميع سالکان از امم انبياي سابق نيز، از وجود اين اصوات خبر داده و گفته‏اند که اين اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نيست؛ بلکه در مقام هورقليا است که از بلاد افلاک عالم مثالي است)).(11) در اين عبارت بين دو شهر ((جابلقا و جابرصا))، با عالم ((هورقليا)) تفاوت گذاشته شده و مقامي بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. ((شهر زوري)) نيز همين گونه ادعا کرده است.(12)

 مقصود از آن که ((هورقليا)) را اقليم هشتم شمرده‏اند، اين است که تمام عالم جسماني، به هفت اقليم تقسيم مي‏شود و عالمي که مقدار داشته و خارج از اين عالم باشد، اقليم هشتم است. خود آن اقليم نيز، به هفت اقليم قابل تقسيم است؛ اما چون آگاهي و دانش ما از آن اقليم اندک است، آن را تنها يک اقليم قرار داده‏اند.(13)

 قطب الدين شيرازي، تفاوت جابلقا و جابرسا را اين گونه بيان مي‏کند: ((جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهاي عالم ((عناصر مثل)) است و هورقليا از جنس ((افلاک مُثُل)) است. پس هورقليا بالاتر است)). پس از آن مي‏گويد: ((اين نام‏ها را رسول خدا(ص) بيان کرده است و هيچ کس حتي انبيا و اوليا(ع) با بدن عنصري، نمي‏توانند وارد اين عالم شوند)).(14)

 عارف بزرگ محمد لاهيجي در شرح اين بيت شبستري که:

 بيا بنما که جابلقا کدام است‏                                      جهان شهر جابلسا کدام است‏

 گفته است: ((در قصص و تواريخ مذکور است که جابلقا شهري است در غايت بزرگي در مشرق، و جابلسا نيز شهري است به غايت بزرگ و عظيم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تأويل در اين باب سخنان بسيار گفته‏اند. و آنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته، بي تقليد غيري به طريق اشاره دو چيز است: يکي آن که جابلقا عالم مثالي است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است ميان غيب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آينه شهري باشد در غايت بزرگي، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت ((نشأه دنيويه)) در آن جا باشند و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيئه که در نشأه دنيا کسب کرده‏اند - چنانچه در احاديث و آيات وارد است - در آن جا باشند. و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهري است در غايت بزرگي و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفايند؛ زيرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديّه - که در نشأه دنيويه کسب کرده‏اند - بيشتر آن است که مصوّر به صور مظلمه باشند. و اکثر خلايق را تصور آن است که اين هر دو برزخ يکي است. فامّا بايد دانست که برزخي که بعد از مفارقت نشأه دنيا، ارواح در آن خواهند بود، غير از برزخي است که ميان ارواح مجرده و اجسام واقع است؛ زيرا که مراتب تنزّلات وجود و معارج او ((دوري)) است؛ چون اتصال نقطه اخير به نقطه اول، جز در حرکت دوري متصوّر نيست.

 و آن برزخي که قبل از نشأه دنيوي است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشأه دنيا اوّليت است و آن برزخي که بعد از نشأه دنيويه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشأه دنيوي آخريت است… و معناي دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهيه - که مجمع البحرين وجوب و امکان است - باشد که صور اعيان جميع اشياء از مراتب کليّه و جزويه و لطايف و کثايف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محيط است ((بما کان و ما يکون))، و در مشرق است؛ زيرا که در يلي مرتبه ذات است و فاصله بينهما نيست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته‏اند و شهر جابلسا نشأه انساني است که مجلاي جميع حقايق اسماي الهيه و حقايق کونيه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعيّن انساني غروب نموده و در صورت او مخفي گشته است.(15)

 با توجّه به آنچه گذشت، روشن مي‏شود که مراد از عالم ((هورقليايي))، همان عالم مثال است و چون ((عالم مثال)) بر دو قسم اول و آخر است، گفته‏اند: اين عالم داراي دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال يا خيال منفصل يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده، چيزي است که عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشّاء آن را نپذيرفته‏اند.

 اشراقيان، عالم عقول مجرده را ((انوار قاهره)) گويند، و عالم مثال را ((انوار مدبره)) مي‏نامند، و عالم اجسام و ماديات را ((برزخ))، ((ظلمت)) يا ((ميت)) مي‏نامند.

 عالم مثال داراي دو مرحله است:

 اول مثال در قوس نزول که بين غيب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. اين عالم را برزخ قبل از دنيا مي‏نامند و به وسيله قاعده امکان اشرف، اثبات مي‏گردد. اين مثال را ((جابلقا)) گويند.

 دوم مثال در قوس صعود است که بين دنيا و آخرت قرار دارد و ((کما بدأکم تعودون)) و پس از افول و غروب نفس ناطقه از اين بدن ظلماني، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قيامت کبري مي‏رود. اين مثال را ((جابرسا)) گويند.(16)

 در برزخ اول، صورت‏هايي که وجود دارند، با قلم اول تعيين شده و مصداق ((السعيد سعيد في بطن امه)) مي‏باشند. اين صور تقديرات و مقدراتي است که ((قلم اين جا برسيد سر بشکست)). و در برزخ دوم صورت‏هايي که وجود دارند، صور اعمال و نتايج اخلاق و افعال انساني است.

 صورت‏هايي که در برزخ اول وجود دارند، از غيب به شهادت مي‏رسند و صورت‏هايي که در برزخ دوم هستند، از شهادت به غيب و از دنيا به آخرت رفته و تنها در قيامت کبري ظهور و بروز مي‏يابند.

 مکاشفات عارفان نيز به برزخ اول تعلّق مي‏گيرد؛ نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله مي‏گويد: ((مردم از روز آخر مي‏ترسند و من از روز اول)).

 اما احتمال آن که مراد از ((جابلقا)) عالم اعيان ثابته و محلّ صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرين وجوب و امکان باشد و جابلسا به معناي حضرت کون جامع (انسان) باشد، بسيار بعيد است و با احکامي که درباره اين دو شهر گفته شده، سازگاري ندارد.

 

 ديدگاه شيخيه درباره حيات حضرت مهدي(عج)

 اکنون که مراد و مقصود از ((عالم هورقليا)) روشن گرديد، به نقل و بررسي ديدگاه شيخيه در مورد کيفيت حيات و بقاي حضرت مهدي(ع) مي‏پردازيم:

 شيخ احمد احسايي، امام زمان(ع) را زنده و در عالم هورقليا مي‏داند. وي مي‏گويد: ((هورقليا ملک آخر است که داراي دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - مي‏باشد. پس حضرت قائم(ع) در دنيا در عالم مثال نيست؛ اما تصرفش به گونه‏اي است که به صورت هيکل عنصري مي‏باشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است)).(17)

 امام زمان(ع)، هنگام غيبت در عالم هورقليا است و هرگاه بخواهد به ((اقاليم سبعه)) تشريف بياورد، صورتي از صورت‏هاي اهل اين اقاليم را مي‏پوشد و کسي او را نمي‏شناسد. جسم و زمان و مکان ايشان لطيف‏تر از عالم اجسام بوده و از عالم  مثال است.(18)

 او در جواب ملا محمد حسين اناري - که از لفظ هورقليا سؤال کرده بود - گفت: ((هورقليا به معناي ملک ديگر است که حدّ وسط بين عالم دنيا و ملکوت بوده و در اقليم هشتم قرار دارد. و داراي افلاک و کواکبي مخصوص به خود است که به آنها جابلقا و جابرصا مي‏گويند)).(19)

 سيد کاظم رشتي، مهم‏ترين شاگرد شيخ احمد نيز گفته است: ((جابلقا و جابرسا در سفر اول - که سفر از خلق به حق است - قرار دارد. اين سفر (بلکه اين شهر)، داراي محلّه‏هاي متعددي است که محله نوزدهم آن ((حظيرة القدس)) و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرسا دو محلّه از اين شهر مي‏باشند که هر کدام از آنها داراي هفتاد هزار درب است و در کنار هر دري هفتاد هزار امت وجود دارد که به هفتاد هزار زبان با يکديگر صحبت مي‏کنند و هر زباني با زبان ديگر هيچ مشابهتي ندارد)).(20)

 شيخيه معتقدند ما بايد بين جسم و جسد فرق بگذاريم؛ اما جسم بر چهار قسم است:

 1. جسم عنصري معروف؛

 2. جسم فلکي افلاک؛

 3. جسم برزخي که ماده ندارد؛ اما طول و عرض و عمق دارد. اين‏جسم، جسم مثالي و هورقليايي است که حضرت مهدي(ع) به نظرآنان با اين جسم زندگي مي‏کند؛

 4. جسم مجرد مفارق.

 در عبارت بالا اشکال واضحي وجود دارد و آن اين که مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع کردن بين ((جسم مجرد مفارق)) اجتماع نقيضين است، و اين همان انديشه نادرستي است که برخي از اخباريان و محدثان شيعه نيز تمام ماسوي الله را مادي مي‏دانند. براي رهايي از اين اشکال، ((حاج محمد کريم خان کرماني))، به اصلاح عقيده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است؛

 ((نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:

 1. جسد اول که جسد دنيايي است و از عناصر مادون فلک قمر تشکيل شده است؛

 2. جسد دوم که مرکب از عناصر هورقليايي است و در اقليم هشتم قرار دارد و به‏صورت مستدير در قبر باقي مي‏ماند؛

 3. جسد سوم که مرکب از عناصر اخروي است و عناصر آن در غيب عناصر جسد  دوم است؛

 4. جسم اول که روح بخاري است و مثل افلاک لطيف است؛

 5. جسم دوم که روح حيواني است و از عالم افلاک و هورقليايي است؛

 6. جسم سوم که روح حيواني فلکي اخروي است)).(21)

 و در جاي ديگر گفته است:

 ((هرانساني داراي دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشکيل شده و ساير موجودات مادي نيز آن را دارند. اين عناصر مادي، مانند لباس براي انسان است که مي‏توان آن را از تن در آورد. اين جسد چون لذت، درد، طاعت و معصيت ندارد، پس از مرگ متلاشي شده و در قبر باقي مي‏ماند.

 جسد دوم در غيب اول و از عالم هورقليايي است که به صورت ((طينت مستديره)) در قبر باقي مي‏ماند که جسد دوم است و از اعراض پاک مي‏گردد و در قيامت روح به اين جسد برمي‏گردد؛ نه به جسد اول. جسد اخروي فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنيوي. مرگ مربوط به اين بدن است نه آن بدن.

 جسم اول صورت برزخي است که بر نمي‏گردد و مانند چرک لباس است که جسم اول، وقتي به اين دنيا نزول پيدا مي‏کند، متحد با اين بدن مي‏شود.

 جسم دوم يا جسم اصلي حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قيامت مي‏آيد، جسد دوم و جسم دوم است)).(22)

 

 نقد و بررسي‏

 يکم. با توجّه به آنچه گذشت، روشن مي‏شود که شيخ احمد، اصطلاحاتي را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آنها پي ببرد، آنها را به عنوان مشخصه‏هاي اصلي آيين و مذهب خود قرار داده است. پيروان مکتب او نيز در توجيه اين کلمات، به تناقض گويي مبتلا شده‏اند. اين تهافت گويي در کلمات شيخ احمد و رمز و تأويل و باطن گرايي در آنان، باعث شد که فرزندان او به نام‏هاي محمد و علي - که از عالمان و فرهيختگان بودند - به انکار روش پدر و بلکه گاهي استغفار بر او و گاهي به تکفير او مشغول شوند.(23)

 دوّم. تحليل اين بدن هورقليايي و اعتقاد به حيات امام زمان(ع) با بدن هورقليايي، در واقع به معناي انکار حيات مادي امام زمان(ع) روي اين زمين است؛ زيرا اگر مراد آن است که حضرت مهدي(ع) در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول يا برزخ دوم - زندگي مي‏کند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقليا مي‏دانند - پس آن حضرت حيات با بدن عنصري ندارد و حيات او مثل حيات مردگان، در عالم برزخ است و اين با احاديثي که مي‏گويند: ((لولا الحجة لساخت الارض باهلها)) و يا حديث ((لو لم يبق من عمر الدنيا…))، هيچ سازگاري ندارد. و بلکه دليل عقلي مي‏گويد بايد غايت و هدف خداوند از آفرينش انسان زميني هميشه روي زمين وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به اين گونه حيات براي امام زمان(ع)، مثل اعتقاد به حيات تمام مردگان در عالم برزخ است و اين عقيده، با عقيده به نفي حيات مادي هيچ منافاتي ندارد.

 سوّم. وقتي شيخ احمد، عالم هورقليا را حدوسط بين دنيا و ملکوت معرفي مي‏کند، معلوم مي‏شود که هنوز ايشان معناي عالم ملکوت را - که همان عالم مثال است - نفهميده و يا بين ملکوت و جبروت خلط نموده است. و بايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادي و عالم مثال نيز برزخي وجود دارد؟!

 چهارم. اين سخن که حضرت مهدي(ع) با بدن هورقليايي زندگي مي‏کند، صرفاً يک ادعاي بدون دليل است و هيچ دليل عقلي يا نقلي بر آن اقامه نشده است.

 پنجم. شيخ احمد وقتي به شرح زيارت جامعه کبيره پرداخته است، چون نتوانسته جمله ((ارواحکم في الارواح و اجسادکم في الاجساد و…)) را به درستي تحليل کند، دچار اين اشتباهات فاحش گرديده است.

 ششم. شيخ احمد احسايي، چون به معناي لذت و الم - که هر دو نوعي از ادراک هستند - توجه نکرده است و تنها لذت و الم را مادي پنداشته، خواسته است براي آخرت نيز عذاب و نعمت مادي فرض کند؛ از اين رو گرفتار بدن هورقليايي شده تا بتواند مشکل آخرت را حلّ کند. در حالي که اولاً لذت و الم عقلاني، فوق حسي است و ثانياً لذت و الم عقلاني اخروي را بايد با دليل عقلي و لذت، و الم حسي را با دليل نقلي اثبات نمود؛ نه با اين ادعاهاي واهي و بي دليل.

 هفتم. شيخ احمد، بر اساس يک اصول نادرستي که در فلسفه پي ريزي کرد (مثل اصالت وجود و ماهيت)، و نفهميدن برخي ديگر از اصول (مثل معناي تجرد، غيب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و کيفيت تکامل برزخي) يک بنيان فکري را پي ريزي کرده است و چون قابل دفاع نيست، پيروان او هميشه با اين حربه که سخنان او رمز و کنايه است، و مي‏خواهند خود را رهايي بخشند.

 هشتم. در قرن سيزدهم، گزاف گويي و به کار بردن واژه‏هاي نامأنوس و الفاظ مهمل، بسيار رايج بوده و حتي عوام مردم اينها را نشانه علم و دانش مي‏پنداشتند و بعيد نيست شيخ احمد و نيز سيد کاظم رشتي، به جهت خوشايند جاهلان و عوام، به اين واژه‏ها و کلمات روي آورده باشند.

 نهم. نتيجه سخنان شيخ احمد، پيدايش مذاهب ضالّه بابيت و بهائيت و سرانجام بي‏ديني به اسم آيين پاک به وسيله کسروي بود و اين ميدان عمل و نتايج اسفبار سخنان شيخيه، خود محک و ملاک خوبي بر ضعف و سستي اين سخنان است.

                                                                                                                                    احمد عابدي

 

 

——————–

پي‏نوشت‏ها:

1) دليل المتحيرين، ص 22؛ فهرست، ج 1، ص 141؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.

2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.

3) ارشاد العوام)) ج 2، ص 151.

4) منتهي الارب)) ج 1، ص 156.

5) برهان قاطع)) ج 4، ص 2391.

6) برهان قاطع)) ج 2، ص 551.

7) جوامع الکلم قسمت سيم، رساله 9، ص 1.

8) فرهنگ فرق اسلامي، ص 266.

9) تاريخ فلسفه اسلامي، ص 105.

10) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254؛ ترجمه حکمة الاشراق، دکتر سجادي، ص 383.

11) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 494؛ انواريه، ص 222.

12) شرح حکمةالاشراق، ص 574.

13) انواريه، ص 244.

14) شرح حکمة الاشراق، ص 556 و ص 517؛ شبيه اين کلام در ((انواريه)) ص 194 آمده است.

15) مفاتيح الاعجاز، ص 134.

16) برخي از شيخيه نيز گفته‏اند: زمين محشر زمين هورقليايي است. ر.ک: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.

17) جوامع الکلم)) رساله دمشقيه، قسمت 2، ص 103.

18) جوامع‏الکلم)) رساله رشتيه، قسمت 3، ص‏100.

19) جوامع الکلم)) رساله به ملا محمد حسين، رساله 9، ص 1؛((شرح‏عرشيه))، ج‏2، ص‏62.

20) شرح قصيده)) ص 5.

21) مجموعة الرسائل)) ج 6، ص 213.

22) مجمع الرسائل فارسي، ج 2، ص 189.

23) روضات الجنات، ج 1، ص 92؛  دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 502.

 

 

 

(مجله شماره 2 : - فرقه شناسي)

 

 نظر دهید »

انتظار بدون صبر وبصیرت!!

09 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

همه ما اين جمله حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم  را حفظ هستيم که فرمودند: «افضل العبادة انتظار الفرج».1 همچنين در سخن شريفي از امام علي عليه السلام  چنين آمده است که: «أفضل العبادة عفّة البطن و الفرج؛ برترين عبادت، نگهدارى شکم و ميل جنسي (از محرمات‏) است».2 اما آيا عفت ـ که دو مصداق آن بيان شد ـ مصاديق ديگري نيز دارد.

امام علي عليه السلام  اين سؤال را نيز پاسخ داده و فرمودند: «انّ افضل العفّه الوَرَع». ورع به معني تقواست و به عبارتي، نقطه عالي نيت‌ها و اعمال انسان‌ها محسوب مي‌شود. اين جمله، يکي از جملاتي است که امام علي عليه السلام  در نامه‌اي، به محمد بن ابي بکر نوشتند؛ آن هم زماني که او را به عنوان والي مصر، رهسپار آن ديار کردند. مصر در آن زمان چنان دستخوش دگرگوني شده بود که عليه حکومت مرکزي ايستاده و علم شورش برداشته بود. داستان محمد بن ابي بکر با شهادتش توسط مأموران معاويه در آن خطه، پايان مي‌پذيرد و مصر سرانجام رسماً از سيطره حکومت به حق اميرالمؤمنين عليه السلام  خارج و به عنوان تحفه و دستمزد حيله‌اي که عمروعاص در صفين به خرج داد (قرآن بر سر نيزه کردن) به او سپرده شد. مصر قبل از شهادت محمدبن ابي بکر، شهادت مالک اشتر را نيز در کارنامه خود داشت. وقتي که مالک به عنوان فرماندار به آنجا رفت به نيرنگ عمروعاص شهيد شد.

ممکن است تصور کنيد اين مقدمه، قدري طولاني شده است؛ امّا نکته مهم همين جاست! چون در زمان عثمان، مهم‌ترين کساني که به عنوان دادخواهي به مرکز حکومت اسلامي(مدينه) آمدند تا شکايت فرماندار را به عثمان کنند و گشايشي در کارشان حاصل شود، همين اهل مصر و بزرگان آنها بودند. علاوه بر مصريان، بزرگان ساير بلاد اسلامي نيز به مدينه آمده بودند و اجتماع بزرگي در مدينه به راه افتاده بود. عثمان از ترس شورش اين جمعيت فراوان، سپاه شام را به فرماندهي معاويه به مدينه فرا خواند و معاويه هم سپاه را به سمت مدينه حرکت داد؛ ولي هيچ گاه اجازه نداد حتي به نزديکي مدينه برسد! از آن طرف، عثمان، قول برکناري چند فرماندار را به مردم داد و مردم مصر با خوشحالي مدينه را ترک کردند. اما توطئه مروان باعث شد تا مصريان سراسيمه از نيمه راه بازگشته و وارد مدينه شوند و سرانجام پس از محاصره‌اي طولاني، با نيرنگ نزديکان عثمان، خليفه سوم کشته شد.

بعد از آن، مردم در مسجد جمع شدند تا با امام علي عليه السلام  بيعت کنند. مصريان نيز در ميان اين بيعت کنندگان بودند. امام شروط بسياري با مردم در ميان گذاشتند و بزرگان نيز به نيابت از طائفه خود آن را پذيرفتند. اما سختي‌هاي عمل به پيمان و شرط، آغاز شد و اولين فتنه مسلمين که «جنگ جمل» بود درگرفت. امام خطاب به مسلمانان فرموده بود: «لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ؛ هيچ کس توان برداشتن اين عَلم را ندارد؛ جز کساني که اهل صبر و بصيرت باشند».3

اولين نزاع اهل قبله در گرفت و مسلمانان زيادي کشته شدند. اما هنوز خون‌هاي کشته‌شدگان خشک نشده بود که معاويه سر به طغيان گذاشت و خونخواهي عثمان و مؤاخذه شدن دروغين امام علي عليه السلام  ـ به عنوان عامل قتل ـ را دست‌آويز جنگي کرد که صفين نام گرفت. در صفين، کارزار طولاني شد؛ تا اين که سرانجام زماني که پيروزي امام علي عليه السلام  قطعي شده بود، نيرنگ عمروعاص مؤثر افتاد و کساني که بي‌بصيرت به ميدان وارد شده بودند، قرآن ناطق را نديدند و به تکريم قرآن صامت روي آوردند!

بسيار بودند کساني که تأمل نکردند و بي‌بصيرت وارد ميداني شدند که جز نابودي و هلاکت، ارمغاني برايشان به همراه نداشت؛

اگر طلحه و زبير تن به تقوا سپرده بودند و عفت پيشه مي‌کردند و اگر خوارج، بصيرت به خرج مي‌دادند و امام را وادار به حکميت نمي‌کردند و دست آخر رو در روي او نمي‌ايستادند و اگر اهل مصر ـ که انتظار گشايش و فرج واقعي داشتند و برقراري عدالت را مي‌خواستند ـ به جاي ايستادن در کنار عمروعاص، در کنار سرداران بزرگ امام علي عليه السلام  ايستاده بودند، نه مصر تجزيه مي‌شد، نه خوارج کشته مي‌شدند و مهم‌تر اينکه بين اهل قبله چنين نزاع و جنگي در نمي‌گرفت.

اينک ما بايد تاريخ را يک‌بار ديگر مرور کنيم تا بدانيم اگر به راستي خواستار گشايش هستيم، امر ظهور و  فرج، بدون تقوا، صبر، عفت و بصيرت، محقق نخواهد شد.

 

 

                                                                                                                             هدي مقدم*

 

 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

*. کارشناس ارشد فقه و حقوق.

1. کمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص287.

2. ترجمه غرر(انصاري)، ج1، ص 185.

3. نهج‌البلاغه، خطبه 173.

 2 نظر

با اینکه خدا ستار العیوب اماچرا؟!!!

09 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

آيا موقع گناه، امامان عليهم السلام ناظر اعمال ما هستند و آيا اعمال ما به امام عصر عليه السلام عرضه مي­شود؟ اگر اين چنين باشد، لقب «ستار العيوب» بودن خدا براي چيست؟

روايات عرضه اعمال خدمت امام عصر، عليه السلام معتبرند و نافي ستّاريت خداوند نيست. ميان پيروان مکتب اهل بيت، با توجّه به اخبار فراواني که از امامان رسيده، عقيده اين است که پيامبر و امامان عليهم السلام از اعمال همه امت آگاه مي­شوند؛ يعني خداوند از طرق خاصّي اعمال امت را بر آنان عرضه مي­دارد. روايات، در اين زمينه، بسيار است. پيش از آوردن حديث، براي تاييد موضوع، آياتي را که به موضوع عرضة اعمال بر پيامبر و امام دلالت دارد، مي‌آوريم. خداي سبحان در قرآن مجيد مي­فرمايد: و قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المؤمنون؛ بگو: عمل کنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مي­بينند….(1)

از طرفي، نبي مکرّم اسلام صلي الله عليه و آله شاهد و گواه امت است:  (يا أيها النبي إنا ارسلناک شاهداً )؛(2) و «فکيف إذا جئنا من کل أم? بشهيد و جئنا بک علي هؤلاء شهيداً؛ حال آنان چگونه است آن روز که براي هر امت، گواهي بر اعمالشان مي­طلبيم و تو را گواه بر اعمال آنان قرار خواهيم داد؟».(3)

 

 

مرحوم علامه­ طباطبايي در تفسير الميزان مي­گويد: هر عملي که انسان انجام مي­دهد، از خير يا شر، خدا و رسولش و مؤمنان، حقيقت عمل خير يا عمل شر را مشاهده مي­کند؛(4)

منظور از «مؤمنون» در آيه 105 از سوره­ي توبه، امامان عليهم السلام هستند. يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق عليه السلام دربارة اين آيه پرسيدم. فرمود: «مؤمنان، امامان هستند».(5) پس اعمال انساني، از خير و شر، به رسول­خدا و امامان عليهم السلام عرضه مي­شود. ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مي­کند: در هر بامداد، کردار بندگان نيکوکار و فاسق بر رسول خدا صلي الله عليه و آله عرضه مي­شود؛ پس بر حذر باشيد از کردار ناشايست. همين است معناي قول خداي تعالي «قل اعملوا فسيري الله عليکم و رسوله …‌».(6)

بنابراين پيامبر و امامان عليهم السلام از حقيقت اعمال بندگان با خبر هستند و اعمال آنان را مشاهده مي‌کنند.

معناي ستار بودن خدا، آن است که اعمال انسان­ها را از ديگر انسان­ها مي­پوشاند تا آبروي آنان حفظ گردد. پيامبر و امامان عليهم السلام مظهر اسما و صفات الهي هستند. همان‌گونه که خداوند، ناظر بر اعمال مردم است، پيامبر و امامان نيز چشم خدا ميان خلق هستند و اعمال آنان را مي­بينند. آن روايتي نيز که فرموده است، خدا، اعمال را حتي از چشم پيامبر مخفي مي­کند، به مواردي خاص اشاره دارد، تا رحمت بيکران الهي را به تصوير کشد.ضمن آن که نظارت پيامبر و امام بر اعمال مردم، همانند نظارت خداوند، آثار سازنده فراواني دارد؛ يعني همان‌گونه که ستّاريت پروردگار، براي تربيت و رشد مردم است، عرضه اعمال مردم بر پيامبر و امامان نيز در همين جهت است؛ زيرا آنان، هاديان امت از طرف خدايند و فيض الهي از طريق آن بزرگواران بر بندگان نازل مي­شود؛ بنابراين، هيچ تنافي و تناقضي مشاهده نمي­شود.

 

 

آيت الله جوادي آملي مي‌فرمايد: خداوند متعال که ستّار العيوب است، مي‌داند کجا ستّاري بکند و کجا ستّاري نکند. اگر کسي ستّار عيوب ديگران باشد و در عين حال مخفيانه مرتکب گناهي شود، ذات اقدس اله اجازه نخواهد داد اسرارش نزد ديگران افشا شود. حتي در قيامت خداوند اجازه نمي‌دهد کساني که کنار يک‌ديگرند از اعمال هم باخبر شوند؛ بنابر‌اين، عملکرد خود شخص بسيار مهم است. اگر کسي پرده ديگران را ندرد و آشکارا به گناه دست نيازد، خداوند، پرده‌اش را نمي‌درد. بر اين‌اساس، کسي که با قلم و بيان و انديشه‌هاي ناصواب خود آبروي دين خدا و مردم را مي‌برد، به جايي مي‌رسد که شايسته نيست خداوند متعال آبروي او را حفظ کند. در اين موقعيت، خداي سبحان اجازه مي‌دهد صاحبدلان ببينند او چه کرده است و حتي احتمال دارد در قيامت، مقابل ديگران رسوا شود.(7)

 

 

 

 

——————————————————————————–

 

(1) . توبه (9): 105.

(2) . احزاب (3/3):45؛ «اي پيامبر ما تو را گواه فرستاديم».

(3) . نساء (4):41.

(4) . الميزان، ج9، ص398.

(5) . اصول کافي، ج1، ص318.

(6) . همان.

(7) . پرسش ها و پاسخ‌ها، ج2، ص 56.

 

 نظر دهید »

وقتي بصيرت باشد!!

09 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

 

بیانات مقام معظم رهبری در خصوص بصیرت

ملتى كه بصیرت دارد، مجموعه‌ى جوانان یك كشور وقتى بصیرت دارند، آگاهانه حركت میكنند و قدم برمیدارند.همه‌ى تیغ هاى دشمن در مقابل آنها كند میشود. بصیرت این است. بصیرت وقتى بود، غبارآلودگى فتنه نمیتواند آنها را گمراه كند، آنها را به اشتباه بیندازد.مؤمن باید لحظه شناس باشد. فرض بفرمائید كسانى در كوفه دلهاشان پر از ایمان به امام حسین بود، به اهل‌بیت محبت هم داشتند، اما چند ماه دیرتر وارد میدان شدند؛ همه‌شان هم به شهادت رسیدند، پیش خدا هم مأجورند؛ اما كارى كه باید بكنند، آن كارى نبود كه آنها كردند؛ لحظه را نشناختند؛ عاشورا را نشناختند؛ در زمان، آن كار را انجام ندادند. اگر كارى كه توابین در مدتى بعد از عاشورا انجام دادند، در هنگام ورود جناب مسلم به كوفه انجام میدادند، اوضاع عوض میشد؛ ممكن بود حوادث، جور دیگرى حركت بكند.

 نظر دهید »

شکرانه نعمت جمال

07 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

اگر زیبایی وجمال،ِنعمت خداست،ِشکرانه آن هم عفاف وپاکدامنی است .

کسانی که به خاطر زیبایی رخسار ودل فریبی اندام به گناه می افتند ِیادیگران را به گناه می اندازند ِ حق این نعمت را ادا نکرده اند .جمال ِهرگز مجوز ارتکاب گناه وافتادن به دام ودامان آلودگی و افکندن دیگران به باتلاق فساد نمی شود.

روزی از این نعمت سؤال خواهد شد ِو حسرت برای آنان است که از این راه به دوزخ بروند.

 

 نظر دهید »

برگزاری مراسم همراه با کاروان اربعین

07 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

سه شنبه 5دی ماه 1391 مراسمی تحت عنوان( همراه با کاروان اربعین)در حوزه علمیه ولی عصر(عج)بناب برگزار شد.در این مراسم که همه ساله در اربعین حسینی برگزار می شود،از فارغ التحصیلان و خانواده های اساتیدوتمامی طلاب ،اعم از بومی وغیر بومی دعوت به عمل می آید.لازم به ذکر است که مراسم امسال پس از پذیرایی وصرف ناهار،با سخنرانی حاج آقا طباطبایی پیرامون خطبه ی حضرت زینب (س)در کاخ یزید و معرفی زنان نمونه صدر اسلام ،همراه بود.

مؤسس محترم حضرت آیت الله شیخ عبدالمجید باقری بنابی(حفظه الله) نیز علاوه بر سخنرانی اخلاقی هر هفته ای،در جلسه ای مجزا برای فارغ التحصیلان این مدرسه، ضمن تأکید بر حفظ شئونات طلبگی و رسالتی که بر دوش خواهران حوزوی است خواستار ارتباط مستمر با طلاب و حوزه،وتهیه گزارشی از فعالیتهای تبلیغی ایشان شده و پژوهشگری و مطالعه عالمانه را از اهم وظایف طلاب قلمداد کردند.

 

 

 نظر دهید »

من می میرم ولی!!!

07 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

نکندفرصت تمام شود!

این همه سال فرصت بودو نتوانستیم از شهدای جنگ

چیزی بنویسیم.

مدام تعارف،مدام حاشیه،فقط پریشانی و

پریشان گویی!!!

فرش پانصدشانه،کت وشلوار،یخچال فریزر…

چقدر پخش و پلاشده ایم .ما داریم هزارتکه

می شویم.ما مفقودالاثر شده ایم!

من می میرم ولی ….







 

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • تجلیگاه عفت
  • اخبار مدرسه
  • خاطرات طلبگی و حجره نشینی
  • دلنوشته
  • در حریم یار
  • منحرفان تاریخ اسلام
  • با عشق بازان در سنگر عشق
  • معرفت انوار قدسیه
  • پاک سیرتان
  • خوان وحی
  • درسنگررهبری
  • همراه با امیر بیان
  • مقالات طلاب
  • دسته کلیدی برای طلاب
  • تلنگر
  • پیام ها
    • پیام تندرستی
  • درمحضر استاد
  • نيايش هاي سيدالساجدين
  • انتظار
  • محرم»
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

روز شمار عید غدیر

روزشمار غدیر

ذکر ایام هفته

ذکر روزهای هفته

تدبر در قرآن

آیه قرآن

اوقات شرعی

اوقات شرعی

عشق حقیقی

عشق حقیقی به خداوند
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس