مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

پست‌هاي کليدي VOA در دست بهاييان بدسابقه

27 خرداد 1392 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

پست‌هاي کليدي VOA در دست بهاييان بدسابقه

در مارس 1942 راديوي دولتي ايالات متحده با عنوان راديوي عمومي ملي(NPR) آغاز به کار کرد و چندي بعد نيز بخش بين‌المللي آن با عنوان صداي آمريکا (VOA) شروع به کار کرد. هدف از تأسيس اين بخش بين‌المللي، بهبود چهرة آمريکا در جهان و گسترش آزادي و دموکراسي مورد نظر آمريکا در کشورهاي ديگر بود.

صداي آمريکا که روزي ادعا مي‌کرد در ميان ايرانيان 10 ميليون بيننده دارد، به اعتراف امير عباس فخر آور يکي از نيروهاي اين رسانه، هم‌اکنون تعداد بيننده‌هايش از NITV لس‌آنجلسي هم کمتر شده و همة اينها به مدد سوء استفادة بهاييان از پول ماليات دهندگان آمريکايي، حمايت دولتمردان آمريکايي از آنها و مديريت بهاييان بر اين رسانه است.

«شبکة ايران» پيش از اين در مطلبي به تحليل وضعيت تلويزيون رو به تعطيلي صداي آمريکا وابسته به وزارت امور خارجة آمريکا پرداخته بود. در آن گزارش، نويسندگان به تحليل ابعاد مختلف فروپاشي دروني تشکيلات اين رسانة ضدّ ايراني و سلطنت طلب پرداخته بودند. گزارش پيش رو نيز به بررسي نفوذ و سيطرة فرقة بهاييت در ارکان و بدنة اين شبکه تلويزيوني ضدّ ايراني پرداخته است. براي بازشناسي هدف تأسيس VOA، نگاهي به تاريخچة آن ضروري است. از 7 دسامبر 1941 که حملة ژاپني‌ها به «پرل هاربر» در جنگ جهاني دوم زمينة ورود آمريکا به جنگ را فراهم کرد، نخستين جرقه‌ها براي تأسيس Voice Of America زده شد.

نگاهي به تاريخچة صداي آمريکا

در مارس 1942 راديوي دولتي ايالات متحده با عنوان راديوي عمومي ملي(NPR) آغاز به کار کرد و چندي بعد نيز بخش بين‌المللي آن با عنوان صداي آمريکا (VOA) شروع به کار کرد. هدف از تأسيس اين بخش بين‌المللي، بهبود چهرة آمريکا در جهان و گسترش آزادي و دموکراسي مورد نظر آمريکا در کشورهاي ديگر بود. «صداي آمريکا» در واقع ابزاري بود براي اجراي سياست‌هاي وزارت امور خارجة ايالات متحده و همچنين تأثير بر افکار مردم جهان نسبت به ايالات متحده که از طريق زبان رسانه دنبال مي‌شد.

مجموعة صداي آمريکا داراي 44 پخش‌کنندة راديويي به زبان‌هاي مختلف و 24 پخش کنندة تلويزيوني است. اين مجموعه از بدو تأسيس با هدف استفاده و بهره‌گيري از ابزار ديپلماسي عمومي پايه‌گذاري و تأسيس شد که گسترة پخش آن، آسيا، اروپا و شمال آفريقا را شامل مي‌شود.

راديوي عمومي ملي (NPR) و مجموعة صداي آمريکا (VOA) هر دو زير مجموعة هيأت مديره رسانه‌هاي خارجي دولت ايالات متحدة آمريکا يا همان BBG هستند و زير نظر اين هيأت مديره ـ که اعضاي آن متشکل از شوراي روابط خارجي آمريکا و نمايندگان منصوب دستگاه وزارت امور خارجه ايالات متحده است ـ اداره مي‌شود و رياست BBGنيز با رأي مجلس سناي آمريکا انتخاب مي‌شود. همچنين BBG زير نظر «تيم بازرسي ويژة ايالات متحدة آمريکا» فعاليت مي‌کند و اين تيم گزارش‌هاي خود را به مجلس سناي ايالات متحده و وزارت خارجه ارائه مي‌دهد. هم‌اکنون بودجة ساليانة صداي آمريکا 800 ميليون دلار است که از محل ماليات‌هاي مردم آمريکا تأمين مي‌شود.

تاريخچة تأسيس بخش فارسي صداي آمريکا

در آوريل 1979 يعني بلافاصله پس از وقوع انقلاب اسلامي در ايران، بخش فارسي راديو صداي آمريکا ابتداء با هدف جهت‌دهي به انقلاب ايران و در پي ناکامي، با هدف مقابله با انقلاب اسلامي و به چالش کشيدن آن، با 30 دقيقه برنامة روزانه راه‌اندازي شد. از 22 نوامبر 1979 احمدرضا بهارلو فعاليت خود را در اين رسانه آغاز کرد. در کنار بهارلو، مجريان ديگري همچون رامش راسخ، بهروز عباسي و اکبر ناظمي که از کارکنان راديو ايران بودند با هدايت بهارلو کارشان را در بخش فارسي صداي آمريکا آغاز کردند. آلن هايت در کتاب «تاريخ VOA»، زمان تأسيس تلويزيون فارسي صداي آمريکا را سال 1996 عنوان مي‌کند. به اين ترتيب، نزديک به دو دهه بعد از آغاز به کار احمدرضا بهارلو در مجموعه صداي آمريکا و راه‌اندازي راديو فارسي، مسئوليت راه‌اندازي تلويزيون اين مجموعه نيز به وي سپرده شد. در تاريخ 18 اکتبر 1996، نخستين امواج تلويزيون فارسي صداي آمريکا با اجراي احمد رضا بهارلو براي تمام دنيا پخش شد.

تا سال‌ها بعد، بهارلو خود سازنده و مجري بسياري از برنامه‌هاي خبري تحليلي و سياسي اين تلويزيون بود. بهارلو در ادامه پس از برنامه هفتگي ميزگردي با شما، در 11 سپتامبر 2002 برنامه (فصلي ديگر) و در 6 جولاي 2003 برنامه روزانه خبرها و نظرها را راه‌اندازي کرد.

وسعت برنامه‌هاي بهارلو که خود همزمان رياست بخش فارسي راديو و تلويزيون صداي آمريکا را بر عهده داشت به حدي رسيد که مخاطبان هر زمان که «پيچ تلويزيون» را مي‌چرخاندند، بهارلو مقابل دوربين نشسته بود و مشغول اظهار نظر و ارائه تحليل بود. امپراتوري بي‌رقيب بهارلو وقتي از هم گسست که پخش راديويي صداي آمريکا به بنياد راديو آزاد آمريکا سپرده و از مجموعة VOA منفک شد که اين آغازي بر افول اين پيرمرد بود.

بهاييان در صداي آمريکا

احمدرضا بهارلو نخستين رئيس بخش فارسي صداي آمريکا، اگر چه خود يک بهايي نبود امّا تمايل زيادي به نزديکي با بهاييان داشت. اين موضوع به خصوص در استخدام کارمندان بخش فارسي و گزينش همکاران ايراني وي از ميان بهاييان مشهود است. همان‌طور که قبلاً گفته شد نخستين همکاران وي در اين بخش رامش راسخ، بهروز عباسي و اکبر ناظمي بودند که دو نفر نخست از بهاييان نامدار ايراني در راديو و تلويزيون دوران پهلوي در ايران بودند.

در اطلاعية گروهي از کارمندان و کارکنان راديو و تلويزيون ملي ايران در تاريخ 17 بهمن 57 که در روزنامة اطلاعات به چاپ رسيده بود، نام اين دو تن به همراه گروهي ديگر از کارمندان بهايي اين مجموعه دوران پهلوي به چشم مي‌خورد.

با آغاز به کار «کنت تام لينسون» به عنوان رئيس BBG، ناگهان شيلا گنجي از بهاييان سرشناس و از اعضاي جامعة بهايي در سازمان ملل متحد، در غياب احمد بهارلو در آوريل 2004 به عنوان رئيس بخش فارسي VOA مشغول به کار مي‌شود. کنت تام لينسون که خود از اعضاي AIPAC يا همان جامعة لابي يهوديان در ايالات متحده محسوب مي‌شود، گروهي از سرشناس‌ترين بهاييان را وارد چرخه مديريت صداي آمريکا مي‌کند که «آوي داويدي»، «ستارة درخشش» يکي از مهره‌هاي اصلي رسانه‌هاي جامعة جهاني بهاييت و مهتاب فريد از جمله مهم‌ترين آنها بودند.

در اين ميان، آوي داويدي نقش بسيار مهم و تعيين کننده‌اي در روند بهايي سازي صداي آمريکا ايفا مي‌کند به گونه‌اي که يک‌باره تعداد زيادي از کارمندان مسلمان‌زاده صداي آمريکا همچون علي مستعاني و سيد رسول افخمي از اين مجموعه اخراج يا مستعفي مي‌شوند و جاي آنها را چهره‌هاي شاخص تلويزيون «صداي دوست» ارگان رسمي بهاييان در حيفا و اسرائيل مي‌گيرند.

به اين ترتيب با ورود شيلا گنجي به حلقة مديريت صداي آمريکا، محفل کارمندان و مديران بهايي در اين رسانة فارسي زبان تکميل مي‌شود و چهره‌هايي همچون اکبر ناظمي، بهروز عباسي، ارژنگ داوودي، رامش راسخ، آوي داويدي، مهتاب فريد و ستاره درخشش در کنار هم قرار مي‌گيرند.

سفر مديران صداي آمريکا به حيفا

هم‌اکنون نيز (VOA PNN) توسط جيمز گلاسمن (از اعضاي ارشد انستيتوي آمريکن اينترپرايز) رئيس جديد هيئت مديرة رسانه‌هاي خارجي ايالات متحده اداره مي‌شود. وي که از سال 2007 مديريت اين مجموعه را در اختيار گرفته است از بدو قبول تصدي اين مسئوليت، ارتباط بسيار نزديکي با محافل بهاييان ايالات متحده و حيفا در اسرائيل پيدا کرده است.

شاهد اين مدعا، ارتباطات نزديک وي با بهروز بهبودي مدير و بنيان‌گذار (Council for Democratic Iran) و از بهاييان سرشناس است. وي در اوايل سپتامبر 2008 به همراه سناتور تام کوبرن رئيس «تيم بازرسي ويژه» ايالات متحده آمريکا و از اعضاي مؤثر سنا براي تصويب بودجة BBG به اسرائيل سفر کرد و در دفتر بهروز بهبودي در حيفا به ديدار وي شتافت. از آن پس روند به کار گيري بهاييان در تلويزيون فارسي صداي آمريکا به نسبت گذشته اوج گرفته است. پس از استعفاي کنت تام لينسون رئيس قبلي BBG که با فشار شديد سناتور کوبرن انجام گرفت، گلاسمن براي رياست اين شورا پيشنهاد شد. شيلا گنجي به شدّت تحت حمايت تام لينسون بود و استعفاي تام لينسون ضربة بزرگي به شبکةشيلا گنجي وارد کرد.

ريخت‌وپاش‌هاي بهاييان در خرج کردن بودجه

اخراج شيلا گنجي، هم به دليل آزرده کردن بوش بود و هم به دليل ريخت‌وپاش‌هاي فراواني بود که از سوي اين بهايي و دار و دسته‌اش صورت مي‌گرفت. وي از زمان آغاز به کارش در صداي آمريکا، حلقه‌اي از دوستان و نزديکان بهايي خود را از رسانه‌هاي راديويي و تلويزيوني بهاييان در حيفا در اسرائيل به آمريکا فراخوانده و به کار گرفته بود، به طوري که گزارش‌هاي رسيده به کميتة تحقيق و بررسي سنا، آنان را واداشت در اين زمينه تحقيقات جدّي صورت دهند.

فخرآور دربارة وي مي‌گويد: جالب است بدانيد درجولاي 2007 همزمان با رأي سناي آمريکا به جيمز گلاسمن براي رياستBBG شيلا گنجي با دستپاچگي مصاحبه‌هايي را با کانسرواتيواي دولت آمريکا ترتيب داد تا شايد بتواند دل اعضاي انستيتوي قدرتمند آمريکن اينتر پرايز را به دست آورد.

امّا با آغاز به کار دورة جديد مديريت در صداي آمريکا و رفتن شيلا گنجي، مديريت صداي آمريکا ميان بهاييان دست به دست شد. به اين ترتيب يکي از نزديکان به جامعة بهايي در رأس هرم مديريت مهم‌ترين رسانة دولتي آمريکا قرار گرفت که اين امري بي‌سابقه است. به گفته امير عباس فخرآور، روشن نبودن هدف براي بيشتر کارکنان اين رسانه موجب شده که نيروهاي غيربهايي از فعاليت در اين رسانه کنار بکشند. وي تصريح مي‌کند:‌ اطمينان دارم که ماليات دهنده‌هاي آمريکايي خبر ندارند که با پول مالياتشان در VOA و راديو فردا، گروهي از مجريان و کارکنان اين رسانه‌ها سعي دارند اداي اپرا وينفري، کريستين امانپور، لري کينگ، و بيل اورايلي را در بياورند و پولدار و مشهور شوند.

در حال حاضر، تعداد بينندگان صداي آمريکا ـ که روزي ادعا مي‌کرد در ميان ايرانيان 10 ميليون بيننده دارد ـ به اعتراف عباس فخرآور از NITV لس آنجلسي هم کمتر شده است و همة اينها به مدد سوء استفادة بهاييان از پول ماليات دهندگان آمريکايي، حمايت دولتمردان آمريکايي از آنها و مديريت بهاييان بر اين رسانه است.

ماهنامه موعود شماره 107

پي‌نوشت:‌

? برگرفته از: هفته‌نامة صدا و سيما.

 نظر دهید »

با منحرفان مهدوی (5)

17 بهمن 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

اشاره‏

پيش از اين در مقاله‏ي ((از شيخي‏گري تابابي‏گري)) آمده بود که ميرزا علي‏محمد شيرازي معروف به ((باب)) ادّعاهاي دروغيني مانند: ((باب بقية الله))، ذکريت، مهدويت و ((رسالت)) را طرح کرده است. با اعتراض عالمان دين، ((باب)) در شيراز توبه کرد ولي بعد از اندک زماني، ادّعاهاي واهي خود را از سر گرفت و اين بار پس از شلاق خوردن و زنداني شدن، حکم اعدام وي صادر گرديده، در تبريز به اجرا درآمد.

پس از اعدام باب، عدّه‏اي از طرف دارانش. دست به شورش و آشوب زدند و پس از چندي، غائله‏ي آنان خاموش گشت ولي برخي از پيروانش به تبليغ و مدلّل‏سازي ادّعاهاي ((باب)) پرداخته‏اند. در اين نوشتار، ادعاي نفي خاتميت مورد تحليل و بررسي قرار مي‏گيرد.

 

پيشينه‏ي ((خاتميّت))

بعثت پيامبران از سوي خداوند بزرگ، نيازهاي بشر را در طول تاريخ تأمين کرده است. گرچه نياز به دين و شريعت آسماني، باز از نيازهاي انسان به شمار مي رود و چيزي جاي ((دين)) را نمي‏گيرد، امّا تجديد نبوّت‏ها ضرورت ندارد. اگر راز تجديد نبوّت‏ها را در مسائلي مانند تحريف تعاليم پيامبران و شريعت سابق از سوي مخالفان و حاکمان زر و زور و تزوير، تحوّلات جوامع بشري از ابتداي تاريخ و نيازمندي به قوانين جديد، وجود کليّات در بعضي از شرايع گذشته و نياز به تطبيق آن در جزئيات، محدوديت عمر پيامبران و عدم فرصت کافي براي تبيين شريعت، محدوديّت امکان ارتباط با همه‏ي مردم،… بدانيم، اين عوامل، در مورد دين اسلام به کار نمي‏آيند؛ زيرا، اوّلاً، با دلايل برون و درون ديني، اثبات مي شود که تحريف بر ((قرآن)) کريم راه ندارد، و ثانياً، اتمام و تطبيق قوانين با امامت و سنّت صورت مي پذيرد، و ثالثاً، مباني کلّي فقه اسلام و قواعد عامه در فقه اسلامي، قابل دست‏رسي است، و رابعاً، تبيين کلّيّات احکام اسلامي از طريق عهده‏داري آن از سوي خود پيامبر و سپس پيشوايان معصوم (عليهم‏السّلام) انجام پذيرفت، و خامساً، با نشر سريع اسلام در جهان، ضعف‏هاي مربوط به محدوديّت امکان ارتباط با همه‏ي مردم و… حل خواهد شد.

با توجّه به نکات ياد شده و حکمت، و مصلحت و علل ديگر، خاتميّت پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) از سوي خداوند متعال در قرآن کريم مطرح، و سپس از سوي پيامبر (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) و پيشوايان معصوم (عليهم‏السّلام) به صورت‏هاي گوناگون تبيين شد. از اين رو، مسئله‏ي خاتميّت، سابقه‏اي ديرين در عقايد و کلام اسلامي دارد، ولي از آن جهت که در گذشته، در اين باره، هيچ گونه اختلاف نظري، در اصل مسئله و تفسير و تبيين آن وجود نداشت، در کتب کلامي قديم، مورد بحث و گفت‏وگو قرار نگرفت، امّا در دوران اخير، ظهور برخي از مسالک و مذاهب ساختگي در جهان اسلام، مانند ((بابيّت))، ((بهاييّت))، ((قاديانيّت))، و… با ادّعاي شريعت جديد و تعاليم آسماني نو، از يک سو، و ارايه‏ي تفسيرهاي جديد از ((خاتميّت))، از سوي برخي نظريه‏پردازان، از سوي ديگر، سبب شد که متکلّمان اسلامي و مدافعان اعتقادات ديني، آن را به عنوان يکي از بحث‏هاي مهمّ کلامي مورد بحث و بررسي قرار دهند و با تحقيق و تحليل بيش‏تر، رساله‏ها و مقالات و کتاب‏هاي جداگانه بنويسند.

آن چه در پي مي‏آيد، نگاهي به مسئله‏ي ((خاتميّت از ديدگاه درون ديني)) است. مخاطبان اين بحث، در وهله‏ي نخست، مسلمانان پاک و وفادار به پيامبر اسلام‏اند تا از اين رهگذر براي اثبات حقيقت خاتميّت، دلايل متقن ديني را ارايه دهند و در وهله‏ي دوم، ناآگاهاني‏اند که مسلمان بودند و به لباس جديدي که دين، آن را قبول ندارد، در آمده‏اند. اميد آن است که اين مقاله‏ي کوتاه، براي همه، مفيد افتد و پيروان مذاهب ساختگي، به حقيقت دين اسلام برگردند.

پيش از ذکر حقيقت خاتميّت و دلايل آن، ادّعاهاي دروغين ميرزا علي محمّد شيرازي (مدّعي بابيّت و نبوّت) را ملاحظه مي‏کنيم و سپس به تحليل و بررسي آن مي پردازيم.

 

ادّعاهاي دروغين ((باب)) و ((بابيان))

چنان که در مقاله‏ي پيشين آمده بود، ميرزا علي محمّد شيرازي (1235 - 1266 ه .ق) در حالي که بيست و پنج سال از عمرش مي‏گذشت، خود را نماينده‏ي خداوند بر روي زمين خواند که موظّف است مردم را براي ظهور عدل خداوندي و آمدن موعود جميع ملل و کتب آسماني آماده کند!

بهايي‏يان (که در آينده به نقد و بررسي آن مي‏پردازيم) براي زمينه‏سازي جهت پذيرش نبوّت پيامبر دروغين ديگر، تلاش دارند که ميرزا علي محمد (معروف به ((باب))) را از جمله پيامبران خداوند محسوب کنند که به اراده‏ي خداوند متعال بعد از حضرت رسول اکرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) مبعوث گشت و اهل عالم را به ديني جديد دعوت کرد!

پيروان مسلک ساختگي بهايي، مدّعي‏اند که ((باب)) دو مقام داشت:

الف) پيامبري مستقل و صاحب کتاب بود!

ب) مبشّر (بشارت دهنده) به ظهور پيامبر ديگري به نام ميرزا حسينعلي بود!

آنان در اين ادّعاي پوچ، افراط و اِعلام کردند، ((باب)) از جمله انبياي اولوالعزم و صاحب وحي الهي است! آنان، ((باب)) را در اين مقام، شبيه و نظير حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت محمد (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) دانستند که صاحب شريعتي مستقل و آييني جديد است.

نيز گفته‏اند، ايشان، ((همان موعود مقدّسي هستند که به ظهورش، وعده‏ي جميع پيامبران قبل تحقّق يافته است)) و ((از جمله مظاهر مقدّسه‏ي الهيّه و داراي سلطنت و اقتدار مطلقه و حايز کلّيّه‏ي حقوق و مزاياي رسالتي مستقله است))!

به زعم آنان، اگر چه دوره‏ي ((باب))، فقط نُه سال طول کشيد ولکن اين دوره‏ي کوتاه، نبايد به هيچ وجه ميزان سنجش حقّانيّت و عظمت امر وي قرار گيرد! چرا که مدّت زمان يک آيين، به اراده‏ي خداوند متعال است که هر موقعي که اهل عالم را محتاج تعاليم جديد بداند، پيامبر جديدش را ظاهر مي سازد!(1)

ميرزا علي محمّد شيرازي مي‏گفت: ((حضرت حجّت، ظاهر شد به آيات و بينّات به ظهور نقطه “بيان” که بعينه، ظهور نقطه‏ي “فرقان” است.))(2) و ((شبهه نيست که در کور نقطه‏ي “بيان"، افتخار اولوالألباب به علم توحيد و دقايق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولايت بود. از اين جهت، خداوند عالم، حجّت او را مثل حجّت رسول خدا در نفس آيات قرار داد))(3).

((باب))، در تفسير سوره‏ي يوسف، ادّعا کرده است: ((إنّ الله قد أوحي إليّ إن کنتم تحبّون الله فاتبّعوني)).

نيز گفته است: ((من، از محمّد افضل‏ام، چنان که پيغمبر گفته: “بشر از (آوردن‏) يک سوره‏ي من، عاجز است"، من مي‏گويم: “بشر از يک حرف کتاب من عاجز است"؛ زيرا، محمّد، در مقام “الف” و من، در مقامِ نقطه هستم)).(4)

وي، در نامه‏اش به شهاب الدين آلوسي آورده است: ((قد بعثني الله بمثل ما قد بعث محمّداً من قبل… قد رفع کلّ ما أنتم به تعملون)).(5)

وي در کتاب البيان آورده است: ((قسم به خدا! امر من، از امر رسول الله عجيب‏تر است. او، در ميان عرب تربيّت شد و من، در ميان عجم و در سن بيست و پنج سالگي…)).

از ديگر اباطيل او، اين است: ((اوّل مَنْ سجد لي محمّد، ثمّ علي، ثمّ الذين شهدوا من بعده)).(6)

 

دلايل نفي خاتميّت‏

با طرح نبوّت جديد از سوي ((باب)) و پس از او، ميرزا حسينعلي نوري (معروف به بهاء)، طرفداران و پيروان آنان، درصدد تفسير و توجيه و تأويل ((خاتميّت نبوّت پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم))) پرداختند تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبيّ صاحب شريعت و دين جديد، باز است و آن چه که ختم شده، نبوّت رؤيايي و تبعي است و لذا وحي و الهام رؤيايي، وجود ندارد!

يکي از پيروان اين گروه، به نام ((روحي روشني)) در کتاب ((خاتميّت)) مي‏نويسد:

بزرگ‏ترين حجابي که مانع عرفان و ايقان مسلمين گرديده و آن‏ها را از شاطي بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمه‏ي ((خاتم النبيين)) است و حديث ((لانبيّ بعدي))، در صورتي که معناي آن، نه آن چنان است که مسلمين پنداشته‏اند. و آيه‏ي قرآن مجيد و احاديث، به هيچ وجه، دلالت بر عدم تجديد شريعت نمي‏نمايد.

سپس شرحي در اين باره از ((فرائد گلپايگاني))(7) و کتاب درج لئالي هدايت(8) و تبيان و برهان(9) آورده و چنين نتيجه گرفته که ((نبي))، در لغت، ((غيبگو)) را گويند و لذا به انبيايي که داراي شريعت تازه نبودند، اطلاق مي شود، ولي ((رسول))، به پيغمبراني اطلاق مي‏شود که مستقيماً به وسيله‏ي امواج روحاني و اشعه‏ي رحماني، با ذات منيع لايدرک الهي ارتباط داشته، و داراي کتاب جديد و شرع جديد مي باشند.

در همين ارتباط مي‏گويد:

مقصود از ((رسول))، کسي است که مِنْ عندِالله، مأمور تشريع شرع جديد باشد و ((نبي))، کسي است که مأمور به ترويج و نگاهباني شريعت قبل باشد. به عبارت ديگر گوييم، ((رسول))، آن است که داراي کتاب باشد و ((نبي))، آن است که کتابي از طرف خدا بر او نازل نشود.))

وي، سپس با اشاره به آيه‏ي شريف: ((ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبيّين)) (احزاب:40) و حديث متواتر ((لانبيّ بعدي))، نتيجه مي گيرد که ظهور نبيِّ صاحب شريعت و دين جديد، نفي نشده است.

نيز در بحث از کلمه‏ي ((نبي)) مي‏گويد:

بعث رسول و نبي صاحب شريعت، ختم نشده، بل ظهور انبياي تابع و غيرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گرديده است. . . بنابراين، جمله‏ي ((خاتم النبيين)) دلالت بر ختم و انقطاع بَعْثِ رسول ندارد؛ زيرا، هر رسولي، نبي نيست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آيد.(10)

 

نقد و بررسي ادّله‏ي نفي خاتميّت‏

چنان که اشاره شد، علاوه بر دلايل نقلي فراوان از کتاب و سنّت، اجماع مسلمانان بر خاتميّت نبوّت و شريعت اسلام، استوار است. ادّله‏اي که نويسندگان ((بابي)) و ((بهايي)) آورده‏اند، مخدوش و ادّعاهايي بي‏اساس است. از آن دسته از خوانندگان بزرگواري که اين مباحث را پي مي‏گيرند، انتظار مي رود، مطالبي که پي در پي هم - با انفکاک موضوعات جهت تسهيل فهم - آورده مي شود، با تأمّل و تعمّق بيش‏تر بنگرند.

 

 

استدلال به آيه‏ي ((خاتمّيت))

يکي از ادّله‏ي ((خاتميّت))، آيه‏ي چهلم سوره‏ي احزاب است که با صراحت و با واژه‏ي ((خاتم))، ختم نبوّت پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) را اعلام کرده است:

((ما کان محمّدٌ أبا أحد من رجالکم ولکن رسول اللَّه وخاتم النبيّين وکان اللَّه بکلّ شي‏ء عليماً))؛(11) محمّد، پدر هيچ يک از مردان شما نيست، بلکه پيامبر خدا و ختم‏کننده‏ي پيامبران است و خدا، به همه چيز دانا است.

نکاتي که در اين آيه مورد توجّه است عبارت است از:

1- نحوه‏ي تلفّظ لفظ ((خاتم)) در ((خاتم النبيين)) و معناي آن‏

لفظ ((خاتم)) را در آيه به چند صورت مي توان خواند، ولي اختلاف در تلفظ آن، کوچک‏ترين اثري در مفاد و معناي آن پديد نمي‏آورد. اينک احتمال‏هاي مختلف آن مطرح و بررسي مي‏کنيم.

الف) ((خاتِمْ)) بر وزن ((حافظ)) که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختم‏کننده است.

ب) ((خَاتْم)) به فتح ((تا))، بر وزن ((عالَم)) و معناي آن ((آخر)) و ((آخرين)) است.

ج) ((خاتَم)) بر وزن ((عالَم)) است، ولي به معناي چيزي که با آن اسناد و نامه‏ها را مهر مي‏کردند، است.

د) ((خاتَمَ)) به فتح ((تاء)) و ((ميم)) بر وزن ((ضَارَبَ)) فعل ماضي از باب مضاربه است و به معناي کسي است که پيامبران الهي را ختم کرد.

نتيجه اين که لفظ ((خاتم)) را به هر صورت تلفظ کنيم، معناي آيه، اين مي‏شود که حضرت محمّد (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) پيامبر الهي است و پيامبري و نبوت، با آمدن او، ختم شده، و پس از او، پيامبر و کتاب و شريعت و دين ديگر، نخواهد آمد. علاوه بر کار برد اين لفظ در آيات ديگر قرآن(12) به همين معنا، تفاسير قرآن و سخن دانشمندان لغت(13) در اين باره، شواهد گوياي ديگر است.

پس مي‏توان به اين نتيجه رسيد که ((خاتميّت)) مشتق از ((خاتم)) و ريشه‏ي آن، کلمه‏ي ((ختم)) به معناي ((پايان)) است. رايج‏ترين معنايي که واژه‏شناسان عرب براي کلمه‏ي ((خاتم)) گفته‏اند، اين است که ((خاتم)) به معناي ((مايختم به)) (وسيله‏ي ختم و پايان يافتن چيزي) است، مانند ((طابع)) که وسيله‏ي طبع کردن چيزي است.

در اين معنا، تفاوتي ميان خاتِم (بر وزن ناظم) و خاتَم (بر وزن آدم) نيست. ابن فارس، در مقاييس اللّغة گفته است:

((… فأمّا الخَتْم، وهو الطّبع علي الشي‏ء فذالک من الباب أيضاً؛ لأنَّ الطّبِعْ لايکون إلاّ بعد بلوغ آخره في الاحراز. و الخاتَم مشتقّ منه (الختم‏)؛ لأنَّ به يختم. ويقال: ((الخاتِم (بالکسر)، والخاتام و الخَيْتام.(14)

کاربرد ديگر ((خاتِم (بر وزن ناظِم))) همانند ((خاتَم))، به معناي ((پايان)) و ((آخر)) يا ((آخرين)) است. ابن منظور در ((لسان العرب)) گفته است: ((خِتام القوم وخاتِمُهُم و خاتَمُهُم: آخرهم… و ((الخاتم)) و ((الخاتَم)) من أسماء البنّي (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم))).(15)

از تتبّع در کلمات واژه‏شناسان و کاربردهاي واژه‏ي ((خاتم (بر وزن ناظم))) به دست مي‏آيد که، بيش‏تر کاربردهاي آن، به معناي ((آخر)) و ((پايان)) يا ((آخرين)) است.(16)

بر همين اساس، ((خاتم الأنبياء)) يکي از القاب پيامبر اکرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) است و به اين معنا است که او، آخرين پيامبر الهي است، به اين معنا که به وسيله‏ي او، پيامبري، پايان يافته است. روشن است که اين دو معنا، با هم ملازمه دارند و در نتيجه، مفاد خاتميّت، اين است که رسول اکرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) آخرين پيامبر الهي است، و پس از وي، کسي به عنوان ((پيامبر))، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد. چنين دلالتي، مورد قبول مفسّران فريقين است و تحليل برخي از انديشه‏مندان بر دو قرائت ((خاتَم)) و ((خاتِم)) قابل توجّه است. به عنوان مثال، ((ابوالبقاء عکبري)) دانشمند معروف، در ذيل آيه‏ي ((وخاتم النبيّين)) مي‏نويسد:

(1) خاتَم (به فتح تاء)، يا فعل ماضي از باب مفاعله است؛ يعني، محمد (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) پيامبران الهي را ختم کرد؛ (2) و يا مصدر است که بنابر اين، ((خاتم النبيين)) به معناي ختم‏کننده‏ي پيامبران خواهد بود؛ زيرا، مصدر، در اين قبيل موارد، به معناي اسم فاعل است؛ (3) و يا آن طور که ديگر دانشمندان گفته‏اند، خاتَم (به فتح تاء) اسم است به معناي آخر آخرين؛ (4) و يا آن‏گونه که بعضي ديگر گفته‏اند، به معناي اسم مفعول است، يعني ((مختوم به النبيّون))، پيامبران الهي، به پيامبر اسلام، مهر و ختم شده‏اند.

اين چهار احتمال، در صورتي است که ((خاتم)) به فتح ((تاء)) قرائت شود، و اگر به کسر ((تاء)) قرائت شود، چنان که شش نفر از ((قراء سبعه)) اين طور قرائت کرده‏اند، نيز به معناي ((آخر و آخرين)) است.

خلاصه بنابر هر يک از اين پنج احتمال، معناي آيه، اين است که حضرت محمد (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) آخرين پيامبر الهي است و پس از او پيامبر ديگري نخواهد آمد.(17)

با اين تبيين کامل واژه‏شناختي ((خاتم))، جايي براي پندار نادرست برخي از نويسندگان بابي - بهايي، باقي نمي‏ماند. آنان گفته‏اند، چون ((خاتم))، در لغت، به معناي زينت انگشت آمده است، ممکن است منظور از ((خاتم النبيين)) اين باشد که رسول اکرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) از حيث کمالات و مقامات، به جايي رسيده است که زينت ساير پيامبران است، همان‏طور که انگشتري، زينت انگشت انسان است!

نيز، اين سخن که چون ((خاتم)) براي تصديق کردن مضمون‏نامه به کار مي‏رفته است، يعني، صاحب نامه، با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصديق مي‏کرده است، ممکن است ((خاتم النبيين)) هم به معناي ((تصديق کننده‏ي پيامبران)) باشد، آن گونه که ((خاتم)) وسيله‏ي تصديق مضمون نامه است!

در واژه‏يابي کلمه‏ي ((خاتم))، روشن شد که به عقيده‏ي تمام مفسّران و دانشمندان علم لغت، اين واژه، به معناي ((آخرين پيامبران)) و ((ختم‏کننده‏ي آنان)) است، و هيچ‏گاه ((خاتم)) را بر انساني به عنوان زينت يا تصديق کننده، استعمال نکرده‏اند. ناگفته پيدا است که اگر گوينده‏اي بخواهد لفظي را در غيرمعناي حقيقي خود به کار برد، لازم است استعمال آن لفظ در آن معنا، رايج و متعارف، يا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سليم باشد، که البته، مورد بحث، هيچ يک از اين‏ها نيست.

علاوه بر آن، براي استعمال کلمه‏اي در غير معناي رايج آن، لازم است قرينه و نشانه‏اي باشد که شنونده و خواننده، به وسيله‏ي آن قرينه، مقصود گوينده و نويسنده را تشخيص دهد. در آيه‏ي مذکور، هيچ قرينه و نشانه‏اي در کار نيست تا دليل بر اين باشد که معناي حقيقي ((خاتم النبيين)) منظور نبوده و از آن، معناي غير حقيقي به طور مَجاز، اراده شده است.

اين پندار به اندازه‏اي سست و بي‏پايه است که مخالفان اسلام، حتّي مدّعيان دروغين نبّوت، به آن اعتنا نکرده‏اند، بلکه چون خودْ را مسلمان مي‏ناميدند، در برخي نوشته‏ها، به طور صريح، به خاتميّت پيامبر گرامي اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) اعتراف، و موضوع نبوّت و رسالت را با آمدن آن حضرت، پايان يافته دانسته‏اند. رهبر فرقه‏ي ضالّه‏ي بهاييّت، در کتاب اشراقات اورده است:

والصلاة والسلام علي سيّد العالم ومربّي الأُمم الذي به انتهتِ الرسالةُ والنبوّة وعلي آله وأصحابه دائماً أبداً سرمداً.(18)

نيز در کتاب ايقان هم به ((خاتميّت)) پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) تصريح مي‏کند و ((خاتم)) را به معناي ((زينت)) يا ((تصديق‏کننده)) نمي‏داند، بلکه به همان معناي ((ختم‏کننده)) دانسته، اما آن را تأويل مي‏برد، به گونه‏اي که بتواند راهي براي ادعاي نبوّت خود باز کند.

از سوي ديگر، خوب است از طرفداران چنين نظريّه‏اي پرسيد، اگر مقصود از ((خاتم)) در ((خاتم النبيين)) زينت بودن پيامبر اسلام در ميان پيامبران گذشته است، آيا بهتر نبود به جاي ((خاتم)) کلمه‏ي ((تاج)) و همانند آن به کار مي‏برد؟ زيرا، ((تاج)) و مانند آن، براي فهماندن اين معنا، خيلي مناسب‏تر است.

هرگاه مقصود از جمله‏ي ((خاتم النبيين)) اين بود که بفهمانند رسول اکرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) تصديق‏کننده‏ي پيامبران گذشته است، چرا کلمه‏ي ((مصدّق)) که بر اين مطلب صراحت دارد، به کار برده نشده و به جاي آن کلمه‏ي ((خاتم)) که معناي حقيقي آن چيزي ديگري است، به کار برده شده است؟

قابل دقّت و يادآوري است که قرآن کريم در موارد ديگر که درصدد بيان اين معنا بوده، از کلمه‏ي ((مصدّق)) استفاده کرده است.(19)

علاوه بر همه‏ي اين‏ها، اگر منظور از ((خاتم))، در اين آيه، ((تصديق‏کننده)) باشد، بايد ميان آن حضرت و ((خاتم)) به معناي تصديق‏کننده، شباهتي باشد، در حالي که شباهتي نيست؛ زيرا، ((خاتم))، وسيله و ابزار تصديقِ ((نامه)) و ((نوشته)) است، نه اين که خود ((خاتم)) تصديق‏کننده باشد؛ زيرا، شخصي که نامه را مي‏نويسد، با ((مهر))، صحّت آن نامه را تصديق مي‏کند، خودِ او تصديق‏کننده است و ((خاتم)) وسيله‏ي تصديق به شمار مي‏رود، امّا پيامبر گرامي (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) خودش، تصديق‏کننده‏ي پيامبران پيشين است، نه اين که وسيله‏ي تصديق باشد.(20)

 

 

2- واژه‏ي ((نبي)) و ((رسول)):

در شبهه‏ي نويسندگان بابي و بهايي آمده: ((در قرآن، خاتم‏النبيين، ذکر شده، ولي ((خاتم‏المرسلين)) نيامده است و لذا آمدن رسول ديگري پس از پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) نفي نشده است.)).

در پاسخ آن، نکاتي را يادآوري مي‏کنيم:

الف) کلمه‏ي ((نبي))، در لغت، به ((الإنباء عن الله)) معنا شده است؛ يعني، کسي که از طرف خداوند، خبر دهد، چه خبر دهنده، داراي شريعت مستقل باشد يا از شريعت ديگري پيروي کند؛ زيرا، ملاک در صدق نبوّت او، اِخبار از ناحيه‏ي خداوند از طريق وحي است.

ب) نبوّت، صفت خاصّ پيغمبران است و به غير آنان، اطلاق نمي‏شود، ولي ((رسول)) شامل هر فرستاده مي شود. در قرآن، به فرشتگان(21) و جبرييل(22) و دو نفر از فرستادگان(23) حضرت مسيح به انطاکيه - که از حواريون آن حضرت بودند - ((رسول)) اطلاق شده است. از اين رو، براي اِعلام انقطاع وحي، بايد از واژه‏ي ((خاتم النبّيين)) استفاده کرد و نه ((خاتم الرّسل))؛ زيرا، در کلمه‏ي ((نبي))، وحي و نبوّت خوابيده، ولي در کلمه‏ي ((رسول)) اين معنا لحاظ نشده است. نيز بر اساس کاربرد قرآن کريم، ((نبي))، وصف ((رسول)) آمده است: ((…و رسوله النبّي…)) و ((الرسول النبّي))(24).

ج) در قرآن کريم، به تعدادي از پيامبراني که داراي کتاب و شريعت مستقل نبوده‏اند، ((رسول)) اطلاق شده است، مانند حضرت لوط(25) و حضرت الياس(26) و حضرت يونس(27) و حضرت اسماعيل(28).

 

د) هر گاه کلمه‏ي ((رسول)) و ((نبي)) در جمله‏اي، کنار هم قرار گيرند، مانند آيه‏ي پنجاه و دوم سوره‏ي حج: ((و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لانبّي…)) ممکن است از ((رسول)) و ((نبي))، دو معناي متفاوت اراده شده باشد، ولي دليلي در دست نيست که در اين موارد، مقصود از آن، همان معنايي باشد که مؤلّف بهايي ((خاتميّت)) اظهار کرده است، بلکه تفاوت آن‏ها در مقام رسالت و نبوت است که بر حسب روايات، مقام رسالت برتر از مقام نبوت است. در روايت آمده که سيصدوسيزده تن از انبيا، داراي رسالت خاصي بوده‏اند و از آنان به ((رسل)) تعبير مي‏شود(29).

پس اين تفاوت از ناحيه‏ي مفهوم لفظ ((نبي)) و ((رسول)) نيست. بدين ترتيب، پيامبراني که از هر دو مقام برخوردار بودند، بر ساير پيامبران برتري معنوي دارند.

ه) مؤيّد ديگري که مي تواند معناي آيه را روشن، و بي‏اساس بودن پندار اشکال‏کننده را واضح کند،اين است که در قسمت زيادي از رواياتي که در باره‏ي خاتميّت آمده، در حقيقت، تذکّر و توضيح معناي خاتميّت در آيه‏ي شريف است. الفاظي که در روايات آمده چنين است: ((خاتم المرسلين))، ((ليس بعدي رسول))، ((أختم به انبيائي ورسلي))، ((وختم به الوحي))، و((خاتم رسله))، ((وختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده أبداً)).(30)

ز) نکته‏ي ديگري که براي ردّ ادّعاي نويسندگان بابي و بهايي بايد تذکّر داد، اين است که انحصار و تخصيص وحي رؤيايي به انبياي تابع و سپس آن را براي تأويل آيه‏ي ((خاتم النبيين)) مستمسک قراردادن، غلط و اشتباه است؛ زيرا، که آيه‏ي صدويکم سوره‏ي صافّات که در باره‏ي حضرت ابراهيم (عليه‏السّلام) است: ((قال يا بُنيّ إنّي أري‏ في المنام أنّي أذبحک…)) تصريح دارد که در خواب، به حضرت ابراهيم (عليه‏السّلام) وحي شد و آن حضرت به قرباني فرزندش اسماعيل مأمور گرديد. اين، در حالي است که حضرت ابراهيم (عليه‏السّلام) داراي شريعت مستقل بود و شريعت پيش از خودش را نسخ کرده بود. پس اين سخن صحيح نيست که بعد از پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم)، پيامبر صاحب شريعت مستقل نخواهد آمد، ولي ((آمدن رسول)) که تبليغ شريعت گذشته کند، اشکال ندارد!

 

توضيح و بيان ديگر

با بررسي‏هاي به عمل آمده، مي توان به بيان ديگر، مطالب را جمع‏بندي کرد و اين گونه توضيح داد که ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شريعت است.

توضيح اين که نبوّت، عبارت است از اين که از جانب خداوند، به فردي، وحي شود که او به مقام نبوت برگزيده شده است، و نيز معارف و احکام الهي که بيان کننده‏ي اصول و فروع دين است، به او وحي گردد. رسالت، به اين معنا است که از ميان کساني که به مقام نبوّت برگزيده شده‏اند، از جانب خداوند، مأموريّت ويژه‏اي يافته‏اند تا معارف و احکام الهي را در سطحي وسيع‏تر، به بشر ابلاغ کنند و با کوشش در جهت اجراي آن‏ها در جامعه‏ي بشري، بشريّت را به سوي کمال و سعادت سوق دهند. البته، پيامبران الهي، هر دو مقام را داشته‏اند؛ يعني، هم حامل وحي و شريعت آسماني بوده‏اند و هم مسئوليّت ابلاغ و اجراي آن احکام را در جامعه‏ي بشري بر عهده داشته‏اند. از اين رو، قرآن کريم، آن جا که از نبوت عامّه سخن گفته، گاهي از پيامبران با واژه‏ي ((النبيّين))(31) تعبير آورده است که مسئوليت ((بشارت)) و ((انذار)) مردم را بر عهده داشتند و گاهي با واژه‏ي ((رُسُلَنا))(32). گويا آنان به خاطر گستردگي کار، چه بسا نياز داشتند از ((بيّنات)) و ((معجزات)) بيش‏تري استفاده کنند.

 

با اين بيان، مطلب ديگري هم به دست مي‏آيد و آن اين که مي‏توان فرض کرد که کسي در شرايطي داراي مقام نبوّت باشد، ولي هنوز به مقام رسالت دست نيافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزيده شود، ولي عکس آن (کسي رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نيست؛ زيرا، برگزيده شدن به مقام رسالت، بدون اين که داراي مقام نبوّت باشد و شريعت الهي به او وحي شده باشد، نامعقول است.

پيش از اين هم، يادآوري کرديم که در روايت آمده، تعداد پيامبران، صد و بيست و چهارهزار نفر است که از ميان آنان، سيصد و سيزده نفر، علاوه بر منصب نبوّت، داراي منصب رسالت‏اند.(33)

يادآوري اين نکته هم لازم است که اگر چه پيامبران صاحب شريعت، طبق نظريه‏ي مشهور، پنج پيامبر بزرگ الهي (نوح (عليه‏السّلام) ابراهيم (عليه‏السّلام) موسي (عليه‏السّلام) عيسي (عليه‏السّلام) پيامبر اکرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم)) بوده‏اند، ولي وحي نبوّت و شريعت، به آنان اختصاص نداشته و مشترک ميان همه‏ي پيامبران الهي بوده است، حتي پيامبران قبل از حضرت نوح (عليه‏السّلام) نيز اگر چه داراي شريعت به معناي مصطلح آن که با کتاب همراه است، نبودند، امّا آنان نيز از وحي الهي برخوردار بودند و آن چه براي هدايت مردم نياز داشتند، از طريق وحي به آنان ابلاغ مي‏شد.

بنابراين، خاتميّت در مبحث نبوت، بيان کننده‏ي سه مطلب است:

1- پس از پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) فردي به عنوان ((نبي))، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد؛ يعني، به کسي وحي نخواهد شد تا او پيامبر الهي باشد.

2- پس از پيامبر اکرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) و شريعت اسلام، شريعت ديگري از جانب خداوند، براي بشر تشريع و نازل نخواهد شد و شريعت اسلام تا آخرالزمان، جاودانه باقي خواهد ماند.

3- پس از پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) هيچ کس به عنوان ((رسول خداوند)) که مأموريّت ابلاغ شريعت جديدي به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آن جا که باب نبوت، بسته است، باب رسالت نيز بسته خواهد بود.(34)

 

يادسپاري‏

بايد توجّه داشت که ختم باب وحي و نبوّت، و شريعت و رسالت، مستلزم ختم باب الهام و قطع هر گونه ارتباط بشر با عالم غيب و دريافت حقايق و معارف غيبي از طريق ارتباط با فرشتگان نيست. در احاديث اسلامي آمده است که هم در امّت‏هاي پيشين و هم در امّت اسلامي، کساني بوده و هستند که بدون اين که از مقام نبوّت و رسالت برخوردار بوده باشند، از عالم غيب، به آنان الهام مي‏شود و فرشتگان با آنان سخن مي‏گويند. اين گونه افراد، در اصطلاح، ((محدّث)) ناميده مي‏شوند.(35)

* * *

 

کتاب‏شناختي نقد بابيّت‏

پس از ادّعاهاي بي‏اساس ميرزا علي محمّد شيرازي، علما و انديشه‏مندان مسلمان، براي جلوگيري از گمراهي مردم، با قلم و بيان، به افشاي توطئه‏ي استعمار پرداختند، و خطر انحراف را گوشزد کردند. استقصاي کامل و احصاي همه‏ي کتاب‏ها، ميّسر نيست. در عين حال، براي آن دسته از خوانندگاني که بخواهند اطّلاعات بيش‏تري در اين زمينه داشته، از تحقيقات و ردّيه‏هاي ديگران با خبر باشند، تعدادي از کتاب‏هايي که در رّد نقد و بررسي ((بابيّت)) تدوين شده، آورده مي‏شود. اميد است که مفيد واقع شود.

 

تعدادي از اسامي ليست پيوستي، در الذريعة (نوشته‏ي آقا بزرگ تهراني) و تعداد کمي از آن، در لغت‏نامه‏ي دهخدا آمده است. اکثر کتاب‏ها، چاپ شده است.

* * *

ابطال مذهب بابيّه، اسماعيل حسيني‏يزدي.

ازهاق الباطل، سيّدعلي محمودآبادي.

إزهاق الباطل، محمّد کريم خان بن ابراهيم کرماني.

اشعار نيوا در ردّ باب و بهاء، آخوند محمّدجواد صافي.

البابيون و البهائيون، (يو)، همايون همتي، تهران، منظمة الأعلام الاسلامي، 1411 ه .ق، 91 ص.

الحجج الرضوية في تأييد الهداية المهدوية و الرّد علي البابية، محمّد بن محمود حسيني لواساني.

الحساميّة في ردّ البابيّة، محمّد احمد قايني (مخطوط).

الحق المبين (في الردّ علي البابية)، احمد بن محمّد علي بن محمّد کاظم شاهرودي.

الردّ علي البابية، آقا رضا بن محمدحسين اصفهاني.

الردّ علي البابية، خلف بن عبد علي آل عصفور البحراني.

الردّ علي البابية، سدر الإسلام علي‏اکبر بن بشير محمد همداني.

الردّ علي البابية، سيّد احمد بن محمّدتقي موسوي تربتي.

الردّ علي البابية، فاضل جعفر مزاره شيرازي.

الردّ علي البابية، محمّدتقي بن محمّدباقر آقا نجفي اصفهاني.

الردّ علي البابية، محمّدحسن خوسفي قائني.

الردّ علي البابية، محمّدعلي بن محمّدحسين حائري، مصر، 1329 ه .ق.

الردّ علي البابية، ملّا عبدالرسول کاشاني.

الردّ علي البابية، مهدي بن محمّد علي ثقة الإسلام.

الردّ علي البابية و البهائية، عبدالرسول بن محمّد بن زين العابدين، تهران، 1374 ه .ق، 60ص.

الردّ علي البابية، يحيي بن رحيم الأرومي، نجف اشرف، 1344 ه .ق.

السهام النافذة في الردّ علي البابيّة، محمّد قاسم بن محمّدتقي غروي (مخطوط).

الشيخ و الشاب في ردّ البهائية و الباب، السيّد هاشم حسين فتح الله، بغداد، 1331 ه .ق، چاپ اوّل؛ (1347 ه .ق، چاپ دوم).

الشيخيّة و البابيّة أو المفاسد العاليّة، محمّد بن محمّد مهدي الخالصي، بغداد، مطبعة المعارف، 1372 ه .ق، 344 ص.

الهداية المهدوية في ردّ البابية، علي اصغر بن رجب علي اليزدي الأردکاني، تهران، 1325 ه ، 263 ص، چاپ سنگي.

ايراد در پيرامون مسلک باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهين‏پور (حاج رحيم) تهران، مطبوعات وطن ما، 1375، چاپ دوم، 105 ص.

باب کيست و سخن او چيست؟ نور الدين چهاردهي، فتحي، 320 ص.

باب و بها را بشناسيد، فتح الله بن عبدالرحيم اليزدي، حيدرآباد کن، 1371 ه .ق، 336 ص، چاپ سنگي.

بابي‏گري و بهايي‏گري، محمّد محمّدي اشتهاردي، قم، علّامه، 1378 ه .ش، 280 ص.

بابي‏ها چه مي‏گويند؟ هبة الله مرندي، تهران، 1347 ه .ش، 144 ص.

بررسي و محاکمه باب و بهاء (بررسي و محاکمه در تاريخ و عقايد)، ح، م، ت، ج 1، مصطفوي، 212 ص، ج 2، برهان، 281 ص؛ ج 3، انتشارات اسلامي، 323 ص.

بيان الحقايق، عبدالحسين آيتي.

بي‏بهايي باب و بهاء، محمّد علي خادمي، شيراز، 1409 ه .ق، 196 ص.

پنجه‏ي خونين استعمار در آستين باب، احمد رحيمي کاشاني، 140 ص.

تجلّيات باب و بهاء، احمد علي بن محمّد مهدي الأمرتسرسي، لاهور، تعليمي پرسِ، 32 ص.

تحقيق در بابي‏گري، بهايي‏گري، يوسف فضايي، فرّخي، 274 ص.

تخريب الباب، ابوالقاسم بن ميرزا کاظم الزنجاني.

ترجمه‏ي کتاب نصايح الهدي، محمّد جواد بلاغي، دارالتبليغ اسلامي، اصفهان، 211 ص.

تنبيه الغافلين (في الردّ علي البابية)، محمّد تقي بن حسين علي الهروي الإصفهاني.

حقايق شيعيان، عبدالرسول احقاقي اسکويي، 75 ص.

خرافات البابيّة، محمّدحسين آل کاشف الغطاء.

در ساختمان بابيّت و بهاييّت، جعفر خندق آبادي، تهران، 1377 ه ، 52 ص.

دفع شبهة طول عمر الحجّة(عج)، محمود بن محمّدحسن بن محمد جعفر الشريعتمدار.

ذيل الأرغام (ذيل ارغام الشيطان في ردّ (اهل البيان) البابية)، سيّد محمّد بن محمود حسيني، تهران 1342 ه . ق، چاپ سنگي، 406 ص.

رجم الشيطان في ردّ اهل البيان، عبدالرحيم بن ملّا عبدالرحمان البروجردي، چاپ سنگي، 179 ص.

ردّ الباب، ابوالقاسم بن کاظم موسوي زنجاني.

ردّ الباب، محمّدخان بن کريم خان کرماني، کرمان، 1384 ه .ق، 223 ص.

ردّ الباب، محمّد کريم خان قاجار کرماني، کرمان، 1383 ه .ق، چاپ سنگي.

ردّ اهل البيان، سيّد محمّد بن محمود حسيني لواساني، تهران، 1342 ه .ق، چاپ سنگي.

ردّ بابيه، عبدالله بن محمد حسن مامقاني، نجف اشرف، 1345 ه .ق.

ردّ بر بابيه، ابوتراب بن ابي القاسم برغاني شهيد قزويني (مخطوط).

ردّ بر بابيه، سيّد محمّد حسين بن محمّد حسيني نجف آبادي (مخطوط).

ردّ بر بابيه، محمّد تقي حسيني قزويني (مخطوط).

ردّ شبهات بابيه، محمّد بن کريم کرماني (اين کتاب، خطي و به صورت پرسش و پاسخ است).

شيخي‏گري و بابي‏گري، مرتضي مدرسي چهاردهي، تهران، فروغي، 1387 ه .ق، 212 ص.

صاعقه در ردّ باب مرتاب، زين العابدين خان کرماني، مدرسه‏ي ابراهيميّه، 203 ص.

قلع الباب (قمح الباب)، ابوالقاسم موسوي زنجاني (مخطوط).

کتابي در ردّ باب، کمال الدين بن حسين خوانساري.

کشف الحيل، عبدالحسين آيتي.

گفت و شنود سيّدعلي محمّد باب، محمّدتقي بن محمّد مامقاني، تهران، نشر تاريخ ايران، 1374 ه .ش، 185 ص.

گمراهان باب و بهاء، احمد بن محمّد باقر روضاتي خوانساري.

لوح باب و بهاء، احمدعلي بن محمّد مهدي الأمرتسري، لاهور، 1960 م ، 144 ص.

محاکمه و بررسي باب و بهاء، حسن بن محمد رحيم مصطفوي اهري، تهران، بوذر جمهوري، 1376 ه ، (3 جلد).

مدافعه در مقابله خصم (در خصوص مطالب بيان)، شيخ عبدالسلام آخوندزاده، تفليس، 1314 ه .ق.

مشي الإنصاف في کشف الاعتساف (الردّ علي البابية)، ميرزا ابراهيم بن ابي الفتح زنجاني.

مناظره با سيّد علي محمّد باب، محمّد بن حسين (مخطوط).

موارد تحقيق در باره‏ي مذهب باب، ادوارد براون.

مواهب الرضوية في ردّ شبهات المبلّغين من المسيحية و البابية و البهائية، سيّد محمّد بن محمود الحسيني، تبريز، 1343 ه ، 96 ص.

نصائح الهدي والدين إلي مَنْ کان مسلماً وصار بابياً، محمّد جواد بن حسن بلاغي، بغداد، 1339 ه .ق، 156 ص؛ اصفهان، دارالتبليغ الاسلامي، 1373ه ، 211 ص.

نصحيت به فريب‏خوردگان باب و بهاء، علي العلاّمه الفاني الاصفهاني، اصفهان، دارالتبليغ، 1373 ه ، 211 ص.

 

—————

پي نوشت :

1) مطالب منقول، از اينترنت (در معرّفي آيين باب و بهاء) اخذ شده است، آدرس آن: http: //www.banai.org.

2) بيان، واحد اول، باب 15.

3) بيان، واحد دوم، باب اول؛ نيز ر.ک: بيان، واحد سوم، باب 14؛ بيان، واحد اول، باب دوم.

4) مفتاح، باب الأبواب، ص 77.

5) نصائح الهدي إلي مَنْ کان مسلمِ فصار بابيّاً، علاّمه شيخ محمّدجواد بلاغي، ص 16. اين کتاب، به زبان فارسي، توسط سيد علي علامه فاني اصفهاني ترجمه شد و با نام ((نصيحت به فريب‏خوردگان باب و بهاء)) نشر يافت. چاپ اوّل، 1331 ش، اصفهان، و چاپ دوم، 1405 ق، چاپخانه اسلام، قم.

6) نصائح الهدي، ص 16.

7) فرائد، ص 35، ابوالفضل گلپايگاني.

8) نوشته‏ي اشراق خاوري.

9) نوشته‏ي احمد حمدي.

10) ر.ک: خاتميّت، روحي روشني، فصل اوّل، و نيز ص 33 و…

11) البته آيات ديگري مانند: فرقان: 1؛ فصّلت: 41 - 42؛ انعام: 19؛ سبأ: 28 و… دلالت بر خاتميّت نبوّت پيامبر دارند که ما به جهت اختصار، از توضيح و تفسير آن‏ها، خودداري کرديم.

12) ر.ک: مطففين: 25 و 26؛ يس: 65؛ جاثيه: 23؛ بقره: 7.

13) ر.ک: ابن فارس، مقاييس اللغة، ج 2، ص 245؛ فيروزآبادي، قاموس اللغة، 4، ص 102؛ جوهري، مختارالصحاح، ص 130؛ ابن منظور، لسان‏العرب، ج 4، ص 25؛ و… .

14) مقاييس اللغة، ج 2، ص 245.

15) لسان العرب، ج 4، ص 25.

16) براي آگاهي بيش‏تر در اين باره، به کتاب مفاهيم القرآن، آية الله جعفر سبحاني، ج 3، ص 118 - 122 رجوع شود.

17) ر.ک: التبيان في إعراب القرآن، ج 2، ص 100؛ خاتميّت از نظر قرآن و حديث و عقل، جعفر سبحاني، ترجمه رضا استادي، ص 19 - 20.

18) اشراقات، ص 292.

19) ر.ک: آل عمران: 50؛ مائده: 46؛ صف: 6.

20) خاتميّت از نظر قرآن و حديث و عقل، همان،ص 24 - 26 (با تصرّف اندک).

21) ر.ک: انعام: 61؛ اعراف: 37.

22) تکوير: 19.

23) ليس: 14.

24) اعراف: 157 و 158.

25) صافات: 133.

26) صافات: 123.

27) صافات: 139.

28) مريم: 54.

29) بحارالأنوار، ج 11، ص 32.

30) مجموعه‏ي اين روايات، با تکيه بر منابع و مصادر روايي در کتاب‏هايي که در اين موضوع نوشته شد، جمع‏آوري گرديد. به عنوان نمونه، مراجعه شود به کتاب خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، تأليف جعفر سبحاني، ترجمه‏ي رضا استادي.

31) فبعث الله النبيين مبشّرين ومنذرين))، بقره: 214.

32) لقد أرسلنا رسلنا بالبيّنات)) حديد: 35.

33) ر.ک: معاني‏الأخبار، ص 333؛ بحارالأنوار، ج 11، ص 33.

34) کلام تطبيقي(3ص 106 - 108، علي ربّابي گلپايگاني، (با تصرّف اندک)، دفتر تحقيقات و تدوين متون درسي مرکز جهاني علوم اسلامي.

35) در اين باره، رجوع کنيد به اصول کافي، ج 1، ص 176؛ صحيح بخاري، ج 3، کتاب فضائل الصحابة؛ صحيح مسلم، ج 4، کتاب فضائل الصحابة؛ المعجم الفهرس لألفاظ الحديث النبوي، ج 1، ص 434.

 

 

 

(مجله شماره 6 : - فرقه شناسي)

 

 1 نظر

با منحرفان مهدوی(6)

05 بهمن 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

اشاره‌

در شماره‌هاي‌ پيشين‌ به‌ معرّفي‌ فرقهِ‌ بهائيت‌ و گوشه‌هايي‌ از انحرافات‌ آن‌ پرداختيم. در اين‌ نوشتار به مقوله‌ هاي‌ ايدئولوژي‌ بابي‌گري‌ و بهايي‌گري، جهت‌گيري‌ کلي‌ ايدئولوژي‌ بهائيه، تحليل‌ جامعه‌ شناختي‌ از شکل‌گيري‌ بهائيت‌ و بالا‌خره‌ مسئلهِ‌ ادّعاي‌ الوهيّت‌ پرداخته‌ شده و نقد و بررسي‌ آن‌ ارايه‌ مي‌شود.

مقدمه:

در شماره‌هاي‌ پيشين‌ مجله، در موضوع‌ <بابيت> و تاريخچهِ‌ اين‌ مسلک‌ استعماري‌ و پايه‌گذاري‌ تشکيل‌ مسلک‌ انحرافي‌ ديگر - بهائيت‌ - مطالبي‌ ارايه‌ شد.

بهائيت، آييني‌ بي‌بها، ادّعايي‌ دروغين، آموزه‌هايي‌ استعماري‌ و ابزار گمراهي‌ مردم‌ در دست‌ قدرت‌هاي‌ استکباري‌ است.

در بخش‌ پيشين‌ اين‌ سلسله‌ نوشتار به‌ نمونه‌ هايي‌ از نقش‌ استعمار در شکل‌گيري‌ بهائيت‌ و وابستگي‌ اين‌ مسلک‌ به‌ استعمارگران‌ عصر اشاره‌ شد.

در اين‌ بخش‌ به‌ نقل، نقد و بررسي‌ برخي‌ از ادّعاي‌ نارواي‌ اين‌ فرقه‌ پرداخته‌ مي‌شود تا آن‌ دسته‌ از خوانندگاني‌ که‌ مي‌خواهند اطلاعات‌ بيش‌تري‌ به‌ دست‌ آورند، به‌ عمق‌ پوچي‌ و انحراف‌ آن‌ پي‌ ببرند و دريابند که‌ چرا و چگونه‌ مستکبران‌ و سياستمداران‌ غربي‌ از اين‌ گروه‌ حمايت‌ مي‌کنند، در مجامع‌ بين‌المللي‌ با نام‌ دفاع‌ از حقوق‌ بشر يا آزادي‌ اديان، از حقوق‌ از دست‌ رفته‌ و مظلومت‌ بهائيان‌ دروغ‌ پرداز و فاسد داد سخن‌ مي‌دهند و در حقيقت‌ تلاش‌ مي‌کنند تا ميان‌ مسلمانان‌ تفرقه‌ اندازي‌ کنند.

ناگفته‌ نماند که‌ هشياري‌ و دقّت‌ نظر انديشمندان‌ و حاکمان‌ مسلمان‌ مي‌تواند همراه‌ با آگاهي‌ بخشيدن‌ به‌ نسل‌ جوان، از انحراف‌ و گرفتار شدن‌ آنان‌ در دام‌ مسلک‌هاي‌ ساختگي‌ - از جمله‌ بهائيت‌ - جلوگيري‌ به‌ عمل‌ آورد.

1. ايدئولوژي‌ بابي‌گري‌ و بهايي‌گري‌

با اعدام‌ باب‌ در 27 شعبان‌ 1266 ه. ق، مسلک‌ بابيّت‌ به‌ تزلزل‌ و تشتّت‌ دچار شد و گر چه‌ عده‌اي‌ از بابيان‌ نخستين‌ پس‌ از پي‌ بردن‌ به‌ ادّعاهاي‌ بي‌ اساسي‌ چون‌ نسخ‌ شريعت‌ اسلام‌ و ظهور آيين‌ جديد، دست‌ از اين‌ آيين‌ کشيدند، ولي‌ برخي‌ از طرفداران‌ آن‌ با انگيزه‌هاي‌ گوناگون، از جمله‌ حمايت‌هاي‌ گوناگون‌ بعضي‌ از کشورها و مخالفان‌ اسلام‌ و تشيّع، بابيّت‌ را در شکل‌ حمايت‌ از جانشين‌ باب‌ - ميرزا يحيي‌ (صبح‌ ازل) - پي‌گيري‌ کردند. پس‌ از تبعيد اين‌ گروه‌ به‌ بيرون‌ از کشور ايران، آيين‌ خود را در بغداد، ترکيه، فلسطين‌ اشغالي‌ و قبرس‌ تبليغ‌ مي‌کردند تا آن‌ که‌ ادّعاهاي‌ جديد حسين‌ علي‌ نوري‌ با استقرار در <حيفا>ي سرزمين‌ اشغالي‌ رسماً مورد توجّه‌ رژيم‌ غاصب‌ صهيونيستي‌ و استعمارگران‌ قرار گرفت.

آموزه‌هاي‌ غلط‌ و توهّم‌آميز علي‌ محمد شيرازي‌ (باب) به‌ دست‌ يحيي‌ (صبح‌ ازل) مورد توضيح‌ و تفسير قرار گرفت. ازليان‌ با مرام‌ جديد بابي‌ خوگرفته، درصدد بودند تا ايدئولوژي‌ بابيه‌ را حفظ‌ کنند، ولي‌ حسين‌ علي‌ نوري‌ پس‌ از فراهم‌ کردن‌ زمينه‌هاي‌ لازم‌ براي‌ اعلان‌ موجوديت، دعاوي‌ چندي‌ را نيز اعلام‌ نموده‌ و ايدئولوژي‌ بهائيه‌ را بر مبناي‌ نسخ‌ شريعت‌ پيشين‌ مطرح‌ کرد.

او هر جا به‌ تناسب‌ موقعيت، مقام‌ و مخاطبان، دستورهايي‌ را صادر مي‌کرد که‌ به‌ ايدئولوژي‌ آنان‌ معروف‌ گرديد. بي‌ارزشي‌ و پوچي‌ مفاهيم‌ اين‌ ايدئولوژي‌ در بررسي‌ و تحليل‌ بعضي‌ از آموزه‌هاي‌ آن‌ نشان‌ داده‌ خواهد شد.

2. جهت‌گيري‌ کلّي‌ ايدئولوژي‌ بهائيه‌

فرقه‌هاي‌ انحرافي‌ با اهدافي‌ متفاوت‌ پديد مي‌آيند و در زمينه‌هاي‌ گوناگوني‌ فعّاليت‌ مي‌کنند. در قرن‌ سيزدهم‌ هجري‌ خاورميانه‌ شاهد رويداد و خيزش‌ مرام‌ها و مسلک‌هاي‌ جديد بوده‌ است. ظهور فرقه‌هاي‌ وهّابيت‌ در حجاز، ترويج‌ افکار ليبراليستيِ جدايي‌ دين‌ از سياست، ملّي‌گرايي‌ در کشورهاي‌ آسيايي‌ به‌ ويژه‌ در ترکيه، ادّعاهاي‌ دروغين‌ ملّاغلام‌ احمد قادياني‌ در هندوستان‌ و بالا‌خره‌ ظهور بابيه‌ و بهائيه‌ در ايران، هدف‌هاي‌ مشترکي‌ را تعقيب‌ مي‌کردند.

همه‌ فرقه‌هاي‌ گمراه‌ و گمراه‌ کننده‌ با سر سپردگي‌ به‌ قدرت‌هاي‌ استکباري‌ و شيطاني‌ با هدف‌ مشترک‌ ايجاد تفرقه‌ ميان‌ صفوف‌ مسلمانان‌ و تزلزل‌ در باورها و افکار آنان‌ و در نتيجه، از بين‌ بردن‌ اسلام‌ يا تبديل‌ اسلام‌ ناب‌ محمدي‌ به‌ يک‌ مکتب‌ بشري‌ يا فکري‌ کهنه‌ و مندرس‌ و… بوده‌ است.

از سوي‌ ديگر، هر يک‌ از فرقه‌ها در خاستگاه‌ جغرافيايي‌ خود، هدف‌ ويژه‌اي‌ را دنبال‌ مي‌کردند. در شرايط‌ اجتماعي‌ - فرهنگي‌ ايران‌ که‌ بيش‌تر مردم‌ آن‌ را شيعه‌ اماميه‌ تشکيل‌ مي‌دادند و با توجّه‌ به‌ اين‌ که‌ در مکتب‌ تشيّع‌ مباحث‌ اجتهاد و تقليد رواج‌ داشته، مردم‌ جايگاه‌ مرجعيّت‌ عالمان‌ دين‌ شناس‌ را ارج‌ مي‌گذاشتند، هم‌ چنين‌ بسياري‌ از سنن‌ اجتماعي‌ - فرهنگي‌ با مفاهيم‌ ديني‌ آميخته‌ شده‌ بود.

در چنين‌ وضعيتي، جهت‌گيري‌ کلّي‌ ايدئولوژي‌ فرقه‌هاي‌ بابيه‌ و بهائيه، جداسازي‌ ملت‌ ايران‌ از مراجع‌ تقليد و مشغول‌ کردن‌ آنان‌ به‌ مکتبي‌ بشري‌ بود؛ مکتبي‌ که‌ جنبه‌هاي‌ غير عقلاني‌ آن‌ به‌ عقلانيتش‌ مي‌چربد و به‌ تدريج‌ از صحنه‌هاي‌ عملي‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ خارج‌ مي‌شود. در نهايت، گرايش‌ به‌ اين‌ ايدئولوژي‌ موجب‌ دور شدن‌ مردم‌ از دين‌ و دينداري‌ شده، پيوستن‌ به‌ مکاتب‌ غير ديني‌ را آسان‌ مي‌کند.

پيدايش‌ ايدئولوژي‌ جديد، با ارايهِ‌ تغييراتي‌ تازه‌ در تفسير اصول‌ و فروع‌ دين، جدايي‌ آن‌ از دين‌ اسلام‌ و شيعه‌ را به‌ دنبال‌ داشت. گر چه‌ انحراف‌ و بدعت‌ جديد با عنوان‌ <رکن‌ رابع> و <ادّعاي‌ نيابت‌ خاصّه> در عصر غبيت‌ کبري، زمينهِ‌ مناسبي‌ براي‌ انحراف‌ بزرگ‌تري‌ به‌ نام‌ <بابيّت> آماده‌ کرده‌ بود، ولي‌ پديد آمدن‌ آيين‌ و مناسک‌ تازه‌ در فروع‌ دين، پيروان‌ علي‌ محمد باب‌ را از ديگر مسلمانان‌ و شيعيان‌ در زندگي‌ عملي‌ و اجتماعي‌ نيز جدا نمود.

از سوي‌ ديگر، حکم‌ تکفير و ارتداد علي‌ محمد شيرازي‌ و پيروان‌ وي‌ از سوي‌ علماي‌ شيعه‌ در ايران‌ و عراق، و سپس‌ با فتواي‌ عالمان‌ مسلمان‌ در کشورهاي‌ ديگر، موجب‌ شد تا دنياي‌ اسلام‌ با بدعت‌ تازه‌اي‌ که‌ استعمارگران‌ آن‌ را پايه‌ گذاشته‌ بودند و از آن‌ حمايت‌ مي‌کردند، آشنا شود.

ناگفته‌ نماند که‌ در اين‌ عرصه، با ادّعاي‌ دروغين‌ حسين‌ علي‌ نوري‌ (بهاء الله) و افاضات‌ او، بابيّه‌ از حالت‌ سنّتي‌ خارج‌ و به‌ آداب‌ و رسوم‌ متناسب‌ با زمانه‌ نزديک‌تر شد. اين‌ نزديکي، با آسان‌تر کردن‌ احکام‌ مربوط‌ به‌ روابط‌ جنسي‌ و وجهه‌هاي‌ ظاهراً انسان‌ دوستانه‌ در مجازات‌ دزدان‌ و حکم‌ به‌ عدم‌ سوزاندن‌ کتب،1 گسترش‌ روابط‌ با اجانب، لغو حکم‌ جهاد و مبارزه، جلوگيري‌ از شرکت‌ پيروان‌ در سياست‌ و… قابل‌ مشاهده‌ است.

 

3. تحليل‌ جامعه‌ شناختي‌ از شکل‌گيري‌ بهائيت‌

براي‌ تحليل‌ دقيق‌تر نقش‌ دشمنان‌ اسلام‌ و تشيّع‌ در سرمايه‌ گذاري‌ براي‌ تفرقه‌ و پراکندگي‌ ميان‌ مسلمانان‌ و بهره‌گيري‌ سياسي‌ - اجتماعي‌ از اوضاع‌ نابه‌ ساماني‌ که‌ ايجاد کرده‌اند، بررسي‌ آيين‌ بهائيت‌ از نگاه‌ جامعه‌ شناختي‌ لازم‌ مي‌نمايد.

چنان‌ که‌ پيش‌ از اين‌ نيز به‌ کوتاهي‌ گذشت، قرن‌ سيزدهم‌ هجري، قرن‌ ظهور مسلک‌هاي‌ انحرافي‌ براي‌ از بين‌ بردن‌ اسلام‌ به‌ شمار مي‌رود. ايجاد تنش‌ در عرصه‌ سياسي‌ - اجتماعي‌ مسلمانان‌ و به‌ ويژه‌ شيعيان، قدرت‌هاي‌ جهاني‌ را بر آن‌ داشت‌ که‌ به‌ پشتيباني‌ از مسلک‌هاي‌ نو پديد بپردازند.

يکي‌ از نويسندگان‌ معاصر که‌ تحقيق‌ جامعي‌ در موضوع‌ <بهائيت‌ در ايران> انجام‌ داده، با توّجه‌ به‌ مسايل‌ سياسي‌ - اجتماعي‌ نيمه‌ دوم‌ قرن‌ سيزدهم، اين‌ پديده‌ را چنين‌ تحليل‌ کرده‌ است:2

اگر از زاويهِ‌ جامعه‌شناسي‌ سياسي‌ به‌ اين‌ تحوّلات‌ نگريسته‌ شود، روند مقابله‌ با اقتدار سياسي‌ مذهب‌ شيعه‌ که‌ در دورهِ‌ قاجار در ايران‌ و در ميان‌ عموم‌ مردم‌ حاکم‌ بود، به‌ خوبي‌ ديده‌ مي‌شود.

مقام‌ نيابت‌ عامّه‌ امام‌ زمان‌(عج) که‌ شيعيان‌ براي‌ مراجع‌ و فقهاي‌ خود قايلند - نقطه‌اي‌ کليدي‌ در انديشهِ‌ سياسي‌ شيعه‌ است. پيروي‌ از نايب‌ عامّ امام‌ زمان(عج) به‌ شيعيان‌ اين‌ امکان‌ را مي‌دهد که‌ در هر عصري‌ حکومت‌ مورد نظر و اعتقاد خويش‌ را پايه‌ گذاري‌ کنند.

معصوم‌ ندانستن اين‌ نواّب‌ امام‌ عصر عليه‌ السلام‌ و پيروي‌ از اعلم‌ و اعدل‌ فقها ضمن‌ انتخابي‌ بودن‌ مرجع‌ و امکان‌ تغيير آن‌ در هر زمان‌ ضمانت‌ اجراي‌ خوبي‌ براي‌ دور ماندن‌ اسلام‌ و مديريت‌ جامعه‌ اسلامي‌ از برداشت‌ها و مديريت‌هاي‌ نادرست‌ است.

انتخابي‌ بودن‌ مرجع‌ و ولي‌ فقيه، برآورندهِ‌ مردمي‌ بودن‌ آن‌ و امکان‌ تغيير مرجع‌ يا ولي‌ فقيه‌ با سلب‌ عدالت، يا اعلميّت‌ از او ضمانت‌ کنندهِ‌ حفظ‌ دين‌ و مديريت‌ آن‌ از کج‌ انديشي‌ها و ناتواني‌ها است. اگر اين‌ نيابت‌ عام‌ به‌ نيابت‌ خاص‌ مبدّل‌ شود، ديگر امکان‌ انتخاب، تغيير و سرپيچي‌ از آراي‌ خود سرانهِ‌ فردي‌ که‌ نايب‌ خاص‌ تلقّي‌ شده‌ و فرمان‌هاي‌ خود را به‌ امام‌ معصوم‌(ع) نسبت‌ مي‌دهد، از بين‌ مي‌رود. به‌ اين‌ ترتيب‌ هر گونه‌ تعبير و تفسير از دين‌ از سوي‌ نايب‌ خاص‌ امکان‌پذير مي‌شود و در نتيجه‌ هم‌ محتواي‌ دين‌ و هم‌ حاکميت‌ آن‌ با بحران‌ روبه‌رو مي‌گردد. اين‌ وضع‌ در بلند مدّت‌ نتيجه‌اي‌ جز سرخوردگي‌ از دين‌ و جدايي‌ آن‌ از سياست‌ نخواهد داشت.

به‌ اين‌ ترتيب، در گرايش‌ شيخي‌گري‌ نيز از لحاظ‌ سياسي، تشکيل‌ حکومت‌ ديني‌ با مشکل‌ بزرگي‌ روبه‌رو خواهد شد. اين‌ فرقه‌ بر حسّاس‌ترين‌ نقطهِ‌ باور سياسي‌ مکتب‌ شيعه‌ در زمان‌ غيبت‌ کبري‌ انگشت‌ مي‌گذارد که‌ سر منشأ‌ اقتدار روحانيت‌ شيعه‌ مي‌باشد.

بعد از بي‌اعتبار شدن‌ اصل‌ نيابت‌ عامّهِ‌ امام‌ عصر(عج) با ملغي‌ کردن‌ دين‌ اسلام‌ از جانب‌ ميرزا علي‌ محمد شيرازي‌ (باب) و حسين‌ علي‌ نوري‌ (بهاء الله)، اين‌ حرکت‌ به‌ سوي‌ نابودي‌ کامل‌ دين‌ اسلام‌ پيش‌ مي‌رود. مخالفت‌ با وجود قشري‌ به‌ نام‌ فقها که‌ در مکتب‌ اسلام‌ (چه‌ در شيعه‌ و چه‌ سنّي) براي‌ تفسير متشابهات3 و در صورت‌ تشکيل‌ حکومت‌ اسلامي، براي‌ مديريت‌ جامعه‌ در نظر گرفته‌ شده‌ است، 4 در انديشه‌هاي‌ باب‌ و بهاء به‌ حدّي‌ است‌ که‌ وجود چنين‌ قشري‌ را در آيين‌ بهائيت‌ ممنوع‌ اعلام‌ مي‌کنند.5

از اين‌ رو، عدّه‌اي‌ که‌ از اقتدار روحانيت، به‌ علّت‌ پيروي‌ از مکتب‌ شيخيه‌ جدا شده‌ بودند، به‌ سادگي‌ در دامن‌ آيين‌ جديد يعني‌ <بابيت> افتادند. اين‌ که‌ معاني‌ جديد اعتقادي‌ و رفتاري‌ از سوي‌ علي‌ محمد باب‌ با قصد بهره‌برداري‌ سياسي‌ بيان‌ شده‌ است‌ يا خير، فعلاً مورد بحث‌ ما نيست؛ هر چند ردّ پاي‌ دولت‌ روسيه‌ در ايجاد اين‌ نوگرايي‌ ديني، يا دست‌ کم‌ کمک‌ به‌ ايجاد آن‌ ديده‌ مي‌شود - چنان‌ که‌ در قسمت‌هاي‌ پيشين‌ اين‌ سلسله‌ نوشتار اشاره‌ شده‌ است‌ - ولي‌ بايد دانست‌ که‌ شکسته‌ شدن‌ اقتدار مذهب‌ شيعه‌ در ايران‌ در واقع‌ به‌ معناي‌ شکسته‌ شدن‌ اقتدار ملّي‌ در اين‌ کشور است.

به‌ نظر مي‌رسد حمايت‌ روسيه‌ و سپس‌ انگلستان‌ و بعد از آن‌ اسرائيل‌ و ايالات‌ متحّدهِ‌ آمريکا از اين‌ فرقه، انگيزه‌اي‌ مهم‌تر از شکستن‌ اقتدار ملت‌ ايران‌ نداشته‌ باشد.

البتّه‌ بايد ياد آور شد که‌ شواهد نشان‌ مي‌دهد هيچ‌ مکتبي‌ نمي‌تواند جايگزين‌ مکتب‌ ريشه‌ دار و عميق‌ شيعه‌ در کشوري‌ که‌ به‌ کشور امام‌ زمان‌ عليه‌ السلام‌ مشهور است، شود. افزون‌ بر اين، در مکتب‌ بهائيت‌ پراگندگي‌ و سر در گمي‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ که‌ همواره‌ مانند يک‌ بمب‌ خوشه‌اي‌ فرهنگي، در آن‌ رهبر تازه‌اي‌ ظهور مي‌کند، مکتب‌ جديدي‌ احداث‌ مي‌شود و فکر نويي‌ مطرح‌ مي‌گردد.

وعدهِ‌ اين‌ نو به‌ نو شدن‌ها در گفتار علي‌ محمد باب‌ نيز داده‌ شده‌ است؛ در آن‌ جا که‌ او از آمدن‌ پيامبران‌ آينده(!) و <من‌ يظهره‌ اللّه>(!) سخن‌ مي‌گويد. و در دوران‌ جديد، اين‌ معنا را اسماعيل‌ رائين‌ در کتاب‌ <انشعاب‌ در بهائيت‌ پس‌ از مرگ‌ شوقي‌ ربّاني> پي‌گيري‌ کرده‌ است‌ که‌ خوانندگان‌ را به‌ آن‌ کتاب‌ ارجاع‌ مي‌دهيم.

ناگفته‌ نماند که‌ در دوره‌هاي‌ بعد دست‌ اندرکاران‌ مسلک‌ بهائيت‌ براي‌ جلوگيري‌ از فروپاشي‌ و حفظ‌ طرفداران‌ به‌ چاره‌جويي‌ افتادند؛ لذا در دورهِ‌ شوقي‌ افندي‌ تشکيلات‌ اين‌ مسلک‌ به‌ صورت‌ نوعي‌ حزب‌ در مي‌آيد و همين‌ حرکت‌ حزب‌ گونهِ‌ بهائيت‌ در سطح‌ بين‌ المللي‌ است‌ که‌ تا حدّي‌ آن‌ را از متلاشي‌ شدن‌ در دام‌ تفرقه‌ها دور مي‌دارد.

4. ادّعاي‌ الوهيّت

شايد به‌ سادگي‌ باور کردني‌ نباشد که‌ در نوشته‌هاي‌ <باب> و <بهاء> از الوهيّت‌ و ربوبيت‌ آن‌ها سخن‌ رفته‌ است‌ و دربارهِ‌ جلال‌ و جبروت‌ خود، رجزها خوانده‌اند. به‌ گونه‌اي‌ که‌ خود را <اصل‌ قديم> و <ربّ جليل> دانسته‌ و زمين‌ و آسمان‌ را ساختهِ‌ دست‌ تواناي‌ خود، بلکه‌ آفريدهِ‌ صداي‌ نوک‌ قلم‌ خود خوانده‌اند. همهِ‌ انسان‌ها، حتي‌ فرشتگان‌ و مردگان‌ هزار سال‌ پيش‌ را بندهِ‌ خاکسار و آفريدهِ‌ ناچيز خود دانسته، جهانيان‌ را به‌ پرستش‌ خود دعوت‌ نموده‌اند.

به‌ راستي‌ چگونه‌ مي‌توان‌ اين‌ ياوه‌ها را باور کرد؟ اگر چنين‌ باشد، خود، قلم‌ بطلان‌ بر عقايد و مسلک‌ خود کشيده‌اند. اينک‌ به‌ بخشي‌ از نوشته‌ها و گفته‌هاي‌ آنان، که‌ مستقيماً از کتاب‌هايشان‌ نقل‌ مي‌شود، توجّه‌ فرماييد.

1. سيّد علي‌ محمد در نامهِ‌ خود به‌ يحيي‌ (صبح‌ ازل) چنين‌ نوشت:

هذا کتاب‌ من‌ اللّه‌ الحيّ القيّوم‌ الي الله الحيّ القيوم قل‌ کلّ من‌ اللّه‌ يبدون‌ قل‌ کلّ الي‌ اللّه‌ يعودون.6

اين‌ نامه‌اي‌ است‌ از خداي‌ زنده‌ و بر پادارندهِ‌ جهان‌ (باب) به‌ سوي‌ خداي‌ زنده‌ و بر پا دارندهِ‌ جهان‌ (صبح‌ ازل) بگو همه‌ از خدا آغاز مي‌شوند و همه‌ به‌ سوي‌ او باز مي‌گردند!

2. سيّد محمد علي‌ باب‌ در کتاب‌ <بيان‌ فارسي>7 (واحد اول، باب‌ اول) نوشت:

کل‌ شيء به‌ اين‌ شيء واحد (علي‌ محمد باب) برمي‌ گردد، و کل‌ شيء به‌ اين‌ شي‌ واحد خلق‌ مي‌شود و اين‌ شي‌ واحد در قيامت‌ بعد8 نيست؛ الاّ نفس‌ من‌ يظهره‌ الله9 الذي‌ ينطق‌ من‌ کلّ شأن‌ انّني‌ انا الله‌ لااله‌ الاّ ا‌نا ربّ کلّ شيء و انّ ما دوني‌ خلقي، ان‌ يا خلقي‌ ايّاي‌ فاعبدون.

3. شبيه‌ همين‌ تعابير را حسين‌ علي‌ نوري‌ (بهاء) در کتاب‌ اقدس، فقرهِ‌ 282 آورده‌ است:

يا ملا‌ الانشاء اسمعوا نداء مالک‌ الا‌سماء انّه‌ يناديکم‌ من‌ شطر سجنه‌ الا‌عظم‌ انّه‌ لا اله‌ الاّ ا‌نا المقتدر المتکّبر المتسخّر المتعال‌ العليم‌ الحکيم‌ انّه‌ لا اله‌ الاّ هو المقتدر علي‌ العالمين.

4. ميرزا حسين‌ علي‌ نيز در نوشته‌اي‌ به‌ هادي‌ دولت‌ آبادي‌ خطاب‌ مي‌کند:

ظلم‌ تو و امثال‌ تو به‌ مقامي‌ رسيد که‌ در قلم‌ اعلي10 به‌ اين‌ اذکار مشغول. خف‌ عن‌ الله، انّ المبشّر قال: انه‌ ينطق‌ في‌ کلّ شأن‌ انّني‌ انا الله‌ لااله‌ الا الله‌ ا‌نا المهيمن‌ القيّوم.11

از خدا بترس، و مبشر (باب) گفته‌ که‌ او (من‌ يظهره‌ الله) همواره‌ و همه‌ وقت‌ چنين‌ سخن‌ مي‌گويد که‌ من‌ خدايم، جز من‌ مهيمن‌ قيوّم‌ خدايي‌ نيست.

5. و نيز وي، در <لوح‌ هيکل> بر تخت‌ الوهيت‌ مي‌نشيند و هيکل‌ جمال، کينونت‌ و ذات‌ خويش‌ را همانند جمال‌ و ذات‌ خداوند مي‌داند:

لايري‌ في‌ هيکلي‌ الّا هيکل‌ الله‌ و لا في‌ جمالي‌ الّا جماله‌ و لا في‌ کينونتي‌ الّا کينونته‌ و لا في‌ ذاتي‌ الّا ذاته‌… و لايري‌ في‌ ذاتي‌ الّا الله.12

6. ميرزا حسين‌ علي، خود را همان‌ معبود بر شمرده‌ و ديگران‌ را به‌ عبوديت‌ خويش‌ فرا مي‌خواند:

من‌ توجّه‌ اِليّ قد توجّه‌ اِلي‌ المعبود کذلک فصّل‌ في‌ الکتاب‌ و قضي‌ الا‌مر من‌ لدي‌ اللّه‌ ربّ العالمين.13

7. اين‌ معبود بشري، مي‌ميرد و پس‌ از مرگ، غلام‌ حلقه‌ به‌ گوشش، چگونگي‌ رو سوي‌ آفريدگار آوردن‌ را تبيين‌ مي‌کند و در پاسخ‌ پرسش‌ گري‌ که‌ پرسيد: قبله‌ کجاست؟

مي‌گويد:

مکان‌ روي‌ آوردن‌ (و قبله)، مقبرهِ‌ مقدّس‌ (!) او - يعني‌ حسين‌ علي‌ نوري‌ - به‌ نصّ قطعي‌ الهي‌ است‌ که‌ خداي، آن‌ را مطاف‌ ملا‌ اعلي‌ قرار داده‌ است‌ و روي‌ آوري‌ غير از اين‌ مکان‌ مقدّس‌ جايز نيست….14

البته، حسين‌ علي‌ نوري‌ پيش‌ از اين، بابيه‌ را دعوت‌ به‌ چنين‌ کاري‌ کرده‌ بود و تذکّر داد که‌ وي‌ قبلهِ‌ آنان‌ است15 در هر جا که‌ باشد.

8. ميرزا حسين‌ علي‌ بهاء در کتاب‌ اشراقات، خود را <سلطان‌ و نازل‌ کنندهِ‌ بيان> (ص‌ 37)، و کنزالمخزون‌ (ص‌ 94)، و قلم‌ اعلي‌ (ص‌ 79)، قيّوم‌ (ص‌ 68)، (اراده` الله‌ و) مشيّه` الله، مظهر اسماء و صفات‌ خدا، مظهر نفس‌ الله، مشرق‌ امر خدا، مولي‌ الوري، (ص‌ 4) و سدره` المنتهي‌ (ص‌ 117) بر شمرده‌ است‌ و نامه‌هاي‌ خود را به‌ جاي‌ نام‌ خدا، به‌ نام‌ خود شروع‌ مي‌کرد و به‌ جاي‌ بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرّحيم، به‌ <باسمي‌ المهيمن‌ علي‌ الاسماء> (ص‌ 147)، يا <باسمي‌ المشرق‌ من‌ افق‌ البلاء> (ص‌ 147) و… آورده‌ است.

 

تحليل‌ و بررسي‌

آن‌ چه‌ که‌ آورده‌ شد، نمونه‌هايي‌ از خرافات‌ <باب> و <بهاء> دربارهِ‌ الوهيّت‌ و ربوبيت‌ آن‌ها بود. بديهي‌ است‌ که‌ اعتقاد به‌ خداي‌ عالم‌ و حکيم‌ و آفريدگار جهان‌ هستي‌ علاوه‌ بر ادلّهِ‌ عقلي‌ و نقلي، در سرشت‌ و درون‌ هر انساني‌ هست‌ که‌ اگر درست‌ هدايت‌ گردد، جاي‌ هيچ‌ شک‌ و شبهه‌اي‌ باقي‌ نمي‌ماند.

با اين‌ وصف، در طول‌ تاريخ‌ برخي‌ به‌ بيراهه‌ رفتند و به‌ جاي‌ پرستش‌ خداي‌ يگانه، به‌ پرستش‌ بت‌ها و خدايان‌ ساختگي‌ پرداختند و گروهي هم‌ دو گانه‌ پرستي‌ (ثنويت) را در پيش‌ گرفتند و برخي‌ ديگر سر از تثليث‌ و سه‌گانه‌ پرستي‌ در آوردند.

پيامبران‌ الهي، مهم‌ترين‌ نکتهِ‌ دعوت‌ خود را، توحيد و پرستش‌ خداوند متعال‌ قرار دادند.

قرآن‌ کريم، با يادآوري‌ مأ‌موريت‌ و رسالت‌ گروهي‌ از پيامبران‌ الهي‌ مانند: نوح، صالح، هود و شعيب‌ عليهم‌ السلام، سخن‌ آنان‌ را دربارهِ‌ بندگي‌ خداوند مي‌آورد که‌ به‌ مردم‌ چنين‌ مي‌گفتند:

)…يا قوم‌ اعبدوالله‌ مالکم‌ من‌ اله‌ غيره(. 16

قرآن، بت‌ پرستي‌ را محکوم‌ و گناه‌ شرک‌ را قابل‌ بخشش‌ نمي‌داند17 و از بت‌ شکن‌ تاريخ‌ و منادي‌ توحيد، حضرت‌ ابراهيم‌ عليه‌ السلام‌ ياد مي‌کند و برهان‌هاي‌ الهام‌ بخش‌ و سخنان‌ زيباي‌ او را در محکوميت‌ بتان، نقل‌ مي‌کند.18

قرآن، يهود و نصاري‌ را دربارهِ‌ اين‌ که‌ <عزير> و <عيسي> را فرزندان‌ خدا مي‌ناميدند نکوهش‌ کرده‌19 و آن‌ را نوعي‌ بت‌پرستي‌ مي‌داند. هم‌ چنان‌ که‌ گروهي‌ از بت‌پرستاني‌ که‌ فرشتگان‌ را خدا مي‌دانستند، سرزنش‌ مي‌کند و خداوند را از خويشاوندي‌ با هر موجودي‌ منزّه‌ مي‌داند.20 در اين‌ جا انحراف‌ عقيدتي‌ برخي‌ از پيروان‌ حضرت‌ عيسي‌ عليه‌السلام‌ را ياد آور مي‌شود و مي‌فرمايد:

و آن‌ گاه‌ که‌ خداوند به‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ مي‌گويد: <آيا توبه‌ مردم‌ گفتي‌ که‌ من‌ و مادرم‌ را به‌ عنوان‌ دو معبود غير از خدا انتخاب‌ کنيد؟!…>، (او مي‌گويد:)

منّزهي‌ تو! من‌ حق‌ ندارم‌ آن‌ چه‌ را که‌ شايسته‌ من‌ نيست، بگويم! اگر چنين‌ سخني‌ را گفته‌ باشم، تو مي‌داني. تو از آن‌ چه‌ در روح‌ و جان‌ من‌ است، آگاهي‌ و من‌ از آن‌ چه‌ در ذات‌ (پاک) توست، آگاه‌ نيستم! به‌ يقين‌ تو از تمام‌ اسرار و پنهاني‌ها با خبري.

من، جز آن‌ چه‌ مرا به‌ آن‌ فرمان‌ دادي، چيزي‌ به‌ آن‌ها نگفتم. (به‌ آن ها گفتم:) خداوندي‌ را بپرستيد که‌ پروردگار من‌ و پروردگار شماست… 21

در ديدگاه‌ قرآن، آنان‌ که‌ حضرت‌ عيسي‌ را خدا يا فرزند خدا 22، يا يکي‌ از خدايان‌ سه‌ گانه‌23 مي‌نامند، کافرند و لذا به‌ پيامبر اسلام‌(ص) دستور داده‌ شده‌ که‌ به‌ نصارا بگويد: بياييد به‌ سوي‌ سخني‌ که‌ ميان‌ ما و شما عادلانه‌ است‌ برويم‌ ؛ اين‌ که‌ جز خداي‌ چيزي‌ را نپرسيتم‌ و براي‌ او شريکي‌ قايل‌ نشويم‌ و همديگر را به‌ جاي‌ خدا، به‌ نام‌ ربّ نخوانيم.24

اين‌ تأ‌کيد در جاي‌ جاي‌ قرآن‌ کريم‌ آمده‌ است. چنان‌ که‌ مأ‌موريت‌ همهِ‌ پيامبران‌ را توحيد و پرستش‌ خداوند بزرگ‌ دانسته‌25، و همهِ‌ مردم‌ را به‌ آن‌ فرا خوانده‌ است 26 و بالا‌خره‌ حکم‌ پروردگار جهانيان‌ بر اين‌ تعلّق‌ گرفته‌ که‌ غير او پرستش‌ نشود.27

با توجّه‌ به‌ اين‌ آيات‌ و نيز دستورهاي‌ ديگر قرآن‌ کريم، نکته‌اي‌ ديگر از تعاليم‌ قرآن‌ را مي‌بينيم‌ که‌ براي‌ جلوگيري‌ از اين‌ که‌ مسلمانان‌ درباره‌ پيامبر و ساير رهبران‌ ديني‌ خود به‌ اين‌ گونه‌ لغزش‌ها و انحرافات‌ فکري‌ دچار نشوند، و آن‌ها را خدا، فرزندان‌ خدا، همه‌ کارهِ‌ خدا، ربّ و… و خود را بندگان‌ آنان‌ نپندارند.

آن‌ها را به‌ جاي‌ خدا نپرستند و در نتيجه‌ گمراهي‌ها، بدآموزي‌هاي‌ تخيّلات‌ و بت‌پرستي‌ها را به‌ دين‌ مقدّس‌ اسلام‌ راه‌ ندهند، پيشگيري‌هاي‌ به‌ جايي‌ کرده‌ است، مانند اين‌ که‌ به‌ پيامبر اسلام‌(ص) دستور مي‌دهد، بگو همانا من‌ بشري‌ مثل‌ شما هستم؛ تنها امتيازي‌ که‌ دارم‌ اين‌ است‌ که‌ از جانب‌ خداوند به‌ سوي‌ من‌ وحي‌ فرستاده‌ مي‌شود.28 و نيز مي‌فرمايد:

انّک ميّت‌ و انّهم‌ ميّتون ثّم‌ انّکم‌ يوم‌ القيمه` عند ربّکم‌ تختصمون.29

تو و آن‌ها همگي‌ خواهيد مرد و روز واپسين‌ پيش‌ پروردگارتان‌ محاکمه‌ خواهيد شد

و در جاي‌ ديگر مي‌فرمايد:

و ما محمّد الاّ رسول‌ قدخلت‌ من‌ قبله‌ الرسل‌ ا‌فان‌ مات‌ ا‌و قتل‌ انقلبتم‌ علي‌ اعقابکم.30

محمّد (ص) شخصي‌ جز فرستادهِ‌ خدا نيست‌ و پيش‌ از او هم‌ پيامبراني‌ آمده‌ و رفته‌اند. اگر او نيز مثل‌ گذشته‌اش‌ مرد يا کشته‌ شد، آيا به‌ گمراهي‌ گذشته‌تان‌ برمي‌گرديد؟!.

با توجّه‌ به‌ نکاتي‌ که‌ گفته‌ شد، متأ‌سّفانه‌ هواپرستي‌ و گمراهي‌ در سران‌ بابيّت‌ و بهائيت‌ غالب‌ گرديد و آنان‌ را به‌ انحراف‌ بزرگي‌ دچار کرد، به‌ طوري‌ که‌ از موقعيت‌ به‌ دست‌ آمده‌ سوء استفاده‌ کرده، خود را در برابر پيروان‌ غافل، <ربّ> جلوه‌ دادند و ادّعاي‌ خدايي‌ کردند.

تعابير نادرستي‌ که‌ در کتاب‌هاي‌ بهائيان‌ آمده‌ است، موجب‌ بيزاري‌ هر عاقلي‌ مي‌گردد.

چگونه‌ برخي‌ مي‌پندارند که‌ جمال‌ اقدس‌ ابهي‌ - حسين‌ علي‌ نوري‌ - بر تخت‌ ربوبيّت‌ کبري‌ و جمال‌ اقدس‌ ابهي‌ تکيه‌ زد و با اسما و صفاتش‌ بر اهل‌ زمين‌ تجلّي‌ مي‌کند.31

اين‌ نوع‌ تعاليم‌ کجا و آموزه‌هاي‌ اسلام‌ کجا؟ اسلام، مردم‌ را به‌ پرستش‌ خالق‌ هستي‌ فرا مي‌خواند و بهائيان‌ افراد را به‌ پرستش‌ مخلوق‌ ضعيف‌ دعوت‌ مي‌کنند. آيا چنين‌ آييني‌ جز شرک‌ چيزي‌ ديگري‌ است؟! جا دارد يک‌ بار ديگر فريب‌ خوردگان‌ اين‌ فرقه‌ که‌ اظهار مي‌کنند اسلام‌ را - هم‌ - به‌ عنوان‌ يک‌ دين‌ آسماني‌ قبول‌ دارند و قرآن‌ را به‌ عنوان‌ کتاب‌ وحياني‌ حضرت‌ محمد (ص) مي‌پذيرند، در آيات‌ قرآني‌ تأ‌مّل‌ و دقّت‌ کنند که‌ مي‌فرمايد:

(و قال‌ ربّکم‌ ادعوني‌ ا‌ستجب‌ لکم‌ انّ الّذين‌ يستکبرون‌ عن‌ عبادتي‌ سيدخلون‌ جهنّم‌ داخرين)32

پروردگار شما گفته‌ است، مرا بخوانيد تا <دعاي> شما را بپذيرم! کساني‌ که‌ از عبادت‌ من‌ تکبّر مي‌ورزند، به‌ زودي‌ با ذلّت‌ وارد دوزخ‌ مي‌شوند.

گزارش‌ يکي‌ از مبلّغان‌ بهائيت‌ دربارهِ‌ ادّعاي‌ الوهيّت‌ بهاء

براساس‌ اطلاعات‌ رسيده، برخي‌ از خوانندگان‌ اين‌ مجلّه‌ سلسله‌ نوشتار حاضر را به‌ دست‌ عدهّ اي‌ از فريب‌ خوردگان‌ مسلک‌ بهائيت‌ مي‌دهند تا از حقايق‌ آگاه‌ شوند و اندکي‌ به‌ خود آيند و با تأ‌مّل‌ در نوشته‌ها و سخنراني‌هاي‌ رهبران‌ بهائيت‌ به‌ ادّعاي‌ دروغين‌ آنان‌ پي‌ ببرند.

از اين‌ رو در اين‌ بخش‌ به‌ نقل‌ توضيح‌ و اعتراف‌ يکي‌ از مبلّغان‌ بهائيت‌ - که‌ پس‌ از بيست‌ سال‌ تبليغ‌ اين‌ مسلک، به‌ دين‌ اسلام‌ هدايت‌ شده‌ - مي‌پردازيم‌ تا درس‌ عبرتي‌ براي‌ ديگران‌ باشد.

عبدالحسين‌ آيتي‌ در کتاب‌ کشف‌ الحيل‌ پاسخ‌ پرسشي‌ را از آواره‌ چنين‌ آورده‌ است:

آيتي: راستي‌ ذکر الوهيّت‌ بهاء چه‌ صورتي‌ دارد آيا في‌ الحقيقه` او دعوي‌ خدايي‌ کرده‌ است؟

آواره: کلمات‌ او را به‌ دست‌ آوريد تا اين‌ حقيقت‌ بر شما معلوم‌ شود؛ هر چند چنان‌ که‌ گفتيم‌ به‌ ظاهر مي‌گويند ادّعاي‌ بهاء رجعت‌ مسيح‌ و رجعت‌ حسين است، ولي‌ در حقيقت‌ ادّعاي‌ او ادّعاي‌ الوهيّت‌ است.33

اگر کسي‌ سال‌ها در ميانشان‌ بماند، به‌ جايي‌ مي‌رسد که‌ صريحاً مي‌گويند: بهاء خداي‌ مطلق‌ است‌ و خالق‌ آسمان‌ و زمين‌ و مرسل‌ رسل‌ است‌ و او است‌ که‌ در طور با موسي‌ کليم‌ تکلّم‌ کرده، حتي‌ اين‌ را در نماز خود تصريح‌ نموده، ولي‌ در عباراتي‌ که‌ مگر يعرب‌ بن‌ قحطان‌ بيايد عربي‌ آن‌ را درست‌ کند يا بفهمد؛ زيرا چنين‌ مي‌گويد: <شهد الله‌ انّه‌ لا اله‌ الّا هو له‌ الامر و الخلق‌ قد اظهر مشرق‌ الظهور و مکلّم‌ الطور>. در اين‌ جا بايد فهميد که‌ فاعل‌ <اظهر> کيست‌ و مفعول‌ آن‌ کدام؟!

اگر فاعل‌ <اظهر> خداست، مکلّم‌ طور که‌ مفعول‌ مي‌شود چه‌ کاره‌ است؟ و گويا به‌ دو خدا در اين‌ جا قايل‌ شده، مي‌گويد: خدا مکلّم‌ طور را ظاهر کرد. آيا مکلّم‌ طور غير از خداست؟ کسي‌ که‌ با موسي‌ در طور تکلّم‌ کرد همان‌ خدا بود، پس‌ خدايي‌ که‌ بهاء را ظاهر کرده‌ کيست؟ و بهاء اگر خدا نيست‌ چرا مکلّم‌ طور است؟ معلوم‌ مي‌شود او خدايي‌ دو آتشه‌ است‌ که‌ از يک‌ طرف‌ خدا او را ظاهر کرده‌ و از طرفي‌ مکلّم‌ طورش‌ ساخته!

اما عجب‌ است‌ که‌ ما از اين‌ عبارت‌ تعجّب‌ مي‌کنيم، که‌ مفهوم‌ آن‌ اثبات‌ دو خدا است‌ در صورتي‌ که‌ در قصيدهِ‌ <عزور قائيه> که‌ يک‌ دسته‌ مهملاتي‌ است‌ که‌ به‌ گوش‌ هيچ‌ عربي‌ نخورده‌ به‌ هزاران‌ خدا قايل‌ شده، مي‌گويد:

کلّ الا‌لوه‌ من‌ رشح‌ ا‌مري‌ تأ‌لّهت‌و کّل‌ الربوب‌ من‌ طفح‌ حکمي‌ تربّت‌

ا‌رض‌ الروح‌ بالا‌مربي‌ قدمشي‌و عرش‌ الطور قد کان‌ موضوع‌ وطئتي.

همهِ‌ خدايان‌ از رشحهِ‌ امر من‌ خدا شدند همهِ‌ پروردگاران‌ از طريق‌ حکم‌ من‌ پروردگارند

زمين‌ روح‌ به‌ واسطه‌ امر به‌ سبب‌ من‌ در آن‌ راه‌ رفته‌ شد و قلّهِ‌ طور محلّ گام‌ نهادن‌ من‌ است. 34

نويسندهِ‌ کشف‌الحيل، سپس‌ با طرح‌ ادّعاهايي‌ مشابه‌ از سوي‌ غلام‌ احمد قادياني، از بهائيان‌ مي‌پرسد: کدام‌ يک‌ از اين‌ ادّعاها حجّت‌ است؟ و در ادامه‌ آورده‌ است:

اگر ادّعاي‌ الوهيّت‌ را بايد حجّت‌ دانست‌ که‌ بهاء، <اننّي‌ اناالله> گفته‌ است، اوّلا بايد فهميد که‌ (آيا) اين‌ ادّعا مشروع‌ است؟ معقول‌ است‌ يا نه؟ هر کسي‌ مي‌داند که‌ يک‌ بشري‌ که‌ نتوانسته‌ است‌ از هيچ‌ شأ‌ني‌ از شئون‌ بشريت‌ و از هيچ‌ قانوني‌ از قوانين‌ طبيعت‌ تجاوز کند، اين‌ بشر خالق‌ سماوات‌ و ارضين‌ نيست.

خالق‌ کل‌ هر چه‌ باشد و به‌ هر وصفي‌ در آيد خواه‌ اله‌ باشد و يا طبيعت‌ يا ماده‌ واحده‌ يا جوهر الجواهر يا بسيط‌ الحقيقه‌ يا مجهول‌ النعت‌ يا به‌ هر اسم‌ ديگر خوانده‌ شود مقدّس‌ از شئون‌ بشري‌ است.

اما اين‌ که‌ (بهائيان) آيات‌ لقاء35 را دليل‌ بر خدايي‌ بهاء گرفته‌اند، اوّلاً اين‌ آيات‌ لقاء يک‌ آيات‌ متشابهه‌اي‌ است‌ که‌ کسي‌ هنوز مقصد اصلي‌ آن‌ را در نيافته.

به‌ طرق‌ مختلف‌ علماي‌ تفسير در معني‌ آن‌ سخن‌ گفته‌اند و لذا نمي‌توان‌ به‌ چنين‌ آيات‌ قابل‌ تأ‌ويل‌ استدلال‌ کرد. ثانياً اين‌ طايفه‌ اول‌ کسي‌ نيستند که‌ خدايي‌ بهاء را به‌ آيات‌ لقاء استدلال‌ کرده‌ باشد. قبل‌ از ايشان‌ هم، هرکس‌ دم‌ از <انّني‌ انا اللّه> مي‌زده، به‌ همين‌ آيات‌ استدلال‌ کرده، پس‌ استدلال‌ به‌ آن‌ آيات‌ يک‌ مقام‌ ابداع‌ و اختراعي‌ را براي‌ اين‌ طايفه‌ باقي‌ نمي‌گذارد و استدلال‌ به‌ اين‌ آيات‌ مثل‌ استدلال‌ آن‌ شخص‌ است که‌ داعيهِ‌ نبوت‌ کرده، او را نزد خليفه‌ (هارون‌ الرشيد) بردند، خليفه‌ به‌ او گفت: مگر حديث‌ <لانبيّ بعدي> را نشنيده‌اي؟ گفت: چرا، شنيده‌ام‌ و همين‌ حديث‌ دليل‌ بر نبوت‌ من‌ است؛ زيرا منم‌ آن‌ <لا> که‌ فرموده‌ است‌ بعد از من‌ نبي‌ است؛ (لانبيّ بعدي) يعني‌ <لا> بعد از من‌ نبي‌ خواهد بود.

ثالثاً با فرض‌ اين‌ که‌ بگوييم‌ آيات‌ لقاء دليل‌ است‌ بر اين‌ که‌ يک‌ روزي‌ خدا ديده‌ شود و مردم‌ او را ملاقات‌ کنند، باز دليل‌ خدايي‌ بهاء نمي‌شود؛ زيرا نه‌ در آيات‌ لقاء تعيين‌ روز شده‌ نه‌ تعيين‌ اسم. در صورتي‌ استدلال‌ اين‌ها صحيح‌ بود که‌ خدا فرموده‌ باشد که‌ من‌ در فلان‌ سال‌ و فلان‌ روز در لباس‌ ميرزا حسين‌ علي‌ بهاء جلوه‌ مي‌کنم‌ و لقاي‌ او لقاي‌ من‌ است!!!.

آواره، در پايان‌ اين‌ بخش‌ مي‌افزايد:

باز هم‌ مي‌گويم: خدا سلامت‌ بدارد يک‌ مبلّغي‌ را که‌ مثل‌ خودم‌ به‌ قدر ذرهّ اي‌ به‌ مذهب‌ بهايي‌ عقيده‌ ندارد و به‌ اصطلاح‌ امروزه‌ فقط‌ براي‌ خرسواري‌ به‌ نشر اين‌ امر مشغول‌ است، مي‌گفت: ببين‌ چه‌ طور مردم‌ را احمق‌ کرده‌اند که‌ يک‌ خداي‌ به‌ آن‌ عظمت‌ را که‌ ما معتقد بوديم‌ که‌ حّي‌ است‌ و قدير است‌ و سميع‌ و بصير است‌ و داراي‌ اسماي‌ حسني، او را در لباس‌ بشر محدودي‌ در آوردند که‌ دقيقه‌اي‌ قادر نبود که‌ خود را از يک‌ عارضهِ‌ طبيعت‌ حفظ‌ کند؛ يعني‌ <ميرزا حسين‌ علي‌ بهاء> و اکنون‌ هم‌ به‌ آن‌ يکي‌ قناعت‌ نکرده، هر روزي‌ مي‌خواهند يک‌ بچه‌ خدا و نيم‌ خدا براي‌ مردم‌ بسازند.

حتّي‌ زنان‌ اين‌ عايله‌ هر يک‌ در پي‌ يک‌ چهار يک‌ خدايي‌ مي‌کردند و در لفافهِ‌ عبارات‌ و اشارات‌ به‌ اطراف‌ چيزها نگاشته، خود را صاحب‌ الواح‌ و مقامات‌ مي‌شمرند:

امور تضحک السفهاء منها ويبکي‌ من‌ عواقبها اللبيب‌. 36

آري، به‌ طرفداران‌ بي‌خبر اين‌ مسلک‌ ساختگي‌ بايد گفت:

)و من‌يَقُل منهم اِنّي اِله من دونه فذلِکَ نَجزِيهِ جهنّم‌و کذلک نجزي ‌الظّالِمين(37

و هر کس‌ از آن‌ها بگويد: <من‌ جز خدا، معبودي‌ ديگرم>، کيفر او را جهنّم‌ مي‌دهيم! و ستمگران‌ را اين‌گونه‌ کيفر خواهيم‌ داد.

‌ادامه‌ دارد

 

——————

پي نوشت ها:

1. حسين‌ علي‌ (بهاء) نوري، در کتاب‌ اقدس، ص‌ 23 مي‌نويسد: <قد عفا اللّه‌ عنکم‌ ما نزل‌ في‌ البيان‌ من‌ محو الکتب>، خداوند از حکمي‌ که‌ در کتاب‌ بيان‌ آمده‌ که‌ همهِ‌ کتاب‌ها را نابود سازيد، صرف‌ نظر کرده.

2. آن‌چه‌ در اين‌ جا آورده‌ مي‌شود با تصرّفي‌ اندک‌ از بخش‌ نتيجه‌گيري‌ فصل‌ دوم‌ کتاب‌ <بهائيت‌ در ايران>، صص‌ 115 -116 نوشته‌ دکتر سيد سعيد زاهد زاهداني‌ مي‌باشد.

3. ر.ک: آل‌ عمران/ 7.

4. انديشهِ‌ حاکميت‌ فقها و مجتهدان‌ در حکومت‌ اسلامي‌ هم‌ در آثار شيعه‌ و هم‌ اهل‌ سنّت‌ آمده‌ است‌ و در اين‌ موضوع‌ کتاب‌هاي‌ مستقلّي‌ هم‌ تدوين‌ شده‌ است.

5. يکي‌ از ابداعات‌ بهاءاللّه، نفي‌ روحانيت‌ و ملغا نمودن‌ اين‌ نهاد است. وي‌ ضمن‌ اين‌ که‌ به‌ لزوم‌ وجود مبلّغان‌ ديني‌ اذعان‌ دارد، ولي‌ براي‌ آنان‌ هيچ‌ وضع‌ جداگانه‌اي‌ از افراد عادي‌ نمي‌پذيرد. به‌ عقيدهِ‌ او زندگي‌ مبلّغان‌ ديني‌ مي‌بايد درست‌ مثل‌ ديگر افراد جامعه‌ باشد و قشر متمايزي‌ را تشکيل‌ ندهند. در اين‌ باره، دستوري‌ در کتاب‌ بيان‌ صادر کرده‌ است.

6. ر. ک:ميرزا جاني کاشاني، نقطه` الکاف، ضميمه‌ کتاب، به‌ همّت‌ ادوارد براون.

7. بيان‌ فارسي کتابي‌ است‌ که‌ علي‌ محمد شيرازي‌ در زمان‌ تبعيد در قلعه‌ ماکو تأ‌ليف‌ آن‌ را آغاز کرد و تقريباً در مدت‌ دو سال‌ و نيم‌ مشغول‌ نوشتن‌ آن‌ بود و مي‌خواست‌ آن‌ را نوزده‌ <واحد> و هر <واحد> را نوزده‌ <باب> قرار دهد، ولي‌ نتوانست‌ بيش‌ از باب‌ دهم‌ از واحد نهم‌ را بنويسد تا اين‌ که‌ به‌ اعدام‌ محکوم‌ گرديد و وصيّت‌ کرد که‌ يحيي‌ (صبح‌ ازل) آن‌ را از روي‌ <بيان‌ عربي> کامل‌ کند.

8. علي‌ محمد باب‌ و نيز حسين‌ علي‌ بهاء معتقدند که‌ قيامت‌ هر ديني‌ عبارت‌ است‌ از نسخ‌ آن‌ که‌ به‌ تشريع‌ ديني‌ بوده‌ است؛ مثلاً دوران‌ حيات‌ حضرت‌ عيسي‌ (ع)، قيامت‌ دين‌ موسي‌ (ع) بوده‌ و دوران‌ حيات‌ پيامبر اسلام‌ (ص) قيامت‌ عيسي‌ (ع) و مدت‌ زندگي‌ علي‌ محمد، قيامت‌ دين‌ اسلام‌ (نعوذ بالله) و زمان‌ حيات‌ حسين‌ علي، قيامت‌ آيين‌ باب‌ بوده‌ است.

9. باب، آن‌ شخصي‌ که‌ پس‌ از او خواهد آمد را، <من‌ يظهره‌ اللّه> مي‌ناميد، و بهائيان‌ معتقدند که‌ مقصود از آن، حسين‌ علي‌ بهاء است.

10. مقصود از <قلم‌ اعلي> خود ميرزا حسين‌ علي‌ است.

11. ر. ک: اشراقات، ص‌ 158. کتاب‌ اشراقات، مجموعهِ‌ الواح‌ بهاء است‌ که‌ در 295 صفحه‌ به‌ چاپ‌ سنگي‌ نشر يافته‌ است. نمونه‌هاي‌ ديگر، شبيه‌ اين‌ سخن‌ در کتاب‌ اشراقات، صص‌ 90، 194، 240 و 265 آمده‌ است.

12. و نيز ر. ک: اسلمنت (مبلّغهِ‌ بهايي) بهاء الله‌ و العصر الجديد، ص‌ 50.

13. اقدس، فقره‌ 298.

14. فتوي‌ عبدالبهاء، به‌ نقل‌ از خاوري، اشراق ، <گنجينهِ‌ حدود و احکام> صص‌ 20 و 21.

15. اقدس، فقرهِ‌ 292 و 293.

16. اعراف‌ / 59، 65، 73و 85.

17. ر.ک: انبياء / 60؛ انعام/ 76،77.

18. ر.ک: صافّات‌ / 85 -96.

19. توبه‌ / 31.

20. اسراء / 40.

21. مائده‌ / 116 -117.

22. مائده‌ / 78.

23. مائده/ 79.

24. آل‌ عمران‌ / 59.

25. انبياء / 25، نحل‌ /36.

26. نحل‌ / 51.

27. بني‌ اسرائيل‌ / 23.

28. ر. ک: کهف‌ / 107؛ فصّلت‌ / 6.

29. زمر / 31.

30. آل‌ عمران‌ / 144.

31. دروس‌ في الديانه` البهائيه`، ص‌ 81: انّه‌ اليوم‌ استوي‌ علي‌ عرش‌ الربوبّيه` الکبري جمال‌ الا‌قدس‌ الا‌بهي‌ و يتجلّي‌ علي‌ اهل‌ الا‌رض‌ بکلّ اسمائه‌ الحسني‌ و صفاته‌ العليا.

32. غافر / 60.

33. اسم‌ اصلي‌ <آواره> حاج‌ شيخ‌ تفتي‌ بوده‌ است‌ که‌ مدّت‌ بيست‌ سال‌ با کمال‌ صميميت‌ در ميان‌ بهائيان‌ بوده‌ و به‌ ايشان‌ خدمت‌ مي‌نموده‌ و به‌ سبب‌ ادّعاي‌ دروغين‌ و حرف‌هاي‌ باطل‌ آنان، از اشتباه‌هاي‌ خويش‌ توبه‌ کرد.

34. کشف‌ الحيل: 1 / 55 - 56، چاپ‌ ششم.

35. مقصود آياتي‌ است‌ که‌ با اخذ به‌ ظاهر آن، مي‌توان‌ گفت‌ خداوند قابل‌ ديدن‌ است. مثل‌ <يا ايّها الانسان‌ انّک کادح‌ الي‌ ربّ کدحاً فملاقيه‌> يا <الي‌ ربّها ناظره`> و…

36. کشف‌ الحيل: 1/57 -58.

37. سورهِ‌ انبياء/ 29.

 

 

(مجله شماره 11-12 : - فرقه شناسي)

 

 

 1 نظر

با منحرفان مهدوی(5)

26 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

از آن روي که واژهِ مقدس<باب> (با تعابير مختلف ديگري که دارد) دستاويزي براي ادعاهاي ناصواب عده اي در طول تاريخ مسلمانان به ويژه در قرن سيزدهم گشته و گمراهي و ارتداد بسياري را به دنبال داشت، در اين مقاله به بازخواني مسألهِ <باب> و مدعيان و مصاديق راستين آن پرداخته، تعدادي از مدعيان دروغين<بابيت> در عصر حضور و غيبت معرفي گرديده اند.

يادسپاري‌

عنوان‌ <باب> لقبي‌ مقدّس‌ دراحاديث‌ و روايات‌ رسيده‌ از پيامبر و اهل‌ بيت‌ اطهار(ع) است‌ و افرادي‌ از اصحاب‌ برجستهِ‌ پيشوايان‌ معصوم(ع) به‌ خاطر ويژگي‌هايي‌ که‌ بر شمرده‌ خواهد شد، به‌ عنوان‌ <باب> خوانده‌ مي‌شدند.

در اين‌ ميان، عدّه‌اي‌ جهت‌ رسيدن‌ به‌ اميال‌ و هواهاي‌ نفساني‌ خويش، از اين‌ واژهِ‌ مقدّس‌ در تعاليم‌ ديني‌ و شيعي، بهره‌ جسته‌ و به‌ دروغ‌ خود را <باب‌ ائمّه> معرّفي‌ کرده‌اند.

البتّه‌ خوانندگان‌ محترم‌ بر اين‌ امر آگاهند که‌ در طول‌ تاريخ، عدّه‌اي‌ با ادّعاي‌ دروغينِ <الوهيّت>، <ربوبيّت>، <نبوّت> و <امامت>، هم‌ خود از راه‌ حق‌ منحرف‌ شدند و هم‌ عدّه‌اي‌ از مردم‌ ناآگاه‌ يا مغرض‌ و سود جو را به‌ انحراف‌ کشاندند.

در جريان‌شناسي‌ انحرافي‌ <بابيّت> دقيقاً تکرار همين‌ نکته‌ را مي‌بينيم. از اين‌ رو، بر عالمان‌ دين‌ و دست‌ اندرکاران‌ امور ديني‌ - فرهنگي‌ فرض‌ است‌ که‌ ضمن‌ بازخواني‌ تاريخ‌ گذشته، به‌ شناسايي‌ زمينه‌هاي‌ اين‌ نوع‌ انحراف‌ در عصر کنوني‌ پرداخته‌ و با اطّلاع‌ رساني‌ لازم‌ و هشدار به‌ هنگام، از پيدايش‌ <بابيّت> دروغين‌ و گرايش‌ به‌ آن‌ جلوگيري‌ به‌ عمل‌ آيد.

اينک‌ با توجّه‌ به‌ اهميّت‌ مسأله، و تناسب‌ مباحث‌ گذشته، در بخش‌ معرّفي‌ فرقه‌هاي‌ انحرافي‌ در مورد حضرت‌ مهدي(ع) - که‌ از فرقهِ‌ ضالهِ‌ <بابيّه> سخن‌ به‌ ميان‌ آمد - در اين‌ نوشتار به‌ مسألهِ‌ <باب> به‌ عنوان‌ لقبي‌ ارزش‌مند و از <ابواب> و <بوّاب> به‌ عنوان‌ انسان‌هاي‌ برجسته‌ سخن‌ خواهيم‌ گفت‌ و سپس‌ با شناسايي‌ اجمالي‌ مدّعيان‌ دروغين‌ بابيّت‌ در عصر حضور و غيبت، عدّه‌اي‌ را معرّفي‌ خواهيم‌ کرد.

 

<باب> صفتي‌ برجسته‌

<باب> يا <باب‌ الله> در برخي‌ از احاديث‌ اسلامي‌ به‌ عنوان‌ صفت‌ پيامبر اکرم(ص) و دوازده‌ امام‌ معصوم(ع) به‌ کار گرفته‌ شد. چنان‌ که‌ واژه‌هاي‌ ديگري‌ مانند: <صراط>، <سبب>، <طريق> و <سبيل> که‌ همه‌ تعبيرهاي‌ ديگري‌ از <باب‌ اللّه> اند، براي‌ ائمّه(ع) به‌ کار رفته‌ است.1

امام‌ باقر(ع) به‌ پيامبر(ص) لقب‌ <باب‌ اللّه> و <سبيل‌ اللّه> داده‌ است:

<انّ رسول‌ اللّه(ص) بابُ الله‌ الذين‌ لايؤ‌تي الا منه‌ و سبيله‌ الذي- من‌ سلکه‌ وصل‌ الي‌ اللّه>.2

حضرت‌ علي(ع) نيز، در چند روايت‌ به‌ <باب> و <باب‌ اللّه> و <باب‌ الجنّه> خوانده‌ شده‌ است. مانند:

<انّ عليّاً بابٌ فتحه‌ اللّه‌ فمن‌ دخله‌ کان‌ مؤ‌مناً>.3

<انّ عليّاً بابٌ من‌ ابواب‌ الهدي‌ فمن‌ دخله‌ کان‌ مؤ‌مناً>.

<انّ عليّاً بابٌ من‌ ابواب‌ الجنّه‌ فمن‌ دخل‌ بابَه‌ کان‌ مؤ‌مناً>.4

<انا مدينه‌ العلم‌ و علي-ّ بابها فمن‌ اراد العلم‌ فليأت‌ الباب>.

اين‌ حديث‌ صحيح‌ و متواتر است.5

فردوسي‌ آن‌ را چنين‌ معني‌ کرده‌ است:

که‌ من‌ باب‌ علمم‌ عليَم‌ در است‌ ‌درست‌ اين‌ سخن‌ گفت‌ پيغمبر است‌

و مولانا جلال‌ الدين‌ رومي‌ آن‌ را چنين‌ تفسير کرده‌ است:

چون‌ تو بابي‌ آن‌ مدينهِ‌ علم‌ را چون‌ شعاعي‌ آفتاب‌ حلم‌ را

باز باش‌ اي‌ باب‌ بر جوياي‌ باب‌ تا رسند از تو قشور اندر لباب‌

باز باش‌ اي‌ باب‌ رحمت‌ تا ابد بارگاه‌ اله‌ کفواً احد

در حديثي‌ معروف‌ که‌ به‌ روايت‌هاي‌ گوناگون‌ و در حدّ تواتر در کتاب‌هاي‌ حديثي‌ اهل‌ سنّت‌ و شيعه‌ نقل‌ شده‌ است، پيامبر(ص) خود را شهر علم، حکمت، فقه، بهشت‌ و خانهِ دانش‌ و حکمت‌ (<مدينه‌العلم>، <مدينه‌الحکمه>، <مدينه‌الفقه>، <مدينه‌الجنّه> و <دارالعلم>، <خزانه‌العلم>، <دارالحکمه>) و حضرت‌ علي(ع) را <باب> آن‌ خوانده‌ است.6

<باب‌ مدينه‌ العلم>، عنواني‌ است‌ که‌ حضرت‌ رسول(ص) به‌ امام‌ علي(ع) داد و فرمود:

چنان‌ که‌ در حديث‌ ديگر، پيامبر(ص) حضرت‌ علي(ع) را <باب‌ خدا> و <باب‌ خود> ناميده‌ است.7

<باب‌ الجنه> کنايه‌ از امام‌ حسين(ع) است. پيامبر اکرم(ص) فرمود:

<الا و انّ الحسين‌ باب‌ من‌ ابواب‌ الجنّه‌ من‌ عانده‌ حرّم‌ اللّه‌ عليه‌ ريح‌ الجنّه>.8

 

ابواب‌ الله‌

در احاديث‌ و روايات‌ تفسيري، اهل‌ بيت‌ اطهار و امامان‌ معصوم(ع) - که‌ واسطهِ‌ ميان‌ خدا و خلق‌اند - <ابواب‌ الله> خوانده‌ شده‌اند؛ هم‌ چنان‌ که‌ از آنان‌ به‌ <طريق> و <سبيل> و <سبب> و <صراط> تعبير شده‌ است. امام‌ سجاد(ع) در معرّفي‌ خود و اهل‌ بيت‌ اطهار(ع) مي‌فرمايد:

<نحن‌ ابواب‌ اللّه‌ و نحن‌ الصراط‌ المستقيم‌ و نحن‌ عيبه‌ علمه>9.

حضرت‌ علي(ع) مي‌فرمايد:

<نحن‌ الشعار والاصحاب‌ والخزنهُ والابواب‌ ولاتؤتي‌ البيوت‌ الا من‌ ابوابها>.10

جملهِ‌ اخير آن‌ حضرت، اشاره‌اي‌ است‌ به‌ آيهِ‌ شريفهِ:

<ليس‌ البرّ بأن‌ تأتوا البيوت‌ من‌ ظهورها ولکنّ البرّ من‌ اتّقي‌ و اُتوا البيوت‌ من‌ ابوابها>.11

برخي‌ از مفسّران‌ نيز مقصود از <ابواب> را در اين‌ آيه، ائمّه(ع) دانسته‌اند که‌ <طريق> و <بابِ> راه‌ يافتن‌ به‌ مدينهِ‌ علم‌ پيامبرند.12

از حضرت‌ رضا(ع) معناي‌ <ماء> را در آيهِ‌ <اًن‌ ا‌صبح‌ ماوِ‌کم‌ غوراً فمن‌ يأتيکم‌ بماء معين>13 پرسيدند و او در پاسخ‌ فرمود: <ماوِ‌کم‌ ابوابکم‌ اَي الائمّه‌ والائمّه‌ ا‌بواب‌ الله>.14 در اين‌ تفسير <ماء> در معناي‌ مجازي‌ به‌ کار رفته‌ است؛ يعني‌ آب‌ وسيلهِ‌ حيات‌ است‌ و اگر آب‌ها بخشکند، راه‌ حيات‌ بسته‌ است. امامان‌ معصوم(ع) مانند آبي‌ هستند که‌ حيات‌ معنوي‌ مردم‌ به‌ ايشان‌ وابسته‌ است‌ و در حقيقت‌ ابواب‌ وصول‌ به‌ حيات‌ معنوي‌ و واقعي‌اند و اگر در جهان، امام‌ و حجّتي‌ نباشد، باب‌ حيات‌ معنوي‌ مسدود است‌ و کسي‌ <ماء مَعين> يا آب‌ گواراي‌ زندگي‌ معنوي‌ را به‌ انسان‌ها نخواهد چشاند.

 

ابواب‌ ائمّه(ع)

در زمان‌ حضور ائمّه(ع)، افرادي‌ از صحابه‌ به‌ عنوان‌ <باب> آنان‌ معرّفي‌ شده‌اند. گويا اين‌ تعبير در زمان‌ ائمه(ع) رواج‌ داشت، هرچند در سخنان‌ خود ائمه(ع) و در کتاب‌هاي‌ رجال‌ از آنان‌ با عنوان‌ <باب> تعبير نشده‌ است، ولي‌ در کتب‌ تراجم‌ و مناقب‌ امامان‌ شيعه(ع) (مانند کتاب‌ مناقب‌ آل‌ ابي‌طالب15 و الفصول‌ المهمّه‌ في- معرفه‌ احوال‌ الائمّه(ع)16 و…) از عدّه‌اي‌ به‌ عنوان‌ <باب> يا <بوّاب> تعبير شده‌ است. مانند: سلمان‌ <باب‌ حضرت‌ علي(ع)>، سفينه‌ <باب‌ امام‌ حسين(ع)>، ابوخالد کابلي‌ و يحيي‌ بن‌ امّ الطويل‌ <باب‌ امام‌ سجّاد(ع)> و افرادي‌ ديگر که‌ خود را به‌ دروغ‌ باب‌ ائمّه(ع) معرّفي‌ مي‌کردند، مذمّت‌ شده‌اند و مورد تکذيب‌ و نفرين‌ قرار گرفته‌اند.

دستهِ‌ اوّل، آناني‌ بودند که‌ با ائمّه‌ ارتباط‌ خاص‌ داشتند، و علاوه‌ بر بهره‌وري‌ از علوم‌ و معارف‌ ائمه(ع)، در برخي‌ امور وکيل‌ و مباشر کارهاي‌ ايشان‌ و در شرايط‌ حسّاس‌ سياسي، واسطهِ‌ ائمّه(ع) و پيروان‌ آنان‌ بوده‌اند. براي‌ نمونه: ابوخالد کابلي‌ و يحيي‌ بن‌ ام‌ الطويل‌ از ياران‌ نزديک‌ امام‌ سجّاد(ع) و سال‌ها در خدمت‌ آن‌ حضرت‌ بودند.

جابر بن‌ يزيد جُعفي‌ از اصحاب‌ سرّ اهل‌ بيت‌ و از نزديکان‌ امام‌ باقر(ع) بود.

مفضّل‌ بن‌ عمر، که‌ بنا بر روايات، از علوم‌ ائمّه(ع) آگاهي‌ داشته‌ و مورد توجّه‌ خاص‌ امام‌ صادق(ع) بوده‌ است، به‌ نمايندگي‌ از آن‌ حضرت‌ به‌ کارهاي‌ شيعيان‌ رسيدگي‌ مي‌کرد و در منازعات‌ مالي‌ ايشان‌ براي‌ رفع‌ اختلاف، به‌ وکالت‌ از آن‌ حضرت، اموالي‌ پرداخت‌ مي‌کرد. وي‌ هم‌چنين‌ مباشر کارهاي‌ مالي‌ امام‌ کاظم(ع) بود و آن‌ حضرت‌ خود شخصاً پرداخت‌هاي‌ مالي‌ شيعيان‌ را نمي‌پذيرفت.

از سوي‌ ديگر، در کتاب‌هاي‌ سيره‌ و تاريخ، نوّاب‌ اربعهِ‌ امام‌ زمان(ع) در دورهِ‌ غيبت‌ صغري‌ نيز <باب> خوانده‌ شده‌اند. طبرسي‌ از آنان‌ به‌ عنوان‌ <الابواب‌ المرضيون‌ و السّفراء الممدوحون> نام‌ مي‌برد.17 ابن‌ اثير دربارهِ‌ حسين‌ بن‌ روح‌ نوبختي، يکي‌ از نوّاب‌ اربعه، مي‌گويد که‌ اماميه‌ او را <باب> مي‌ناميدند.18

عثمان‌ بن‌ سعيد عمروي، محمّد بن‌ عثمان‌ و حسين‌ بن‌ روح‌ نوبختي‌ گذشته‌ از سفارت‌ امام‌ زمان(ع) به‌ عنوان‌ باب‌هاي‌ امام‌ جواد، امام‌ هادي‌ و امام‌ عسکري(ع) نيز نام‌ برده‌ شده‌اند و در روايات‌ بر وثاقت، علم‌ و نزديکي‌ آنان‌ به‌ ائمه(ع) تصريح‌ شده‌ است.19

 

<ابواب> امام‌ مهدي(ع)

علاوه‌ بر نوّاب‌ اربعه‌ که‌ هر يک‌ پس‌ از ديگري، باب‌ حضرت‌ حجّت(ع) بودند، کساني‌ ديگر نيز به‌ <باب> معروف‌ هستند؛ او در عصر خود، از ثقات‌ و برجستگان‌ شيعه‌ به‌ شمار مي‌رفت‌ و به‌ دست‌ سفراي‌ اربعه‌ توقيعات‌ به‌ نام‌ آن‌ها از طرف‌ حضرت‌ مهدي(عج) صادر گشته‌ است.

برخي‌ از بزرگان‌ شيعه‌ که‌ در کتاب‌هاي‌ تراجم‌ و مناقب‌ از آن‌ها به‌ <باب> تعبير شده‌ است، عبارتند از:

1- ابوالحسين، محمدبن‌ جعفر اسدي‌ کوفي‌ رازي، باب‌ حضرت‌ حجّت(عج) در <ري>؛ اردبيلي‌ (صاحب‌ جامع‌ الرواه) مي‌گويد: <کان‌ احد الا‌بواب>.20

2- ابوعلي، احمدبن‌ اسحاق‌ اشعري‌ قمي‌ از اصحاب‌ حضرت‌ جواد(ع) و علي‌الهادي(ع) و باب‌ حضرت‌ حجّت(عج) در قم؛ وي‌ به‌ خدمت‌ حضرت‌ حجّت(عج) رسيد و باب‌ امام‌ در قم‌ بود.21

3- ابراهيم‌ بن‌ محمد همداني، باب‌ امام‌ مهدي(عج) که‌ چهل‌ بار حج‌ انجام‌ داده‌ است.22

4- ابواسحاق‌ ابراهيم‌ بن‌ مهزيار اهوازي، باب‌ امام(ع)؛ کشي‌ دربارهِ‌ او مي‌گويد:

<و کان‌ وکيل‌ الناحيه‌ و کان‌ الا‌مر يدور عليه>.23

5- احمدبن‌ حمزه‌بن‌ اليسع‌ قمي، باب‌ امام‌ حجّت(عج).24

6- ابوهاشم، داوود بن‌ القاسم‌ بن‌ اسحاق‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ جعفر بن‌ ابي‌طالب، باب‌ حضرت‌ حجّت(عج).25

7- محمدبن‌ علي‌ بن‌ بلال‌ از اصحاب‌ حضرت‌ حجّت‌بن‌ الحسن(عج)؛ سيّدبن‌ طاووس‌ در ربيع‌ الشيعه‌ مي‌گويد: <من‌ السفراء الموجودين‌ في‌ الغيبه‌ الصغري‌ والابواب‌ المعروفين‌ الذي‌ لايختلف‌ الاِماميه‌ القائلون‌ بامامه‌الحسن‌ بن‌ علي- فيهم>.26

8- ابومحمد الوجنائي، باب‌ امام‌ حجّت(عج).

9- محمدبن‌ ابراهيم‌ بن‌ مهزيار؛ اردبيلي‌ مي‌گويد: وي‌ نيز مانند پدرش، ابراهيم‌ بن‌ مهزيار، از ابواب‌ امام‌ و وکيل‌ آن‌ حضرت‌ بود.27

10- عمر اهوازي‌ از ابواب‌ حضرت‌ حجّت(عج).

11- ابوجعفر، عبدالله‌ ا‌بو غانم‌ قزويني‌ که‌ به‌ نام‌ وي‌ از حضرت‌ حجّت(عج) توقيع‌ صادر گرديد. وي‌ باب‌ امام(ع) در قزوين‌ بود.28

 

يادآوري‌

1- چنان‌ که‌ سيد محسن‌ عاملي‌ امين‌ گفته‌ است: ظاهراً نوّاب‌ اربعه‌ که‌ به‌ باب‌ امام‌ نيز معروف‌ هستند داراي‌ نيابت‌ عامه‌ بودند و ديگر سفرا و ابواب‌ امام، داراي‌ سفارت‌ و وکالات‌ در امور خاصّه‌ بودند.29

2- برخي‌ بر اين‌ عقيده‌اند که‌ اگرچه‌ تعبير <باب> در برخي‌ از کتب‌ تراجم، مناقب‌ و سِيَر ائمّه(ع) براي‌ ياران‌ نزديک‌ و خاصّ ايشان‌ به‌ کار رفته، ولي‌ در سخنان‌ خود پيشوايان‌ معصوم(ع) و سپس‌ در نوشته‌هاي‌ محدّثان‌ و رجاليان، از به‌ کار بردن‌ آن‌ در مفهوم‌ مثبت، پرهيز مي‌شده‌ است؛ هم‌چنان‌ که‌ نوّاب‌ اربعه‌ را نيز عموماً، <سفراء> و <وکلاء> مي‌خوانده‌اند و از نمايندگان‌ امام‌ کاظم(ع) به‌ <قوّام> تعبير مي‌کرده‌اند.

در مقابل‌ از کساني‌ چون‌ نميري‌ و شلمغاني، به‌ عنوان‌ مدّعيان‌ <بابيّت> نام‌ مي‌برده‌اند. البتّه‌ اصل‌ وجود واسطه‌ ميان‌ امام‌ و شيعيان، چه‌ در زمينهِ‌ بيان‌ احکام‌ و معارف‌ ديني‌ و چه‌ در امورمالي، هيچ‌ گاه‌ انکار نشده‌ است.30

 

بابيّت‌ دروغين‌

چنان‌ که‌ اشارت‌ رفت، در عصر حضور کساني‌ خود را به‌ دروغ‌ باب‌ ائمّه(ع) معرّفي‌ کرده‌ و بدين‌ سبب‌ به‌ تکذيب‌ و نفرين‌ ايشان‌ گرفتار شده‌اند. در اين‌ بخش‌ از نوشتار، به‌ شناسايي‌ برخي‌ از اين‌ افراد در عصر حضور و غيبت‌ مي‌پردازيم‌ تا ضمن‌ اطّلاع‌ رساني‌ تاريخي، هشداري‌ باشد براي‌ شناختن‌ و دوري‌ جستن‌ از مدّعيان‌ دروغين‌ بابيّت‌ يا وکالت‌ و نيابت‌ خاصّه‌ در اين‌ عصر - که‌ از راه‌هاي‌ گوناگون‌ مانند: اينترنت‌ به‌ فعّاليّت‌ و انحراف‌ مردم‌ مي‌پردازند - و در نتيجه‌ بستن‌ راه‌هاي‌ نفوذ و ترويج‌ باطل.

برخي‌ از مدّعيان‌ دروغين‌ بابيّت‌ در عصر حضور عبارتند از:

1- علي‌ بن‌ حسکه‌

2- قاسم‌ يقطيني‌

3- محمدبن‌ فراست‌

4- ابن‌ بابا؛

کشّي‌ در کتاب‌ رجال31 از اين‌ چهارتن‌ به‌ عنوان‌ افرادي‌ نام‌ مي‌برد که‌ ضمن‌ نشر انديشه‌هاي‌ انحرافي، مدّعي‌ بابيّت‌ امام‌ عسکري‌ و امام‌ رضا (ع) بوده‌اند، ولي‌ ائمّه(ع) آنان‌ را به‌ شدّت‌ رد کرده‌ و شيعيان‌ را از تماس‌ با ايشان‌ برحذر داشته‌اند.

 

برخي‌ از مدّعيان‌ دروغين‌ <بابيّت> در عصر غيبت‌

در ميان‌ شيعيان، گروهي‌ از همان‌ آغاز غيبت‌ به‌ کذب‌ و افترا، ادّعاي‌ بابيت‌ و سفارت‌ نمودند که‌ برخي‌ از آن‌ها عبارتند از:

1- ابومحمد شريعي؛ وي‌ که‌ از اصحاب‌ امام‌ يازدهم(ع) بود، نخستين‌ شخصي‌ است‌ که‌ <بابيّت> را به‌ دروغ‌ مدّعي‌ گرديد و اين‌ مقام‌ را به‌ خود نسبت‌ داد.32

2- محمدبن‌ نصير نميري؛ مؤ‌سّس‌ فرقهِ‌ <نصيريه> که‌ پس‌ از ابومحمد شريعي‌ ادّعاي‌ بابيّت‌ نمود و از غلات‌ است‌ و حضرت‌ حجّت(عج) او را لعن‌ فرمود، هنگام‌ مرگ‌ زبانش‌ سنگين‌ شد، به‌ گونه‌اي‌ که‌ وقتي‌ پيروانش‌ از او پرسيدند باب‌ بعد از تو کيست؟ او با لکنت‌ گفت: احمد. پيروانش‌ مقصود او را که‌ غرض‌ کدام‌ احمد است، نفهميدند و به‌ سه‌ فرقه‌ تقسيم‌ شدند؛ فرقه‌اي‌ گفتند: مقصود او احمد فرزندش‌ است‌ و فرقهِ‌ دوم‌ گفتند: احمدبن‌ موسي‌ بن‌ الفرات‌ است‌ و فرقهِ‌ سوم‌ به‌ احمدبن‌ ابي‌ الحسين‌ بن‌ بشر گرويدند و هر سهِ‌ آنان‌ ادّعاي‌ بابيّت‌ نمودند.33

3- حسين‌ بن‌ منصور حلاج، عارف‌ مشهور، از مدّعيان‌ بابيّت.34

4- ابوجعفر، محمدبن‌ علي‌ شلمغاني‌ معروف‌ به‌ ابن‌ ابي‌ العزاقر از مدّعيان‌ بابيّت.35

5- ابوبکر، محمدبن‌ احمدبن‌ عثمان‌ بغدادي، برادرزادهِ‌ ابوجعفر محمدبن‌ عثمان‌ بن‌ سعيد عمري‌ سفير دوم‌ حضرت‌ حجّت(عج) از مدّعيان‌ بابيّت.36

6- احمدبن‌ هلال‌ کرخي‌ (180-267ه .ق) از مدّعيان‌ بابيّت؛ دربارهِ‌ وي‌ گفته‌اند: <کان‌ غالياً متّهماً في- دينه… ورد فيه‌ ذموم‌ عن‌ سيّدنا ا‌بي- محمد العسکري->.37

7- ابودلف‌ مجنون، محمدبن‌ مظفّر الکاتب‌ ازدي، صاحب‌ کتاب‌ <اخبارالشعراء> از مدّعيان‌ بابيّت.38

8- عبدالله‌ بن‌ ميمون‌ القداح‌ در سال‌ 251 ه .ق‌ مدّعي‌ نيابت‌ خاصه‌ گرديد.

9- يحيي‌ بن‌ زکرويه‌ (ذکرويه) در سال‌ 281 ه .ق‌ مدّعي‌ نيابت‌ خاصه‌ و باب‌ امام‌ گرديد.

10- محمدبن‌ سعد شاعر کوفي‌ متوفّاي‌ سال‌ 540 ه .ق‌ مدّعي‌ باب‌ امام‌ گرديد.

11- احمدبن‌ حسين‌ رازي‌ متوفّاي‌ سال‌ 670 ه .ق‌ مدّعي‌ باب‌ امام‌ گرديد.

12- سيد شرف‌ الدين‌ ابراهيم‌ متوفّاي‌ سال‌ 663 ه .ق؛ مدّعي‌ نيابت‌ خاصه‌ و باب‌ امام‌ گرديد. سپس‌ مدّعي‌ امامت‌ شد. از شيراز به‌ خراسان‌ رفته، مدّتي‌ در خراسان‌ بود و هنگام‌ برگشتن‌ به‌ شيراز داعيهِ‌ خود را آشکار کرد.39

13- حسين‌ بن‌ علي‌ اصفهاني‌ کاتب‌ متوفّاي‌ 853 ه .ق‌ صاحب‌ کتاب‌ <ادب‌ المرء>.

14- علي‌ بن‌ محمد سجستاني‌ بغدادي‌ متوفّاي‌ سال‌ 860 ه .ق‌ صاحب‌ کتاب‌ <ايقاظ>.

15- محمد نوربخش، رئيس‌ و مؤ‌سّس‌ فرقهِ‌ نوربخشيه‌ (795 - 896 ه .ق)؛ در سال‌ 826 ه .ق‌ مدّعي‌ نيابت‌ و باب‌ امام‌ گرديد و سپس‌ مهدويت‌ خود را اعلام‌ نمود.

16- سيّد محمد هندي‌ متوفّاي‌ سال‌ 987 ه .ق؛ وي‌ که‌ اديب‌ و شاعر بود، در مشهد مي‌زيست‌ و مدّعي‌ بابيّت‌ گرديد.

17- محمدبن‌ فلاح‌ مشعشع‌ رئيس‌ مشعشعين‌ خوزستان‌ که‌ دعوي‌ نيابت‌ خاصه‌ و بابيت‌ نمود. سپس‌ مدّعي‌ مهدويت‌ شد و در سال‌ 841 ه .ق‌ دعوت‌ خود را آشکار نمود. وي‌ سال‌ها در خوزستان‌ حکومت‌ نمود تا آن‌ که‌ در سال‌ 870 ه .ق‌ وفات‌ يافت.40

18- عباس‌ فاطمي؛ در اواخر قرن‌ هفتم‌ مي‌زيسته‌ ادّعاي‌ بابيّت‌ خاصه‌ و مهدويت‌ نمود. وي‌ داراي‌ پيرواني‌ بوده‌ و دولتي‌ تشکيل‌ داد و شهر فاس‌ را تصرّف‌ نمود و در پايان‌ کار به‌ مکر و حيله‌ به‌ قتل‌ رسيد و دولت‌ وي‌ منقرض‌ گشت.41

19- درويش‌ رضا قزويني؛ متوفّاي‌ 1041 ه .ق‌ مدّعي‌ بابيت‌ بود و در عصر شاه‌ صفي‌ صفوي‌ خروج‌ کرد. وي‌ از طايفهِ‌ مانلو است‌ و در زيِّ درويشان‌ و قلندران‌ به‌ سياحت‌ پرداخت. سپس‌ به‌ مقام‌ رياست‌ و رهبري‌ رسيد.42

20- شيخ‌ مهدي‌ مشهدي‌ متوفّاي‌ 1291 ه .ق‌ داراي‌ تأليفاتي‌ چون‌ الاسرار و الملاحم‌ است، مدّعي‌ بابيّت‌ گرديد.

21- سيّد علي‌ مشهدي‌ بزّاز که‌ در زمان‌ سلطنت‌ سلطان‌ سليمان‌ صفوي‌ مي‌زيسته‌ مدّعي‌ بابيّت‌ گرديد.

22- محمّد فاسي‌ مغربي‌ متوفّاي‌ 1095 ه .ق‌ صاحب‌ کتاب‌ سبيل‌ الاولياء مدّعي‌ بابيّت‌ گرديد.

23- ميرزا محمد هروي؛ مدّتي‌ در هندوستان‌ بود و تأليف‌هايي‌ دارد که‌ نظم‌ کلمات‌ قصار حضرت‌ اميرمؤ‌منان(ع) از آن‌ جمله‌ است. وي‌ در زمان‌ فتحعلي‌شاه‌ قاجار پس‌ از آن‌ که‌ مدّعي‌ بابيت‌ گرديد، به‌ قتل‌ رسيد.

24- محمدبن‌ عبداللّه‌ حسان‌ المهدي، پس‌ از تحصيل‌ در علوم‌ ديني‌ به‌ حج‌ رفت‌ و از مکّه‌ به‌ صومال‌ بازگشت‌ و از مدّعيان‌ اصلاح‌ بود و در سال‌ 1899 ميلادي‌ خود را باب‌ و سپس‌ مهدي‌ موعود اعلان‌ نمود. وي‌ مؤ‌سّس‌ فرقهِ‌ صالحيه‌ است.

25- محمد احمدبن‌ عبدالله‌ سوداني‌ (1843 - 1885 م) از خاندان‌ سادات‌ حسيني، پس‌ از تکميل‌ علوم‌ ديني‌ به‌ حج‌ رفت‌ و در بازگشت‌ از مکّهِ‌ مکرّمه‌ خود را باب‌ امام‌ سپس‌ مهدي‌ موعود اعلام‌ نمود و تمام‌ قبايل‌ کردخان‌ و دارخور و بحرالغزال‌ و سودان‌ شرقي‌ با وي‌ بيعت‌ کردند او به‌ جنگ‌ با انگليسي‌ها که‌ سودان‌ را تصرّف‌ کرده‌ بودند پرداخت‌ و خرطوم‌ پايتخت‌ سودان‌ را فتح‌ نمود و در ام درمان‌ وفات‌ يافت.43

علاوه‌ بر اين‌ عدّه‌اي‌ که‌ اسامي‌ آنان‌ ذکر شد، هر از چند گاهي، افرادي‌ به‌ دروغ‌ ادّعاي‌ بابيت‌ مي‌کنند. در قرن‌ سيزدهم‌ هجري‌ آن‌ که‌ در اين‌ ارتباط‌ گروهي‌ را به‌ انحراف‌ کشانيد، سيد علي‌ محمد شيرازي‌ بود که‌ فرقهِ‌ ضالّهِ‌ بابيه‌ را بنا نهاد و تفصيل‌ ماجراي‌ وي‌ در همين‌ مجلّه‌ آمده‌ است. در سال‌هاي‌ اخير، برخي‌ ديگر از اين‌ موضوع‌ سوء استفاده‌ کرده‌ و به‌ دروغ‌ ادّعاهايي‌ را مطرح‌ کردند، ولي‌ مورد قبول‌ ديگران‌ قرار نگرفته‌اند.

به‌ خواست‌ خداوند، در نوشتار آتي‌ از فرقهِ‌ ضالّه‌ بهائيت‌ که‌ پس‌ از بابيّت‌ به‌ وجود آمد، سخن‌ خواهيم‌ گفت.

 

——————

پي‌ نوشت‌ها:

1. دانشنامهِ‌ جهان‌ اسلام، زير نظر سيد مصطفي‌ ميرسليم، ج‌ 1، ص‌ 10؛ لازم‌ به‌ يادآوري‌ است‌ که‌ در اين‌ مقاله‌ علاوه‌ بر مصادر معرّفي‌ شده‌ در پا نوشت، مصادر زير هم‌ استفاده‌ و اقتباس‌ شده‌ است: دانشنامهِ‌ جهان‌ اسلام، ج‌ 1، ص‌ 10 - 12، مقالهِ‌ عباس‌ زرياب‌ و حسن‌ طارمي؛ دايره‌المعارف‌ تشيع، جلد سوم، واژهِ <باب>.

2. بصائرالدرجات‌ في- فضائل‌ آل‌ محمد، محمدبن‌ حسن‌ صفار قمي، ص‌ 199، چاپ‌ محسن‌ کوچه‌ باغي‌ تبريزي، قم‌ 1404.

3. اصول‌ کافي، 1/437.

4. همان: 2/388 - 389.

5 و6 . علاوه‌ بر مصادر پيش‌ گفتهِ‌ شيعي، براي‌ اسناد اين‌ حديث‌ نگاه‌ کنيد به: حليه‌الاولياء: 1/65، 7/34؛ المستدرک‌ علي‌ الصحيحين، حاکم‌ نيشابوري: 3/126؛ تاريخ‌ بغداد: 2/377؛ الاستيعاب‌ في- معرفه‌ الاصحاب، ابن‌ عبدالبر: 2/462، 463.

7. ر.ک: بحارالانوار: 40/200-207؛ الغدير: 6/61-81؛ احقاق‌ الحق‌ و ازهاق‌ الباطل، نورالله‌ شوشتري، ج‌ 5،

ص‌468-515.

8. بحار: 26/263.

9. بحار: 24/12.

10. نهج‌البلاغه، خطبه‌ 154.

11. بقره‌ / 189.

12. ر.ک: مجمع‌البيان‌ طبرسي، ذيل‌ آيه؛ تفسير فيض‌ کاشاني، ذيل‌ آيه.

13. ملک‌ / 30.

14. بحار: 24/100.

15. ر.ک: مناقب‌ آل‌ ابي‌ طالب، ابن‌ شهرآشوب، ج‌ 4، ص‌ 77، 176، 211، 280، 325، 368، 380، 402، 423.

16. الفصول‌ المهمّه، ابن‌ صبّاغ، ص‌ 229، 241، 262، 274، 281.

17. ر.ک: الاحتجاج، ص‌ 477.

18. ر.ک: الکامل‌ في‌ التاريخ: 8/290.

19. در کتاب‌ الهدايه‌الکبري‌ في‌ تاريخ‌ الائمّه‌ (حسين‌ بن‌ حمدان‌ خصيبي… - 358 ه .ق) کساني‌ به‌ عنوان‌ <ابواب> نام‌ برده‌ شده‌اند که‌ <حاملان‌ اسرار و علوم‌ ائمه(ع>) بودند و در عين‌ حال‌ براي‌ هر امام‌ وکلايي‌ نيز معرّفي‌ شده‌اند که‌ واسطهِ‌ امام‌ با شيعيان‌ در کارهاي‌ مالي‌ و غير آن‌ بودند.

20. جامع‌الرواه: 2/83.

21. همان: 1/41؛ رجال‌ ابن‌ داود، ص‌ 24.

22. رجال‌ کشي، ص‌ 508 - 509؛ جامع‌الرواه: 1/33.

23. رجال‌کشي، ص‌ 446؛ و نيز ر.ک: رجال‌ ابن‌ داود، ص‌ 19؛ جامع‌الرواه: 1/35.

24. ر.ک: اعيان‌ الشيعه: 2/48؛ رجال‌ ابن‌ داود، ص‌ 27؛ جامع‌الرواه: 1/49.

25. جامع‌الرواه: 1/307؛ فهرست‌ شيخ‌ طوسي، ص‌ 131.

26. جامع‌ الرواه: 2/153؛ رجال‌ ابن‌ داود، ص‌ 24.

27. جامع‌الرواه: 2/44.

28. ضيافه‌الاخوان، ص‌ 66؛ الغيبه، شيخ‌ طوسي، ص‌ 172.

29. ر.ک: اعيان‌ الشيعه: 2/48.

30. ر.ک: دانش‌ نامهِ‌ جهان‌ اسلام، همان: 1/12.

31. رجال‌ کشي، شمارهِ‌ 997 - 999، 1048.

32. بحارالانوار: 51/367.

33. معجم‌ رجال‌ الحديث، ابوالقاسم‌ خوئي: 17/336-338.

34. بحارالانوار: 51/369؛ معجم‌ رجال‌ الحديث: 6/97.

35. بحارالانوار: 51/371؛ معجم‌ رجال‌ الحديث: 17/53.

36. معجم‌ رجال‌ الحديث: 17/297.

37. جامع‌ الرواه: 1/74؛ بحارالانوار: 51/368؛ معجم‌ رجال‌ الحديث: 2/367-371.

38. جامع‌الرواه: 2/202؛ معجم‌ رجال‌ الحديث: 17/296.

39. تاريخ‌ وصاف، ص‌ 191 - 192؛ مدّعيان‌ نبوت‌ و امامت، ص‌ 263 - 264.

40. تاريخ‌ پانصد ساله‌ خوزستان، کسروي، ص‌ 23 به‌ بعد؛ مدّعيان‌ نبوّت‌ و مهدويت، ص‌ 265-271.

41. مدّعيان‌ نبوّت‌ و مهدويت، ص‌ 265.

42. همان، ص‌ 276.

43. دائره‌المعارف‌ تشيّع، ج‌ 3، ص‌ 3 و 4.

 

 

(مجله شماره 8-9 : - فرقه شناسي)

 

 

 نظر دهید »

با منحرفان مهدوی (4)

17 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

اشاره: پيروان فرقه‏ي شيخيّه، پس از مرگ شيخ احمد احسايي، پيرامون سيّد کاظم رشتي گرد آمدند. با مرگ سيّد کاظم رشتي، بر سر جانشيني او، اختلاف شد و اين فرقه به گروه‏هايي مانند کريمخانيه، باقريه،… تقسيم شد.

نوشتار حاضر، انشعاب اين گروه‏ها و پيدايش فرقه‏ي بابيّه از اين ميان را بررسي مي‏کند و به زوايايي از زندگي علي محمد باب مي‏پردازد.

 

يادآوري‏

مطالبي در شناسه‏ي فرقه‏ي شيخيه - از شيخ احمد احسايي به عنوان رهبر و مؤسّس، و شاگرد و جانشينش سيد کاظم رشتي - در دو قسمت از مقاله‏ي ((شيخيه، بستر پيدايش بابيّت و بهائيّت)) آمده بود. تعريف فرقه‏ي شيخيه، شرح حال، اعتقادات و افکار شيخ احمد احسايي، موضع‏گيري عالمان و فقيهان در برابر انحرافات عقيدتي وي و نيز شخصيّت ابهام‏آميز سيّد کاظم رشتي و مسأله‏ي بدعت رکن رابع را ملاحظه کرديم. وعده داده بوديم که به انشعابات فرقه‏ي شيخيه و سپس ادّعاهاي دروغين ميرزا علي محمد شيرازي ملقّب به ((باب)) - يکي از مدّعيان جانشيني سيد کاظم رشتي - پرداخته شود که اينک، اين موضوعات را پي مي‏گيريم.

 

فرقه‏هاي شيخيه‏

گرچه پس از در گذشت شيخ احمد احسايي، پيروان او گرد سيّد کاظم رشتي حلقه زدند و جانشيني وي را پذيرفتند، ولي پس از وفات سيّد کاظم، بر سر جانشيني وي اختلافات چندي ميان پيروان او به وجود آمد. اينک، با معرّفي مهم‏ترين مدّعيان جانشيني او، به انشعابات فرقه‏ي شيخيّه، اشاره مي‏کنيم. در ضمن اين بحث، به بعضي از فرقه‏هاي معروف يا منسوب به شيخيّه - که از انحرافات عقيدتي، تبرّي جسته‏اند - اشاره مي‏شود و کيفيّت بستر سازي شيخيّه براي پيدايش ((بابيّه))، روشن مي‏گردد. در حقيقت، سيري اجمالي ((از شيخيگري تا بابيگري)) صورت مي‏گيرد.

 

الف) شيخيّه‏ي کريمخانيّه‏

پس از مرگ سيّد کاظم رشتي، مدّت کمي بر سر جانشيني او اختلاف بود. دراين ميان، يکي از شاگردان وي به نام ((محمد کريم خان کرماني)) (1225 - 1288 ق) با توجّه به موقعيّت ويژه‏اي که داشت، مدّعي رهبري اين فرقه شد و برخي نيز دور او جمع شدند. از ويژگي‏هاي برجسته‏ي او در ميان شاگردان سيّد کاظم، يکي، نزديکي او به استادش و ديگري، نزديکي به دربار قاجار بوده است؛ زيرا، پدر او، حاج ابراهيم خان، مشهور به ظهيرالدوله، پسر عمو و داماد فتحعلي شاه و حاکم خراسان و کرمان بوده است. وي، از دوستداران شيخ احمد احسايي بود و در ترغيب شاه براي ملاقات با شيخ احمد، نقش مهمّي داشته است. از اين رو، محمّد کريم خان، با عنايت به اين موقعيّت ويژه، توانست براي اين فرقه، جايگاه محکم‏تري فراهم کند و به تبليغ آن بپردازد.

طرفداران محمّد کريم خان به ((شيخيّه‏ي کرمانيّه)) معروف‏اند و به فرقه‏ي ((کريمخانيّه)) نيز خوانده مي‏شوند. مرکز شيخيّه، در زمان محمّد کريم خان، کرمان بود، امّا وي، مبلّغاني را براي مرام شيخيّه به شهرهاي مختلف فرستاد.

هرچند وي، پسر خود، حاج محمد خان (1263 - 1324 ق) را به جانشيني نصب کرد، امّا بر سر جانشيني وي، پس از مرگ‏اش در سال 1288 ه .ق از دو جهت، اختلاف روي داد:

اوّلاً، ميان پسران‏اش، حاج رحيم خان و حاج زين العابدين خان و حاج محمد خان، بر سرِ جانشيني پدر اختلاف افتاد و علاوه بر محمّد خان، رحيم خان هم مدّعي نيابت پدر بود و طرفداراني هم پيدا کرد.

ثانياً، درميان پيروان‏اش که شايد از موروثي شدن رهبري فرقه، ناخرسند بودند، اختلاف شد.

از اين رو، انشعابات ديگري پس از مرگ حاج محمد کريم خان، در فرقه‏ي شيخيّه رخ داد. فرقه‏ي ((باقريّه)) از جمله‏ي آن‏ها است.

اکثريّت شيخيّه‏ي کرمانيّه، پس از مرگ محمّد خان، برادرش زين العابدين خان (1260 - 1376 ق.) را به رهبري خويش برگزيدند. پس از او، ابوالقاسم خان، و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيّه‏ي کرمانيّه برگزيده شدند.

عبدالرضا خان، در سال 1358 ش ترور شد.(1)

 

ب) شيخيّه‏ي ((باقريّه))

فرقه‏ي ((باقريّه)) از فرق ((شيخيّه))، پيرو ميرزا محمد باقر خندق آبادي دُرچه‏اي هستند که بعداً به ميرزا باقر همداني معروف شد. وي، نماينده‏ي حاج محمّد کريم خان کرماني در همدان بود و پس از وي، دعوي جانشيني او را کرد و جنگ ميان ((شيخي)) و ((بالاسري)) را در همدان به راه انداخت.

ميرزا محمّد باقر، داراي تأليفات چندي است. وي، از کرمان، با ميرزا ابوتراب - از مجتهدان ((شيخيّه)) از طايفه‏ي نفيسي‏هاي کرمان - و عدّه‏اي ديگر مهاجرت کردند و در نايين و اصفهان و جندق و بيابانک و همدان، پيرواني يافتند و سلسله‏ي ((باقريّه)) را در همدان تشکيل دادند.(2)

 

ج) شيخيّه‏ي ((آذربايجان))

در آذربايجان (ايران)، عالمان چندي به تبليغ و ترويج آراي شيخ احمد احسايي پرداختند. سه طايفه‏ي مهم از آنان، قابل ذکرند که عبارت‏اند از:

 

1- خانواده‏ي ((حجةالاسلام))

بزرگ اين خاندان، ميرزا محمّد مامقاني، معروف به حجةالاِسلام (م‏1269 ق.) است. او، نخستين عالم و مجتهد شيخي آذربايجان است. وي، مدّتي شاگرد شيخ احمد احسايي بود و از او اجازه‏ي روايت و اجتهاد دريافت کرد و نماينده‏ي وي در تبريز گشت.

او، همان شخصي است که حکم تکفير و اعدام ((علي محمّد باب)) را در تبريز صادر کرد و بدين وسيله، ضمن باطل خواندن ادّعاهاي يکي از شاگردان سيّد کاظم، برائت فرقه‏ي شيخيّه‏ي آذربايجان از بدعت ايجاد شده به دست علي محمّد باب را اعلام کرده است.

((حجّةالاسلام))، سه فرزند دانشمند داشت که هر سه، از مجتهدان شيخي تبريز به شمار مي‏رفتند و به لقب ((حجةالاسلام)) معروف بودند.

فرزند ارشد او، ميرزا محمد حسين حجةالاسلام (م 1313 ق) نام داشت و نزد سيّد کاظم رشتي تلمّذ کرده بود.

وي، پس از وفات پدرش در سال 1269 ه ق، رياست طايفه‏ي شيخيّه را به دست گرفت و به جاي پدر در کرسي تعليم و تربيت پيروان طريقه‏ي شيخ احمد احسايي مستقرّ گرديد.

فرزند دوم او، ميرزا محمّد تقي حجةالاسلام (1247 - 1312 ق) نام داشت. وي، از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او ((نيّر)) است و ((ديوان اشعار)) او هم نشر يافت.(3)

فرزند سوم او، ميرزا اسماعيل حجةالاسلام (م 1317 ق) نام داشت. وي، از شاگردان ميرزا محمّد باقر اُسکويي بود. او، پس از برادرش حجةالاسلام ميرزا محمد تقي، در تبريز از مراجع بزرگ شيخيّه بود.

فرزند ميرزا محمّد حسين حجةالاسلام، ميرزا ابوالقاسم حجةالاسلام (م 1362 ق) آخرين فرد روحاني (و عالم ديني از) خانواده‏ي حجةالاسلام است.(4)

 

2- خاندان ((ثقةالاسلام))

دومين طايفه‏ي شيخيّه‏ي آذربايجان، خانواده‏ي ((ثقةالاِسلام)) اند. ميرزاشفيع تبريزي، معروف به ((ثقةالاِسلام))، بزرگ اين خاندان است. وي، از شاگردان شيخ احمد احسايي بود.

فرزند او، ميرزا موسي ثقةالاسلام نيز از علماي شيخيّه‏ي تبريز بود. وي، در سال 1330 ق، به جرم مشروطه خواهي و مبارزه با روس‏ها، به دست روس‏هاي تزاري، در تبريز به دار آويخته شد.

برادر او، ميرزا محمّد نيز از علماي شيخيّه‏ي تبريز به شمار مي‏رفت.

 

3- خاندان ((احقاقي))

سومين طايفه‏ي شيخيّه‏ي آذربايجان، خاندان ((احقاقي)) اند. بزرگ اين خانواده، ميرزا محمّد باقر اسکويي (1230 - 1301 ق) از مراجع تقليد و داراي رساله‏ي عمليه، بود. او، شاگرد ميرزا حسن، مشهور به ((گوهر)) (م 1266 ق)، از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيّد کاظم رشتي، بود.

پسران سيّد کاظم رشتي، در کربلا، نزد او درس مي‏خواندند. او، پس از درگذشت سيّد، دعوي جانشيني او را کرد.(5)

فرزند ميرزا محمدباقر، ميرزا موسي احقاقي (1279 - 1364 ق) نيز از علما و مراجع شيخيّه است. او، کتابي به نام ((احقاق الحق و إبطال الباطل)) نگاشت و در آن، عقايد شيخيّه را به تفصيل، بيان کرد. پس از اين تاريخ، او و خاندان‏اش به احقاقي مشهور شدند. در اين کتاب، برخي از آراي شيخيّه‏ي کرمان و محمّد کريم خان، مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است.(6)

از جمله فرزندان ميرزا موسي احقاقي، ميرزا علي، ميرزا حسن، ميرزا محمد باقر هستند که از علماي بزرگ شيخيّه‏ي احقاقيه بودند. هم اينک، مرکز اين گروه، کشور کويت است و رياست آن را تا چندي قبل، ميرزا حسن احقاقي بر عهده داشت که مرجع فقهي شيخيه‏ي آذربايجان و اُسکو به شمار مي‏رفت و پس از درگذشت وي، فرزندش عهده دار مسايل شرعي پيروان پدرش گرديد.(7)

 

ياد آوري‏

يکي از عالمان و نويسندگان شيخيّه‏ي احقاقيه، در کتابي به نام ((حقايق شيعيان)) به تعريف و تمجيد شيخ احمد احسايي پرداخته، اعتقادات باطلي که بدو منسوب است، را انکار کرده، و بر اين عقيده است که دشمنان شيخ، به وي نسبت‏هاي ناروايي داده‏اند و ساحت شيخ از هر گونه عقيده‏ي خلاف مشهور بزرگان شيعه مبرّا است. وي، انحراف فکري به وجود آمده پس از سيّد کاظم رشتي را به برخي از شاگردان فرومايه‏ي سيّد نسبت مي‏دهد و مدّعي است که شيخ و سيّد و طرفداران حقيقي آنان، از اين نوع ادّعاها، بيزارند و در حقيقت، خودِ علماي شيخيّه بودند که به جنگ مدّعيان ((رکنيّت)) يا ((ناطقيّت)) و ((بابيّت)) رفته‏اند.(8)

تفاوت آرا ميان شيخيّه‏ي کرمان و آذربايجان‏

شيخيّه‏ي کرمان و آذربايجان، در اعتقادات، خود را پيرو آراي شيخ احمد احسايي و سيّد کاظم رشتي مي‏دانند، امّا در فروع دين و اعمال، با هم اختلاف نظر دارند. کرماني‏ها، از شيوه‏ي اخباريگري پيروي مي‏کنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند، امّا شيخيه‏ي آذربايجان، به اجتهاد و تقليد معتقدند و از مراجع تقليد خودشان پيروي مي‏کنند.

البته، در عقايد نيز شيخيّه‏ي آذربايجان بر خلاف شيخيّه‏ي کرمان، خود نيز به اجتهاد مي‏پردازند و آراي شيخ احمد و سيّد کاظم را بر اساس تلقّي خويش از احاديث تفسير مي‏کنند.

از ديگر اختلافات کرماني‏ها و آذربايجاني‏ها، مسئله‏ي ((رکن رابع)) است. شيخيّه‏ي کرمان، اصول دين را چهار اصل توحيد و نبوت و امامت و رکن رابع مي‏دانند، امّا شيخيّه‏ي آذربايجان، به شدّت، منکر اعتقاد به رکن رابع هستند(9) و اصول دين را پنج اصلِ توحيد و نبوّت و معاد و عدل و امامت مي‏دانند. آنان، چنين استدلال مي‏کنند که شيخ احمد احسايي، در ابتداي رساله‏ي حياةالنفس، و سيّد کاظم رشتي در اصول عقايد، اصول دين را پنج اصل مذکور مي‏دانند و در هيچ يک از کتب و رسائل اين دو نفر، نامي از رکن رابع برده نشده است.(10)

 

د) شيخيه‏ي ((بابيّه))

از رويدادهاي مهم در فرقه‏ي شيخيّه پس از درگذشت سيّد کاظم رشتي، ادّعاي جانشيني وي از سوي ميرزا علي محمّد شيرازي و اعلام حمايت برخي از عالمان شيخي و شاگردان سيّد از او بوده است. آن ادّعا و اين اعلام حمايتِ نا ميمون، منشأ بسياري از انحرافات عقيدتي و کفر و ارتداد رييس گروه و ساير طرفداران وي گرديده است.

چنان که اشارت رفت، ادّعاي ((شيعه‏ي کامل)) يا ((رکن رابع)) و ((ناطقيت)) در ميان فرقه‏ي شيخيّه، زمينه ساز ادّعاي ((بابيّت)) و پذيرش آن از سوي جمعي از طرفداران اين فرقه شد که خود، فرقه‏ي مستقلي ديگري را تشکيل دادند و به نام ((بابيّت)) شناخته شده‏اند.

ادّعاي دروغين ((بابيّت))، هر از چند گاهي، از زمان ائمّه‏عليهم السلام تا قرن حاضر، کم و بيش رواج داشته است، امّا هيچ يک از مدّعيان دروغين آن، به اندازه‏ي ميرزا علي محمّد باب، جامعه‏ي اسلامي را به انحراف نکشاند. علاوه بر آن - چنان که خواهد آمد - ميرزا علي محمّد باب، غير از ادّعاي دروغين بابيّت، ادّعاي ديگري را مطرح کرد که زمينه ساز فرقه‏ي ديگري به نام ((بهائيت)) شد.

به توفيق الهي، در ادامه‏ي اين سلسله مقاله‏ها، جوانب موضوع را پيگيري مي‏کنيم. اينک به معرّفي فرقه‏ي ((بابيّه)) مي‏پردازيم.

 

بنيانگذار فرقه‏ي ((بابيه))

فرقه‏ي ((بابيّه)) به دست ميرزا علي محمّد شيرازي، ملقّب به ((باب)) تأسيس شد. بابيّه، او را ((حضرت اعلي)) و ((نقطه‏ي اولي)) هم لقب داده‏اند. وي، فرزند سيّد رضاي بزّاز است.(11)او، در يکم محرم سال 1235 هجري، مطابق با 13 اکتبر 1819 ميلادي، در شيراز به دنيا آمد.(12) مادر او، فاطمه بيگم نام داشت. در طفوليّت، پدرش وفات کرد و او تحت حمايت عموي خود حاجي سيّد علي تربيت يافت.

وي، تحصيلات ابتدايي‏اش را در شيراز آغاز کرد و در نوجواني به بوشهر رفت و نزد شخصي به نام شيخ محمّد که به ((شيخ عابد)) شهرت داشت، به تحصيل پرداخت.(13)

شيخ عابد که از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيّد کاظم رشتي بود(14) در بوشهر (ايران) به تعليم و تربيت و تدريس اشتغال داشت. سيّد علي محمّد، نزد او، به خواندن و نوشتن پرداخت و قسمتي از ادبيات فارسي و عربي و کلّيات مطالب و آموزه‏هاي شيخيه را آموخت و بدين ترتيب از همان دوران، با نام رؤساي شيخيّه (احسايي و رشتي) آشنا شد.

 

تحصيل و تجارت ((باب))

تحصيلات سيّد علي محمد، اندک بود. او، در نوشتن مطالب به زبان فارسي و بويژه عربي، دچار اشتباهات فاحش شده که نشانه‏ي عدم اطّلاع کافي وي از ادبيات زبان عربي و فارسي است. او، پس از مدّتي کوتاه که به تحصيل پرداخته بود، دست از آن کشيد و در هفده سالگي، همراه دايي خويش، ميرزا سيّد علي تاجر، شغل پدر را پيشه‏ي خويش ساخت.(15) وي، حدود پنج سال در ((بوشهر)) که داراي هوايي گرم است، اقامت گزيد و با داد و ستد در بندر بوشهر، زندگي خويش را مي‏گذراند.

برخي آورده‏اند، چون وي، مجذوب مسايل مذهبي بود، در پناه قيافه‏ي محجوب و چهره‏ي زيبا و حسن خلق و سلوک با مردم، توانست عدّه‏اي را به سوي خود جلب کند.(16)

 

حضور در مجلس درس سيّد کاظم رشتي‏

سيّد علي محمّد، پس از توقّف پنج ساله در بوشهر، با رها کردن تحصيل و تجارت، به شيراز بازگشت و از آن جا به مکّه سفر کرد، سپس براي زيارت قبر امام حسين‏عليه السلام و تحصيل علم، به کربلا رفت و در آن جا، به جهت سنخيّت فکري و شنيدن آوازه‏ي سيّد کاظم رشتي - شاگرد و جانشين و مفسّر آراي شيخ احمد احسائي - به وي گرايش پيدا کرد.

چنان که پيش از اين آورده‏ايم، شيخ احمد احسايي، معتقدات باطل‏اش را به بعضي از شاگردان‏اش، از جمله سيّد کاظم رشتي انتقال داد. از مهم‏ترين آن افکار، در ارتباط با بحث ما، ترکيب معجوني از افکار غلوآميز درباره‏ي ائمّه‏ي اطهارعليهم السلام و اين که آنان ((مظاهر تجسّم يافته‏ي خدا)) يا ((خدايان مجسّم))اند و اين که لازم است در هر زمان، يک نفر ميان مردم و امام زمان، ((باب)) و ((واسطه‏ي فيض روحاني)) باشد، مي‏توان ياد کرد.

سيّد علي محمّد، در مدّت توقّف خود در کربلا - که ظاهراً، دو يا سه سال طول کشيد - در سلک شاگردان و مريدان سيّد کاظم رشتي در آمد و مورد توجّه استادش قرار گرفت.(17)

وي، در مدّتي که نزد سيّد کاظم رشتي شاگردي مي‏کرد، با مسائل عرفاني، و تفسير و تأويل آيات قرآن و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخيّه، آشنا شد و از آراي شيخ احسايي هم آگاهي يافت.(18) علاوه، هنگام اقامت در کربلا، از درس ملّا صادق خراساني که او نيز مذهب شيخي داشت، بهره گرفت و چندي نزد وي بعضي از کتب ادبي متداول آن ايّام را فرا گرفت.(19)

سيّد علي محمّد، در سال 1257 هجري قمري به شيراز بازگشت و هرگاه فرصت مي‏يافت، کتاب‏هاي ديني را مطالعه مي‏کرد. به گفته‏ي خودش:

و لقد طالعتُ سَنا بَرق جعفر العلوي و شاهدتُ بواطن آياتها(20)؛

همانا، کتاب ((سنابرق)) اثرِ سيّد جعفر علوي ( مشهور به کشفي ) را خواندم و باطن آيات‏اش را مشاهده کردم)).

 

رياضت غيرشرعي، گام نخست انحراف‏

سيّد علي محمّد شيرازي، پيش از ابراز ادّعاهاي دروغين خويش، به رياضت‏هاي سخت و بي فايده مشغول گرديد. وي، در ايّامي که به تجارت پرداخته بود، کم کم، دست از آن کشيد و در آن ايّام، ذوق رياضت و ذکر و فکر و مراقبه‏ي غير شرعي که شيوه‏ي دراويش و صوفيه بود، در سرش افتاد و لذا به رياضت‏هاي غير شرعي و غير معمول و طاقت فرسا پرداخت. شايد از همين رو باشد که بعضي گفته‏اند، انجام دادن رياضت‏هاي سخت، اعتدال مزاج و حواس او را بر هم زد و اختلالي در افکارش پديدار گرديد. در اين باره آورده‏اند:

روزها، در آن آفتاب گرم که حدّتي به شدّت دارد، سر برهنه ايستاده به دعوت عزائم، عزيمت تسخير شمس داشتن، تا تأثير حرارت شمس، رطوبت دماغ‏اش را به کلّيه، زايل، به روز شمسات‏اش نايل ساخت.(21)

از همان سنين نوجواني، علامات عدم تعادل روحي در او آشکار بود. به کارهاي غير متعارف دست مي‏زد، و طبيعتاً، خرافه گرا بود. به ((اوراد)) و ((طلسمات)) - که رمّالان و افسونگران نادان و حرفه‏اي، جهت ارتزاق و گول زدن ساده لوحان به کار مي‏بردند - سخت علاقه‏مند و پا بند بود و گاه با همين طلسمات بي اساس و اوراد - به زعم خود - به تسخير جنّ و يا تسخير ((قواي فلکي)) و ((روح خورشيدي)) مي‏پرداخت! چنان که در هواي گرم تابستان بوشهر، هنگام بلندي آفتاب، بر بالاي بام مي‏ايستاد و براي تسخير آفتاب، اوراد مجعوله مي‏خواند و حرکات رياضت کشان قديم هندي را تقليد مي‏نمود)).(22)

پس وي، گذشته از دل بستگي به انديشه‏هاي شيخي و باطني، به ((رياضت کشي)) نيز مايل بود و به هنگام اقامت در بوشهر، در هواي گرم تابستان، از سپيده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر، بر بام خانه رو به خورشيد، اورادي مي‏خواند.(23)

اين وضعيّت، تأثير زيادي در روحيّه‏ي او باقي گذاشت و زمينه‏ي انحراف اعتقادي را فراهم ساخت.

 

ماجراي پيدايش فرقه‏ي ((بابيّه))

ادّعاي ((بابيّت)) زماني آغاز شد که سيّد کاظم رشتي از دنيا رفت و سيّد علي محمّد شيرازي جانشين وي شد. همان گونه که در قسمت پيشين مقاله گفته شد، ((شيخيه))، در معارف ديني، فقط به چهار رکن اعتقاد دارند: 1- توحيد؛ 2- نبوّت؛ 3- امامت؛ 4- اعتقاد به شيعه‏ي کامل (رکن رابع) که نيابت خاصّه‏ي امام زمان‏عليه السلام مخصوص او است.

آنان معتقدند که طريق نيابت خاصه، پس از نوّاب چهارگانه (1- عثمان بن سعيد عمروي؛ 2- ابوجعفر محمد بن عثمان؛ 3- ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي؛ 4- ابوالحسن علي بن محمد سمري) برخلاف اعتقاد فقيهان و محدّثان شيعه، مسدود نشده و همچنان راه نيابت خاصّه، مفتوح است.

شيخيّه، شيخ احمد و سپس سيّد کاظم رشتي را نايب خاصّ امام زمان‏عليه السلام مي‏دانستند و نيز معتقد بودند که امام زمان‏عليه السلام در عالم موهومي به نام ((هورقليا)) زيست مي‏کند و آن گاه که پروردگار اراده فرمايد، از آن جا نزول مي‏کند و به وظيفه‏ي اصلاح عالم از مفاسد، قيام مي‏کند. اين اعتقادات، نزد علماي اماميّه باطل است. طبق نصوص قطعي، مهدي موعودعليه السلام در همين عالم خاکي و در بدن عنصري است و به زندگي طبيعي خود به حفظ الهي، ادامه‏ي حيات مي‏دهد تا مشيّت خداوند بر قيام و ظهور او تعلّق گيرد.

بعد از وفات سيّد کاظم رشتي در سال 1259 يا 1260 هجري قمري، ابتدا معلوم نبود چه کسي جانشين وي در رکن رابع (يعني ((شيعه‏ي کامل))) خواهد بود. از اين رو، اغلب شاگردان وي، از قبيل ملّا حسين بشرويه، ملّا علي بسطامي، حاج محمّد علي بارفروشي، آخوند ملاّ عبدالجليل ترک، ميرزا عبدالهادي، ميرزا محمّد هادي، آقا سيّد حسين يزدي، ملّا حسن بجستاني، ملّا بشير، ملّا باقر ترک، ملّا احمد ابدال،… چهل روز در کوفه به سر بردند و در صدد بر آمدند که يک وجود فوق العاده را بيابند به گونه‏اي که اگر از استادشان بالاتر نباشد، لااقل با او برابري کند و جانشين وي گردد. بسياري از اين افراد، پيش از آن که از هم جدا شوند، هم پيمان و هم قَسَم گشتند که اگر به يافتن کسي که قرآن و استادشان سيّد کاظم رشتي خبر داده، موفّق شدند، نتيجه‏ي تحقيقات‏شان را به هم اطّلاع دهند.(24)

از سوي ديگر، چندنفر نامزد چنين منصبي شدند که از جمله‏ي آنان، حاجي محمّد کريم خان کرماني، ميرزا حسن گوهر، ميرزا باقر، ميرزا علي محمّد شيرازي و… بودند. اين امر، سبب اختلاف و پراکندگي در فرقه‏ي شيخيّه گرديد.

در اين ميان، ملّا حسين بشرويه - که مجذوب لباس زهد و پرهيزکاري (ظاهري) سيّد علي محمّد شيرازي شده بود - قرار گذاشت که نامِ او را بلند کند. بدين منظور، با عدّه‏اي از شاگردان سيّد کاظم صحبت کرد تا در تعيين شخص شايسته‏اي براي جانشيني سيّد کاظم کوشش کنند و خود اظهار داشت: ((اين کار، جز از راه مکاشفه به دست نخواهد آمد.)) لذا به مسجد کوفه رفت و چلّه نشست و پس از يک اربعين بيرون آمد و گفت: ((مکاشفه‏اي صورت نگرفت.)) بار ديگر، چهل روز در مسجد کوفه به عبادت پرداخت و سپس از مسجد بيرون آمد و اظهار داشت: ((مکاشفه، رخ داد و دريافتم که جانشين بحقّ سيّد کاظم رشتي، سيّد علي محمّد است.))(25)

با انتشار اين مطلب، عدّه‏اي از فرقه‏ي شيخيّه که با اين نوع ادّعا مأنوس بودند، به سيّد علي محمّد شيرازي گرايش بيش‏تري نشان دادند و وي هم در سال 1260 ه ق در سنّ 25 سالگي، جانشيني استادش سيّد کاظم رشتي را اعلام کرد.

 

ادّعاي ((بابيّت))

پس از انتشار جانشين شدن سيّد علي محمّد در سال 1260 ه ق وي، فرصت را غنيمت شمرد، از استقبال عدّه‏اي از شيخيّه استفاده کرد، پاي را از جانشيني استادش فراتر نهاد و در خانه‏ي خود، در شيراز، نخستين بار دعوت را به ملّا حسين بشرويه آشکار ساخت و خود را ((باب)) امام دوازدهم شيعيان (يعني واسطه‏ي ميان مردم و امام زمان‏عليه السلام) معرّفي کرد. بر اين اعتقاد اصرار داشت که براي پي بردن به اسرار و حقايق بزرگ و مقدّس ازلي و ابدي، بايد مردم به ناچار از ((در)) بگذرند و به حقيقت رسند. لذا مي‏گفت: ((مردم، بايد به من ايمان آورند تا به کمک من - که واقف به اسرار هستم - بر آن اسرار دست يابند.))

ادّعاي سيّد علي محمّد شيرازي، چون شگفت آورتر از دعاوي ساير رقيبان بود، واکنش بزرگ‏تري يافت و نظر گروهي از شيخيّان به سوي او معطوف گشت تا آن که درمدّت پنج ماه، هجده تن - که اغلب آنان از شاگردان سيّد کاظم رشتي و همگي شيخي مذهب بودند - پيرامون‏اش را گرفتند.(26) بعدها، سيّد علي محمد، آنان را حروف ((حي)) ناميد.

سيّد علي محمّد، غالباً، اين حديث مشهور را مي‏خواند: ((أنا مدينة العلم و عليّ بابها)) و مقصودش اين بود که همان گونه که رسيدن به خداوند، جز از طريق رسالت و ولايت ممکن نيست، رسيدن به اين مراتب هم جز از طريق واسطه، مشکل و غير ممکن است و او، همان واسطه‏ي کبرا است.(27)

نويسنده‏ي بابي مسلک کتاب ((نقطة الکاف)) آورده است:

( وي ) در سنه‏ي اوّل، ادّعاي بابيّت نمودند و در سنه‏ي دوم که ادّعاي ((ذکريّت)) فرمودند ( ! )مقام بابيّت خود را مفوّض به جناب آخوند ملّا حسين (بشرويه ) نمودند. لهذا ايشان، ((باب)) گرديدند و در سنه‏ي اوّل، ((باب الباب)) بودند.(28)

بر اساس بعضي از گزارش‏هاي ديگر، سيّد علي محمّد شيرازي، پس از مراجعت از سفر مکه، به همراه يکي از مريدان‏اش به نام محمّد علي بارفروشي، وقتي به بوشهر رسيد، دستور داد تا در يکي از مساجد اين شهر، عبارت ((أشهد أنّ عليّاً قبل نبيل ((بابُ)) بقيّةِ اللّه)) را در اذان داخل کنند؛(29) که تصريح دارد بر اين که ((علي)) قبل از ((نبيل)) (علي نبيل) که به حساب جُمل با ((علي محمّد)) برابر مي‏شود - باب امام زمان‏عليه السلام است.))

علي محمّد شيرازي در تفسير سوره‏ي يوسف، آورده است:

يا أيّها الملأ أنا باب إمامکم المنتظر يقول من اتّبعني فإنّه منّي و مَنْ عصاني فإنّ اللّه قد أعدّ له في القيامة ناراً من نار حديد کبيراً.(30)

و نيز آورده است:

يا عباداللّه! اسمعوا نداء الحجّة من حول الباب…(31)

 

ادّعاهاي دروغين ديگر

 

الف) ادّعاي ((ذِکريت))

سيّد علي محمّد شيرازي، پس از آن که لقب ((باب)) را به طور رسمي يدک کشيد، در آغاز امر، بخش هايي از قرآن کريم را با روشي که از مکتب شيخيّه آموخته بود، تأويل و تصريح کرد که امام دوازدهم شيعيان، او را مأمور داشته تا جهانيان را ارشاد کند و خويشتن را ((ذکر)) ناميد. مقام ((ذکر)) و ((فؤاد))، بالاترين مراحل سلوک است. وي، در آغاز تفسيرش بر سوره‏ي يوسف مي‏نويسد:

اللّه قد قَدَّرَ أنْ يخرجَ ذلک الکتاب في تفسير أحسنِ القصص من عند محمّد بن الحسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالبٍ، علي عَبْدِهِ، ليکونَ حجّةالله من عند الذّکر علي العالمين بليغاً،(32)

همانا، خدا مقدّر کرده که اين کتاب، از نزد محمّد، پسر حسن، پسر علي، پسر محمّد، پسر علي، پسر موسي، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر علي، پسر حسين، پسر علي، پسر ابي طالب، بر بنده‏اش برون آيد تا از سوي ذکر (سيّد علي محمّد) حجّت بالغه‏ي خدا بر جهانيان باشد.

 

ب) ادّعاي ((مهدويت))

همين که از دعاوي ((بابيّت)) و ((ذکريّت)) مدّتي گذشت و گروهي نزد سيّد علي محمّد شيرازي جمع شدند، وي ادّعاي خود را تغيير داد و از ((مهدويّت)) سخن به ميان آورد و گفت:

من ام آن کسي که هزار سال مي‏باشد که منتظر آن مي‏باشيد.(33)

برخي آورده‏اند، خودِ ((باب)) از عراق به مکّه رفت و چنان که بابيّان گفته‏اند، در آن جا دعوي مهدويّت خود را علني ساخت. در اخبار ظهور مهدي‏عليه السلام آمده است که او، ابتدا در مسجد الحرام، خود را معرفي مي‏کند، او نيز به مکّه رفت. سپس به بوشهر بازگشت، رحل اقامت افکند.

مدّت دعوت قائميّت و مهدويّت او، حدود دو سال و نيم در آخر زندگي‏اش بيش نبود و با وجود توبه نامه، در ادّعاي خويش ثبات قدم نداشته است.(34) انديشه‏مندان مسلمان، اعم از شيعه و سنّي، کتاب‏هاي بسياري در ردّ اين فرقه نوشته‏اند که در ادامه‏ي اين سلسله نوشتار، تعدادي از آن‏ها را يادآور خواهيم شد. إن شاء اللّه.

 

ج) ادّعاي ((رسالت))

علي محمّد شيرازي، به ادّعاهاي واهي ((بابيّت))، ((ذکريّت)) و ((مهدويّت)) بسنده نکرد، و انحراف و گمراهي را به حدّي رسانيد که مقام ادّعاي مهدويّت را به مرتبه‏ي ((رسالت)) تبديل کرد و مدّعيِ نزول کتاب جديد و دين نو گرديد و به گمان خود، احکام جاودانه‏ي اسلام را با نوشتن کتاب بيان نسخ کرد! وي، در اين باره نوشت:

در هر زمان، خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجّتي از براي خلق مقدّر فرموده و مي‏فرمايد. در سنه‏ي هزار و دويست و هفتاد از بعثت رسول اللّه‏صلي الله عليه وآله کتاب بيان و حجّت را ذات حروف سبع ( علي محمّد که داراي هفت حرف است ) قرار داد.(35)

آري، بدين سان بود که انحراف کوچکِ ((ادّعاي بابيّت))، به انحراف بزرگي چون ((ادّعاي رسالت)) منجرّ شد و عدّه‏اي به گمراهي و ضلالت روي آوردند.

وي، خود را برتر از همه‏ي انبياي الهي مي‏انگاشت و مظهر نفس پروردگار مي‏پنداشت(36) و عقيده داشت که با ظهورش، آيين اسلام، منسوخ، و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.(37)

بدين ترتيب، علي محمّد شيرازي، هر از چند گاهي، دعاوي خود را به مقامات بالاتري تغيير مي‏داد و سخنان پيشين را براي ياران‏اش تأويل مي‏کرد و آنان را در پي خود مي‏کشيد.

 

اعتراض و مناظره‏ي علما با ميرزا علي محمّد

اظهار دعاوي دروغين و تأويلات سخنان و ادّعاهاي متناقض، مورد اعتراض شديد علماي دين و بزرگان شيعه در آن عصر گرديده است. براي روشن شدن حقايق و آگاهي بيش‏تر مردم، جلسات نقد و بررسي و مناظره تشکيل شد که اجمالي از آن‏ها چنين است:

پس از مراجعت سيّد علي محمّد از سفر مکّه به بوشهر، زماني که هنوز از ادّعاي ((بابيّت)) پا را فراتر نگذاشته بود، به خاطر اعتراض علما و مردم متدين، به دستور والي فارس، در ماه رمضان سال 1261 هجري قمري دستگير و به شيراز فرستاده شد. در شيراز، پس از تنبيه، نزد امام جمعه‏ي آن شهر، اظهار ندامت و توبه کرد و به قول يکي از مريدان‏اش، بر فراز منبر در حضور مردم گفت:

لعنت خدا بر کسي که مرا وکيل امام غايب بداند. لعنت خدا بر کسي که مرا باب امام بداند…(38)

پس از آن، شش ماه در خانه‏ي پدري خود، تحت نظر بود و از آن جا به اصفهان و سپس به قلعه‏ي ماکو تبعيد شد. در زمان تبعيد در قلعه، با مريدان‏اش ملاقات و مکاتبه داشت و از اين که مي‏شنيد، آنان در کار تبليغِ دعاوي او سعي وافر دارند، به شوق مي‏افتاد و سخناني را به عنوان کلمات الهي به مريدان عرضه مي‏داشت. وي، کتاب بيان را در همان قلعه نوشت(39) و مدّعي شد که به وي وحي گرديده است.

دولت محمّد شاه قاجار، براي آن که پيوند او را با مريدان‏اش قطع کند، در صفر 1264 وي را از قلعه‏ي ((ماکو)) به قلعه‏ي ((چهريق)) در نزديکي اروميه، منتقل کرد. در اواخر سلطنت محمّد شاه، به دستور حاجي ميرزا آغاسي (وزير محمّد شاه) سيّد علي محمّد را از قلعه‏ي چهريق به تبريز بردند و با حضور ناصرالدين ميرزا - که در آن وقت ولي عهد بود - و چندتن از علما، مجلسي را ترتيب دادند و سيّد علي محمد را در آن مجلس حاضر کردند. علي محمّد، در آن جلسه، آشکارا از مقام ((مهدويّت)) خود سخن گفت و ادّعاي ((بابيّت)) امام زمان را که پيش از آن، بدان تصريح کرده بود، به ((بابيّت علم خداوند)) تأويل کرد و چون از او درباره‏ي برخي مسايل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند.

در آن جلسه که ولي عهد و عدّه‏اي از علماي تبريز، از جمله حاجي ملّا محمود و ملّا محمّد مامقاني و…، حضور داشتند، آخوند ملاّ محمّد گفت: ((سيّد! از معجزه و کرامت چه داري؟)). سيّد پاسخ داد: ((اعجاز من، اين است که براي عصاي خود؛ آيه نازل مي‏کنم.)) و به خواندن اين فقره آغاز کرد:

((بسم اللّه الرحمن الرحيم. سبحان اللّه القدّوس السبّوح الذي خلق السماوات والأرض کما خلق هذه العصا آيةً من آياته))!

وي، اِعراب برخي کلمات را غلط خواند. مثلاً ((تاء)) در ((السماوات)) را به فتح قرائت کرد و چون به وي تذکّر دادند که آن را به کسره بخواند، وي، ضاد در ((الأرض)) را مکسور خواند!

در اين ميان، امير اصلان خان که در مجلس حضور داشت گفت: ((اگر اين قبيل فقرات از جمله‏ي آيات شمرده شود، من هم مي‏توانم تلفيق کنم و گفت:

((الحمد لله الّذي خلق العصا کما خلق الصّباح والمساء))!(40)

گزارش تفصيلي اين جلسه، در منابع تاريخي آمده است. نيکلا، در تاريخ خود، و نيز ناسخ التواريخ، با بسط بيش‏تري آن را آورده است.(41)

تنبيه و توبه‏ي ((باب))

پس از آشکار شدن عجز سيّد علي محمد در اثبات ادّعاي خود، وي را چوب زدند و تنبيه کردند. او، از دعاوي خويش تبرّي جست و اظهار پشيماني کرد. سپس توبه نامه‏اي تنظيم کرد و به قصد طلب عفو، براي شاه ارسال داشت.

متن توبه نامه‏ي ((باب)) که نسخه‏ي اصلي آن در کتابخانه مجلس شوراي اسلامي ايران، نگهداري مي‏شود و خطاب به شاه قاجار نوشته شده - و يکي از مريدان‏اش در کتاب خود آورده(42) - به اين شرح است:

((فداک روحي. الحمد للّه کما هو أهله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّه‏ي عباد خود شامل گردانيده. فحمداً له ثمَّ حمداً که مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفت‏اش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحّم به داعيان (ياغيان ) فرموده. أُشهِدُاللّهَ و مَنْ عِنده که اين بنده‏ي ضعيف را قصدي نيست که خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگرچه بنفسه، وجودم ذَنبِ صِرف است، ولي چون قلب‏ام، موقن به توحيد خداوند، جلّ ذِکرُه، و به نبوّت رسول او و ولايت اهل ولايت او است، و لسان‏ام، مقرّ بر کلّ ما نزل من عندالله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً، خلاف رضاي حق را نخواسته‏ام و اگر کلماتي که خلاف رضاي او بود، از قلم جاري شده، غرض‏ام عصيان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائب‏ام حضرت او را.

و اين بنده را مطلق علمي نيست که منوط به ادّعايي باشد و أستغفراللّهَ ربّي وأتوب اليه من أن يُنسَب إلَيّ أمرٌ.

و بعضي مناجات و کلمات که از لسان جاري شده، دليل بر هيچ امري نيست و مدّعي نيابت خاصّه حضرت حجةالله‏عليه السلام را محض ادّعا مبطل (مي‏دانم ) و اين بنده را چنين ادّعايي نبوده و نه ادّعاي ديگر.

مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت، چنان است که اين دعاگو را به الطاف و عنايات سلطاني و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمايند.

والسّلام‏

 

آشوب و قتل و غارت بابيّان‏

بدين سان، سيّد علي محمّد از دعاوي خود، بازگشت، ولي توبه‏ي او، صوري بود. پيش از توبه‏ي اخير، در شيراز نيز بر فراز منبر و در برابر مردم، نيابت و بابيّت خود را انکار کرد، امّا چيزي نگذشت که ادّعاهاي بالاتري را به ميان آورد و از پيامبري و رسالت خويش سخن گفت.

در اواخر سلطنت محمّد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوي مريدان سيّد علي محمّد، آشوب‏هايي در کشور پديد آمد که از جمله، رويداد قلعه‏ي شيخ طبرسي در مازندران بود. در اين آشوب، جمعي از بابيّان به رهبري ملّا حسين بشرويه و ملّا محمّد علي بارفروشي، قلعه‏ي طبرسي را پايگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و خود را براي جنگ با قواي دولتي آماده ساختند. از سوي ديگر، بر مردم ساده دل که در پيرامون قلعه زندگي مي‏کردند به جرم ((ارتداد)) هجوم آورده، به قتل و غارت ايشان مي‏پرداختند. يکي از بابيّان مي‏نويسد:

جمعي رفتند و در شب، يورش برده، دِه را گرفتند و يکصد و سي نفر را به قتل رسانيدند. تتمّه، فرار نموده، دِه را حضراتِ اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه‏ي ايشان را جميعاً به قلعه بردند.(43)

آنان چنين مي‏پنداشتند که ياران مهدي موعودند و به زودي، جهان را در تسخير خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب، فرمانروايي مي‏کنند. همان فرد مي‏نويسد:

حضرت قدّوس ( محمّد علي بارفروشي ) مي‏فرمودند که ((ما هستيم سلطان بحق، و عالم، در زير نگين ما مي‏باشد و کلّ سلاطين مشرق و مغرب، به جهت ما خاضع خواهند گرديد)).(44)

پس ميان ايشان و نيروي دولتي جنگ در گرفت و فتنه‏ي آنان با پيروزي قواي دولت و کشته شدن ملّا محمّد علي بارفروشي در جمادي الثانيه 1265 پايان گرفت.

در زنجان نيز شورشي به سرکردگي ملّا محمّد علي زنجاني (در سال 1266 ه) پديد آمد که به شکست بابيّان انجاميد.

در تهران نيز گروهي از بابيّان به رهبري علي ترشيزي بر آن شدند تا ناصرالدين شاه و اميرکبير و امام جمعه‏ي تهران را به قتل رسانند، امّا نقشه‏ي آنان کشف شد و سي و هشت تَن از سران بابيّان، دستگير و هفت تن از آنان کشته شدند.

شگفت آن که مريدان سيّد علي محمّد، در جنگ‏هاي قلعه‏ي طبرسي و زنجان، از مسلماني دم مي‏زدند و نماز مي‏گزاردند و از ((بابيّت)) سيّد علي محمّد جانب داري مي‏کردند.(45)

ظاهراً، در آن هنگام، هنوز ادّعاي مهدويّت و نبوّت وي به آنان نرسيده بود. از اين رو، به اعتراف وقايع نگاران بابي، برخي از بابيّان به محض اين که در ((بدشت)) از ادّعاي مهدويّت سيّد علي محمّد و تغيير احکام اسلام با خبر شدند، به شدّت از او روي گرداندند.(46)

 

فتواي علما براي اعدام باب‏

پس از مرگ محمّد شاه و بالا گرفتن فتنه‏ي بابيّه، ميرزا تقي خان اميرکبير (صدر اعظم ناصرالدين شاه) مسامحه در کارِ سيّد علي محمّد باب را روا نديد و تصميم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند و از اين راه، آتش شورش‏ها را فرو نشاند و براي اين کار، از برخي علما فتوا خواست، ولي به گفته‏ي ادوارد براون:

دعاوي مختلف و تلوّن افکار و نوشته‏هاي بي مغز و بي اساس و رفتار جنون‏آميز او، علما را بر آن داشت که به علّت شبهه‏ي خبط دماغ، بر اعدام وي رأي ندهند.(47)

با وجود اين، برخي از علما که احتمال خبط دماغ درباره‏ي سيّد علي محمد را نمي‏دادند و او را مردي دروغگو و رياست طلب مي‏شمردند، به قتل وي فتوا دادند و سيّد علي محمّد به همراه يکي از پيروان‏اش، در بيست و هفتم شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.(48)

با اعدام باب، همه‏ي قضاياي اين طايفه به پايان نرسيد، بلکه عدّه‏اي از طرفداران، باز به تبليغ اين مرام ادامه دادند تا آن که سرانجام کارشان با ادّعاي واهي شخص ديگري به نام حسين علي نوري گره خورد و مسلک ((بهاييت)) پي ريزي شد.

به توفيق الهي، موضوع ((بابيّت)) را با معرّفي بخشي از کتاب‏هايي که در ردّ اين فرقه‏ي ضالّه نشر يافته، پي مي‏گيريم.

 

————-

پي‏نوشت‏ها:

1) ر.ک: فرهنگ فرق اسلامي، دکتر محمد جواد مشکور، ص 266 - 268.

2) ر.ک: فرهنگ فرق اسلامي، ص 97 - 98؛ هفتاد و دو ملّت، ص 153 - 155.

3) براي آشنايي بيش‏تر با ديوان اشعار و غزليات او، به لغت نامه‏ي دهخدا، ج 19، ص 321 - 324 مراجعه شود.

4) براي توضيحات بيش‏تر خاندان حجةالاسلام، به لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 320 - 325 مراجعه شود.

5) فرهنگ فرق اسلامي، ص 35.

6) ر.ک: إحقاق الحق، ص 167 - 223.

7) ر.ک: قرنان من الاجتهاد والمرجعية في أسرة الإحقاقي، ميرزا عبدالرسول الحائري الإحقاقي؛ مقدمه و حواشي ((ديوان اشعار نيّر تبريزي)) به قلم ميرزا عبدالرسول احقاقي؛ آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، رضا برنجکار، ص 175 - 178.

8) ر.ک: حقايق شيعيان، ميرزا عبدالرسول احقاقي اسکويي، چاپ تبريز، سال 1334 شمسي. براي آگاهي بيش‏تر خوانندگان از مطالب کتاب، فهرست مندرجات آن را نقل مي‏کنيم: شيخ احسايي و قضاوت‏هاي تاريخ، شيخ احسايي و اصول الدين؛ شيخ احسايي و امام غايب؛ شيخ احسايي و طريقه‏ي اصولي و اخباري؛ شيخ احسايي و حکما و فلاسفه؛ شيخ احسايي و رکن رابع؛ عداوت بابيّه و بهاييه با شيخ احسايي و طرفداران حقيقي او؛ شيخ احسايي و شريعت مقدّس حضرت خاتم الأنبياء صلي الله عليه وآله، شيخ احسايي و کلّي بودن امام؛ شيخ احسايي و نام شيخي و کشفي؛ شيخ احسايي و معاد جسماني؛ شهادت دانشمندان بزرگ اسلام درباره‏ي حضرت شيخ بزرگوار. او، قسمتي از اجازه نامه‏هاي سيّد مهدي طباطبايي بحرالعلوم و شيخ جعفر نجفي کبير و شيخ حسين آل عصفور و ميرزا مهدي شهرستاني و سيّد آقا علي طباطبايي و ميرزا محمّد باقر خوانساري را درباره‏ي شيخ احسايي آورده است و کتاب را با عنوان ((پس از شيخ احسايي)) و بر شمردن کتب و تأليفات شيخ، به پايان برده است.

نويسنده، در موضوع ((پس از شيخ احسايي)) نوشته است: ((بعد از مرحوم شيخ احسايي، شاگردان و طرفداران وي، همگي، يک دل و يک زبان، در کمال اتّحاد و اتّفاق، از يک طرف، نظريّه و مشرب شيخ را در حکمت الهي و فضايل و مناقب آل بيت اطهارعليهم السلام ترويج مي‏دادند و از طرف ديگر، از جانب استاد بزرگوارشان مدافعه مي‏کردند و بهتان و افتراي مدّعيان را رد مي‏نمودند و در ميان ايشان تا آخرين نفس، اختلافي پديد نيامد، به جهت اين که صحبت واحد ناطق و رکن رابعي در بين نبود تا اين که هر کدام، براي خود، رتبه و مقامي را ادعا بنمايد، بلکه عموم تلامذه‏ي آن بزرگوار، در عرض واحد، داراي رسائل و رأي و مريداني بودند. مرحوم شيخ علينقي (فرزند شيخ) در کرمانشاه، مرحوم سيّد کاظم رشتي و مرحوم ميرزا حسن گوهر، در کربلا، و مرحوم ملاّ محمّد حجّة الاسلام، در تبريز، و مرحوم ملاّ عبدالرحيم، در قلعه شيشه (قره‏باغ) و امثال ايشان، در انحاي بلاد که هر کدام را حوزه و تابعي بود و در شهر و حومه‏ي خويش، مرجع و پيشوا بودند. آري، در مرکز، يعني کربلاي معلّي، مرحوم سيّد کاظم رشتي، حوزه‏ي علميّه‏اش بزرگ‏تر و احترام‏اش نزد همدوشان خود بيش‏تر بوده، اما پس از مرحوم سيّد کاظم رشتي، ميان شاگردان او اختلاف شديد واقع شد. و علّت‏اش، همان بروز عقيده‏ي بابيّت و رکنيّت (ناطقيّت) بود که چند نفر از شاگردان فرومايه‏ي آن مرحوم ابتکار نموده، هر يک به عنوان خاصّي، نيابت خاصّه را ادّعا کردند و همهمه و غوغايي در جامعه‏ي‏تشيّع انداختند و اين سلسله‏ي پاک را آلوده ساختند…)).ر.ک: حقايق شيعيان، ص 54 - 55.

خوانندگان محترم، توجّه دارند که حتّي به اعتراف اين نويسنده‏ي شيخي مسلک نيز، شاگردان سيّد کاظم - که شيخي بودند - بستر پيدايش بابيّت و رکنيت شده‏اند.

9) ر.ک: احقاق الحق، ص 167 - 223.

10) ر.ک: حقايق شيعيان، ص 7 - 47؛ کلمه‏اي از هزار، غلامحسين معتمدالاسلام، ص 64 - 66، تبريز، چاپخانه‏ي شفق، 1398 (نقل از: آشنايي با فرق و مذاهب، ص 179178).

11) در کتاب آيين باب، ص 4، آمده است: ((پدرسيّد علي محمّد، سيّد علي رضا و نام جدّش سيّد ابراهيم پسر سيّد فتح الله است. و خودِ ((باب)) هم در کتاب بين الحرمين، نامِ خود و نياکان‏اش را چنين نوشته است.

12) باب)) در کتاب بين الحرمين، درباره‏ي زمان ولادت‏اش آورده است: ((و انّه لعبد قد ولد في يوم اوّل المحرّم من سنة 1235…)). بعضي هم نوشته‏اند که ميرزا علي محمّد شيرازي، در يکم محرّم 1236 هجري قمري (نهم اکتبر 1820 ميلادي) در شيراز به دنيا آمد و در 27 شعبان سال 1266 هجري قمري (نهم ژوئيه سال 1850 ميلادي) در نزديکي ارگ تبريز، در سنّ سي سالگي، تيرباران شده است. ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 32.

13) بعيد نيست که مخاطبِ ((باب)) در اين عبارت: ((إنّ يا محمّد معلّمي، لاتضربني فوق حدّ معيّن…))، معلّم وي، همين شيخ محمّد عابد باشد. (اين عبارت در کتاب بيان عربي، ص 25، آمده است.)

14) ر.ک: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، اشراق خاوري، ص 63 - 64.

15) ر.ک: مقاله‏ي سيّاح، ص 5. اين کتاب، تأليف عباس افندي (پسر بزرگ حسينعلي بهاء) است که نام‏هاي ديگري هم مانند سرگذشت يک مسافر، روزنامه‏ي يک مسافر، شرح سيّاح دارد. بنا به نقل مؤلف الکواکب الدرية، ص 7، اين کتاب در بمبئي (هندوستان) و نيز از سوي ادوارد براون در انگلستان به چاپ رسيده است.

16) ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 32.

17) بعضي از نويسندگان بابي و بهايي، تحصيل سيّد علي محمّد ((باب)) را جز از مکتب انکار کرده‏اند و نسبت ((امّي)) به وي داده‏اند. به عنوان نمونه، حاجي ميرزا جاني کاشاني، مؤلّف ((نقطة الکاف)) ضمن ردّ شرکت ((باب)) در درس سيّد کاظم رشتي، ادّعا کرده که وي گاهي به مجلس موعظه‏ي او مي‏رفته است و حتّي در صفحه‏ي 109 تصريح مي‏کند: ((نفسي که امّي بوده، يعني سواد عربيّت درستي نداشته (است )…))، ولي با توجّه به اسناد تاريخي، جايي براي‏چنين ادّعايي باقي نمي‏ماند.

18) أسرار الآثار خصوصي، فاضل مازندراني، ج 1، ص 192 - 193.

19) همان، ج 4، ص 370.

20) ظهور الحق، فاضل مازندراني، ج 3، ص 479. اين کتاب، از جمله کتاب‏هاي فرقه بهاييه است که در مصر به چاپ رسيده است.

21) ر.ک: روضة الصّفاء ناصري، رضا قلي خان هدايت. از صفحه‏ي 1270 تا صفحه‏ي 1274 جلد دهم اين کتاب، مطالبي درباره‏ي بابيه و بهاييه آمده است.

22) ر.ک: خاتميت پيامبر اسلام، ص 41؛ تلخيص تاريخ نبيل زرندي، عبدالحميد اشراق خاوري، ص 66.

23) ر.ک: تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ص 67.

24) ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ص 33.

25) اين جريان، در ناسخ التواريخ (بخش قاجاريه) جلد سوم، با تفصيل بيش‏تري آمده است. ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 51. علاوه بر آن، مؤلّف ((نقطة الکاف)) در صفحه‏ي 105، چنين آورده است:

((… بعد از آن که نجم وجود آن سيّد بزرگوار ( حاج سيّد کاظم رشتي ) غروب نمود، بعضي از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور، نظر به فرمايش آن نيّر اعظم، در مسجد کوفه، مدّت يک اربعين، معتکف گرديده، ابواب ما تشتهي الأنفس را بر روي خود بسته، و روي طلب، بر خاک عجز و نياز گذارده و دست الحاح به درگاه موجد کلّ فلاح بر آورده و به لسان سرّ و جهد در پيش گاه فضل حضرت رب المتعال عارض گرديده که: بارالها! ما گم شدگان در وادي طلب‏ايم، و از لسان محبوب موعود به ظهور محبوب‏ايم، و به جز حضرت تو مقصد و پناهي نداريم. اينک، از تموّج بحربي کران‏ات مستدعي چنان‏ايم که حجاب غيريّت را از ميانه‏ي ما و وليّ‏ات برداشته، تا چشم فؤاد ما به نور طلعت معرفت‏اش روشن گردد. دلِ سوخته‏اي ما را از آتش فراق آن سرور افئده‏ي موحّدين، به آب وصال‏اش تسلّي بخش. چون که فرمايش حضرت خداوند رحمان در اين خطاب بود به عباد مقبلين خود که ((أُدعوني استجب لکم)) و لهذا تير دعاي با صدق و اخلاص نقطه انداز پرده‏ي دعوت، به اجابت رسيده و در عالم اشراق، به تجلّي معرفت جمال غيبي آن شمس وحدت مرآت فؤادش، متجلّي گرديده و بيت طلوع‏اش را که کعبه‏ي حقيقت بود، عارف شده، و لهذا قدم طلب در سبيل وصال‏اش، گذارده و به سوي کشور شيراز جان افزا شتابيده…)). نيز ر.ک: لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 33.

26) مؤلف الکواکب الدرّية، اسامي هجده تن را چنين آورده است: حاجي ملاّ محمّد علي بار فروشي (ملقّب به ((قدوس)))؛ ملاّ حسين بشرويه (ملقب به ((باب الباب)))؛ آقا ميرزا محمّد باقر (از خويشان باب الباب که او را ((ميرزا باقر کوچک)) گفتند. گويا، پسر خالوي باب الباب بوده است)؛ آقا محمّد حسن (برادر باب الباب)؛ ملّا علي بسطامي (که سبب ايمان حاج سيّد جواد کربلايي و مبشّر و مبلّغ درعراق عرب بود)؛ قرة العين طاهره؛ شيخ محمّد ابدال؛ آقا سيّد حسين يزدي (ولد آقا سيد احمد معروف به ((کاتب وحي)))؛ ميرزا محمّد روضه خوان يزدي؛ سعيد هندي؛ ملّا محمد خويي؛ ملّا خدابخش قوچاني (که به سبب کثرت علم و تحقيق، او را ملّا علي رازي گفته‏اند)؛ ملّا جليل ارومي؛ ملّا باقر تبريزي (که حامل جعبه و قلم دان و الواح نقطه‏ي اولي به جهت بهاءالله توسّط ملّا عبدالکريم قزويني بوده است.)؛ ملّا يوسف اردبيلي؛ ميرزا هادي قزويني؛ ميرزا محمّد علي قزويني (اين دو، برادر بودند و در قلعه‏ي طبرسي (در مازندران) کشته شدند)؛ ملاّ حسين بجستاني (که بعد از قتل باب، دچار تزلزل شد.).

ر.ک: الکواکب الدرّيّة في مآثر البهائية، عبدالحسين آيتي (آواره)، ج 1، ص 43. اين کتاب، در 575 صفحه در سال 1342 هجري قمري درمصر به چاپ رسيد. مؤلف، پس از آن که از فرقه‏ي ضالّه‏ي بهائيت روي گردانيد، ردّيه‏اي بر اين کتاب و عقيده‏ي سابق خود نوشت که با نام کشف الحيل، در چهار جلد نشر يافته است.

27) ر.ک: دائرةالمعارف الشيعية العامّة، محمد حسين اعلمي حائري، ج 6، ص 20.

28) نقطةالکاف، حاجي ميرزا جاني کاشاني، ص 181.

29) بهائيان، محمّد باقر نجفي

30) احسن القصص، ذيل آيه‏ي 55 از سوره‏ي يوسف.

31) همان.

32) اَحسن القصص، علي محمّد شيرازي، ص 1؛ ر.ک: دانشنامه‏ي جهان اسلام، ج 1، ص 17.

33) نقطة الکاف، ص 135.

34) دايرةالمعارف تشيع، ج 3، ص 4 - 5.

35) بيان، ص 3 (نسخه‏ي خطّي).

36) ر.ک: بيان، ص 1.

37) ر.ک: لوح هيکل الدين، علي محمّد باب، ص 18 (نسخه‏ي خطّي).

38) تلخيص تاريخ نبيل زرندي، همان، ص 141.

39) ر.ک: نظر اجمالي در ديانت بهائيت، احمد يزداني، ص 13، تهران 1329 ش.

40) ر.ک: ظهور الحق، فاضل مازندراني، ج 3، ص 14.

41) ناسخ التواريخ، بخش قاجاريه، جلد دوم؛ شيخيگري، بابيگري، مرتضي مدرس چهاردهي، ص 205 - 206؛ لغت نامه‏ي دهخدا، ج 9، ص 44 - 47.

42) کشف الغطاء، ص 204 - 205، ابوالفضل گلپايگاني، چاپ ترکستان.

43) نقطة الکاف، ص 162؛ حاجي ميرزا جاني کاشاني، ليدن 1328 ه / 1910 م.

44) همان.

45) تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ج 1، ص 163 و 195.

46) همان، ج 1، ص 130.

47) بهائيان، ص 252، محمد باقر نجفي.

48) ر.ک: دانشنامه‏ي جهان اسلام، ج 1، ص 18-19، زير نظر سيد مصطفي مير سليم، تهران 1375. و نيز ر.ک: الموسوعة الذهبية للعلوم الإسلامية، ج 7، ص 554-555، دکتر فاطمه محجوب، قاهره.

 

 

 

(مجله شماره 5 : - فرقه شناسي)

 

 

 نظر دهید »

بامنحرفان مهدوی (3)

12 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

مروري بر گذشته‏

در قسمت پيشين، از شيخ احمد احسايي به عنوان پايه گذار مکتبي فکري کفرآميز و صاحب انديشه‏اي پر هياهو در قرن سيزدهم هجري، سخن رفت که مبدأ پيدايش فرقه‏اي ناميمون به نام ((شيخيّه)) شده است.

نگارنده، مدّعي است که انديشه و قرائت‏هاي غير مقبول ((شيخيّه)) از بعضي از تعاليم ديني، انحرافات گوناگوني در جامعه‏ي تشيّع پديد آورد که از مهم‏ترين آن‏ها، بستر سازي پيدايش فرقه‏ي ((بابيّت)) است.

براي ارايه‏ي کژ انديشي‏هاي شيخيّه از دوران کودکي و ايّام تحصيل و رؤياهاي احسايي و سفرهاي گوناگون و پي در پي او، و مقام علمي و تربيّت اگردان و دريافت کنندگان اجازه‏ي نقل روايت از او، سخن گفتيم. از سوي ديگر، انحرافات عقيدتي شيخيّه، از جمله ديدگاه آنان در باب ((جايگاه امام در آفرينش))، و نيز نقد و بررسي ((تفويض)) و ((مفوّضه)) از ديدگاه پيشوايان معصوم‏عليهم السلام مطرح گرديده است.

دراين بخش از مقاله، ساير افکار نقدپذير احسايي و نقش سيّد کاظم رشتي در ايجاد افکار انحرافي ميان اين فرقه و بستر سازي فکر ((بابيّت)) را ملاحظه خواهيم کرد.

عقايد و آراي احسايي‏

نشر عقايد احسايي، با اعتراض و انتقاد جدّي و پيگير عالمان بزرگ قرن سيزدهم هجري رو به رو شد. چون ذکر همه‏ي آراي وي در اين سلسله نوشتار، ميسور نيست، به ناچار، به اهمّ آن‏ها اشاره خواهيم کرد. پيش از آن، وصف کلّي انديشه‏ي احسايي را يادآور مي‏شويم. نوشته‏اند:

شيخ احمد احسايي، علوم و حقايق را، به تمامي، نزد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام مي‏داند و از ديدگاه او، حکمت - که علم به حقايق اشياء است - با باطن شريعت و نيز با ظاهر آن، از هر جهت سازگاري دارد. او، معتقد است که عقل، آن گاه مي‏تواند به ادراک امور نايل شود که از نور اهل بيت‏عليهم السلام روشني گيرد و اين شرط، در شناخت‏هاي نظري و عملي، يک سان وجود دارد. درست است که تعقّل در اصول و معارف دين، واجب است، امّا از آن جا که حقيقت با اهل بيت‏عليهم السلام همراهي دارد، صدق احکام عقل در گرو نوري است که از ايشان مي‏گيرد.(1)

شيخ احمد احسايي، در بسياري از موارد، در تأليفات خود، مخصوصاً شرح زيارت جامعه‏ي کبيره مي‏گويد: ((از امام صادق‏عليه السلام شنيدم)) و در برخي از موارد مي‏گويد: ((شفاهاً از او شنيدم)). مراد او، از اين عبارات، اين نيست که در عالم بيداري از ائمّه شنيده است، بلکه مرادش، چيزي است که در رساله‏ي جداگانه‏اي نوشته است.

او مي‏گويد، در آغاز کار، به رياضت مشغول بودم.شبي، در عالم خواب ديدم که دوازده امام، در يک جا جمع بودند. من، به دامان حضرت امام حسن مجتبي‏عليه السلام متوسّل شدم و عرض کردم: ((مرا چيزي تعليم کنيد تا هر وقت که مشکلي روي داد، و خواستم يکي از شما را در خواب ببينم، تا آن مشکل را پرسش کنيم، بتوانم.)). آن جناب، اشعاري فرمود که بخوان. بيدار شدم. بعضي از اشعار را فراموش کردم. بار ديگر به خواب رفتم. باز همان مجمع و امامان را در خواب ديدم و آن ابيات را مداومت و مواظبت کردم تا اين که از تأييدات ايزدي و الهام ربّاني دانستم، مراد آن حضرت، مداومت در قرائت الفاظ آن اشعار نيست، بلکه بايد به مضمون آن متّصف شد. پس کوشش خود را به کار بردم و همت گماشتم و خود را به معاني آن متخلّق و معتقد ساختم. هر زماني که يکي از امامان را قصد مي‏کردم، در عالم رؤيا، به ديدار او مشرّف مي‏گشتم و حلّ مشکلات مسايل از ايشان مي‏کردم. تا آن که مرا به ديار ايران گذر افتاد و با شاهنشاه قاجار و حاکمان، آميزش شد. اعتباري يافتم. خوراک ايشان را خوردم پس از آن، حالت نخستين از من رفت. اکنون، کم‏تر، ائمّه‏عليهم السلام را در خواب مي‏بينم.(2)

به راستي آيا با اين ادّعا، مي‏توان سخن از عقايد گوناگون به ميان آورد و جعل اصطلاح کرد!

احسايي، بر آن است که تمسُّک‏اش به اهل بيت‏عليهم السلام در دريافت حقايق، سبب شده است که در برخي مسايل، با بسياري از حکما و متکلّمان، مخالفت کند. وي، در عين احاطه بر آراي حکما، مباني فلسفي را تا آن جا پذيرفته است که از ديد او با باطن تعاليم شريعت، در تعارض نباشد. در نتيجه، اصطلاحاتي هم که به کار برده است، در مواردي، با آن چه از اين اصطلاحات در حکمت رايج فهميده مي‏شود، تفاوت دارد.

شايد از همين رو باشد که برخي گمان کرده‏اند، آن چه در نظر عدّه‏اي، احسايي را بنيانگذار مکتبي بيرون از جريان مقبول اماميّه نمايانده است، مي‏تواند ناشي از دو عامل باشد: يکي، آسان فهم نبودن پاره‏اي از آراء، و ديگر، تندروي‏هايي از هر دو جانب مخالف و موافق او که گاه با شناخت لازم نيز همراه نبوده است.(3)

اين تعليل، سبب نمي‏شود که هر عقيده‏ي خلاف واقع و ناموزون وي، مورد اعتراض قرار نگيرد و احياناً، آن دسته از عالمان بزرگ که به نقد و بررسي افکار وي پرداخته‏اند، به تند روي يا عدم فهم درست اصطلاحات به کار گرفته از سوي احسايي، متّهم گردند. همان طور که پيش از اين يادآور شديم، نظريّه‏ي ((تفويض)) و طرح ((جايگاه امام در آفرينش)) نکته‏اي نيست که فهم آن آسان نباشد، بلکه موضوعي است که پيش از وي، رواج داشت و از سوي پيشوايان معصوم‏عليهم السلام مورد مذمّت قرار گرفته است. علاوه بر آن، برخي از مدافعان احسايي، ضمن اعتراف به وجود متشابهات، در کلام احسايي، و توصيه به ديگران نسبت به اخذ محکمات کلمات وي، اظهار داشته است:

ما نمي‏گوييم حتماً کلام متشابه شيخ احسايي و يا ديگران را تأويل صحيح کنند. اگر چه وظيفه‏ي هر مسلمان، اين است که گفته‏ي متشابه مسلمانان را تا هفتاد مرتبه تا آن جا که مي‏تواند، توجيه کند و به محمل‏هاي صحيح حمل کند، ولي لااقل، آن متشابه را به محکمات کلام خود او برگردانند.(4)

راستي، اگر سخنان هر نويسنده‏اي، تا هفتاد مرتبه توجيه گردد، هيچ مخالف و معاندي تمييز داده خواهد شد؟!

با تذکاري که گذشت، به پاره‏اي ديگر از آراي احسايي اشاره مي‏شود:

 

الف) معاد جسماني‏

معروف‏ترين رأي احسايي، درباره‏ي کيفيّت معاد جسماني است. همين نظريّه، دليل اصلي تکفير او از سوي برخي علما، از جمله ملا محمّد تقي برغاني بود که گزارش آن را تنکابني(5) و ديگران آورده‏اند.

احسايي، اصل ((معاد جسماني)) را که در آيات قرآني و احاديث مستفيض، بر آن تأکيد شده، مي‏پذيرد، امّا تفسير ويژه‏اي از جسم ارايه مي‏دهد که مقبول دانشمندان مسلمان نيست. معناي متداول و عرفي معاد جسماني، اين است که آدمي، در حيات اخروي، مانند حيات دنيوي، داراي کالبد ظاهري مرکّب از عناصر طبيعي است. بدن، در سراي آخرت، محشور گرديده و نَفس، بار ديگر، به آن تعلّق مي‏پذيرد، و پاداش‏ها و کيفرها و لذّات و آلامي که جنبه‏ي جزئي و حسّي دارند و تحقّق آن‏ها بدون بدن و قواي حسّي امکان‏پذير نيستند، محقّق مي‏يابد.(6)

احسايي، معاد جسماني را به اين معنا، نمي‏پذيرد و بر آن است که اين نحوه‏ي فهم با آن چه از تغيّر و تباهي در کالبد ظاهري مي‏شناسيم، سازگار نيست و بايد پاسخ را در حقيقتِ جسم انساني جست و جو کرد. وي، بحثي لغوي و حديثي درباره‏ي ((جسم)) و ((جسد)) مي‏آورد و توجّه مي‏دهد که معاني اين هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر مي‏شود، گسترده‏تر است.(7)

بر اين اساس مي‏گويد، آدمي، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اوّل، کالبد ظاهري ما است که از عناصر زماني تشکيل يافته و از عوارض حيات دنيوي است، پيدا است که اين جسد، در بردارنده‏ي حقيقت انساني نيست؛ زيرا، در عين کاهش و افزايشي که در آن روي مي‏دهد، حقيقت فرد و صحيفه‏ي اعمال او کاهش و افزايش نمي‏يابد. جسد اوّل، در واقع، به منزله‏ي جامه‏اي است که بر تن داريم. اين جسد، در قبر، تجزيه و زوال مي‏پذيرد و سرانجام، به عناصر تشکيل دهنده‏ي خود در طبيعت باز مي‏گردد.(8)

آدمي را جسد دومي نيز هست به نام جسد هور قليايي(9) که ويژگي‏هاي فناپذير جسد اوّل را ندارد و در قيامت برانگيخته مي‏شود. در حديث آمده است که ((طينت)) آدمي، در قبر، به صورت ((مستدير)) باقي مي‏ماند. اين طينت، همان جسد دوم است. معناي مستدير ماندن آن، اين است که هيئت پيکري و ترتيب اندام‏ها را در دل خاک از دست نمي‏دهد. اين جسد، مرکب از عناصر مثالي و لطيف زمين هورقليا است که عناصري برتر از عناصر دنيا هستند.(10)

جسد دوم، پيش از مرگ، در باطن جسد اوّل نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص يافته، در قبر بر جا مي‏ماند، امّا به سبب لطافت‏اش، قابل رؤيت نيست.(11)

مرگ آدمي، مفارقت روح از اين دو جسد است و اين مفارقت، با جسم اوّل صورت مي‏گيرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اوّل، جسمي است لطيف و اثيري که صورت دهنده‏ي آثار و قواي روح در حيات برزخي انسان است، همچنان که جسد مادّي، صورت دهنده‏ي آثار حيات دنيوي او است.(12) آن چه در همه‏ي اين نشئات، هويّت شخص را ثابت مي‏دارد، جسم اصلي و حقيقي او است (جسم دوم) که جز در فاصله‏ي دو نفخه‏ي صور، از روح جدا نيست.(13) با دميدن نفخه‏ي نخست (نفخه‏ي صعق) جسم اوّل، از روح جدا مي‏گردد و از ميان مي‏رود و آن چه پس از نفخه‏ي دوم (نفخه‏ي بعث) حشر مي‏يابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.(14)

احسايي، تأکيد مي‏کند که بدن اخروي انسان - که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنيوي انسان است، با اين تفاوت که بدن دنيوي، کثيف و متراکم است، امّا بدن اخروي، از تصفيه‏هاي متعدّد عبور کرده و لطيف و خالص شده است.

وي، از همين جا نتيجه مي‏گيرد که به معاد جسماني معتقد است.

 

ب) کالبد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام در قبر

بر اساس مبنايي که احسايي درباره‏ي جسم و جسد، اختيار کرد، مي‏گويد، حکم تباهي کالبد در قبر، درباره‏ي پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام نيز صادق است، امّا اين کالبد، از جسم اصلي ايشان که در غايت لطافت است، جدا است و امري است عارضي که ديدار و استفاده‏ي خلق را از ايشان امکان‏پذير ساخته است. زماني که خداوند در ابقاي صورت ملموس آنان، مصلحتي ببيند، قالب خاکي با مرگ تجزيه مي‏شود و از ميان مي‏رود. پس اگر در احاديث از بقاي اجساد امامان‏عليهم السلام در قبر سخن رفته است، مقصود جسدي است بدون صورت عنصري، يعني همان جسد هور قليايي که اين جسد تنها براي امامان ديگر قابل مشاهده است.(15)

 

ج) معراج پيامبرصلي الله عليه وآله‏

همان گونه که ملاحظه شد، قول به جسد هورقليايي در تفکّر احسايي، تبيين کننده‏ي معاد جسماني به شمار رفت و بر همين اساس، در نظام اعتقادي شيخيّه، مبناي تبيين مسئله‏ي معراج پيامبرصلي الله عليه وآله نيز قرار گرفته است. احسايي، معتقد بود که معراج جسماني، طبق برداشت از ظاهر آيات و روايات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التيام است و خرق و التيام نيز محال است. در نتيجه، پيامبر اسلام‏صلي الله عليه وآله در هر فلکي، جسمي متناسب با آن را داشتند.(16)

البته، شايد سخن شيخ احمد احسايي در شرح جمله ((مستجير بکم)) از زيارت جامعه، دلالت بر تجديد نظر و برگشت وي از نظريّه سابق در باب معراج جسماني پيامبرصلي الله عليه وآله باشد، چنان که آورده است:

… ولهذا صعد النبيّ‏صلي الله عليه وآله ليلة المعراج بجسمه الشريف مع ما فيه من البشريّة الکثيفة و بثيابة التي عليه و لم يمنعه ذالک عن اختراق السماوات والحجب و حجب الأنوار، لقلّة ما فيه من الکثافة. ألاتراه يقف في الشمس ولايکون له ظلّ مع أنَّ ثيابه عليه کاضمحلالها في عظيم نوريته و کذالک حکم أهل بيته‏عليهم السلام.

در هر حال، اين سخنان، مخالف قول مشهور و برداشت عمومي و عرفي از مسئله‏ي معراج پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله و کيفيّت زندگي ظاهري آن حضرت است.

 

د) زندگي و غيبت امام زمان‏عليه السلام‏

از ديگر آراي ويژه‏ي احسايي، آن است که وي درباره‏ي زندگي امام زمان‏عليه السلام معتقد است که آن حضرت، در عالم هورقليا، به سر مي‏برند و هر گاه بخواهند به اقاليم سبعه تشريف بياورند، صورتي از صورت‏هاي اهل اين اقليم را مي‏پوشند جسم و زمان و مکان ايشان، لطيف‏تر از عالم اجسام، و از عالم مثال است. و به جهت آن که نفس ايشان، حقيقت هر چيز را مي‏بيند و از تخيّلات و تصوّرات به دور است، پس بهشت را بنفسه، نه با صورت آن بهشت، مي‏بيند.(17)

علاوه بر آن، يکي از آثار مکتوب شيخ احمد احسايي، رساله‏اي است به نام حياة النفس در باب اصول عقايد که به دست شاگردش، سيّد کاظم رشتي، به زبان فارسي ترجمه شد، در اين کتاب، از وجود مبارک امام زمان‏عليه السلام و تولّد و نسب او و لزوم شناخت امام‏عليه السلام و عقيده به ظهور وي و… همانند آراي علماي معروف شيعه، سخن به ميان آمده است، ولي اختلافاتي با اعتقادات شيعه وجود دارد. مثلاً، شيعه مي‏گويد، امام دوازدهم، زنده است و با قالب جسماني خود، مرور ايّام مي‏کند تا روزي که اراده کند و ظاهر شود، امّا شيخي‏ها، با اين عقيده مخالف هستند و مي‏گويند، امام دوازدهم‏عليه السلام با قالب روحاني زنده است. آزادي او هم به دست خودش نيست، بلکه مانند ساير بندگان خدا، تقدير و سرنوشت اش به دست ذات باري تعالي است.

در تعقيب اين نظريه، شيخيّه مي‏گويند، روح امام دوازدهم، قابل انتقال است و اکنون از بدن يک نفر به بدن ديگري منتقل مي‏شود. به اين طريق که وقتي قالب جسماني از بين رفت، روح آن امام، به جاي اين که محو شود، مکان ديگري، يعني کالبد ديگري را براي خود انتخاب مي‏کند و به اين طريق زندگي‏اش را مي‏گذراند و زنده است.(18)

 

داوري پاياني‏

بخشي از عقايد قابل تأمّل احسايي، ملاحظه شد و روشن گشت که آن‏ها، بر خلاف عقايد مسلّم شيعه است. در عين حال، عدّه‏اي بر اين عقيده‏اند که شيخ، مشکل عقيدتي نداشته است و آن چه را که به او نسبت مي‏دهند، درست نيست. خوب است داوري پاياني در باب انحراف اعتقادي احسايي را از اسوه‏ي عارفان، آيت حق، سيّد علي آقا قاضي (… - 1366 ه .ق) - استاد علاّمه طباطبايي، که مي‏گفت، هر چه دارم از سيّد علي آقا قاضي دارم - بشنويم.

وقتي از وي پرسيدند: ((نظر شما درباره‏ي شيخيّه چيست؟)). قاضي فرمود: ((آن کتاب شرح زيارت شيخ احمد احسايي را بياور و نزد من بخوان.)).

او، آن کتاب را آورد و خواند. آقاي قاضي فرمود: ((اين شيخ، مي‏خواهد در اين کتاب، ثابت کند که ذات خدا داراي اسم و رسمي نيست و همه‏ي کارها که ايجاد مي‏شود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتّحادي ميان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراين، شيخ احمد احسايي، ذات خدا را مفهومي پوچ و بي اثر و صرف نظر از اسماء و صفات مي‏خواند، و اين، عين شرک است.)).(19)

وجود عقايد فاسد در ميان نوشته‏هاي احسايي، نه تنها از سوي منتقدان مطرح بود، بلکه بعضي از کساني که از وي اجازه‏ي روايت داشته‏اند، بي تمايل به نقد افکار او نبودند(20) به عنوان مثال مي‏توان از ملا محمّد علي برغاني (1175 - 1269) فرزند ملا محمد ملائکه و برادر کهتر شهيد ثالث نام برد. وي پس از تحصيل در اصفهان و قم و عتبات، از درس عالمان بزرگ و نامدار، بهره برد و به اخذ اجازات روايي و اجتهاد نايل شده بود. او، سرانجام، شيفته‏ي شيخ احمد احسايي شد و از او اجازه‏ي روايت گرفت. به دليل گرايش به آراي احسايي، در ماجراي اختلاف پيروان احسايي با متشرّعه و نيز در مجلس مناظره‏ي شهيد ثالث با احسايي، ميانجي گري کرد و از احسايي خواست تا رساله‏اي در تعديل نظريّات خود بنويسد. احسايي، اين خواسته را اجابت کرد و رساله‏اي مشهور به ((توبه نامه)) نوشت، ولي اين تلاش، ثمري نداشت.(21)

 

سيد کاظم رشتي جانشين احسايي‏

راهي که شيخ احمد احسايي آن را آغاز کرده بوده از سوي يکي از شاگردان‏اش تداوم يافت. آورده‏اند، شيخ احمد احسايي، از ميان شاگردان خود، يک تن را براي جانشيني خويش برگزيد و او، سيّد کاظم رشتي بود. شيخ احمد، به سيّد رشتي بسيار احترام مي‏کرد و تا او در مجلس درس حاضر نمي‏شد، به درس گفتن شروع نمي‏کرد.

پس از وفات احسايي، پيروان وي، بي اختلاف کلمه، سيّد رشتي را نايب مناسب وي و پيشواي خويش دانستند. حوزه‏ي درس و رياست شرعي او، قوّت گرفت و در مقابل فقهاي بزرگ عرب که در کربلا بودند و طريقه‏ي شيخي را پسند نمي‏کردند، حوزه و مقام خود را نگاهداري کرد و چون نماز جماعت‏ها در کربلا، بيش‏تر در حرم امام حسين‏عليه السلام و اطراف آن بر پا مي‏شد، طايفه شيخي که در احترام کردن قبور ائمه‏ي دين، غلوّ داشتند، در بالاي ضريح حسيني، نماز نمي‏گذاردند و آن مکان را فوق العاده تقديس مي‏کردند. مخالفان آنان، از روحانيّان شيعه و پيروان آنان که در بالاي سر ضريح امام حسين‏عليه السلام نماز مي‏خواندند، در مقابل ((شيخي))، ((بالاسري)) ناميده شدند.

خلاصه، جمعي کثير از فضلاي شيخي، در حوزه‏ي درس سيّد رشتي، حاضر مي‏شدند و هر چه در آن حوزه گفته و شنيده مي‏شد، روي تعليمات شيخ احسايي بود، با تحقيقاتي که نايب مناب او از روي بسط اطّلاعات و آشنايي به اصطلاحات اهل فن بر آن‏ها مي‏افزود.

دوره‏ي رياست سيّد رشتي، شانزده سال طول کشيد. طايفه‏ي شيخي، در همه جا، از روي تعليمات شيخ احمد و حاج سيّد کاظم، معالم دين خود را به جاي مي‏آوردند و خود را از ديگر فرقه‏هاي شيعه ممتاز مي‏دانستند.(22)

سيد رشتي، زماني به جاي استاد نشست که کم‏تر از سي سال سن داشت. وي، به سبب نطق و قلم و تصنيف و تأليف کتاب، عهده دار انتشار افکار استاد خود گرديد. او، در تمام مدّت پيشوايي خود، به ايران سفر نکرد و مرکز خود را همان عتبات عاليات قرار داد و از آن جا، با هند و ممالک عثماني و حجاز، رابطه داشت.(23)

 

شخصيّت ابهام‏آميز سيّد کاظم رشتي‏

بر اساس گزارش مورّخان شيخيّه، اجداد سيّد کاظم، اهل حجاز بوده و به خاطر شيوع بيماري طاعون، مجبور به هجرت شده‏اند و شهر رشت (در شمال ايران) را به عنوان وطن خويش برگزيده‏اند. سيّد کاظم، در همين شهر به دنيا آمده است. اين مطلب را آقاي هانري کربن هم گزارش کرده است.(24)

برخي ديگر، هويّت خانوادگي او را زير سؤال برده، وي را به عنوان جاسوس ((روس)) معرّفي کرده‏اند. درباره‏ي او گفته‏اند:

وي، به طور مخفيّانه، از طرف قيصر روس، براي ايجاد فتنه در بلاد عثمانيه فرستاده شد. او، اصلاً، مسلمان نبود. اهل قيس، (شهري در ويلادستوک) بود و بعداً، اسم اش را ((کاظم)) گذاشت و ادّعا کرد که از اهل رشت است.(25)

گرچه نمي‏توان با اسناد قطعي تاريخ، ادّعاي جاسوس بودن و بي هويّتي وي را اثبات کرد، امّا در بي اعتمادي و بدبيني عالمان بزرگ معاصرش نسبت به عقايد انحرافي او، جاي هيچ گونه ترديد نيست، علاوه آن که، نشر بسياري از آراي باطل شيخيّه، بدو منتسب است.(26)

 

بدعت رکن رابع‏

از موضوعات جنجال برانگيز در عقايد شيخيّه، اعتقاد به ((رکن رابع)) است.(27) اکثراً، آن را به سيّد کاظم رشتي نسبت مي‏دهند. مقصود از رکن رابع، آن است که در ميان شيعيان، شيعه‏ي کاملي وجود دارد که واسطه‏ي فيض ميان امام عصر(عج) و مردم است. آنان، اصول دين را چهار تا مي‏دانند: توحيد، معاد، امامت و رکن رابع. آنان، معاد و عدل را از اصول عقايد نمي‏شمارند؛ زيرا، اعتقاد به توحيد و نبوّت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومي ندارد که اين دو اصل را در کنار توحيد و نبوّت قرار دهيم.

همان گونه که ملاحظه شد، اين عقيده، بر خلاف عقايد شيعه است و مسلمانان، به طور عموم، معاد را از اصول دين مي‏دانند. شيعه، به خاطر برداشت‏هاي ناصواب عدّه‏اي از متکلمان، به عدل الهي، اهمّيّت ويژه‏اي مي‏دهد.

طرح ((رکن رابع))، موجب اختلاف و انشعاب شيخيّه گرديد و پس از اندکي، دستاويزي براي ادّعاي جديد به نام ((بابيّت)) شد.

ادّعاي ((بابيّت)) از سوي يکي از شاگردان سيّد کاظم رشتي صورت گرفت که خود، سرآغاز فسادي بزرگ ميان مسلمانان به شمار مي‏رود.

در ادامه‏ي اين نوشتار، ضمن اشاره به انشعابات فرقه شيخيّه، از ادّعاهاي دروغين ميرزا علي محمّد شيرازي، ملقب به ((باب)) که پس از وفات سيّد کاظم رشتي، مدّعي جانشيني او شد، سخن خواهيم گفت و در باب ادّعاي بابيّت امام غايب و سپس ادعاي نبوّت او، مطالبي را عرضه مي‏کنيم.

 

                                                                 عزالدين رضانژاد

 

——————-

پي‏نوشت‏ها:

1) ر.ک: شرح الزيارة الجامعة الکبيرة، شيخ احمد احسايي، به کوشش عبدالرضا ابراهيمي، ج 3، صص 217 - 219، کرمان، 1355 ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 664.

2) شيخي گري، بابي گري، ص 16.

3) دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 664.

4) حقايق شيعيان، حاج ميرزا عبدالرسول احقاقي اسکويي، ص 13 - 14، چاپخانه‏ي رضايي، تبريز، 1334 ش.

5) ر.ک: قصص العلماء، ص 42 - 43.

6) منشور عقايد اماميه، جعفر سبحاني، ص 189، نشر مؤسّسه‏ي امام صادق‏عليه السلام، چاپ يکم، زمستان 1376 ش.

7) ر.ک: شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 24 - 26؛ شرح العرشية، احمد احسايي، ج 1، ص 267 - 268، کرمان، 1364 ش.

8) شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 26 - 27، 29؛ شرح العرشية، ج 2، ص 189.

9) عالم هورقليا، در يک تفسير، همان عالم برزخي است که حدّ وسط ميان عالم مُلک (عالم مادي) و عالم ملکوت (عالم مجرد) است و نيز به آن ((عالم مثال)) مي‏گويند. توضيحات بيش‏تر درباره‏ي ((هورقليا)) را در شماره‏ي دوم همين فصلنامه، ص 297 - 305 بخوانيد.

10) ر.ک: مجموعة الرسائل الحکميّة، احمد احسايي، ص 308 - 309، کرمان، 1360 ش.

11) وي، در اين باره آورده است: ((… إِنّ الإنسان له جسدان و جسمان: فأما الجسد الأوّل فهو ما تألّف من العناصر الزمانيّة. و هذا الجسد کالثوب يلبسه الإنسان و يخلصه و لا لذّة له و لا ألم و لاطاعة ولامعصية… و أمّا الجسد الثاني فهو الحسد الباقي و هو طينته التي خلق منها… و هذا الجسد الباقي هو من أرض هور قليا و هوالجسد الثاني الذي فيه يحشرون و يدخلون به الجنّة والنار.شرح الزيارة، ج 4، ص 25 - 28؛ شرح العرشيّة، ج 2، ص 189 - 190.

12) شرح العرشيه، ج 2، ص 190 - 191؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 29 - 30.

13) مجموعة الرسائل الحکميّة، ص 110 - 111.

14) شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 29 - 30 مجموعة الرسائل الحکميّة، ص 310.

15) شرح الزيارة الجامعة، ح 3، ص 127 - 128 - 129.

16) شيخي گري، بابي گري، مرتضي مدرس چهار دهي، کتابفروشي فروغي، تهران، 1345 ش.

17) ر.ک: جوامع الکلم، شيخ احمد احسايي، رساله‏ي دوم؛ شيخيگري، بابيگري، ص 74 (به نقل از: سيد محمد هاشمي کرماني، مؤلف کتاب تاريخ و مذاهب کرمان).

18) ر.ک: شيخي گري، بابي گري، ص 41 (به نقل از ((کنت دوگوبينو)) وزير مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ايران، در کتاب سه سال در ايران).

19) ر.ک: بابي گري و بهايي‏گري، محمد محمّدي اشتهاردي، ص 35، کتاب آشنا، چاپ اول، بهار 1379؛ روح مجرد، علامه سيّد محمّد حسين حسيني، ص 426 و 447.

20) جريان شهادت آقا سيّد مهدي و شرف العلماء مازندراني و حاج ملا محمد جعفر استرآبادي و سيّد کاظم رشتي را مبني بر وجود عبارت‏هاي کفرآميز، در کتاب شيخي گري، ص 19 و بررسي عقايد و اديان، مصطفي نوراني اردبيلي، ص 462، بخوانيد.

21) دانشنامه‏ي جهان اسلام، ج 3، ص‏120.

22) شيخي گري، ص 194.

23) شيخي گري، ص 87 - 88.

24) مکتب شيخيه، ص 44 - 45.

25) ر.ک: الشيخيّه، ص 117 (به نقل از الاعتصام بحبل الله، شيخ محمّد خالصي، ص 8).

26) علاّمه سيّد محسن امين، در اين رابطه مي‏نويسد: ((… الطائفة الشيخيّة في هذا الزمان معروفة و لهم مذاهب فاسدة و أکثر الفساد نشأ من أحد تلامذته السيّد کاظم الرّشتي والمنقول عن هذا السيّد مذاهب فاسدة لاأظنّ أنْ يقولَ الشيخ بها…)). (أعيان الشيعه، ج 2، ص 590).

27) ر.ک: بررسي عقايد و اديان، ص 463 - 466.

 

 

 

(مجله شماره 4 : - فرقه شناسي)

 

 

 نظر دهید »

بامنحرفان مهدوی(2)

10 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب


مقدمه‏

 مکتب شيخيّه (کشفيه - پايين سري) در اوايل قرن 13 ه .ق به وسيله احمد بن زين الدين معروف به ((شيخ احمد احسايي)) (1166 - 1241 ق) پديد آمد. مکتبي که نه تنها خود دستخوش تحولات زياد گرديد؛ بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسيار ديني و اجتماعي و حتي نظامي در کشور ايران شد و بذر بابيت و بهائيت پاشيده گرديد.

 شيخ احمد احسايي، گرچه در حوزه‏هاي علوم ديني حضور داشت؛ اما کمتر به درس اساتيد حاضر مي‏شد و مدعي بود که در فراگيري علوم، شاگرد کسي نبوده و تنها آنچه را مي‏داند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نيز اين ادعا را درباره استاد خود تصديق مي‏کردند.(1) اين نکته به رغم آن که حکايت از نوعي بلوغ و رشد فکري دارد، مي‏تواند نشانگر نقطه ضعفي نيز باشد؛ زيرا برخي از علوم و معارف، چيزي نيستند که در قالب الفاظ و مفاهيم قرار گرفته و هر کسي بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور که در مورد فلسفه و عرفان هميشه تذکر داده‏اند که خواندن اين درس‏ها، بدون استاد موجب زحمت براي خود و ديگران مي‏گردد. پيروان شيخيه، چنان در حق شيخ احمد مبالغه کرده که ادعا نموده‏اند: ((شيخ خدمت حضرت حجّت(عج) رسيده است.(2) اين در حالي است که حتي برخي از بزرگان، به انحراف و بلکه تکفير شيخ احمد، حکم داده‏اند.

  بدن هور قليايي‏

 يکي از مهم‏ترين انديشه‏هاي شيخ احمد احسايي ((بدن هُور قِليايي)) است که اين بدن در شهر ((جابُلقا و جابُرسا)) قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه سه مسأله مهم ديني و عميق فلسفي را تحليل نموده است؛ يعني، معراج جسماني رسول خدا(ص)، حيات امام زمان(ع) در طول بيش از ده قرن و معاد جسماني را با اين عقيده تفسير کرده و هر سه را از يک باب مي‏داند. او نه تنها زمين محشر را ((هور قليايي)) مي‏داند؛(3) بلکه معتقد است که امام زمان(ع) نيز با بدني غير عنصري و تنها هور قليايي و در شهر ((جابلقا و جابرسا)) زندگي مي‏کند. براي روشن شدن بحث لازم است در ابتدا اين واژگان نامأنوس و مأخذ آنها را توضيح دهيم؛ سپس ديدگاه شيخيه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسي آن بپردازيم.

  واژه‏شناسي‏

 عبدالکريم صفي پور مي‏گويد: ((جابلص (بفتح باء و لام يا به سکون لام) شهري است به مغرب و ليس و راءه انسيّ، و جابلق شهري است به مشرق برادر جابلص)).(4)

 اما وي اشاره‏اي به هورقليا ننموده است. در پاورقي برهان قاطع آمده است: ((هورقليا ظاهراً از کلمه عبري ((هبل)) به معناي هواي گرم، تنفس و بخار و ((قرنئيم)) به معناي درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معناي تشعشع بخار است)).(5) خلف تبريزي گويد: ((جابلسا (بضم باي ابجد و سکون لام و سين بي نقطه بألف کشيده) نام شهري است در جانب مغرب. گويند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته‏اند. برخي به جاي ((لام))، راي قرشت آورده گويند شهري است به طرف مغرب؛ ليکن در عالم مثال، چنان که گفته‏اند: ((جابلقا و جابرسا و همامدينتان في عالم المثل)) و به اعتقاد محققان ((منزل آخر سالک است در سعي وصول قيد به اطلاق و مرکز به محيط)).(6) و سپس گويد ((جابلقا)) منزل اول سالک باشد.

 شيخ احمد احسايي معتقد است که ((هورقليايي))، لغتي سرياني و از زبان صابئين گرفته شده است.(7)

 به احتمال قوي، شيخ احمد سه واژه ((هورقليايي))، ((جابلقا)) و ((جابرسا)) را از شيخ اشراق گرفته باشد(8) البته اين کلمات در بعضي از روايات نيز به کار رفته است و شيخ احمد - که گرايش اخباري گري داشته و برخي از اصطلاحات فلسفي را مطالعه کرده بود - به تلفيق و ترکيب آنها پرداخت. او از انديشه‏هاي باطني مذهب اسماعيليه نيز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب ((کشفيه)) را بنا نهاد. در مذهب اسماعيليه و حتي انديشه‏هاي مسيح نيز نوعي گرايش به ((جسم لطيف)) يا ((جسم پاک)) و… وجود دارد؛ مثلاً ((هانري کربن)) معتقد است: ((ارض ملکوت هورقليا، ارض نوراني آيين مانوي در عالم ملموس اما وراي حسّ است و با عضوي که خاص چنين ادراکي باشد، شناخته مي‏شود. و به نوعي از مسيحيت و انديشه مسيحيان درباره جسم لطيف داشتن عيسي متأثر است)).(9)

 ظاهراً اولين کسي که اصطلاح ((عالم هورقليايي)) را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردي است.

 وي در فلسفه اشراق (در بحث از ((احوال سالکين))) پس از توضيح انوار قاهره و انوار معلّقه، مي‏گويد: ((آنچه ذکر شد احکام اقليم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلياي شگفت در آن قرار دارد)).(10)

 در ((مطارحات)) آمده است: ((جميع سالکان از امم انبياي سابق نيز، از وجود اين اصوات خبر داده و گفته‏اند که اين اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نيست؛ بلکه در مقام هورقليا است که از بلاد افلاک عالم مثالي است)).(11) در اين عبارت بين دو شهر ((جابلقا و جابرصا))، با عالم ((هورقليا)) تفاوت گذاشته شده و مقامي بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. ((شهر زوري)) نيز همين گونه ادعا کرده است.(12)

 مقصود از آن که ((هورقليا)) را اقليم هشتم شمرده‏اند، اين است که تمام عالم جسماني، به هفت اقليم تقسيم مي‏شود و عالمي که مقدار داشته و خارج از اين عالم باشد، اقليم هشتم است. خود آن اقليم نيز، به هفت اقليم قابل تقسيم است؛ اما چون آگاهي و دانش ما از آن اقليم اندک است، آن را تنها يک اقليم قرار داده‏اند.(13)

 قطب الدين شيرازي، تفاوت جابلقا و جابرسا را اين گونه بيان مي‏کند: ((جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهاي عالم ((عناصر مثل)) است و هورقليا از جنس ((افلاک مُثُل)) است. پس هورقليا بالاتر است)). پس از آن مي‏گويد: ((اين نام‏ها را رسول خدا(ص) بيان کرده است و هيچ کس حتي انبيا و اوليا(ع) با بدن عنصري، نمي‏توانند وارد اين عالم شوند)).(14)

 عارف بزرگ محمد لاهيجي در شرح اين بيت شبستري که:

 بيا بنما که جابلقا کدام است‏                                      جهان شهر جابلسا کدام است‏

 گفته است: ((در قصص و تواريخ مذکور است که جابلقا شهري است در غايت بزرگي در مشرق، و جابلسا نيز شهري است به غايت بزرگ و عظيم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تأويل در اين باب سخنان بسيار گفته‏اند. و آنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته، بي تقليد غيري به طريق اشاره دو چيز است: يکي آن که جابلقا عالم مثالي است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است ميان غيب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آينه شهري باشد در غايت بزرگي، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت ((نشأه دنيويه)) در آن جا باشند و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيئه که در نشأه دنيا کسب کرده‏اند - چنانچه در احاديث و آيات وارد است - در آن جا باشند. و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهري است در غايت بزرگي و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفايند؛ زيرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديّه - که در نشأه دنيويه کسب کرده‏اند - بيشتر آن است که مصوّر به صور مظلمه باشند. و اکثر خلايق را تصور آن است که اين هر دو برزخ يکي است. فامّا بايد دانست که برزخي که بعد از مفارقت نشأه دنيا، ارواح در آن خواهند بود، غير از برزخي است که ميان ارواح مجرده و اجسام واقع است؛ زيرا که مراتب تنزّلات وجود و معارج او ((دوري)) است؛ چون اتصال نقطه اخير به نقطه اول، جز در حرکت دوري متصوّر نيست.

 و آن برزخي که قبل از نشأه دنيوي است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشأه دنيا اوّليت است و آن برزخي که بعد از نشأه دنيويه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشأه دنيوي آخريت است… و معناي دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهيه - که مجمع البحرين وجوب و امکان است - باشد که صور اعيان جميع اشياء از مراتب کليّه و جزويه و لطايف و کثايف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محيط است ((بما کان و ما يکون))، و در مشرق است؛ زيرا که در يلي مرتبه ذات است و فاصله بينهما نيست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته‏اند و شهر جابلسا نشأه انساني است که مجلاي جميع حقايق اسماي الهيه و حقايق کونيه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعيّن انساني غروب نموده و در صورت او مخفي گشته است.(15)

 با توجّه به آنچه گذشت، روشن مي‏شود که مراد از عالم ((هورقليايي))، همان عالم مثال است و چون ((عالم مثال)) بر دو قسم اول و آخر است، گفته‏اند: اين عالم داراي دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال يا خيال منفصل يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده، چيزي است که عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشّاء آن را نپذيرفته‏اند.

 اشراقيان، عالم عقول مجرده را ((انوار قاهره)) گويند، و عالم مثال را ((انوار مدبره)) مي‏نامند، و عالم اجسام و ماديات را ((برزخ))، ((ظلمت)) يا ((ميت)) مي‏نامند.

 عالم مثال داراي دو مرحله است:

 اول مثال در قوس نزول که بين غيب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. اين عالم را برزخ قبل از دنيا مي‏نامند و به وسيله قاعده امکان اشرف، اثبات مي‏گردد. اين مثال را ((جابلقا)) گويند.

 دوم مثال در قوس صعود است که بين دنيا و آخرت قرار دارد و ((کما بدأکم تعودون)) و پس از افول و غروب نفس ناطقه از اين بدن ظلماني، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قيامت کبري مي‏رود. اين مثال را ((جابرسا)) گويند.(16)

 در برزخ اول، صورت‏هايي که وجود دارند، با قلم اول تعيين شده و مصداق ((السعيد سعيد في بطن امه)) مي‏باشند. اين صور تقديرات و مقدراتي است که ((قلم اين جا برسيد سر بشکست)). و در برزخ دوم صورت‏هايي که وجود دارند، صور اعمال و نتايج اخلاق و افعال انساني است.

 صورت‏هايي که در برزخ اول وجود دارند، از غيب به شهادت مي‏رسند و صورت‏هايي که در برزخ دوم هستند، از شهادت به غيب و از دنيا به آخرت رفته و تنها در قيامت کبري ظهور و بروز مي‏يابند.

 مکاشفات عارفان نيز به برزخ اول تعلّق مي‏گيرد؛ نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله مي‏گويد: ((مردم از روز آخر مي‏ترسند و من از روز اول)).

 اما احتمال آن که مراد از ((جابلقا)) عالم اعيان ثابته و محلّ صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرين وجوب و امکان باشد و جابلسا به معناي حضرت کون جامع (انسان) باشد، بسيار بعيد است و با احکامي که درباره اين دو شهر گفته شده، سازگاري ندارد.

 

 ديدگاه شيخيه درباره حيات حضرت مهدي(عج)

 اکنون که مراد و مقصود از ((عالم هورقليا)) روشن گرديد، به نقل و بررسي ديدگاه شيخيه در مورد کيفيت حيات و بقاي حضرت مهدي(ع) مي‏پردازيم:

 شيخ احمد احسايي، امام زمان(ع) را زنده و در عالم هورقليا مي‏داند. وي مي‏گويد: ((هورقليا ملک آخر است که داراي دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - مي‏باشد. پس حضرت قائم(ع) در دنيا در عالم مثال نيست؛ اما تصرفش به گونه‏اي است که به صورت هيکل عنصري مي‏باشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است)).(17)

 امام زمان(ع)، هنگام غيبت در عالم هورقليا است و هرگاه بخواهد به ((اقاليم سبعه)) تشريف بياورد، صورتي از صورت‏هاي اهل اين اقاليم را مي‏پوشد و کسي او را نمي‏شناسد. جسم و زمان و مکان ايشان لطيف‏تر از عالم اجسام بوده و از عالم  مثال است.(18)

 او در جواب ملا محمد حسين اناري - که از لفظ هورقليا سؤال کرده بود - گفت: ((هورقليا به معناي ملک ديگر است که حدّ وسط بين عالم دنيا و ملکوت بوده و در اقليم هشتم قرار دارد. و داراي افلاک و کواکبي مخصوص به خود است که به آنها جابلقا و جابرصا مي‏گويند)).(19)

 سيد کاظم رشتي، مهم‏ترين شاگرد شيخ احمد نيز گفته است: ((جابلقا و جابرسا در سفر اول - که سفر از خلق به حق است - قرار دارد. اين سفر (بلکه اين شهر)، داراي محلّه‏هاي متعددي است که محله نوزدهم آن ((حظيرة القدس)) و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرسا دو محلّه از اين شهر مي‏باشند که هر کدام از آنها داراي هفتاد هزار درب است و در کنار هر دري هفتاد هزار امت وجود دارد که به هفتاد هزار زبان با يکديگر صحبت مي‏کنند و هر زباني با زبان ديگر هيچ مشابهتي ندارد)).(20)

 شيخيه معتقدند ما بايد بين جسم و جسد فرق بگذاريم؛ اما جسم بر چهار قسم است:

 1. جسم عنصري معروف؛

 2. جسم فلکي افلاک؛

 3. جسم برزخي که ماده ندارد؛ اما طول و عرض و عمق دارد. اين‏جسم، جسم مثالي و هورقليايي است که حضرت مهدي(ع) به نظرآنان با اين جسم زندگي مي‏کند؛

 4. جسم مجرد مفارق.

 در عبارت بالا اشکال واضحي وجود دارد و آن اين که مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع کردن بين ((جسم مجرد مفارق)) اجتماع نقيضين است، و اين همان انديشه نادرستي است که برخي از اخباريان و محدثان شيعه نيز تمام ماسوي الله را مادي مي‏دانند. براي رهايي از اين اشکال، ((حاج محمد کريم خان کرماني))، به اصلاح عقيده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است؛

 ((نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:

 1. جسد اول که جسد دنيايي است و از عناصر مادون فلک قمر تشکيل شده است؛

 2. جسد دوم که مرکب از عناصر هورقليايي است و در اقليم هشتم قرار دارد و به‏صورت مستدير در قبر باقي مي‏ماند؛

 3. جسد سوم که مرکب از عناصر اخروي است و عناصر آن در غيب عناصر جسد  دوم است؛

 4. جسم اول که روح بخاري است و مثل افلاک لطيف است؛

 5. جسم دوم که روح حيواني است و از عالم افلاک و هورقليايي است؛

 6. جسم سوم که روح حيواني فلکي اخروي است)).(21)

 و در جاي ديگر گفته است:

 ((هرانساني داراي دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشکيل شده و ساير موجودات مادي نيز آن را دارند. اين عناصر مادي، مانند لباس براي انسان است که مي‏توان آن را از تن در آورد. اين جسد چون لذت، درد، طاعت و معصيت ندارد، پس از مرگ متلاشي شده و در قبر باقي مي‏ماند.

 جسد دوم در غيب اول و از عالم هورقليايي است که به صورت ((طينت مستديره)) در قبر باقي مي‏ماند که جسد دوم است و از اعراض پاک مي‏گردد و در قيامت روح به اين جسد برمي‏گردد؛ نه به جسد اول. جسد اخروي فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنيوي. مرگ مربوط به اين بدن است نه آن بدن.

 جسم اول صورت برزخي است که بر نمي‏گردد و مانند چرک لباس است که جسم اول، وقتي به اين دنيا نزول پيدا مي‏کند، متحد با اين بدن مي‏شود.

 جسم دوم يا جسم اصلي حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قيامت مي‏آيد، جسد دوم و جسم دوم است)).(22)

 

 نقد و بررسي‏

 يکم. با توجّه به آنچه گذشت، روشن مي‏شود که شيخ احمد، اصطلاحاتي را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آنها پي ببرد، آنها را به عنوان مشخصه‏هاي اصلي آيين و مذهب خود قرار داده است. پيروان مکتب او نيز در توجيه اين کلمات، به تناقض گويي مبتلا شده‏اند. اين تهافت گويي در کلمات شيخ احمد و رمز و تأويل و باطن گرايي در آنان، باعث شد که فرزندان او به نام‏هاي محمد و علي - که از عالمان و فرهيختگان بودند - به انکار روش پدر و بلکه گاهي استغفار بر او و گاهي به تکفير او مشغول شوند.(23)

 دوّم. تحليل اين بدن هورقليايي و اعتقاد به حيات امام زمان(ع) با بدن هورقليايي، در واقع به معناي انکار حيات مادي امام زمان(ع) روي اين زمين است؛ زيرا اگر مراد آن است که حضرت مهدي(ع) در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول يا برزخ دوم - زندگي مي‏کند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقليا مي‏دانند - پس آن حضرت حيات با بدن عنصري ندارد و حيات او مثل حيات مردگان، در عالم برزخ است و اين با احاديثي که مي‏گويند: ((لولا الحجة لساخت الارض باهلها)) و يا حديث ((لو لم يبق من عمر الدنيا…))، هيچ سازگاري ندارد. و بلکه دليل عقلي مي‏گويد بايد غايت و هدف خداوند از آفرينش انسان زميني هميشه روي زمين وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به اين گونه حيات براي امام زمان(ع)، مثل اعتقاد به حيات تمام مردگان در عالم برزخ است و اين عقيده، با عقيده به نفي حيات مادي هيچ منافاتي ندارد.

 سوّم. وقتي شيخ احمد، عالم هورقليا را حدوسط بين دنيا و ملکوت معرفي مي‏کند، معلوم مي‏شود که هنوز ايشان معناي عالم ملکوت را - که همان عالم مثال است - نفهميده و يا بين ملکوت و جبروت خلط نموده است. و بايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادي و عالم مثال نيز برزخي وجود دارد؟!

 چهارم. اين سخن که حضرت مهدي(ع) با بدن هورقليايي زندگي مي‏کند، صرفاً يک ادعاي بدون دليل است و هيچ دليل عقلي يا نقلي بر آن اقامه نشده است.

 پنجم. شيخ احمد وقتي به شرح زيارت جامعه کبيره پرداخته است، چون نتوانسته جمله ((ارواحکم في الارواح و اجسادکم في الاجساد و…)) را به درستي تحليل کند، دچار اين اشتباهات فاحش گرديده است.

 ششم. شيخ احمد احسايي، چون به معناي لذت و الم - که هر دو نوعي از ادراک هستند - توجه نکرده است و تنها لذت و الم را مادي پنداشته، خواسته است براي آخرت نيز عذاب و نعمت مادي فرض کند؛ از اين رو گرفتار بدن هورقليايي شده تا بتواند مشکل آخرت را حلّ کند. در حالي که اولاً لذت و الم عقلاني، فوق حسي است و ثانياً لذت و الم عقلاني اخروي را بايد با دليل عقلي و لذت، و الم حسي را با دليل نقلي اثبات نمود؛ نه با اين ادعاهاي واهي و بي دليل.

 هفتم. شيخ احمد، بر اساس يک اصول نادرستي که در فلسفه پي ريزي کرد (مثل اصالت وجود و ماهيت)، و نفهميدن برخي ديگر از اصول (مثل معناي تجرد، غيب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و کيفيت تکامل برزخي) يک بنيان فکري را پي ريزي کرده است و چون قابل دفاع نيست، پيروان او هميشه با اين حربه که سخنان او رمز و کنايه است، و مي‏خواهند خود را رهايي بخشند.

 هشتم. در قرن سيزدهم، گزاف گويي و به کار بردن واژه‏هاي نامأنوس و الفاظ مهمل، بسيار رايج بوده و حتي عوام مردم اينها را نشانه علم و دانش مي‏پنداشتند و بعيد نيست شيخ احمد و نيز سيد کاظم رشتي، به جهت خوشايند جاهلان و عوام، به اين واژه‏ها و کلمات روي آورده باشند.

 نهم. نتيجه سخنان شيخ احمد، پيدايش مذاهب ضالّه بابيت و بهائيت و سرانجام بي‏ديني به اسم آيين پاک به وسيله کسروي بود و اين ميدان عمل و نتايج اسفبار سخنان شيخيه، خود محک و ملاک خوبي بر ضعف و سستي اين سخنان است.

                                                                                                                                    احمد عابدي

 

 

——————–

پي‏نوشت‏ها:

1) دليل المتحيرين، ص 22؛ فهرست، ج 1، ص 141؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.

2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.

3) ارشاد العوام)) ج 2، ص 151.

4) منتهي الارب)) ج 1، ص 156.

5) برهان قاطع)) ج 4، ص 2391.

6) برهان قاطع)) ج 2، ص 551.

7) جوامع الکلم قسمت سيم، رساله 9، ص 1.

8) فرهنگ فرق اسلامي، ص 266.

9) تاريخ فلسفه اسلامي، ص 105.

10) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254؛ ترجمه حکمة الاشراق، دکتر سجادي، ص 383.

11) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 494؛ انواريه، ص 222.

12) شرح حکمةالاشراق، ص 574.

13) انواريه، ص 244.

14) شرح حکمة الاشراق، ص 556 و ص 517؛ شبيه اين کلام در ((انواريه)) ص 194 آمده است.

15) مفاتيح الاعجاز، ص 134.

16) برخي از شيخيه نيز گفته‏اند: زمين محشر زمين هورقليايي است. ر.ک: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.

17) جوامع الکلم)) رساله دمشقيه، قسمت 2، ص 103.

18) جوامع‏الکلم)) رساله رشتيه، قسمت 3، ص‏100.

19) جوامع الکلم)) رساله به ملا محمد حسين، رساله 9، ص 1؛((شرح‏عرشيه))، ج‏2، ص‏62.

20) شرح قصيده)) ص 5.

21) مجموعة الرسائل)) ج 6، ص 213.

22) مجمع الرسائل فارسي، ج 2، ص 189.

23) روضات الجنات، ج 1، ص 92؛  دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 502.

 

 

 

(مجله شماره 2 : - فرقه شناسي)

 

 نظر دهید »

منحرفان مهدوی!!!

06 دی 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

شيخيه؛ ريشه‏ي بهائيت‏

 

 اگر بخواهيم تصويري جامع و گويا از فرقه‏ي ضاله‏ي بهائيت داشته باشيم، لازم است ريشه‏ي پيدايش بهائيت را مورد بررسي و دقت قرار دهيم. در حقيقت، بهائيت زاييده‏ي بابي‏گري است و بابي‏گري از کشفيه، و کشفيه هم فرزند ناخلف شيخي‏گري است. قهراً براي پي‏بردن به واقعيت بهائي‏گري بايد ريشه‏ها و دامنه‏هايي را که در آن متولد شده و پرورش يافته است، بشناسيم. لذا قبل از ورود به بحث بهائيت، بايد دو فرقه‏ي ديگر را مورد بررسي قرار بدهيم. ما در اين‏جا اول فرقه‏ي شيخيه را مورد بحث قرار مي‏دهيم.

 

الف - شيخيه‏

 

 1 - شيخ احمد احسائي کيست؟

 

 مؤسس فرقه‏ي شيخيه، شيخ احمد احسائي است. شيخ احمد احسائي فرزند زين‏الدين بن ابراهيم بن صفر بن راغب بن رمضان درسال 1160 ه. در قريه‏اي به نام مطيرفي از قراء احساء يا (لهسا) متولد شد. وي از اعراب صحرانشين بود، ولي به خاطر اختلافي که بين جد دوم و سومش (دائر و رمضان) پيدا شد، به منطقه‏ي احساء رفتند. اجداد شيخ احمد از سني‏هاي متعصب بودند، ولي آمدن آن‏ها به منطقه‏ي احساء که شيعه‏نشين بود، باعث شد تحت تأثير شيعه قرار گرفتند. با اين حال، به دليل سابقه‏ي تعصب و صحرانشيني، به نظر مي‏رسد تشيع آن‏ها از روي تحقيق و تعقل نبوده است و چه بسا از باب هم‏رنگ شدن با محيط جديد بوده است.

 

2 - اوصاف احسائي‏

 

 برخي از مريدان وي اوصاف عجيب و غريبي را به او نسبت داده‏اند و از وي فردي استثنايي و داراي الهامات و امدادهاي غيبي، ساخته‏اند، ولي بيشتر اين اوصاف توسط پسرش به او الهام مي‏شد. بيشتر اوصافي که به او نسبت داده شده، از ناحيه‏ي پسرش بوده که کتابي هم در وصف او نوشته است. مثلاً قبل از 5 سالگي، يادگيري قرآن را تمام کرد. خود مي‏گويد: ((در ايام طفوليت، جسمم با بچه‏ها در حال بازي بود، ولي روحم در عالم ديگر بود. هميشه فکر مي‏کردم و تدبير مي‏نمودم و بر همه مقدم بودم. در سنين کودکي، بر اين عادت بودم که در خلوت‏هايم درباره‏ي اوضاع جهان و مردم مي‏انديشيدم که: کجايند ساکنين اين عمارات که اين بناها و کاخ‏ها را ساخته‏اند و وقتي متذکر احوال‏شان مي‏شدم، مي‏گريستم. در مجالس لهو که در آن زمان شايع بود، مي‏رفتم، ولي از آن کناره‏گيري مي‏کردم. اگر هم جسمم با آن‏ها بود، ولي روحم در ملأ اعلي‏ بود)).

 

لازم به تذکر است که در منطقه‏اي که او سکونت داشت، موسيقي و غنا و امثال اين‏ها خيلي رواج داشت تا آن‏جا که دستگاه موسيقي را بر درب خانه‏هاي‏شان آويزان مي‏کردند. درباره‏ي حافظه و هوشمندي خويش نيز مي‏گويد: ((دو ساله که بودم، سيلي آمد و همه چيز را برد جز يک مسجد و خانه‏ي عمه‏ام؛ حبابه.)) که اين سخن، حافظه‏ي قوي او را مي‏رساند.

 

گويند زماني بر مقتولي گذر کرد، با عبارت فصيح به او خطاب نمود: ((أين ملکک، أين شجاعتک، أين قوتک؟ ملک و شجاعتت چه شد، نيرو و توانت کو؟)) و بعد بر دگرگوني زمان، مي‏گريست. اين فضايل مربوط به دوران طفوليت او است که مقدمه‏اي است براي ادعاهايي ديگر. به هر حال، اوصافي براي او ذکر نموده‏اند که لازمه‏اش، قداست و نبوغي خارق العاده است که در اصلاب وي بي‏سابقه بوده و هدف از اين کار، چيزي جز اغواء و فريفتن مردم نبود.

 

نکته‏ي قابل توجه اين است که: چنين اوصافي بعد از آن که وي، رييس اين گروه گرديد، توسط پسرش، بيان مي‏شد تا مريدانش از او پيروي کنند.

 

3 - علماء و احسائي‏

 

 از علماي معاصر و غير معاصر او، به خاطر عقايد باطله، چيزي جز تکفير و تفسيق و نکوهش و ذمّ او نقل نشده است که به اسامي بعضي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم

1 - سيد محمد مجاهد؛ نويسنده‏ي مناهل (متوفي 1242 ه).

 

2 - سيد مهدي طباطبايي؛ فرزند نويسنده‏ي کتاب رياض (متوفي 1260 ه).

 

3 - شيخ محمد حسين؛ نويسنده‏ي فصول (متوفي 1261 ه).

 

4 - سيد ابراهيم قزويني؛ مؤلف ضوابط (متوفي 1262 ه).

 

5 - شهيد سوم شيخ محمد تقي قزويني (متوفي 1264 ه).

 

6 - شيخ شريف العلماء (متوفي 1265 ه).

 

7 - شيخ محمد حسن مؤلف جواهر (متوفي 1266 ه).

 

8 - ملا آقا دربندي؛ مؤلف کتب خزائن الاصول و خزائن الاحکام (متوفي 1285 ه).

 

9 - ميرزا محمد باقر خوانساري؛ نويسنده‏ي روضات الجنات (متوفي 1313 ه).

 

 

 4 - تحصيلات شيخ‏

 

 شيخ بعضي علوم و بعضي از معارف را تحصيل نمود بي آن‏که براي او شفاي قلبي حاصل شود و توشه‏اي معنوي برگيرد. خود مي‏گويد: ((در 25 سالگي در خواب ديدم که کتابي در مقابل من باز شد و اين قول خداوند: ((الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي))(2) را چنين تفسير مي‏کرد: الذي خلق؛ يعني اصل شي را که هيولا باشد، خلق کرد. فسوي؛ يعني صورت نوعيه‏ي آن. قدر؛ اسباب آن. فهدي؛ يعني از اين نوع به خير و شر هدايت کرد. بر اثر اين خواب، انقلابي عجيب در من ايجاد شد که مرا از ادامه‏ي تحصيل علوم که ظاهري و غيرواقعي است، بازداشت)).

 

بنابراين ادعا، اين مطلب برايش از اين علوم و معارف که آن‏ها را صرفاً ظاهري مي‏داند، بهتر است! زيرا گويي منادي غيبي، او را مورد خطاب قرار داده است، چيزي شبيه به وحي يا اشراق و الهام.

در ادامه مي‏گويد: ((پس از عزلتي چند، و در نفس خود، امور ديگري را احساس کردم)).

مريدان او ادعا کرده‏اند که شيخ، علمش را از عالم اعلي گرفته است برخلاف ديگران که با همه‏ي سعي و کوشش وافر خود از آن عاجز هستند، براي او در علوم مختلف، 300 تأليف ذکر کرده‏اند و تنها يک هزارم فضايل او مطرح شده است. در هر فن و علمي از تمام متخصصان بالاتر است.

گفته شده ايشان سفرهاي زيادي به بلاد مختلف داشته، خصوصاً بلاد و شهرهايي که داراي حوزه‏ي علميه بوده و علماي بزرگ در آن زندگي مي‏کردند. شرکت در درس آن علما باعث شد که علوم زيادي فراگرفته و از او يک عالم بزرگ و شخصيتي مقدس و متّقي بسازد. منتها اين ادعا را اموري تکذيب و از اهميت آن مي‏کاهد که اينک آن‏ها را بر مي‏شماريم:

 

1 - بنابر آن‏چه که از ايشان نقل شده است يا به او نسبت داده‏اند، او نه براي آموختن، بلکه صرفاً براي آزمايش علما در دروس شرکت مي‏کرد.

 

 2 - بنابر تصريح خود يا نقلي که از او شده است، با ديدن آن خواب، حقايق علوم را دريافت و به او الهام گشت.

 

3 - ادعاي اين‏که علم او لَدُنّي بود.

 

 

 گويند: بعضي از علوم مانند فلسفه و تصوّف و بعضي علوم غريبه را در سفرهايش آموخت و به دليل همين علوم يا به خاطر اعتماد بر بعضي از روايات که معناي آن را نفهميده بود، دچار چنين سرانجامي شد.

شيخ احمد احسائي در اوايل امر به تقوي، زهد و ورع توصيف شده است و لذا بعضي او را مدح کرده‏اند. ليک با بيان اعتقادات غلوآميز و ادعاهايش، انحراف او مشخص گشت. بدين سبب، علما به تکفير او حکم دادند.

 

5 - شيخ احمد احسائي و تشيع‏

 

 شيخ احمد احسائي داراي مسلکي اخباري بود. او به اموري غريب معتقد بود که با اعتقادات شيعه‏ي اماميه که در طول قرون متمادي در کتب کلاميه و اعتقاديه‏ي خود به صورت مختصر و مطول بيان کرده‏اند، فاصله‏ي زيادي دارد. مواردي از اعتقادات شيخ را بر مي‏شماريم:

 

1 - ائمه را به عنوان علل اربع براي عالم ذکر کرده است (علل فاعلي، مادي، صوري، غايي). اين غلوّي است که عقل و شرع مقدس از آن ابا دارد.

 

2 - اصول دين 4 تا است: معرفت اللَّه، معرفت انبياء، معرفت ائمه، معرفت رکن رابع؛ که شيوخ و بزرگان شيخيه هستند.

 

3 - قرآن، کلام نبي‏صلي الله عليه وآله است. شيخ با اين کلام، منکر وحي بودن قرآن است.

 

4 - اتحاد حق با خلق؛ يعني اللَّه تعالي با انبياء، شي‏ء واحدي هستند.

 

5 - تفسير معاد به معناي غيرمتعارف و بيگانه از آن‏چه علماي کلام مي‏گويند.

 

6 - تفسير امام به شي‏ء غريب که همراه با غلوّ، شرک و خرافه است که قرآن و شرع مقدس، مخالف چنين امري است.

 

7 - اعتقاد به رکن رابع که از مختصات اين فرقه است.

 

 

دليل اعتقاد به رکن رابع:

 

براي هر سلطاني، 4 وزير است و اگر اين چهار وزير نباشند، ملک و سلطنت از بين مي‏رود و کم و زياد کردن آن‏ها هم جايز نيست:

 

1 - وزير عدل؛

 

2 - وزير انفاق؛

 

3 - وزير جنگ؛

 

4 - وزير دارايي و ماليات.

 

چون خداوند و نبي و امام از جنس بشر نيستند، لازم است بين آن‏ها و خلق، شيوخ آن‏ها واسطه و موضوع تجلّي حق باشند. اين‏ها اين اصل را در مقابل سفارش ائمه‏ي معصومين‏عليهم السلام در رجوع به فقهاء که قدرت استنباط احکام را از کتاب، سنت، عقل و اجماع دارند و حجت بر عوام هستند، قرار داده‏اند.

 

8 - اعتقاد عجيب و غريب شيخ در مورد امام عصر (عج)، استهزاي آن حضرت است که شبيه به کلام منکرين است و گفته است امام غايب در پشت پرده‏ي غيبت چه فايده‏اي دارد؟ وي گفته است: ان الامام الحجة خاف وفّر الي العالم حور قليائي؛ امام عصر به خاطر ترس به عالم حور قليايي گريخت.

 

9 - اعتقاد به حقانيت فرقه‏ي شيخيه و عقايد آن و تصريح به بطلان جميع فِرَق شيعه حتي اماميه.

 

 

 10 - نفي عدل که نزد شيعه از اصول دين است.

شيخ احمد احسائي در يکي از کتاب‏هايش به خلفا حمله کرد. به همين دليل، حکومت عثماني که در آن وقت بر عراق، سيطره داشت، به کربلا حمله کرد، عده‏اي از اهالي آن‏جا را کشت، خانه‏ها را آتش زد و ويران کرد. در اين ميان، خانه‏اي جز خانه‏ي سيد کاظم رشتي شاگرد شيخ احمد احسائي سالم نماند. شيخ که مسبب اين فتنه بود، خود در امان ماند. مدتي بعد به حجاز رفت و در آن‏جا مورد احترام قرار گرفت. اين در حالي بود که حکام آن ديار، سني بود و زير نظر حکومت عثماني قرار داشتند.

 

به هر حال شيخ در 57 سالگي به سال 1241ه. از دنيا رفت و در بقيع به خاک سپرده شد.

 

شاگردان شيخ، مروّجان عقايد او و مورد عنايت ناصرالدين شاه بودند، (او به دنبال معارضه و مقابله با قدرت علماي شيعه بود) و کارهاي آنان به اختلاف بين صفوف شيعيان انجاميد، خصوصاً در آن زمان که شيعيان عراق تحت حکومت متعصب سني عثماني بوده و به اتحاد، نياز شديد داشتند. سعي هميشگي استعمار بر اين بود که مراجع را که ملجأ و پناه شيعيان، بودند از ميان بردارد.

 

 سيد کاظم رشتي که در کلاس درس او شرکت و عقايد او را ترويج مي‏داد، بعدها فرقه‏ي کشفيه را تأسيس کرد.

 

 

 بعد از مرگ شيخ، فرقه‏ي او به شُعَب مختلف تقسيم شد مانند: کراميه، احقاقيه، حجت الاسلاميه و باقريه که هر يک از اين‏ها افکار مخصوص به خود را داشتند.

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

نحوه شکل گیری حکومت بعد از رحلت پیامبر با محوریت سقیفه

29 آذر 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

با رحلت پیامبر (ص )هر لحظه بیم آن  می رفت که آتش جنگ داخلی میان مسلمانان برسرموضوع خلافت وفرمانروایی شعله ورگردد وسرانجام جامعه اسلامی به انحلال گراید وقبایل تازه مسلمان عرب به عصر جاهلیت وبت پرستی باز گردند.

انقلاب اسلام،انقلاب جوان ونوبنیادی بود که هنوز ریشه های آن دردلها رسوخ نکرده واکثریت قابل ملاحظه ای، آنرااز صمیم دل نپذیرفته بودند.

هنگامی که هنوز علی وبسیاری از یاران باوفای پیامبر، از غسل ومراسم تدفین پیامبر فارغ نشده بودند؛دوگروه ازیاران پیامبر مدعی خلافت شده وجاروجنجالی براه انداختند. این دوگروه عبارات بودند از:

ـ گروه انصار،بویژه تیرۀ خزرج که پیش از گروه مهاجردر نقطه ای بنام “سقیفه بنی ساعده"دور هم گرد آمدند وتصمیم گرفتند که زمام کار را بدست “سعد بن عباده ” رِِِِئیس خزرجیان بدهند واو را جانشین پیامبر سازند ولی چون درمیان تیره های انصار وحدت کلمه ای نبود وهنوز کینه های دیرینه قبایل انصار مخصوصاً تیره های اوس وخزرج بکلی فراموش نشده بود؛جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلی روبرو شدند واوسیان باپیشوایی سعد که از خزرج بود مخالفت نموده،او رادراین راه یاری نکردند؛ بلکه ابراز تمایل کردند که زمام کار را یک فرد مهاجری بدست بگیرد.

ـ گروه مهاجر ودر رأس آنان ابوبکر وهمفکران اوبود. این گروه با این که در انجمن سقیفه اقلیت بودند ولی توانستند آرائی برای ابوبکر در خود سقیفه گرد آورند وسرانجام پیروز مندانه از این انجمن سقیفه بیرون آمده و درنیمه راه تامسجد آرا وطرفدارانی پیدا کنند و ابوبکر به عنوان خلیفه ی پیامبر گرامی  روی منبر رسول خدا قرار گیرد  وقشرهای دیگر را برای بیعت  واطاعت  دعوت کند.

ـ در برابر آنان جناح سومی وجود داشت که از قدرت روحی ومعنوی بزرگی برخوردار بود .این گروه عبارت بود از شخص امام علی (ع) ورجال بیت بنی هاشم و یک دسته از پیروان راستین  اسلام که خلافت را مخصوص علی دانسته واو را از هر جهت برای زمامداری و رهبری شایسته تر می دیدند.

ادامه دارد….آـۀ

 

 

 1 نظر

انجمن حجتیه

26 آذر 1391 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

انجمن حجتيه

 

 

از گروه‌هاي فعّال معاصر در حوزة مهدويت با ديدگاه‌هاي ويژه

يکي از گروه‌هايي که در بيش از نيم قرن گذشته در بحث‌هاي مهدويت به نوعي در کانون توجه بوده‌اند انجمن حجتيه است. سابقة شکل گيري اين گروه به جريان‌هاي دهة1320 ش تا ميانه‌هاي دهة30 در جامعة ايران بر‌مي‌گردد. در اين دوره، دو خطر عمده در حوزة دين پديد آمد:

نخست: حزب توده

اين گروه، مرام مارکسيسم را ميان جوانان نشر مي‌داد و متدينان، ملي‌ها و رژيم پهلوي همه با آن درگير بودند.

دوم: بهائيت

در اين بخش، فقط متدينان روي آن حساسيّت داشتند و پس از شهريور 1320ش متوجه نفوذ آن، در دستگاه اداري پهلوي شده، به مبارزه با آن پرداختند. طبعاً از نگاه متدينان، خطر بهائيان نه فقط کمتر از حزب توده نبود، بلکه پس از سرکوبي حزب توده در سال‌هاي 32ـ 36 جدّي‌تر هم شده بود.

برابر خطر دوم، عالمان و مراجع تقليد به مبارزاتي جدّي دست زدند.

از ميانة دهة30 يک تشکل مذهبي ويژه با هدف مبارزه با بهائيت تهران و سپس ديگر شهرها پديد آمد. انجمن خيريّة حجّتية مهدويّه به سال1332 ش با تلاش شيخ محمود ذاکرزاده تولايي، معروف به شيخ محمود حلبي (1279 ـ 1376 ش) با همکاري جمع زيادي از متدينان که تحت عنوان هيئت مديره، امور انجمن را اداره مي‌کردند، فعاليت خود را آغاز و تا آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، به فعاليت فرهنگي بر ضد اين فرقه اشتغال داشت و تلاش مي‌کرد افزون بر جمع آوري اطلاعات، به تربيت نيرو براي مقابله با بهائيان و تبليغات آنان بپردازد. از آن‌جا که کار عمدة آقاي حلبي پس از شهريور بيست، کارهاي تبليغي در قالب منبر بود و در اين کار، مهارت و شهرت خاصي به دست آورده بود، همراه جمعي از فعالان مذهبي مشهد و نيز انجمن‌ها و هيأت‌هاي مذهبي، به طور منظم با بهائيان درگير شدند.

اساسنامة انجمن حاوي اصولي بود که چهار چوب فعاليّت آن را مشخص مي‌کرد: تبليغ دين اسلام و مذهب جعفري و دفاع علمي از آن، تشکيل کنفرانس‌ها و سمينارهاي علمي و ديني در نقاط گوناگون کشور با رعايت مقررات عمومي، چاپ و پخش جزوات و نشريه‌هاي علمي و ديني با رعايت مقررات مطبوعاتي کشور، تأسيس کلاس‌هاي تعليم و تدريس اخلاق و معارف اسلامي با رعايت مقررات عمومي، ايجاد کتابخانه و قرائتخانه و اماکن ورزشي با رعايت قوانين مربوطه، انجام امور خيريه عمومي و مساعدت فرهنگي مؤسسات اسلامي و برقراري تماس با مجامع بين المللي با نظر مقامات ذي صلاحيت و … در تبصرة دوم اين اساس نامه تأکيد شده بود که «انجمن به هيچ وجه در امور سياسي مداخله نخواهد داشت و نيز مسؤليت هر نوع دخالتي را که در زمينه‌هاي سياسي از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد، بر عهده نخواهد داشت.» اين، همان تبصره‌اي بود که انقلابيون پيش و پس از انقلاب، از آن ناراحت بودند.

انجمن در هر شهري، دفتري داشت که تحت عنوان بيت (بيت امام زمان‌ (عجل الله تعالي فرجه الشريف)) شناخته مي‌شد. ايــن بيت، مسؤلي داشت و زير نظر وي سه گروه تدريس، تحقيق و ارشــاد فعاليت مي‌کردند. گــروه نخست به آموزش نيروها در سه مرحلة ابتدائي، متوسط و عالي مي‌پرداختند. گروه دوم در پي يافتن افرادي از مسلمانان بودند که تحت تأثير بهائي‌ها، به اين آيين گرويده بودند و گروه سوم، کار ارشاد اين افراد را با شيوه‌هاي خاصّ خود دنبال مي‌کردند. سخنراني‌هاي عمومي نيز در محافلي که بيشتر منازل بود، برگزار شده و از سخنرانان معروف استفاده مي‌شــد. بــه طور معمول، در سال روز تولد امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نيز جشن‌هايي برگزار مي‌شد. بيشتر افرادي که از بهائيت بر‌مي‌گشتند، توبه‌نامه و تبرانامه‌اي مي‌نوشتند که متن بسياري از آن‌ها در يک مجموعه، در کتابخانة آستان قــدس نگهداري مي‌شود. اين جلسات بيشتر توسط سخنراناني اداره مي‌شد که خود انجمن تربيت کرده بود. نکتة قابل توجه آن‌که اين افراد غير روحــاني بودند. انجمن در ايــن باره استدلال‌هاي ويژه خود را داشت. اين نيروها از مدارس برگزيده مي‌شدند و در اين ميان مدرسة علوي جايگاه خاص خود را داشت. اين مدرسه به همان اندازه که خاستگاه بسياري از نيروهاي مذهبي بود که در انقلاب اسلامي فعالانه شرکت کردند، فرصتي براي انجمن بود تا از ميان آنان کساني را براي کارهاي فکري و تبليغي خود گزينش کند.

ايــن انجمن پيش از انقلاب، با فرستادن نامه‌هايي براي برخي مراجع و بزرگان از جمله رهبر فقيد انقلاب که در آن اهميت مبارزة با بهائيت را گوشزد کرده، فعاليت‌هاي خود را در اين زمينه شرح مي‌دادند، تأييديه‌هايي براي خود مي‌گرفتند که امروزه نيز بدان‌ها استناد مي‌کنند.

 

افکار و عقايد انجمن حجتيه

1. بهائيت، دشمن اصلي

همواره مؤسس انجمن تأکيد مي‌کرد: امروز امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) از کسي جز اين خدمت را نمي‌پذيرد و چيزي جز اين انتظار ندارد. به خدا قسم! امروز تکليف شرعي و ديني همة ما آن است که با بهائيت مبارزه کنيم.

2. جدايي دين از سياست

در تبصرة 2 از ماده دوم اساسنامة انجمن، تصريح شده است: انجمن به هيچ وجه در امور سياسي مداخله نخواهد کرد و مسئوليت هر نوع دخالتي را که در زمينه‏هاي سياسي از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد، به عهده نخواهد گرفت.

بر اين اساس چنانچه فردي از اعضاي انجمن به طرف مسائل سياسي کشيده مي‏شد، بي‌درنگ عذر او را مي‏خواستند. به زعم آنان اسلام يگانه دين عبادت است و دخالت در سياست، زيبندة پيشوايان ديني نيست.

3. ناموفق بودن قيام‏هاي پيش از ظهور

آنان با استفاده از برخي روايات، صاحب پرچم‏هاي قيام پيش از ظهور را گمراه مي‏دانستند و تشکيل حکومت و بسط عدل را در جهت انسداد باب مهدويّت مي‏شمردند.

در 15 خــرداد 1342، کــه قيــام خونيني آغاز گشت و حاصل آن، هزاران شهيد بود، رهبر انجمن، با اعتراض شديد، امام را مورد مؤاخذه قرار مي‌دهد کــه چــه کسي مسئول ايــن همه خون‌هاي به هدر رفته است؟ وي طي يک سخنراني در مدرسة مروي، امام را مسئول ريختن خون جوانان در 15 خرداد دانست.

 

4. بي‌معنا بودن جهاد در دوران غيبت

شيخ حلبي در اين باره مي‏گويد: (شيعه مي‏گويد:) در عصر غيبت امام زمان (عليه السلام) جهاد نيست. چرا؟ چون حاکم اسلامي که بايد معصوم باشد، مصداق پيدا نکرده است. وظيفه داريم فقط دين خود را حفظ کنيم. تکاليف شرعي‏مان را انجام دهيم و به شبهات منکران پاسخ دهيم و ديگر هيچ.

ناگفته نماند برخي از آنچه در دهه‌هاي اخير به انجمن ياد شده نسبت داده مي‌شود و در مواردي براي مقابلة با آن‌ها بدان استناد مي‌شود، به هيچ وجه به همة افراد در همة رده‌ها قابل انطباق نيست. اگرچه برخي باورها و نسبت‌ها به برخي عوام از اين گروه درست مي‌نمايد، به تحصيل‌کردگان و فرهيختگان از اين مجموعه نسبت‌هاي نادرستي است. چنان چه برخي نسبت‌ها از جمله باور آن‌ها به انجام فساد و گناه براي نزديک کردن ظهور، محل تأمل است. و کسي نيز به روشني ادعا نکرده که اين مجموعه، مردم را به فساد و ستم سفارش کرده‌اند. سخنراني‌هاي موجود از مؤسس انجمن گواه بر اين مدعاست.

 

انجمن حجتيه و انقلاب اسلامي

از ديدگاه‌هاي کلّي اين گروه که به برخي از آن‌ها اشاره شد، به خوبي به دست مي‌آيد کساني که بر آن مباني پافشاري داشتند، هرگز با انقلاب اسلامي رابطه‏اي برقرار نکردند؛ چه اين‌که اين قيام شيعي را بر خلاف ديدگاه خود مي‏دانستند. يکي از تئوري پردازان و مؤثران در شکل گيري انقلاب شکوهمند اسلامي در اين باره مي‌گويد: آنان مبارزه را ممنوع کرده و معتقد بودند اين مبارزه به جايي نمي‏رسد. مسئولان انجمن اعلام کردند: هر کس مايل به شرکت در فعاليت‏هاي سياسي و تظاهرات باشد، بايد از انجمن کناره‏گيري کند. در اين ايام، بسياري از اعضا که عمدتاً مقلد امام خميني؛ بودند، افزون بر شرکت در فعاليت‏هاي ضد رژيم، برخوردهاي فکري با انجمن را آغاز کردند و برخي با عنوان سازمان «عباد صالح» انشعاب يافتند.

آيت الله خزعلي در اين باره مي‌گويد:

چون مسألة بهائيت امري خيلي مهم براي مسلمين بود آن‌ها (انجمن) سعي کردند در انقلاب شرکت نکرده و به اين مهم نپردازند؛ چون فکر نمي‌کردند انقلاب پيروز شود. اجازة فعاليت به افراد انجمن داده نمي‌شد و علت آن هم اين بود که افراد اگر بخواهند کار سياسي بکنند، سازماندهي انجمن پاشيده شده و نمي‌تواند ديگر با بهائيت مبارزه کند.

 

بنابراين نيروهاي تربيت شده در انجمن در سطوح گوناگون، پس از انقلاب به سه دسته تقسيم شدند:

برخي مانند آقاي پرورش، دکتر صادقي استاد دانشگــاه الهيات مشهد، عبد الکريمي استــاد دانشگــاه مشهد، مهندس مصحف و بسياري ديگــر به انقلاب پيوستند. از ميان اينان، جواناني نيز بودند که دست کم چند سالي انجمن را تجربه کرده و به صف انقلابيون پيوسته بودند. برخي مانند آقاي طيّب که مسئوليت برگزاري مراسم سخنراني‌ها را در تهران بر عهده داشت، نه فقط به انقلابيون پيوست، بلکه به نوعي برابر انجمن هم قرار گرفتند.

دستة دوم در برابر انقلاب بي‌تفاوت ماندند. و دستة سوم، به انتقاد از آن پرداخته به صف مخــالفان ـ از نوع ديندار ـ پيوستند.

انجمن، چند ماه پيش از انقلاب، يعني در شهريور 57 مواضع خود را در ارتباط با سياست تغيير داده، شروع به همراهي با انقلاب کرد. پس از انقلاب از سوي برخي از رهبران انقلابي، انجمن به عنوان يک عنصر خطرناک معرفي شده و براي جلوگيري از نفوذ آن در مراکز، تبليغات گستردهي بر ضد آنان آغاز شد. اين اعتراضات که غالباً در پــوشــش دفــاع از انقــلاب صــورت مي‌گــرفت، بــه مــرور به حذف شمار زيــادي از چهره‌هاي مذهبي بــا سابقه منجــر شد. طبعــاً بــرخي از سوابق برخوردهاي منفي رهبران انجمن با جريان انقلاب به عنوان يک تجربه براي موضع‌گيري بر ضد آنان مورد استفاده قرار گرفت؛ براي نمونه امام خميني که روزگاري آقاي حلبي را تأييد مي‌کرد، در سال‌هاي پيش از انقلاب به تدريج به حرکت انجمن بدبين شده و حمايت خود را قطع کرد.

با اين همه، جهت‌گيري انجمن پس از انقلاب به تدريج به سمت هواداري از آن پيش مي‌رفت. آقاي حلبي از مشهد کانديداي مجلس خبرگان قانون اساسي شد و 307374 رأي آورد؛ اما برگزيده نشد. نوع هواداري انجمن از نشريّه انتظار که انجمن پس از پيروزي انقلاب آن را انتشار مي‌داد، به دست مي‌آمد؛ اما مخــالفت با آن، در سال شصت اوج گرفت و برخي از جريان‌هاي افراطي درون انقلاب، به ويژه نيروهاي سازمان مجاهدين انقلاب با هر نيّتي که بود، درست در وقتي که امکان بهره‌گيري از بيشتر از نيروهاي مذهبي مي‌رفت، يک جبهة داخلي بر ضد نيروهاي متهم به وابستگــي بــه انجــمن گــشوده و دشواري‌هايي را پديد آوردند.

برخي از اين نيروهاي چپ افراطي که آن زمان در محور اين فعاليت قرار داشتند، بعدها به فرو غلطيدن به دامن تفريط از آن اقدام‌ها اظهار پشيماني کردند؛ از آن جمله انتشار کتابي با عنوان «در شناخت حزب قاعدين» از «عماد الدين باقي» در سال1362 بود که ضربه سختي بر انجمن وارد کرد. اين کتاب پيش از آن به صورت بخش بخش در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد، زماني که کتاب در تيراژ بالغ بر هشتاد و هشت هزار نسخه به چاپ رسيد، ضربه‌اي سهمگين بر انجمن وارد آمد. پس از اشاره غير مستقيم رهبر انقلاب به انجمن که بدون تصريح به اسم انجمن صورت گرفته و ضمن آن از ايشان خواسته شده بود اعوجاجات خود را کنار بگذارند، انجمن در سال 1362ش، به طور رسمي تعطيلي خود را اعلام کرده و ضمن آن توضيح داد که چون خود را مصداق سخنان رهبر انقلاب نمي‌داند انجمن را تعطيل مي‌کند.

 

انجمن در شوال1403 ق ضمن بيانيه‌اي با اعلام اين مطلب افزود:

بر اساس عقيدة ديني و تکليف شرعي خود، تبعيت از مقام معظم رهبري و مرجعيت و حفظ وحدت و يکپارچگي امت و رعايت مصالح عاليه مملکت و ممانعت از سوء استفاده دستگاه‌هاي تبليغاتي بيگانه و دفع غرض ورزي دشمنان اسلام … اعلام مي‌داريم که از اين تاريخ، تمام جلسات انجمن تعطيل مي‌باشد و هيچ کس مجاز نيست تحت عنوان اين انجمن کوچک‌ترين فعاليتي کند.

به نظر مي‌رسد انجمن به جز کـارهــاي تبليغي و برگــزاري بــرخي جلسات ضد کمونيستي و مارکسيستي، بــه نقد جــدّي عقايد بهــايي هم مي‌پرداخت؛ گر چه اين مسأله ممکن بود در قالب کمک به ديگر نويسندگان باشد که نمونه آن آقاي محمّد باقر نجفي در کتاب بهائيان است که از آقاي حلبي به دليل در اختيار نهادن برخي اسناد تشکر کرده است. همين طور خود آقاي حلبي هم گويا به نقد «ايقان» مشغول بوده و مرحوم محيط طباطبايي در مقاله‌اي گفته است: آقاي حاجي شيخ محمود حلبي … 154 غلط ادبي از متن ايقان بيرون آورده و در کتاب پژوهش جامع در بارة ايقان تأليف خود به تفصيل ياد کرده است. يادآوري آن لازم است که طبعاً در اين سال‌ها مبارزه با بهائيت منحصر به انجمن حجّتيه نبود. در اطلاعيه‌هايي که گاه از سوي مراجع انتشار مي‌يافت، با نفوذ اقتصادي بهائيان مبارزه مي‌شد.

در سال‌هاي پس از انقلاب همچنان موضوع انجمن حجّتيه مطرح بوده و تا کنون که نزديک به 24 سال از انقلاب مي‌گذرد، هر از چندي، برخي جناح‌ها باز هم از نفوذ انجمن حجّتيه سخن مي‌گويند.

 

نيز ن.ک: بهائيت، انتظار.

 

 1 نظر

حدیث روز

10 اسفند 1390 توسط مدرسه ولي‌عصر «عجل‌الله‌تعالي‌فرجه» بناب

امام زمان (عج)برای فرج من بسیاردعاکنید که آن

 

 

فرج شماهم هست.

 1 نظر
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مدرسه علميه حضرت وليعصر (عج) بناب

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • تجلیگاه عفت
  • اخبار مدرسه
  • خاطرات طلبگی و حجره نشینی
  • دلنوشته
  • در حریم یار
  • منحرفان تاریخ اسلام
  • با عشق بازان در سنگر عشق
  • معرفت انوار قدسیه
  • پاک سیرتان
  • خوان وحی
  • درسنگررهبری
  • همراه با امیر بیان
  • مقالات طلاب
  • دسته کلیدی برای طلاب
  • تلنگر
  • پیام ها
    • پیام تندرستی
  • درمحضر استاد
  • نيايش هاي سيدالساجدين
  • انتظار
  • محرم»
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

روز شمار عید غدیر

روزشمار غدیر

ذکر ایام هفته

ذکر روزهای هفته

تدبر در قرآن

آیه قرآن

اوقات شرعی

اوقات شرعی

عشق حقیقی

عشق حقیقی به خداوند
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس