پيداست كه شما منتظر كس ديگريد!!!
براي او که وقتي بيايد ديگر بالهاي هيچ پروانهاي سنگيني گامهاي ناعادلان گزافه گوي را ـ که فرياد دادخواهي سر دادهاند ـ تجربه نخواهد کرد…
بيمقدمه خود را جلو انداختم: « آنها که ميگويند قرار است براي سرشماري بيايند شماييد»؟
بيآنکه نگاه از کاغذها بردارد سرش را به آرامي تکان داد و راهش را ادامه. جلوتر رفتم: «آقا کي ميرسيد محل ما؟
«گذرا نگاهم کرد: «نميدانم»
سماجت بيشتري نشان دادم: «خواهش ميکنم، من خيلي وقت است که منتظرم…»
با شنيدن اين جمله سرش را بلند کرد، سراپايم را براندازي کرد و قاطع جواب داد: «طرف شما نميآييم، مسيرها مشخص است…»
همان جا خشکم زد. بهت زده نگاهش کردم.
راهش را گرفت و رفت…
ولي باز هم انگار کسي هلم داد که دنبالش بروم. مطمئن بودم اين بار ديگر عصباني ميشود:
… از کجا مطمئنيد؟ اصلاً مگر سرشماري عمومي نيست؟ … شما بايد من را هم بشماريد!
سرش را برگرداند: «اولاً بايدي در کار نيست… دوماً همه که حساب نميشوند دخترجان! پس عمومي هم نيست. فقط بعضيها را ميشمارند.»
ـ بعضيها؟؟!
پاک گيج شده بودم. گفتم: اصلاً غير قانوني بودن کار شما از همين جا که روز جمعه آمدهايد، معلوم است… من حتماً شما را اشتباه گرفتهام…»
لبخندي زد و گفت: « ما هر جمعه ميآييم. سالهاست که قانون کارمان اين است . در ضمن اسم کار ما سرشماري نيست ما دلها را ميشماريم…. تعداد محدود است، شرايط محدودتر! ما فقط منتظران را ميشماريم… شما هم … پيداست منتظر کسي ديگريد… حتماً اشتباهي شده!!!
رضوانه عرفاني - ماهنامه موعود شماره 72