هدیه من نا قابل بود ولی احسان شما ...
هيچ کس به من نگفت:
که ميشود به شما هديه داد و شما را خوشحال کرد… اگر به من ميگفتند که سه بار «قل هو الله احد» ثواب يک ختم قرآن را دارد، من از همان نوجواني بعد از هر نمازم، يک ختم قرآن به شما اهدا ميکردم تا هر روز عزيزتر از ديروز باشم و يک قدم نزديکتر از روز قبل.
هديه من ناقابل بود، ولي احسان شمادرمقابل هديه من اين قابليت را داشت که مرا به عزت بندگي وخدمت به شما برساند.
احسان از طرف کريمترين انسان روي زمين، زندگي مرا زير و رو ميکرد، اگر از نوجواني اهل احسان و اهداي هديه ميبودم.
اما حالا هم دير نشده، بپذير از من که وجود ناقابلم، رکوع و سجدهاي به جاي آورد و آن را در قالب دسته گلي همراه چند صلوات به وجود نازنينت اهدا کند. کاش گلهاي زيادي نثار آن وجود ميکردم تا در نتيجه احسان، بوي گل نرگس را استشمام ميکردم.
سر چه باشد که به پاي تو گذارم آن را
جان چه قابل که تو از من بپذيري جان را