بامنحرفان مهدوی(2)
مقدمه
مکتب شيخيّه (کشفيه - پايين سري) در اوايل قرن 13 ه .ق به وسيله احمد بن زين الدين معروف به ((شيخ احمد احسايي)) (1166 - 1241 ق) پديد آمد. مکتبي که نه تنها خود دستخوش تحولات زياد گرديد؛ بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسيار ديني و اجتماعي و حتي نظامي در کشور ايران شد و بذر بابيت و بهائيت پاشيده گرديد.
شيخ احمد احسايي، گرچه در حوزههاي علوم ديني حضور داشت؛ اما کمتر به درس اساتيد حاضر ميشد و مدعي بود که در فراگيري علوم، شاگرد کسي نبوده و تنها آنچه را ميداند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نيز اين ادعا را درباره استاد خود تصديق ميکردند.(1) اين نکته به رغم آن که حکايت از نوعي بلوغ و رشد فکري دارد، ميتواند نشانگر نقطه ضعفي نيز باشد؛ زيرا برخي از علوم و معارف، چيزي نيستند که در قالب الفاظ و مفاهيم قرار گرفته و هر کسي بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور که در مورد فلسفه و عرفان هميشه تذکر دادهاند که خواندن اين درسها، بدون استاد موجب زحمت براي خود و ديگران ميگردد. پيروان شيخيه، چنان در حق شيخ احمد مبالغه کرده که ادعا نمودهاند: ((شيخ خدمت حضرت حجّت(عج) رسيده است.(2) اين در حالي است که حتي برخي از بزرگان، به انحراف و بلکه تکفير شيخ احمد، حکم دادهاند.
بدن هور قليايي
يکي از مهمترين انديشههاي شيخ احمد احسايي ((بدن هُور قِليايي)) است که اين بدن در شهر ((جابُلقا و جابُرسا)) قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه سه مسأله مهم ديني و عميق فلسفي را تحليل نموده است؛ يعني، معراج جسماني رسول خدا(ص)، حيات امام زمان(ع) در طول بيش از ده قرن و معاد جسماني را با اين عقيده تفسير کرده و هر سه را از يک باب ميداند. او نه تنها زمين محشر را ((هور قليايي)) ميداند؛(3) بلکه معتقد است که امام زمان(ع) نيز با بدني غير عنصري و تنها هور قليايي و در شهر ((جابلقا و جابرسا)) زندگي ميکند. براي روشن شدن بحث لازم است در ابتدا اين واژگان نامأنوس و مأخذ آنها را توضيح دهيم؛ سپس ديدگاه شيخيه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسي آن بپردازيم.
واژهشناسي
عبدالکريم صفي پور ميگويد: ((جابلص (بفتح باء و لام يا به سکون لام) شهري است به مغرب و ليس و راءه انسيّ، و جابلق شهري است به مشرق برادر جابلص)).(4)
اما وي اشارهاي به هورقليا ننموده است. در پاورقي برهان قاطع آمده است: ((هورقليا ظاهراً از کلمه عبري ((هبل)) به معناي هواي گرم، تنفس و بخار و ((قرنئيم)) به معناي درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معناي تشعشع بخار است)).(5) خلف تبريزي گويد: ((جابلسا (بضم باي ابجد و سکون لام و سين بي نقطه بألف کشيده) نام شهري است در جانب مغرب. گويند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشستهاند. برخي به جاي ((لام))، راي قرشت آورده گويند شهري است به طرف مغرب؛ ليکن در عالم مثال، چنان که گفتهاند: ((جابلقا و جابرسا و همامدينتان في عالم المثل)) و به اعتقاد محققان ((منزل آخر سالک است در سعي وصول قيد به اطلاق و مرکز به محيط)).(6) و سپس گويد ((جابلقا)) منزل اول سالک باشد.
شيخ احمد احسايي معتقد است که ((هورقليايي))، لغتي سرياني و از زبان صابئين گرفته شده است.(7)
به احتمال قوي، شيخ احمد سه واژه ((هورقليايي))، ((جابلقا)) و ((جابرسا)) را از شيخ اشراق گرفته باشد(8) البته اين کلمات در بعضي از روايات نيز به کار رفته است و شيخ احمد - که گرايش اخباري گري داشته و برخي از اصطلاحات فلسفي را مطالعه کرده بود - به تلفيق و ترکيب آنها پرداخت. او از انديشههاي باطني مذهب اسماعيليه نيز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب ((کشفيه)) را بنا نهاد. در مذهب اسماعيليه و حتي انديشههاي مسيح نيز نوعي گرايش به ((جسم لطيف)) يا ((جسم پاک)) و… وجود دارد؛ مثلاً ((هانري کربن)) معتقد است: ((ارض ملکوت هورقليا، ارض نوراني آيين مانوي در عالم ملموس اما وراي حسّ است و با عضوي که خاص چنين ادراکي باشد، شناخته ميشود. و به نوعي از مسيحيت و انديشه مسيحيان درباره جسم لطيف داشتن عيسي متأثر است)).(9)
ظاهراً اولين کسي که اصطلاح ((عالم هورقليايي)) را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردي است.
وي در فلسفه اشراق (در بحث از ((احوال سالکين))) پس از توضيح انوار قاهره و انوار معلّقه، ميگويد: ((آنچه ذکر شد احکام اقليم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلياي شگفت در آن قرار دارد)).(10)
در ((مطارحات)) آمده است: ((جميع سالکان از امم انبياي سابق نيز، از وجود اين اصوات خبر داده و گفتهاند که اين اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نيست؛ بلکه در مقام هورقليا است که از بلاد افلاک عالم مثالي است)).(11) در اين عبارت بين دو شهر ((جابلقا و جابرصا))، با عالم ((هورقليا)) تفاوت گذاشته شده و مقامي بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. ((شهر زوري)) نيز همين گونه ادعا کرده است.(12)
مقصود از آن که ((هورقليا)) را اقليم هشتم شمردهاند، اين است که تمام عالم جسماني، به هفت اقليم تقسيم ميشود و عالمي که مقدار داشته و خارج از اين عالم باشد، اقليم هشتم است. خود آن اقليم نيز، به هفت اقليم قابل تقسيم است؛ اما چون آگاهي و دانش ما از آن اقليم اندک است، آن را تنها يک اقليم قرار دادهاند.(13)
قطب الدين شيرازي، تفاوت جابلقا و جابرسا را اين گونه بيان ميکند: ((جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهاي عالم ((عناصر مثل)) است و هورقليا از جنس ((افلاک مُثُل)) است. پس هورقليا بالاتر است)). پس از آن ميگويد: ((اين نامها را رسول خدا(ص) بيان کرده است و هيچ کس حتي انبيا و اوليا(ع) با بدن عنصري، نميتوانند وارد اين عالم شوند)).(14)
عارف بزرگ محمد لاهيجي در شرح اين بيت شبستري که:
بيا بنما که جابلقا کدام است جهان شهر جابلسا کدام است
گفته است: ((در قصص و تواريخ مذکور است که جابلقا شهري است در غايت بزرگي در مشرق، و جابلسا نيز شهري است به غايت بزرگ و عظيم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تأويل در اين باب سخنان بسيار گفتهاند. و آنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته، بي تقليد غيري به طريق اشاره دو چيز است: يکي آن که جابلقا عالم مثالي است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است ميان غيب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آينه شهري باشد در غايت بزرگي، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت ((نشأه دنيويه)) در آن جا باشند و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيئه که در نشأه دنيا کسب کردهاند - چنانچه در احاديث و آيات وارد است - در آن جا باشند. و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهري است در غايت بزرگي و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفايند؛ زيرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديّه - که در نشأه دنيويه کسب کردهاند - بيشتر آن است که مصوّر به صور مظلمه باشند. و اکثر خلايق را تصور آن است که اين هر دو برزخ يکي است. فامّا بايد دانست که برزخي که بعد از مفارقت نشأه دنيا، ارواح در آن خواهند بود، غير از برزخي است که ميان ارواح مجرده و اجسام واقع است؛ زيرا که مراتب تنزّلات وجود و معارج او ((دوري)) است؛ چون اتصال نقطه اخير به نقطه اول، جز در حرکت دوري متصوّر نيست.
و آن برزخي که قبل از نشأه دنيوي است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشأه دنيا اوّليت است و آن برزخي که بعد از نشأه دنيويه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشأه دنيوي آخريت است… و معناي دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهيه - که مجمع البحرين وجوب و امکان است - باشد که صور اعيان جميع اشياء از مراتب کليّه و جزويه و لطايف و کثايف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محيط است ((بما کان و ما يکون))، و در مشرق است؛ زيرا که در يلي مرتبه ذات است و فاصله بينهما نيست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند و شهر جابلسا نشأه انساني است که مجلاي جميع حقايق اسماي الهيه و حقايق کونيه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعيّن انساني غروب نموده و در صورت او مخفي گشته است.(15)
با توجّه به آنچه گذشت، روشن ميشود که مراد از عالم ((هورقليايي))، همان عالم مثال است و چون ((عالم مثال)) بر دو قسم اول و آخر است، گفتهاند: اين عالم داراي دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال يا خيال منفصل يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده، چيزي است که عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشّاء آن را نپذيرفتهاند.
اشراقيان، عالم عقول مجرده را ((انوار قاهره)) گويند، و عالم مثال را ((انوار مدبره)) مينامند، و عالم اجسام و ماديات را ((برزخ))، ((ظلمت)) يا ((ميت)) مينامند.
عالم مثال داراي دو مرحله است:
اول مثال در قوس نزول که بين غيب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. اين عالم را برزخ قبل از دنيا مينامند و به وسيله قاعده امکان اشرف، اثبات ميگردد. اين مثال را ((جابلقا)) گويند.
دوم مثال در قوس صعود است که بين دنيا و آخرت قرار دارد و ((کما بدأکم تعودون)) و پس از افول و غروب نفس ناطقه از اين بدن ظلماني، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قيامت کبري ميرود. اين مثال را ((جابرسا)) گويند.(16)
در برزخ اول، صورتهايي که وجود دارند، با قلم اول تعيين شده و مصداق ((السعيد سعيد في بطن امه)) ميباشند. اين صور تقديرات و مقدراتي است که ((قلم اين جا برسيد سر بشکست)). و در برزخ دوم صورتهايي که وجود دارند، صور اعمال و نتايج اخلاق و افعال انساني است.
صورتهايي که در برزخ اول وجود دارند، از غيب به شهادت ميرسند و صورتهايي که در برزخ دوم هستند، از شهادت به غيب و از دنيا به آخرت رفته و تنها در قيامت کبري ظهور و بروز مييابند.
مکاشفات عارفان نيز به برزخ اول تعلّق ميگيرد؛ نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله ميگويد: ((مردم از روز آخر ميترسند و من از روز اول)).
اما احتمال آن که مراد از ((جابلقا)) عالم اعيان ثابته و محلّ صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرين وجوب و امکان باشد و جابلسا به معناي حضرت کون جامع (انسان) باشد، بسيار بعيد است و با احکامي که درباره اين دو شهر گفته شده، سازگاري ندارد.
ديدگاه شيخيه درباره حيات حضرت مهدي(عج)
اکنون که مراد و مقصود از ((عالم هورقليا)) روشن گرديد، به نقل و بررسي ديدگاه شيخيه در مورد کيفيت حيات و بقاي حضرت مهدي(ع) ميپردازيم:
شيخ احمد احسايي، امام زمان(ع) را زنده و در عالم هورقليا ميداند. وي ميگويد: ((هورقليا ملک آخر است که داراي دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - ميباشد. پس حضرت قائم(ع) در دنيا در عالم مثال نيست؛ اما تصرفش به گونهاي است که به صورت هيکل عنصري ميباشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است)).(17)
امام زمان(ع)، هنگام غيبت در عالم هورقليا است و هرگاه بخواهد به ((اقاليم سبعه)) تشريف بياورد، صورتي از صورتهاي اهل اين اقاليم را ميپوشد و کسي او را نميشناسد. جسم و زمان و مکان ايشان لطيفتر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است.(18)
او در جواب ملا محمد حسين اناري - که از لفظ هورقليا سؤال کرده بود - گفت: ((هورقليا به معناي ملک ديگر است که حدّ وسط بين عالم دنيا و ملکوت بوده و در اقليم هشتم قرار دارد. و داراي افلاک و کواکبي مخصوص به خود است که به آنها جابلقا و جابرصا ميگويند)).(19)
سيد کاظم رشتي، مهمترين شاگرد شيخ احمد نيز گفته است: ((جابلقا و جابرسا در سفر اول - که سفر از خلق به حق است - قرار دارد. اين سفر (بلکه اين شهر)، داراي محلّههاي متعددي است که محله نوزدهم آن ((حظيرة القدس)) و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرسا دو محلّه از اين شهر ميباشند که هر کدام از آنها داراي هفتاد هزار درب است و در کنار هر دري هفتاد هزار امت وجود دارد که به هفتاد هزار زبان با يکديگر صحبت ميکنند و هر زباني با زبان ديگر هيچ مشابهتي ندارد)).(20)
شيخيه معتقدند ما بايد بين جسم و جسد فرق بگذاريم؛ اما جسم بر چهار قسم است:
1. جسم عنصري معروف؛
2. جسم فلکي افلاک؛
3. جسم برزخي که ماده ندارد؛ اما طول و عرض و عمق دارد. اينجسم، جسم مثالي و هورقليايي است که حضرت مهدي(ع) به نظرآنان با اين جسم زندگي ميکند؛
4. جسم مجرد مفارق.
در عبارت بالا اشکال واضحي وجود دارد و آن اين که مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع کردن بين ((جسم مجرد مفارق)) اجتماع نقيضين است، و اين همان انديشه نادرستي است که برخي از اخباريان و محدثان شيعه نيز تمام ماسوي الله را مادي ميدانند. براي رهايي از اين اشکال، ((حاج محمد کريم خان کرماني))، به اصلاح عقيده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است؛
((نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:
1. جسد اول که جسد دنيايي است و از عناصر مادون فلک قمر تشکيل شده است؛
2. جسد دوم که مرکب از عناصر هورقليايي است و در اقليم هشتم قرار دارد و بهصورت مستدير در قبر باقي ميماند؛
3. جسد سوم که مرکب از عناصر اخروي است و عناصر آن در غيب عناصر جسد دوم است؛
4. جسم اول که روح بخاري است و مثل افلاک لطيف است؛
5. جسم دوم که روح حيواني است و از عالم افلاک و هورقليايي است؛
6. جسم سوم که روح حيواني فلکي اخروي است)).(21)
و در جاي ديگر گفته است:
((هرانساني داراي دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشکيل شده و ساير موجودات مادي نيز آن را دارند. اين عناصر مادي، مانند لباس براي انسان است که ميتوان آن را از تن در آورد. اين جسد چون لذت، درد، طاعت و معصيت ندارد، پس از مرگ متلاشي شده و در قبر باقي ميماند.
جسد دوم در غيب اول و از عالم هورقليايي است که به صورت ((طينت مستديره)) در قبر باقي ميماند که جسد دوم است و از اعراض پاک ميگردد و در قيامت روح به اين جسد برميگردد؛ نه به جسد اول. جسد اخروي فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنيوي. مرگ مربوط به اين بدن است نه آن بدن.
جسم اول صورت برزخي است که بر نميگردد و مانند چرک لباس است که جسم اول، وقتي به اين دنيا نزول پيدا ميکند، متحد با اين بدن ميشود.
جسم دوم يا جسم اصلي حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قيامت ميآيد، جسد دوم و جسم دوم است)).(22)
نقد و بررسي
يکم. با توجّه به آنچه گذشت، روشن ميشود که شيخ احمد، اصطلاحاتي را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آنها پي ببرد، آنها را به عنوان مشخصههاي اصلي آيين و مذهب خود قرار داده است. پيروان مکتب او نيز در توجيه اين کلمات، به تناقض گويي مبتلا شدهاند. اين تهافت گويي در کلمات شيخ احمد و رمز و تأويل و باطن گرايي در آنان، باعث شد که فرزندان او به نامهاي محمد و علي - که از عالمان و فرهيختگان بودند - به انکار روش پدر و بلکه گاهي استغفار بر او و گاهي به تکفير او مشغول شوند.(23)
دوّم. تحليل اين بدن هورقليايي و اعتقاد به حيات امام زمان(ع) با بدن هورقليايي، در واقع به معناي انکار حيات مادي امام زمان(ع) روي اين زمين است؛ زيرا اگر مراد آن است که حضرت مهدي(ع) در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول يا برزخ دوم - زندگي ميکند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقليا ميدانند - پس آن حضرت حيات با بدن عنصري ندارد و حيات او مثل حيات مردگان، در عالم برزخ است و اين با احاديثي که ميگويند: ((لولا الحجة لساخت الارض باهلها)) و يا حديث ((لو لم يبق من عمر الدنيا…))، هيچ سازگاري ندارد. و بلکه دليل عقلي ميگويد بايد غايت و هدف خداوند از آفرينش انسان زميني هميشه روي زمين وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به اين گونه حيات براي امام زمان(ع)، مثل اعتقاد به حيات تمام مردگان در عالم برزخ است و اين عقيده، با عقيده به نفي حيات مادي هيچ منافاتي ندارد.
سوّم. وقتي شيخ احمد، عالم هورقليا را حدوسط بين دنيا و ملکوت معرفي ميکند، معلوم ميشود که هنوز ايشان معناي عالم ملکوت را - که همان عالم مثال است - نفهميده و يا بين ملکوت و جبروت خلط نموده است. و بايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادي و عالم مثال نيز برزخي وجود دارد؟!
چهارم. اين سخن که حضرت مهدي(ع) با بدن هورقليايي زندگي ميکند، صرفاً يک ادعاي بدون دليل است و هيچ دليل عقلي يا نقلي بر آن اقامه نشده است.
پنجم. شيخ احمد وقتي به شرح زيارت جامعه کبيره پرداخته است، چون نتوانسته جمله ((ارواحکم في الارواح و اجسادکم في الاجساد و…)) را به درستي تحليل کند، دچار اين اشتباهات فاحش گرديده است.
ششم. شيخ احمد احسايي، چون به معناي لذت و الم - که هر دو نوعي از ادراک هستند - توجه نکرده است و تنها لذت و الم را مادي پنداشته، خواسته است براي آخرت نيز عذاب و نعمت مادي فرض کند؛ از اين رو گرفتار بدن هورقليايي شده تا بتواند مشکل آخرت را حلّ کند. در حالي که اولاً لذت و الم عقلاني، فوق حسي است و ثانياً لذت و الم عقلاني اخروي را بايد با دليل عقلي و لذت، و الم حسي را با دليل نقلي اثبات نمود؛ نه با اين ادعاهاي واهي و بي دليل.
هفتم. شيخ احمد، بر اساس يک اصول نادرستي که در فلسفه پي ريزي کرد (مثل اصالت وجود و ماهيت)، و نفهميدن برخي ديگر از اصول (مثل معناي تجرد، غيب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و کيفيت تکامل برزخي) يک بنيان فکري را پي ريزي کرده است و چون قابل دفاع نيست، پيروان او هميشه با اين حربه که سخنان او رمز و کنايه است، و ميخواهند خود را رهايي بخشند.
هشتم. در قرن سيزدهم، گزاف گويي و به کار بردن واژههاي نامأنوس و الفاظ مهمل، بسيار رايج بوده و حتي عوام مردم اينها را نشانه علم و دانش ميپنداشتند و بعيد نيست شيخ احمد و نيز سيد کاظم رشتي، به جهت خوشايند جاهلان و عوام، به اين واژهها و کلمات روي آورده باشند.
نهم. نتيجه سخنان شيخ احمد، پيدايش مذاهب ضالّه بابيت و بهائيت و سرانجام بيديني به اسم آيين پاک به وسيله کسروي بود و اين ميدان عمل و نتايج اسفبار سخنان شيخيه، خود محک و ملاک خوبي بر ضعف و سستي اين سخنان است.
احمد عابدي
——————–
پينوشتها:
1) دليل المتحيرين، ص 22؛ فهرست، ج 1، ص 141؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.
2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.
3) ارشاد العوام)) ج 2، ص 151.
4) منتهي الارب)) ج 1، ص 156.
5) برهان قاطع)) ج 4، ص 2391.
6) برهان قاطع)) ج 2، ص 551.
7) جوامع الکلم قسمت سيم، رساله 9، ص 1.
8) فرهنگ فرق اسلامي، ص 266.
9) تاريخ فلسفه اسلامي، ص 105.
10) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254؛ ترجمه حکمة الاشراق، دکتر سجادي، ص 383.
11) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 494؛ انواريه، ص 222.
12) شرح حکمةالاشراق، ص 574.
13) انواريه، ص 244.
14) شرح حکمة الاشراق، ص 556 و ص 517؛ شبيه اين کلام در ((انواريه)) ص 194 آمده است.
15) مفاتيح الاعجاز، ص 134.
16) برخي از شيخيه نيز گفتهاند: زمين محشر زمين هورقليايي است. ر.ک: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.
17) جوامع الکلم)) رساله دمشقيه، قسمت 2، ص 103.
18) جوامعالکلم)) رساله رشتيه، قسمت 3، ص100.
19) جوامع الکلم)) رساله به ملا محمد حسين، رساله 9، ص 1؛((شرحعرشيه))، ج2، ص62.
20) شرح قصيده)) ص 5.
21) مجموعة الرسائل)) ج 6، ص 213.
22) مجمع الرسائل فارسي، ج 2، ص 189.
23) روضات الجنات، ج 1، ص 92؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 502.
(مجله شماره 2 : - فرقه شناسي)