بامنحرفان مهدوی (3)
مروري بر گذشته
در قسمت پيشين، از شيخ احمد احسايي به عنوان پايه گذار مکتبي فکري کفرآميز و صاحب انديشهاي پر هياهو در قرن سيزدهم هجري، سخن رفت که مبدأ پيدايش فرقهاي ناميمون به نام ((شيخيّه)) شده است.
نگارنده، مدّعي است که انديشه و قرائتهاي غير مقبول ((شيخيّه)) از بعضي از تعاليم ديني، انحرافات گوناگوني در جامعهي تشيّع پديد آورد که از مهمترين آنها، بستر سازي پيدايش فرقهي ((بابيّت)) است.
براي ارايهي کژ انديشيهاي شيخيّه از دوران کودکي و ايّام تحصيل و رؤياهاي احسايي و سفرهاي گوناگون و پي در پي او، و مقام علمي و تربيّت اگردان و دريافت کنندگان اجازهي نقل روايت از او، سخن گفتيم. از سوي ديگر، انحرافات عقيدتي شيخيّه، از جمله ديدگاه آنان در باب ((جايگاه امام در آفرينش))، و نيز نقد و بررسي ((تفويض)) و ((مفوّضه)) از ديدگاه پيشوايان معصومعليهم السلام مطرح گرديده است.
دراين بخش از مقاله، ساير افکار نقدپذير احسايي و نقش سيّد کاظم رشتي در ايجاد افکار انحرافي ميان اين فرقه و بستر سازي فکر ((بابيّت)) را ملاحظه خواهيم کرد.
عقايد و آراي احسايي
نشر عقايد احسايي، با اعتراض و انتقاد جدّي و پيگير عالمان بزرگ قرن سيزدهم هجري رو به رو شد. چون ذکر همهي آراي وي در اين سلسله نوشتار، ميسور نيست، به ناچار، به اهمّ آنها اشاره خواهيم کرد. پيش از آن، وصف کلّي انديشهي احسايي را يادآور ميشويم. نوشتهاند:
شيخ احمد احسايي، علوم و حقايق را، به تمامي، نزد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامانعليهم السلام ميداند و از ديدگاه او، حکمت - که علم به حقايق اشياء است - با باطن شريعت و نيز با ظاهر آن، از هر جهت سازگاري دارد. او، معتقد است که عقل، آن گاه ميتواند به ادراک امور نايل شود که از نور اهل بيتعليهم السلام روشني گيرد و اين شرط، در شناختهاي نظري و عملي، يک سان وجود دارد. درست است که تعقّل در اصول و معارف دين، واجب است، امّا از آن جا که حقيقت با اهل بيتعليهم السلام همراهي دارد، صدق احکام عقل در گرو نوري است که از ايشان ميگيرد.(1)
شيخ احمد احسايي، در بسياري از موارد، در تأليفات خود، مخصوصاً شرح زيارت جامعهي کبيره ميگويد: ((از امام صادقعليه السلام شنيدم)) و در برخي از موارد ميگويد: ((شفاهاً از او شنيدم)). مراد او، از اين عبارات، اين نيست که در عالم بيداري از ائمّه شنيده است، بلکه مرادش، چيزي است که در رسالهي جداگانهاي نوشته است.
او ميگويد، در آغاز کار، به رياضت مشغول بودم.شبي، در عالم خواب ديدم که دوازده امام، در يک جا جمع بودند. من، به دامان حضرت امام حسن مجتبيعليه السلام متوسّل شدم و عرض کردم: ((مرا چيزي تعليم کنيد تا هر وقت که مشکلي روي داد، و خواستم يکي از شما را در خواب ببينم، تا آن مشکل را پرسش کنيم، بتوانم.)). آن جناب، اشعاري فرمود که بخوان. بيدار شدم. بعضي از اشعار را فراموش کردم. بار ديگر به خواب رفتم. باز همان مجمع و امامان را در خواب ديدم و آن ابيات را مداومت و مواظبت کردم تا اين که از تأييدات ايزدي و الهام ربّاني دانستم، مراد آن حضرت، مداومت در قرائت الفاظ آن اشعار نيست، بلکه بايد به مضمون آن متّصف شد. پس کوشش خود را به کار بردم و همت گماشتم و خود را به معاني آن متخلّق و معتقد ساختم. هر زماني که يکي از امامان را قصد ميکردم، در عالم رؤيا، به ديدار او مشرّف ميگشتم و حلّ مشکلات مسايل از ايشان ميکردم. تا آن که مرا به ديار ايران گذر افتاد و با شاهنشاه قاجار و حاکمان، آميزش شد. اعتباري يافتم. خوراک ايشان را خوردم پس از آن، حالت نخستين از من رفت. اکنون، کمتر، ائمّهعليهم السلام را در خواب ميبينم.(2)
به راستي آيا با اين ادّعا، ميتوان سخن از عقايد گوناگون به ميان آورد و جعل اصطلاح کرد!
احسايي، بر آن است که تمسُّکاش به اهل بيتعليهم السلام در دريافت حقايق، سبب شده است که در برخي مسايل، با بسياري از حکما و متکلّمان، مخالفت کند. وي، در عين احاطه بر آراي حکما، مباني فلسفي را تا آن جا پذيرفته است که از ديد او با باطن تعاليم شريعت، در تعارض نباشد. در نتيجه، اصطلاحاتي هم که به کار برده است، در مواردي، با آن چه از اين اصطلاحات در حکمت رايج فهميده ميشود، تفاوت دارد.
شايد از همين رو باشد که برخي گمان کردهاند، آن چه در نظر عدّهاي، احسايي را بنيانگذار مکتبي بيرون از جريان مقبول اماميّه نمايانده است، ميتواند ناشي از دو عامل باشد: يکي، آسان فهم نبودن پارهاي از آراء، و ديگر، تندرويهايي از هر دو جانب مخالف و موافق او که گاه با شناخت لازم نيز همراه نبوده است.(3)
اين تعليل، سبب نميشود که هر عقيدهي خلاف واقع و ناموزون وي، مورد اعتراض قرار نگيرد و احياناً، آن دسته از عالمان بزرگ که به نقد و بررسي افکار وي پرداختهاند، به تند روي يا عدم فهم درست اصطلاحات به کار گرفته از سوي احسايي، متّهم گردند. همان طور که پيش از اين يادآور شديم، نظريّهي ((تفويض)) و طرح ((جايگاه امام در آفرينش)) نکتهاي نيست که فهم آن آسان نباشد، بلکه موضوعي است که پيش از وي، رواج داشت و از سوي پيشوايان معصومعليهم السلام مورد مذمّت قرار گرفته است. علاوه بر آن، برخي از مدافعان احسايي، ضمن اعتراف به وجود متشابهات، در کلام احسايي، و توصيه به ديگران نسبت به اخذ محکمات کلمات وي، اظهار داشته است:
ما نميگوييم حتماً کلام متشابه شيخ احسايي و يا ديگران را تأويل صحيح کنند. اگر چه وظيفهي هر مسلمان، اين است که گفتهي متشابه مسلمانان را تا هفتاد مرتبه تا آن جا که ميتواند، توجيه کند و به محملهاي صحيح حمل کند، ولي لااقل، آن متشابه را به محکمات کلام خود او برگردانند.(4)
راستي، اگر سخنان هر نويسندهاي، تا هفتاد مرتبه توجيه گردد، هيچ مخالف و معاندي تمييز داده خواهد شد؟!
با تذکاري که گذشت، به پارهاي ديگر از آراي احسايي اشاره ميشود:
الف) معاد جسماني
معروفترين رأي احسايي، دربارهي کيفيّت معاد جسماني است. همين نظريّه، دليل اصلي تکفير او از سوي برخي علما، از جمله ملا محمّد تقي برغاني بود که گزارش آن را تنکابني(5) و ديگران آوردهاند.
احسايي، اصل ((معاد جسماني)) را که در آيات قرآني و احاديث مستفيض، بر آن تأکيد شده، ميپذيرد، امّا تفسير ويژهاي از جسم ارايه ميدهد که مقبول دانشمندان مسلمان نيست. معناي متداول و عرفي معاد جسماني، اين است که آدمي، در حيات اخروي، مانند حيات دنيوي، داراي کالبد ظاهري مرکّب از عناصر طبيعي است. بدن، در سراي آخرت، محشور گرديده و نَفس، بار ديگر، به آن تعلّق ميپذيرد، و پاداشها و کيفرها و لذّات و آلامي که جنبهي جزئي و حسّي دارند و تحقّق آنها بدون بدن و قواي حسّي امکانپذير نيستند، محقّق مييابد.(6)
احسايي، معاد جسماني را به اين معنا، نميپذيرد و بر آن است که اين نحوهي فهم با آن چه از تغيّر و تباهي در کالبد ظاهري ميشناسيم، سازگار نيست و بايد پاسخ را در حقيقتِ جسم انساني جست و جو کرد. وي، بحثي لغوي و حديثي دربارهي ((جسم)) و ((جسد)) ميآورد و توجّه ميدهد که معاني اين هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر ميشود، گستردهتر است.(7)
بر اين اساس ميگويد، آدمي، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اوّل، کالبد ظاهري ما است که از عناصر زماني تشکيل يافته و از عوارض حيات دنيوي است، پيدا است که اين جسد، در بردارندهي حقيقت انساني نيست؛ زيرا، در عين کاهش و افزايشي که در آن روي ميدهد، حقيقت فرد و صحيفهي اعمال او کاهش و افزايش نمييابد. جسد اوّل، در واقع، به منزلهي جامهاي است که بر تن داريم. اين جسد، در قبر، تجزيه و زوال ميپذيرد و سرانجام، به عناصر تشکيل دهندهي خود در طبيعت باز ميگردد.(8)
آدمي را جسد دومي نيز هست به نام جسد هور قليايي(9) که ويژگيهاي فناپذير جسد اوّل را ندارد و در قيامت برانگيخته ميشود. در حديث آمده است که ((طينت)) آدمي، در قبر، به صورت ((مستدير)) باقي ميماند. اين طينت، همان جسد دوم است. معناي مستدير ماندن آن، اين است که هيئت پيکري و ترتيب اندامها را در دل خاک از دست نميدهد. اين جسد، مرکب از عناصر مثالي و لطيف زمين هورقليا است که عناصري برتر از عناصر دنيا هستند.(10)
جسد دوم، پيش از مرگ، در باطن جسد اوّل نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص يافته، در قبر بر جا ميماند، امّا به سبب لطافتاش، قابل رؤيت نيست.(11)
مرگ آدمي، مفارقت روح از اين دو جسد است و اين مفارقت، با جسم اوّل صورت ميگيرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اوّل، جسمي است لطيف و اثيري که صورت دهندهي آثار و قواي روح در حيات برزخي انسان است، همچنان که جسد مادّي، صورت دهندهي آثار حيات دنيوي او است.(12) آن چه در همهي اين نشئات، هويّت شخص را ثابت ميدارد، جسم اصلي و حقيقي او است (جسم دوم) که جز در فاصلهي دو نفخهي صور، از روح جدا نيست.(13) با دميدن نفخهي نخست (نفخهي صعق) جسم اوّل، از روح جدا ميگردد و از ميان ميرود و آن چه پس از نفخهي دوم (نفخهي بعث) حشر مييابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.(14)
احسايي، تأکيد ميکند که بدن اخروي انسان - که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنيوي انسان است، با اين تفاوت که بدن دنيوي، کثيف و متراکم است، امّا بدن اخروي، از تصفيههاي متعدّد عبور کرده و لطيف و خالص شده است.
وي، از همين جا نتيجه ميگيرد که به معاد جسماني معتقد است.
ب) کالبد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامانعليهم السلام در قبر
بر اساس مبنايي که احسايي دربارهي جسم و جسد، اختيار کرد، ميگويد، حکم تباهي کالبد در قبر، دربارهي پيامبرصلي الله عليه وآله و امامانعليهم السلام نيز صادق است، امّا اين کالبد، از جسم اصلي ايشان که در غايت لطافت است، جدا است و امري است عارضي که ديدار و استفادهي خلق را از ايشان امکانپذير ساخته است. زماني که خداوند در ابقاي صورت ملموس آنان، مصلحتي ببيند، قالب خاکي با مرگ تجزيه ميشود و از ميان ميرود. پس اگر در احاديث از بقاي اجساد امامانعليهم السلام در قبر سخن رفته است، مقصود جسدي است بدون صورت عنصري، يعني همان جسد هور قليايي که اين جسد تنها براي امامان ديگر قابل مشاهده است.(15)
ج) معراج پيامبرصلي الله عليه وآله
همان گونه که ملاحظه شد، قول به جسد هورقليايي در تفکّر احسايي، تبيين کنندهي معاد جسماني به شمار رفت و بر همين اساس، در نظام اعتقادي شيخيّه، مبناي تبيين مسئلهي معراج پيامبرصلي الله عليه وآله نيز قرار گرفته است. احسايي، معتقد بود که معراج جسماني، طبق برداشت از ظاهر آيات و روايات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التيام است و خرق و التيام نيز محال است. در نتيجه، پيامبر اسلامصلي الله عليه وآله در هر فلکي، جسمي متناسب با آن را داشتند.(16)
البته، شايد سخن شيخ احمد احسايي در شرح جمله ((مستجير بکم)) از زيارت جامعه، دلالت بر تجديد نظر و برگشت وي از نظريّه سابق در باب معراج جسماني پيامبرصلي الله عليه وآله باشد، چنان که آورده است:
… ولهذا صعد النبيّصلي الله عليه وآله ليلة المعراج بجسمه الشريف مع ما فيه من البشريّة الکثيفة و بثيابة التي عليه و لم يمنعه ذالک عن اختراق السماوات والحجب و حجب الأنوار، لقلّة ما فيه من الکثافة. ألاتراه يقف في الشمس ولايکون له ظلّ مع أنَّ ثيابه عليه کاضمحلالها في عظيم نوريته و کذالک حکم أهل بيتهعليهم السلام.
در هر حال، اين سخنان، مخالف قول مشهور و برداشت عمومي و عرفي از مسئلهي معراج پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله و کيفيّت زندگي ظاهري آن حضرت است.
د) زندگي و غيبت امام زمانعليه السلام
از ديگر آراي ويژهي احسايي، آن است که وي دربارهي زندگي امام زمانعليه السلام معتقد است که آن حضرت، در عالم هورقليا، به سر ميبرند و هر گاه بخواهند به اقاليم سبعه تشريف بياورند، صورتي از صورتهاي اهل اين اقليم را ميپوشند جسم و زمان و مکان ايشان، لطيفتر از عالم اجسام، و از عالم مثال است. و به جهت آن که نفس ايشان، حقيقت هر چيز را ميبيند و از تخيّلات و تصوّرات به دور است، پس بهشت را بنفسه، نه با صورت آن بهشت، ميبيند.(17)
علاوه بر آن، يکي از آثار مکتوب شيخ احمد احسايي، رسالهاي است به نام حياة النفس در باب اصول عقايد که به دست شاگردش، سيّد کاظم رشتي، به زبان فارسي ترجمه شد، در اين کتاب، از وجود مبارک امام زمانعليه السلام و تولّد و نسب او و لزوم شناخت امامعليه السلام و عقيده به ظهور وي و… همانند آراي علماي معروف شيعه، سخن به ميان آمده است، ولي اختلافاتي با اعتقادات شيعه وجود دارد. مثلاً، شيعه ميگويد، امام دوازدهم، زنده است و با قالب جسماني خود، مرور ايّام ميکند تا روزي که اراده کند و ظاهر شود، امّا شيخيها، با اين عقيده مخالف هستند و ميگويند، امام دوازدهمعليه السلام با قالب روحاني زنده است. آزادي او هم به دست خودش نيست، بلکه مانند ساير بندگان خدا، تقدير و سرنوشت اش به دست ذات باري تعالي است.
در تعقيب اين نظريه، شيخيّه ميگويند، روح امام دوازدهم، قابل انتقال است و اکنون از بدن يک نفر به بدن ديگري منتقل ميشود. به اين طريق که وقتي قالب جسماني از بين رفت، روح آن امام، به جاي اين که محو شود، مکان ديگري، يعني کالبد ديگري را براي خود انتخاب ميکند و به اين طريق زندگياش را ميگذراند و زنده است.(18)
داوري پاياني
بخشي از عقايد قابل تأمّل احسايي، ملاحظه شد و روشن گشت که آنها، بر خلاف عقايد مسلّم شيعه است. در عين حال، عدّهاي بر اين عقيدهاند که شيخ، مشکل عقيدتي نداشته است و آن چه را که به او نسبت ميدهند، درست نيست. خوب است داوري پاياني در باب انحراف اعتقادي احسايي را از اسوهي عارفان، آيت حق، سيّد علي آقا قاضي (… - 1366 ه .ق) - استاد علاّمه طباطبايي، که ميگفت، هر چه دارم از سيّد علي آقا قاضي دارم - بشنويم.
وقتي از وي پرسيدند: ((نظر شما دربارهي شيخيّه چيست؟)). قاضي فرمود: ((آن کتاب شرح زيارت شيخ احمد احسايي را بياور و نزد من بخوان.)).
او، آن کتاب را آورد و خواند. آقاي قاضي فرمود: ((اين شيخ، ميخواهد در اين کتاب، ثابت کند که ذات خدا داراي اسم و رسمي نيست و همهي کارها که ايجاد ميشود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتّحادي ميان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراين، شيخ احمد احسايي، ذات خدا را مفهومي پوچ و بي اثر و صرف نظر از اسماء و صفات ميخواند، و اين، عين شرک است.)).(19)
وجود عقايد فاسد در ميان نوشتههاي احسايي، نه تنها از سوي منتقدان مطرح بود، بلکه بعضي از کساني که از وي اجازهي روايت داشتهاند، بي تمايل به نقد افکار او نبودند(20) به عنوان مثال ميتوان از ملا محمّد علي برغاني (1175 - 1269) فرزند ملا محمد ملائکه و برادر کهتر شهيد ثالث نام برد. وي پس از تحصيل در اصفهان و قم و عتبات، از درس عالمان بزرگ و نامدار، بهره برد و به اخذ اجازات روايي و اجتهاد نايل شده بود. او، سرانجام، شيفتهي شيخ احمد احسايي شد و از او اجازهي روايت گرفت. به دليل گرايش به آراي احسايي، در ماجراي اختلاف پيروان احسايي با متشرّعه و نيز در مجلس مناظرهي شهيد ثالث با احسايي، ميانجي گري کرد و از احسايي خواست تا رسالهاي در تعديل نظريّات خود بنويسد. احسايي، اين خواسته را اجابت کرد و رسالهاي مشهور به ((توبه نامه)) نوشت، ولي اين تلاش، ثمري نداشت.(21)
سيد کاظم رشتي جانشين احسايي
راهي که شيخ احمد احسايي آن را آغاز کرده بوده از سوي يکي از شاگرداناش تداوم يافت. آوردهاند، شيخ احمد احسايي، از ميان شاگردان خود، يک تن را براي جانشيني خويش برگزيد و او، سيّد کاظم رشتي بود. شيخ احمد، به سيّد رشتي بسيار احترام ميکرد و تا او در مجلس درس حاضر نميشد، به درس گفتن شروع نميکرد.
پس از وفات احسايي، پيروان وي، بي اختلاف کلمه، سيّد رشتي را نايب مناسب وي و پيشواي خويش دانستند. حوزهي درس و رياست شرعي او، قوّت گرفت و در مقابل فقهاي بزرگ عرب که در کربلا بودند و طريقهي شيخي را پسند نميکردند، حوزه و مقام خود را نگاهداري کرد و چون نماز جماعتها در کربلا، بيشتر در حرم امام حسينعليه السلام و اطراف آن بر پا ميشد، طايفه شيخي که در احترام کردن قبور ائمهي دين، غلوّ داشتند، در بالاي ضريح حسيني، نماز نميگذاردند و آن مکان را فوق العاده تقديس ميکردند. مخالفان آنان، از روحانيّان شيعه و پيروان آنان که در بالاي سر ضريح امام حسينعليه السلام نماز ميخواندند، در مقابل ((شيخي))، ((بالاسري)) ناميده شدند.
خلاصه، جمعي کثير از فضلاي شيخي، در حوزهي درس سيّد رشتي، حاضر ميشدند و هر چه در آن حوزه گفته و شنيده ميشد، روي تعليمات شيخ احسايي بود، با تحقيقاتي که نايب مناب او از روي بسط اطّلاعات و آشنايي به اصطلاحات اهل فن بر آنها ميافزود.
دورهي رياست سيّد رشتي، شانزده سال طول کشيد. طايفهي شيخي، در همه جا، از روي تعليمات شيخ احمد و حاج سيّد کاظم، معالم دين خود را به جاي ميآوردند و خود را از ديگر فرقههاي شيعه ممتاز ميدانستند.(22)
سيد رشتي، زماني به جاي استاد نشست که کمتر از سي سال سن داشت. وي، به سبب نطق و قلم و تصنيف و تأليف کتاب، عهده دار انتشار افکار استاد خود گرديد. او، در تمام مدّت پيشوايي خود، به ايران سفر نکرد و مرکز خود را همان عتبات عاليات قرار داد و از آن جا، با هند و ممالک عثماني و حجاز، رابطه داشت.(23)
شخصيّت ابهامآميز سيّد کاظم رشتي
بر اساس گزارش مورّخان شيخيّه، اجداد سيّد کاظم، اهل حجاز بوده و به خاطر شيوع بيماري طاعون، مجبور به هجرت شدهاند و شهر رشت (در شمال ايران) را به عنوان وطن خويش برگزيدهاند. سيّد کاظم، در همين شهر به دنيا آمده است. اين مطلب را آقاي هانري کربن هم گزارش کرده است.(24)
برخي ديگر، هويّت خانوادگي او را زير سؤال برده، وي را به عنوان جاسوس ((روس)) معرّفي کردهاند. دربارهي او گفتهاند:
وي، به طور مخفيّانه، از طرف قيصر روس، براي ايجاد فتنه در بلاد عثمانيه فرستاده شد. او، اصلاً، مسلمان نبود. اهل قيس، (شهري در ويلادستوک) بود و بعداً، اسم اش را ((کاظم)) گذاشت و ادّعا کرد که از اهل رشت است.(25)
گرچه نميتوان با اسناد قطعي تاريخ، ادّعاي جاسوس بودن و بي هويّتي وي را اثبات کرد، امّا در بي اعتمادي و بدبيني عالمان بزرگ معاصرش نسبت به عقايد انحرافي او، جاي هيچ گونه ترديد نيست، علاوه آن که، نشر بسياري از آراي باطل شيخيّه، بدو منتسب است.(26)
بدعت رکن رابع
از موضوعات جنجال برانگيز در عقايد شيخيّه، اعتقاد به ((رکن رابع)) است.(27) اکثراً، آن را به سيّد کاظم رشتي نسبت ميدهند. مقصود از رکن رابع، آن است که در ميان شيعيان، شيعهي کاملي وجود دارد که واسطهي فيض ميان امام عصر(عج) و مردم است. آنان، اصول دين را چهار تا ميدانند: توحيد، معاد، امامت و رکن رابع. آنان، معاد و عدل را از اصول عقايد نميشمارند؛ زيرا، اعتقاد به توحيد و نبوّت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومي ندارد که اين دو اصل را در کنار توحيد و نبوّت قرار دهيم.
همان گونه که ملاحظه شد، اين عقيده، بر خلاف عقايد شيعه است و مسلمانان، به طور عموم، معاد را از اصول دين ميدانند. شيعه، به خاطر برداشتهاي ناصواب عدّهاي از متکلمان، به عدل الهي، اهمّيّت ويژهاي ميدهد.
طرح ((رکن رابع))، موجب اختلاف و انشعاب شيخيّه گرديد و پس از اندکي، دستاويزي براي ادّعاي جديد به نام ((بابيّت)) شد.
ادّعاي ((بابيّت)) از سوي يکي از شاگردان سيّد کاظم رشتي صورت گرفت که خود، سرآغاز فسادي بزرگ ميان مسلمانان به شمار ميرود.
در ادامهي اين نوشتار، ضمن اشاره به انشعابات فرقه شيخيّه، از ادّعاهاي دروغين ميرزا علي محمّد شيرازي، ملقب به ((باب)) که پس از وفات سيّد کاظم رشتي، مدّعي جانشيني او شد، سخن خواهيم گفت و در باب ادّعاي بابيّت امام غايب و سپس ادعاي نبوّت او، مطالبي را عرضه ميکنيم.
عزالدين رضانژاد
——————-
پينوشتها:
1) ر.ک: شرح الزيارة الجامعة الکبيرة، شيخ احمد احسايي، به کوشش عبدالرضا ابراهيمي، ج 3، صص 217 - 219، کرمان، 1355 ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 664.
2) شيخي گري، بابي گري، ص 16.
3) دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 664.
4) حقايق شيعيان، حاج ميرزا عبدالرسول احقاقي اسکويي، ص 13 - 14، چاپخانهي رضايي، تبريز، 1334 ش.
5) ر.ک: قصص العلماء، ص 42 - 43.
6) منشور عقايد اماميه، جعفر سبحاني، ص 189، نشر مؤسّسهي امام صادقعليه السلام، چاپ يکم، زمستان 1376 ش.
7) ر.ک: شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 24 - 26؛ شرح العرشية، احمد احسايي، ج 1، ص 267 - 268، کرمان، 1364 ش.
8) شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 26 - 27، 29؛ شرح العرشية، ج 2، ص 189.
9) عالم هورقليا، در يک تفسير، همان عالم برزخي است که حدّ وسط ميان عالم مُلک (عالم مادي) و عالم ملکوت (عالم مجرد) است و نيز به آن ((عالم مثال)) ميگويند. توضيحات بيشتر دربارهي ((هورقليا)) را در شمارهي دوم همين فصلنامه، ص 297 - 305 بخوانيد.
10) ر.ک: مجموعة الرسائل الحکميّة، احمد احسايي، ص 308 - 309، کرمان، 1360 ش.
11) وي، در اين باره آورده است: ((… إِنّ الإنسان له جسدان و جسمان: فأما الجسد الأوّل فهو ما تألّف من العناصر الزمانيّة. و هذا الجسد کالثوب يلبسه الإنسان و يخلصه و لا لذّة له و لا ألم و لاطاعة ولامعصية… و أمّا الجسد الثاني فهو الحسد الباقي و هو طينته التي خلق منها… و هذا الجسد الباقي هو من أرض هور قليا و هوالجسد الثاني الذي فيه يحشرون و يدخلون به الجنّة والنار.شرح الزيارة، ج 4، ص 25 - 28؛ شرح العرشيّة، ج 2، ص 189 - 190.
12) شرح العرشيه، ج 2، ص 190 - 191؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 29 - 30.
13) مجموعة الرسائل الحکميّة، ص 110 - 111.
14) شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 29 - 30 مجموعة الرسائل الحکميّة، ص 310.
15) شرح الزيارة الجامعة، ح 3، ص 127 - 128 - 129.
16) شيخي گري، بابي گري، مرتضي مدرس چهار دهي، کتابفروشي فروغي، تهران، 1345 ش.
17) ر.ک: جوامع الکلم، شيخ احمد احسايي، رسالهي دوم؛ شيخيگري، بابيگري، ص 74 (به نقل از: سيد محمد هاشمي کرماني، مؤلف کتاب تاريخ و مذاهب کرمان).
18) ر.ک: شيخي گري، بابي گري، ص 41 (به نقل از ((کنت دوگوبينو)) وزير مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ايران، در کتاب سه سال در ايران).
19) ر.ک: بابي گري و بهاييگري، محمد محمّدي اشتهاردي، ص 35، کتاب آشنا، چاپ اول، بهار 1379؛ روح مجرد، علامه سيّد محمّد حسين حسيني، ص 426 و 447.
20) جريان شهادت آقا سيّد مهدي و شرف العلماء مازندراني و حاج ملا محمد جعفر استرآبادي و سيّد کاظم رشتي را مبني بر وجود عبارتهاي کفرآميز، در کتاب شيخي گري، ص 19 و بررسي عقايد و اديان، مصطفي نوراني اردبيلي، ص 462، بخوانيد.
21) دانشنامهي جهان اسلام، ج 3، ص120.
22) شيخي گري، ص 194.
23) شيخي گري، ص 87 - 88.
24) مکتب شيخيه، ص 44 - 45.
25) ر.ک: الشيخيّه، ص 117 (به نقل از الاعتصام بحبل الله، شيخ محمّد خالصي، ص 8).
26) علاّمه سيّد محسن امين، در اين رابطه مينويسد: ((… الطائفة الشيخيّة في هذا الزمان معروفة و لهم مذاهب فاسدة و أکثر الفساد نشأ من أحد تلامذته السيّد کاظم الرّشتي والمنقول عن هذا السيّد مذاهب فاسدة لاأظنّ أنْ يقولَ الشيخ بها…)). (أعيان الشيعه، ج 2، ص 590).
27) ر.ک: بررسي عقايد و اديان، ص 463 - 466.
(مجله شماره 4 : - فرقه شناسي)