بخوانید...
کبوتر حرم
امام رضا علیه السلام:
هر کس در مجلسی نشیند که امر ما در آن زنده شود،در روزی که قلب ها می میرند ،قلبش نخواهد مرد.
مرغ دلم شور نوا می کند
ذکر علی بن رضا می کند
می پرد و می رود از سینه ام
آه که عشق تو چها می کند
چشمه زلال معرفت
ویژگی های شهید مطهری
درزمینه مسائل فکری، سه خصوصیت در ایشان بود: اولا آدمی قوی الفکر و متفکری حقیقی بود، مرحوم مطهری انصافا یک عنصر پیشرو و طلایه دار بود. غیر از همه محسناتی که در ایشان بود، فکر عمیق، علم وافر قلم بسیار شیوا و رسا، و بقیه خصوصیاتی که در نحوه کار فکری ایشان وجود داشت، به نظر من این خصوصیت خیلی مهم است که آقای مطهری پیشرو بود، وقتی ایشان شروع به این کار اساسی کرد، کمتر کسی به این فکرها بود، چرا، کار به اصطلاح اسلامی روشنفکری می شد و نوشته های فراوانی ارائه می گردید، اما غالبا در سطوحی نبود که بتواند اهل فکر را قانع کند و در مستمع ایجاد تفکر کند. ایشان مرد بسیار عمیق و متفکر و اهل استدلال بود؛ بنابر این مطلب او قانع کننده بود. با این مایه، ایشان وارد میدان طرح مسائلی می شد که آن مسائل را دیگران واقعا قادر نبودند، مطرح کنند. فرض بفرمایید وقتی ایشان در باب توحید وارد بحث می شود، در همان مقدمات و پاورقی های کتاب اصول فلسفه مرحوم آقای طباطبایی، شبهات زیادی را مطرح می کند که بعضی ها از طرح آن شبهات ممکن است تنشان بلرزد. ایشان با شجاعت تمام این شبهه ها را مطرح می کند و آن چنان آن ها را پاک می کند که اثری از شبهه باقی نمی ماند؛ این خیلی مهم است. مقاله ای که ایشان در سال۴۶ یا۴۷ در باب ختم نبوت نوشتند، شبهات مربوط به خاتمیت را صریح، روشن و قوی مطرح می کند. ممکن است کسانی از طرح این شبهه ها نگران شوند و بگویند این شبهه ها با ذهن مستمع چه خواهد کرد؛ لیکن آن چنان از عمق موارد می شود و چنان بنای شبهه ار متلاشی می کند که انسان احساس می کند هر خواننده ای اگر اهل فکر باشد، قطعا قانع و راضی از این جا بیرون خواهد آمد. ایشان اول بار این کار را در ایران شروع کردند. البته مرحوم آقای طباطبایی در سطح دیگر این کار را کردند؛ منتها کار آقای طباطبایی جنس باب خواص محض است؛ یعنی دیگران اصلا نمی توانند استفاده کنند.چیزی که در دنیای روشنفکری آن روز، دنیای جوان ها، فکرهای جدید و واردات فکری جدید مطرح بود، فقط با کار آقای مطهری علاج می شود.
دوم این که در ارائه و اشاعه مبانی فکری، هیچ قصدی جز قربه الی الله، ترویج دین، ترویج حق و مبارزه با باطل نداشت. در ایشان و در عمل شخصی شان، اخلاص وجود داشت که طبعا خصوصیت او را محسوس می ساخت. فرض بفرمایید بعضی اهل فکرند؛ اما فکر را برای خاطر خدا مطرح نمی کند، بلکه برای مثلا اظهار ملایی خودشان، برای خوشایند دل مردم و برای این که بگویند ما فیلسوف هستیم،مطرح می کنند. شهید مطهری این گونه نبود. ایشان فکر را برای خدا و برای اسلام مطرح می کرد. حقیقتا می سوخت، می جوشید و مطرح می کرد. دلیل باقی ماندن فکر ایشان هم، همان خصوصیت دوم ایشان است. یعنی اخلاص، اثر خودش را می گذارد و خدای متعال به هر کاری که آرزوی اخلاص انجام شده باشد، برکت می دهد.
طبیعت خیلی از پدیده های عالم، نسخ است و هرچه می گذرد، این پدیده ها کهنه تر می شوند. اغلب پدیده های عالم همین طورند، بعضی از پدیده ها هم هستند که هرچه می گذرد نه فقط غبار نمی گیرند، بلکه درخشان تر، پرنمودتر، چشمگیرتر و اثر گذارتر می شوند. پدیده هایی که تکیه بر حقیقت دارند، معمولا این گونه اند. کتاب خدا مظهر کامل این خصوصیت است که هرچه می گذرد، روشن تر می شود. کلمات ائمه(ع)، کلمات پیغمبر و بسا مفاهیمی که از آن بزرگواران نقل شده، در دوره های اول، حتی درست فهمیده نشده است و بعدها قدر این ها را شناخته اند: «رب حامل فقه الی من هو افقه منه»؛ ای بسا کسی که فقهی را، فهمی را، از دین با خودش حمل می کند و آن را به کسی می سپارد که از خودش فقیه تر و آگاه تر است. ای بسا روایتی را یک نفر بلد باشد؛ بر زبان جاری کند، در جمعی آن را بگوید و کسی در بین مستمعین، در پایه ای از معرفت باشد که وقتی این روایت یا حدیث را شنید، نکته ای از آن بفهمد که خود گوینده آن را نفهمیده باشد. این حامل فقه، به آن مستمع، فقه را رساند؛ اما آن مستمع، افقه از این است و بهتر می فهمد.
کلمات بزرگان و ائمه(ع) از این قبیل است. من به روشنی احساس می کنم که بحمدالله افکار مرحوم آیت الله شهید مطهری هم از این قبیل است، یعنی روزی که این کلمات در بین جماعتی گفته می شد، وقع و ارزشی داشت؛ اما حتی آن جماعت معدود که در مقابل جمعیت بزرگ ایران، زیاد نبودند هم، عمق و اهمیت این بحث را آن چنان درک نمی کردند که در دوره های بعد درک کردند و امروز درک می کنند. برای مثال، ایشان درباره علل گرایش به مادیگری، در باب معنای قضا و قدر خیلی از مفاهیم کلام جدید اسلامی، مباحثی را مطرح کردند، که امروز وقتی ما به فضای پیرامونی خودمان در جامعه نگاه می کنیم می بینیم پاسخ پرسش هایی که به روز مطرح می شوند شاید بعضی از این سوالات، آن روز که ایشان مطرح می کردند، آن چنان رایج و شایع نبود؛ اما ایشان با فکر عمیق و نگاه تیزبین و آینده نگر خود، این استفهام ها را دریافت و پاسخ این ها را به نحو وافی داد. اگر این نکته دوم یعنی وافی بودن پاسخ ها نمی بود، طرح پرسش ها و بیان پاسخ ها، ای بسا به ضرر تمام می شد. گاهی بعضی کسان سوالی را مطرح می کنند و پاسخ نارسایی به آن می دهند، که به آن حقیقت ضربه می زند؛ اما این متفکر عمیق، به هر مساله ای که پرداخته، تا خوب بیانش نکرده، از آن عبور نکرده است. البته مسائلی هم هست که در آثار چاپ شده ایشان نیست،اما شاید در آینده ایشان که چاپ می شود ببینیم که آن ها هم بیان شده است.
نقل از سایت شهید آوینی
به راستی فاطمه یعنی چه؟؟؟
فاطمه یعنی……فریاد در مقابل ظلم
فاطمه یعنی ……در راه عقیده فدا شدن
فاطمه یعنی……سوز و گداز بیت الاحزان
فاطمه یعنی…. چون شمع برای امام زمان خود سوختن!
فاطمه یعنی…….. از درد پهلو نخوابیدن
فاطمه یعنی…….. دفاع از اول مظلوم عالم، حضرت علی علیه السلام
و طبق فرمایش پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله
فاطمه یعنی……( آنکه خدا او و دوستدارانش را از اتش جهنم جدا نمود)
(عیون اخبار الرضا ج 1 ص 51)
آری هرچه هست فاطمه است.
اما اکنون احساس می کنم سوالهای زیادی در مورد شخصیت حضرت زهرا علیها السلام در ذهنم بوجود آمده، همان شخصیتی که پیامبر گرامی اسلام در
مورد ایشان فرمودند: (دخترم فاطمه، حوریه ایست در قالب بشری)(الغدیر ج 3 ص 18)
آری سوالهای زیادی در مورد عصمت و مقام الهی و شفاعت و الگو بودن برای جهانیان و…در ذهنم است که بدنبال جوابم
…….ادامه دارد
انشاالله در پست های بعدی همراه با شما جواب سوالات را بررسی خواهیم کرد.
پیمان ترک گفتار لغو
بنده ی خدایی نقل می کند: روزی در محضر آیت الله کوهستانی در حیاط حسینیه ایشان ایستاده بودیم
معظم له در حالی که دست راستش را به نشانه محبت و رأفت بر شانه چپ من گذاشته بود،
فرمود: آقا شیخ عباسعلی! در دوران طلبگی چند سالی با طلبه اردبیلی هم حجره بودیم ابتدا که می خواستیم با هم در حجره درس بخوانیم
و زندگی کنیم،
تعهد کردیم که جز حرفهای واجب ومستحب حرفی دیگر نزنیم و در طول چندین سال به این پیمان عمل کردیم.
پی نوشت: برقله پارسایی نوشته عبدالکریم کوهستانی(زندگی نامه عالم ربانی آیه الله کوهستانی) ص 116.
دوباره عدو سبب خیر شد ....
زندگی نامه حجر بن عدی
براستى قلم در برابر عظمت و وفاى حجر، عاجز و نا توان است. او کسى نبود که بزرگیها و فداکاریهاى او را بتوان به آسانى ترسیم کرد، مرد وفا بود، شب زنده دار و روزه دار بود او یک مسلمانان راستین بود. از دوران جوانى، دلاورى و شجاعت با سرشت او در هم آمیخته شده و خون حماسه و پیکار در رگهاى او جارى بود.
او در نوجوانى همراه برادرش “هانى بن عدى” به حضور پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله شرفیاب شد و به آئین اسلام گروید. او از دوران حیات پیامبر چیزى درک نکرد و پس از زمان اندکى که از مسلمانانى او مى گذشت پیامبر از دنیا رفت و در جنگهاى زمان آن حضرت نیز اسم او به چشم نمى خورد
او در عین رزم جوئى، مرد تقوى و نیایش و معنویت بود و به همین سبب او را حجر الخیر مى نامیدند، در برابر حجر شر که از یاران معاویه بود. او نسبت به مادرش همواره نیکى مى کرد و نماز و روزه فراوان انجام مى داد. او هرگز بى وضو نمى ماند و هر وقت وضو مى گرفت، نماز مى خواند. دعاى او در پیشگاه، پروردگار به هدف اجابت مى رسید.
حجر مرد هدف و عقیده بود، او به مردان حق و فضیلت عشق مى ورزید، او هنگام مرگ “ابوذر” در ربذه همراه اشتر بر بالینى او حاضر شد، آرى مردان خدا از همرزمان خود چنین یاد مى کنند! حجر شیفته حق و عدالت و تشنه فضیلت و مردانگى و پیرو راستین اسلام بود و همه این ها را در وجود على مى دید.
حجر در زمان علی
و در میان یاران حضرت على (علیه السلام) نمونه بود. او در مدت خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آنحضرت شمشیر مى زد او پیش از شروع جنگ صفین، روزى پشتیبانى خود را از امیر مؤمنان (علیه السلام) چنین اعلام کرد “ما زاده جنگ و فرزندان شمشیریم مى دانیم جنگ را از کجا باید شروع کرد و چگونه از آن بهره بردارى نمود، ما با جنگ بزرگ شده و آن را آزموده زود شناخیتم ما داراى یاران نیک، خویشاوندان و عشیره فراوان، رأى آزموده و نیروى پسندیده اى هستیم اینک اختیار ما در دست توست، اگر به شرق یا غرب جهان بروى، در رکاب تو هستیم و هر چه دستور بدهى اطاعت مى کنیم. امیر مؤمنان (علیه السلام) از این وفادارى خوشحال شد و درباره او دعا کرد. یکى از افتخارات وى مقابله با ضحاک یکى از فرماندهان نامدار شام بود که در این نبرد پیروز شد.
حجر در جنگ صفین از طرف امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمانده قبیله کنده بود و در جنگ نهروان فرماندهی میسرهی لشگر امام را بر عهده داشت.
بعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) و جریان صلح تحمیلى بر امام حسن (علیه السلام) حاکمان شهرها به دستور معاویه شروع به شکنجه و آزار شیعیان حضرت على (علیه السلام) کردند یکى زا این حاکمان مغیره بود که چون از محبوبیت عمومى و شایستگى و فضیلت حجر آگاه بود ناگزیر به آن اعتراف مى کرد و مى گفت نمى خواهم بهترین مردان شهر را بکشم تا آنان را در پیشگاه خدا سعادتمند گردند و من بدبخت و تبهکار! او اضافه کرد با قتل حجر و یاران او معاویه در دنیا به عزت و آقائى مى رسد ولى مغیره روز قیامت ذلیل و مغذب مى گردد.
پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با امام حسین علیه السلام دستنشاندگان معاویه به دستور او سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان، بهخصوص شیعیان کوفه میکردند و بعضی از چهره های سرشناس شیعه را به بهانه های پوچ و بی اساس به قتل میرساندند. یکی از آنان حجربن عدی کندی بود.
بیان حجر در رثای علی
حجر بن عدى فرداى ضربت خوردن مولاى متقیان چنین گفت: تأسف و اندوه من بخاطر سرور پرهیزگاران، پدر پاکان، و شیر مرد پاکیزه خوئى است که او را کافرى پست و گمراه، و دور از رحمت خدا و گنهکارى مفسد و سنگدل کشت. لعنت خدا بر کسى باد که از شما خاندان دورى کند، زیرا شما از خاندان پیامبر راهنما و نقطه امید من در روز رستاخیز است.
خبر شهادت
چشمان نافذ و بصیر امیر مؤمنان (علیه السلام) به سوى حجر دوخته شد و او را مخاطب ساخته و فرمود: “چگونه خواهى بود هنگامى که تو را به تبرى از من فرا خوانند و چه خواهى گفت در آن حال که از تو بخواهند پیوند دوستى ات را از من بگسلى؟ حجر پاسخ داد: به خدا سوگند، اگر با شمشیر بدنم را پاره پاره کنند و اگر خرمنى از آتش بیفروزند تا مرا در آن بیندازند، تمام اینها را قبول مى کند ولى تبرى از تو را، نه! حضرت على (علیه السلام) شهادت حجر و یارانش را پیشگوئى کرد و فرمود: اهل کوفه! هفت نفر از بهترین مردان شما در عذراء کشته خواهند شد و وضع آنان مانند اصحاب اخدود خواهد بود.
زیاد به حکمرانی منصوب می شود
در سال 50 هجرى دست مرگ طومار عمر مغیره بن شعبه را در هم نوردید و معاویه “زیاد بن ابیه” برادر خوانده بد نام و سفاک خود را که حکمران بصره بود به حکمرانى کوفه نیز منصوب نمود. اما با چنان اعتراض سختى و مبارزه بى امانى از جانب جهر مواجه شد که بر فراز منبر رفت و چنین گفت اگر نتوانم این قریه ناچیز (یعنى کوفه) را از شر تحریکات حجر حفظ کنم مرد نیستم! من بلائى بر سر حجر بیاورم که براى آیندگان عبرت باشد! اما با سرسختى حجر و یارانش مواجه شد و ناگزیر پس از تلاشهاى فراوان از دستگیرى وى نا امید شد اما با بى وفائى و خیانت کوفیان چندى بعد حجر مجبور شد در عوض دادن امان نامه از ظرف زیاد خود را تسیلیم کند چون همرزمان حجر بازداشت و سرکوب شدند زیاد براى اینکه معاویه را به کشتن حجر وا دارد شروع به جمع آورى شهادتهاى دروغ و طومارى بى اساس بر ضد حجر و همرزمانش کرد. و سرانجام حجر و یازده تن از یارانش را به شام حرکت داد و در نتیجه هفت تن از همراهان حجر آزاد و باقى به مرگ محکوم شدند.
دو رکعت عشق
هنگامى که نوبت قتل حجر وفادار و بزرگوار رسید از دژخیم خود اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند، او موافقت کرد، حجر به نماز ایستاد و نماز را طول داد پرسیدند آیا از ترس مرگ نماز را طول دادى گفت: “به خدا سوگند در عمرم هر وقت وضو گرفته ام، دو رکعت نماز خوانده ام و هرگز نمازى به این کوتاهى نخوانده ام و براى اینکه خیال نکنید من از مرگ مى ترسم به این کوتاهى خواندم و بعد گفت پس از مرگ من، زنجیر از دست و پایم باز نکنید و خون پیکرم را نشوئید زیرا مى خواهم روز رستاخیز با همین وضع با معاویه روبرو شوم"! خبر شهادت جانگداز حجر دلیر و همرزمانش بازتاب وسیع داشت. من جمله اعتراض شدید امام حسین (علیه السلام) به معاویه بود. در این بین عایشه نیز معترض بود و شخصى را نزد معاویه فرستاده بود با مانع کشتن حجر شود اما کار از کار گذشته بود اما عایشه به معاویه گفت: از پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بعد از من هفت کشته مى شوند که خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگین خواهند شد و چنین شد چه بسا هنگام مرگ معاویه او دچار کابوس وحشتناکى شده بود و در حالى که به شدت دچار تشنج و درد بود تکرار مى کرد: “اى حجر! مؤاخذه و گرفتارى من به خاطر تو طولانى خواهد بود".
تاثیر شهادت حجر
شهادت حجر تأثیر بسیاری بر روحیه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت، به طوری که عایشه هنگامی که در مراسم حج با معاویه ملاقات کرد، به او گفت:« چرا حجر و یاران او را کشتی و از خود شکیبایی نشان ندادی؟ از رسول خدا شنیدم که فرمود در « مرج عذراء » جماعتی کشته می شوند که فرشتگان آسمان از کشته شدن آنها خشمگین خواهند شد.»
معاویه برای این که عمل خود را توجیه کند گفت:« در آن زمان هیچ مرد عاقل و کاردانی نزد من نبود تا مرا از این کار باز دارد.»
گفتهاند که حجر مستجاب الدعوه بود.
منابع
• قصه کربلا، ص 43
• تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 230
• کامل بن اثیر، ج 3، ص 472.
• پایگاه اسلامی الشیعه
امام خمینی اینگونه بود که شد امام خمینی!!!
دفاع از افكار و عقايد شيعيان
امام خمينى (قدس سره) يك روز در حال رفتن به مدرسه فيضيه مشاهده كردند كه عدهاى راجع به كتاب اسرار هزار ساله (كتابى كه بر ضد عقايد شيعه منتشر شده بود) بحث مىكنند.
ناگهان به ذهنشان آمد كه ما داريم درس اخلاق مىدهيم، و حال آنكه اين بحثها (مباحث خلاف عقايد شيعه) در حوزهها هم نفوذ پيدا كرده است! لذا تصميم مىگيرند از وسط راه مدرسه فيضيه برگردند و ديگر سر درس نمىروند تا اينكه براى مدت يك ماه يا چهل روز تقريباً همه كارها را كنار مىگذارند و كتاب «كشف الاسرار» را مىنويسند و تمام مطالب كتاب اسرار هزار ساله را رد كرده و جواب مىدهند و از انحراف افكار جوانان جلوگيرى مىكنند.
هزار و يك نكته، ص: 40
الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید!
دل هیچ کس را نرنجانید!
استاد طریقت ،سید علی قاضی در ضمن توصیه ای فرمودند:..اگر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است ،ولی بنده لازم است بگویم اطاعت والدین ،حسن خلق ،ملازمت صدق ،موافقت ظاهر و باطن و ترک خدعه وحیله و تقدم در سلام ونیکویی کردن بابرو فاجر ،مگر در جایی که خدا نهی کرده .الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید!
آدمی اگر پیغمبر هم باشد....
شیخ بهایی میگوید:
آدمی اگر پیغمبر هم باشد از زبان مردم در امان نیست!
زیرا اگر بسیارکار کند میگوند احمق است،اگر کم کار کند میگویند تنبل است.
اگر بخشش کند میگویند افراط میکند،اگر نکند میگویند بخیل است.
اگر ساکت و خاموش باشد میگویند لال است ،اگر زیاد حرف بزند میگوند وراج است و پرگو.
اگر روزه بگیرد وشب ها نماز بخواند میگویند ریاکار است و اگر نکند میگویند کافر است.
بنابراین نباید به حرف و سخن مردم اعتنا کرد.بجز خداوند نباید از کسی ترسید
پس آنچه باشید که دوست داریدو شاد باشید؛مهم نیست این شادی چگونه قضاوت میشود..
تو هم با خدا باشی ....
حكيم الهى قمشه اى در راه مكه ، براى اقامه نماز توقف كردند. به گوشه اى رفتهو در بيابان نماز مى گزارد كه ماشين حركت كرد و وى از كاروان به جا ماند. بعد از نمازروى به جانب خدا نمود و گفت : خدايا! چه كنم ؟در اين حال ماشين سوارى شيكى جلوى پايش ايستاد و راننده آن گفت : آقاى الهى ماشين شمارفت ؟جواب داد: بلى . گفت : بياييد سوار شويد. وقتى سوار شد با يك چشم به هم زدن به ماشين خويش رسيد، فورا پياده شد و بهماشين خود رفت ، وقتى برگشت ديد ماشين سوارى نيست از مسافران پرسيد: اين ماشينسوارى كه مرا رساند كجا رفت ؟مسافرين گفتند: آقاى الهى ماشين سوارى كدام است ؟ اينجا توى اين بيابان ماشينسوارى پيدا نمى شود. |
آی پدرو مادرایی که ...حواستون هست ؟!!!
سهل شوشترى از بزرگان عرفاست كه در سن هشتاد سالگى، به سال 283 ه. ق از دنيا رفت.او مىگويد: من سه ساله بودم كه نيمههاى شبى ديدم دايىام محمدبن سوار از بستر برخاسته و مشغول نماز شب است. يك بار به من گفت: پسرم، آيا از آن خداوندى كه تو را آفريده ياد نمىكنى؟ گفتم: چگونه او را ياد كنم؟ گفت: شب، هنگامى كه براى خواب در بسترت مىآرمى،سه بار از صميم دل بگو: «خدا با من است و مرا مىنگرد و من در محضر او هستم.» چند شب همين گفتار را از ته دل گفتم.
سپس به من گفت: اين جملهها را هر شب هفت بار بگو. من چنين كردم. شيرينى اين ذكر در دلم جاى گرفت.پس از يك سال به من گفت: آنچه گفتم در تمام عمر تا آن گاه كه تو را در گور نهند از جان و دل بگو، كه همين ذكر و معنويت آن، دست تو را در دو جهان بگيرد و نجات بخشد.
به اين ترتيب نور ايمان به توحيد، در دوران كودكى در دلم راه يافت و بر سراسر قلبم چيره شد.
هزار و يك نكته، ص: 22
لازم نیست که انسان مثل حضرت مسیح(ع) باشد...
ما بايد کاري انجام بدهيم که هم از درون مشکلي پيدا نکنيم، هم از بيرون. اگر چنانچه از درون مشکلي پيدا نکرديم، از بيرون مشکلي نخواهيم داشت؛ يعني آن دشمن دروني را از بين برديم؛ وقتي دشمن دروني از بين برود، دشمن بروني کاري نخواهد کرد.
يک وقت انسان از بيگانه ميترسد، براي اينکه وابسته به آب و خاک است. امّا اگر وابسته به خاک آفرين و آب آفرين باشد، وابسته به شمس و قمر آفرين باشد؛ او هراسي ندارد! بالأخره اگر ماه خوب است، شمس خوب است، زمين خوب است، آسمان خوب است؛ آنکه شمس آفريد و قمر آفريد از همه بهتر است. گفتند:
اي يار، قمر بهتر يا آنکه قمر آرد اي يار، شکر بهتر يا آنکه شکر آرد
اگر شکر شيرين است، شکر آفرين شيرينتر است. و اگر شمس و قمر زيباهستند، قمر و شمس آفرين زيباتر است. کاري که امام (ره) کرد؛ اين بود که ما را، يعني جامعه را از شرّ دشمن دروني نجات داد. آن روز کسي به فکر آب و خاک و معدن نفت و گاز نبود! فقط به فکر قرآن بود و عترت، و پيروز شد و هيچ مشکلي هم نداشت. الآن دشمن به اين فکر افتاده که از درون ، خداي ناکرده ما را بپوساند. مائيم و اين هوس ما و اين رفاه طلبي و اين جنگ فکري ـ فرهنگي و اين تهاجم يا شبيخون فرهنگي و مانند آن؛ با اين بايد چه بکنيم؟!
گوهرهاي خود جوش دروني انسان، راهنماي او در همه صحنه ها
قرآن کريم به ما فرمود: شما در درونتان يک لوح نانوشته يا يک خاک يکجا جمع شده نيستيد! در درونتان کتابهاي خطي فراوان است، بايد فرصت کنيد آن کتابها را بخوانيد، يک. شما مثل يک تلّي از شن نيستيد که شما را طوفان جمع کرده باشد. شما در منطقههاي کويري ميبينيد وقتي يک گرد بادي آمده است؛ اين شنها را جمع ميکند، ميشود يک تپّه اي از شن. اين تپه ،گوهر و معدن ندارد؛ چون اين را باد آفريده، نه باده! امّا اين کوهها هستند که ساخته باده اند و گوهرها در آنهاست. حالا يا لعل گردد در بدخشان، يا عقيق اندر يمن؛ بالأخره کوه معدن دارد. اگر کسي شير را باز کرد، استخر را پر آب کرد؛ اين استخر گوهر ندارد! امّا دريا پر از گوهر است.
تفاوت جهان بيني الهي و الحادي در نگرش به مرگ
آيا انسان مثل استخر است که از بيرون او را پر کردند؟ انسان مثل يک تلّي از شن است که او را با گرد باد فراهم کردند؟! بسياري از دانشمندان مغرب زمين، فلاسفه الحادي فکرشان اين است: انسان همين است! لذا ميگويند: وقتي انسان ميميرد، مرگ عبارت از پوسيدن انسان است؛ انسان ميپوسد! منتها شهرداري اين ميوههاي پوسيده را در سطل زباله در بيرون شهر ميريزد، و اين انسانهاي پوسيده را در زباله دان قبرستان ميريزد. انسان ميميرد، يعني ميپوسد! امّا مردان الهي ميگويند: انسان که ميميرد، از پوست به در ميآيد؛ نه بپوسد! بين اين ديد با آن ديد خيلي فرق است، بين اين مکتب با آن مکتب خيلي فرق است، بين پوسيدن و از پوست به در آمدن خيلي فرق است! آن ميگويد: حالا که من ميپوسم، چرا رها نباشم! اين ميگويد چون که از پوست در ميآيم، چرا آزاد نباشم؟!
غلام همّت آنم که زير چرخ کبود؛ ز هر چه رنگ تعلّق (مال اوساط <آدمهاي متوسط>). ز هر چه رنگ تعين، (مال اوحدي <آدمهاي خاص>)، پذيرد آزاد است. او ميگويد: من آزادي ميخواهم، اين ميگويد: من رهائي ميخواهم! اينکه بي بند و باري ميطلبد، فکر ميکند حالا که بعد از دو روز ما ميپوسيم، چرا الآن رها نباشيم! اما اين ميگويد: من بايد از پوست در بيايم، نه بپوسم !! بايد آزاد باشم از هر بندي که من را بپذيرند، من را راه بدهند. و من به سراغ کسي ميروم که او من را آفريد، اين يک قطره آب را او به اين صورت در آورد. اين دو ديد و دو فکر و دو جور جهان بيني هر کدام احکام خاص خودش را دارن.
ضرورت شناخت و توجه به گوهرهاي دروني در دوران جواني
حالا آنچه که در اين دوران جواني مقدور ماست و به ما سفارش هم کردند؛ اگر اين بخش را حوزه و دانشگاه مستقيماً به عهده بگيرد و جوانها آن را هم الگو قرار بدهند، اين است که ما از درون مان بايد بدانيم معدنيم و دريائيم. اگر بزرگان ما فرموده اند: چو دريا گوهر از خود طلب بکن، چو دريا سرمايه از خود داشته باش، چو دريا معرفت از خود داشته باش؛ سرّش همين است. ما نه مثل استخريم، نه مثل آن تلّي از شن!
اينکه ذات أقدس اله به ما فرمود: (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا )1؛ يعني تو گوهري، تو يک سلسله جبالي، تو تلّي از شن نيستي! اينکه فرمود: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا )2، يعني تو دريائي. اگر انسان درياست، گوهري دارد؛ و اگر سلسله جبال است، معدني دارد. بايد بکوشيم اين معدن هايمان معدن خوبي باشد. حالا بعضيها معدن آتش فشاني دارند، کوه آتش فشانند، در درون آنها شعله است؛ بعضي معدن طلايند، معدن درّ و ياقوتند، معدن گوهرهاي پر بهايند . يک وقت است کسي جز غضب و عصبانيت و خشونت و بد خوئي و بد دهني و تجاوز و تعدّي ندارد؛ نظير اسرائيل، يا نظير بوش. معدن بودن اين کوه، همان کوه آتش فشاني است. نشانه شعلهاش گاهي در افغانستان گاهي در عراق و گاهي در فلسطين سر ميکشد؛ اين هر جا برود، آتش است. فرمود: (أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لاَ يَأْتِ بِخَيْرٍ)3. به هر طرف برود؛ به شرق ايران برود، شرّ دارد؛ به غرب ايران برود، شرّ دارد؛ در فلسطين هم حضور پيدا کند، شرّ دارد.. بعضي مثل مردان الهياند. چه شرق باشند، چه غرب باشند؛ (وَجَعَلَنِي مُبَارَکاً أَيْنَ مَا کُنتُ)4 هستند. اينکه گفته شد:
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بکنند آنچه مسيحا ميکرد
لازم نيست که حتماً انسان مثل عيساي مسيح مرده را زنده کند! در اين بخش مثل عيساي مسيح است. وجود مبارک عيساي مسيح فرمود: خدا توفيقي به من داد که من هر جا باشم، منشأ برکتم ..
آيت الله جوادي آملي
پينوشت:
1. شمس، آيه 8.
2. روم، آيه30.
3. نحل، آيه76.
4. مريم، آيه31.
پای درس آیت الله کشمیری
آیت الله کشمیری:
معیار درس خوب:
ایشان درباره کسانی که خوب درس می دهند می فرمودند:خوب درس دادن معیار نیست که به درد قبر وقیامت بخورد، معیار خوبی نزد حق تعالی،تدریس با تهذیب است.
سه چیز بابرکت:
استاد در موارد مختلف به افراد می فرمودند :ازچیزهایی که برای بر آمدن حاجت دنیایی وآخرتی، اجازه نمی خواهد وآثار هم دارد،سه چیز است:
اول:ذکر استغفرالله ربی واتوب الیه.
دوم:ذکر صلوات:اللهم صلی علی محمد وآل محمد.
سوم:صدقه دادن.
خودسازی ، خودسازی.........
اگر دستور العمل می خواهی مگر این آیه را تلاوت نکرده ای!!!
” وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً” ( اسرا/79) .
ومگر نشنیده ای ؟
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
خلاصه مرد سحر باش که :
صمت و جوع وسحر وخلوت وذکر به دوام
ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
انسان کاری مهمتر از خود سازی ندارد و ساختن هر چیز را مایه ای به حسب آن چیز لازم است .مثلا دیوار را سنگ وگل باید و انسان را علم و عمل . انسان تا به لقاء الله نرسیده است به کمال مطلوبش نائل نشده است و لقائ الله به معنی اعتصاف انسان به اوصاف الهی و تعلق اوبه خلایق است.