با تو هستم
با تو هستم
مبادا روزي كه عنكبوت فراموشي بر قلبهايمان تار اندوه بتند و اينگونه سرد و خاموش
در برابر تيغهاي آختهاي كه فرق صبح را نشانه رفته، حسرت زده بمانيم.
با تو! با تو كه آسمان انديشهات پر از كبوتران وصل است و در چشمان حسرت زدهات درياي اشك موج بر ميدارد.
با تو هستم خرمشهر
، تو كه از آسمان آزادسازيات گذر از تفكري بود كه مرداب حسابگريهاي خفقانآور آن را شكل داده بود.
تو تندر توفندهاي در تاريكي تهاجم و تجاوز بودي، تو كه غرور سرافراز يك ملت بودي كه خم شد،
اما نشكست .
با من بگو از آن روز كه پس
از ۵۷٥ روز تحمل اسارت زماني كه خيل رزمندگان اسلام تو را همانند نگيني در آغوش كشيدند.
از آن كه جهانآرا در ميانشان نديدي
، چه بر تو گذشت
ميدانم آن روز نيز همانند دوران اسارت كه چون مادري غم ديده كه سوز آهش آسمان را پر از ابرهاي دلتنگي كرده بود
، غم عالمي در دل پاكت نشست
ميخواهم تو را به سالهاي نه چندان دور ببرم
، آنجا كه ايستادگي در آن دل شير ميخواست
آنجايي كه نخلها ايستاده ميمردند
تا روزي را نظارهگر باشند كه آفتاب طلائي آزادي از راه برسد و ابرهاي سياه استكبار را از شهر و ديارمان براند.
تو كه داغ تكههاي آهن را درسينه پنهان داري
و همچنان به آسمان آبي ميخنديدي
، هنوز بوي باروت و سرب و گوشتهاي گداخته برادرانم به مشام ميرسد، آنان كه قربشان به دوست تماشايي بود.