کافر عشقم اگر ...
کافر عشقم اگر جز تو دلم با دگر است
غير چشمان تو در ديده مرا کي نظر است
خبر از خويش ندارم بسراپاي وجود
دل ديوانه ز هر نيک و بدي بيخبر است
گل صحرايي و بيرنگي ايام نگر
نگرانم که در اين وادي خونين اثر است
سوي هر باغ و چمن مرغ دلم زد پر و بال
تا مگر بر گل رويت برسم کاين هنر است
ماه و خورشيد اگر جلوه گر ديده ماست
ماه و خورشيد جمالت بدلم جلوه گر است
ز ازل تا بابد قصه شيدايي ماست
ثمر اين دل آشفته ز تو چشم تر است
راه طوفانيم از عشق بکوي تو رسد
ديده عقل نگر در همه جا کور و کر است
شرم بادم چو ز تزوير ز کوي تو روم
خام باشم که نگيرم سخنت کان گهر است
بفناجويي خود همره احمد قدمي
بگذاريد که آفاق پر از شور و شر است