واقعا باید لحظهای در این وادی بدون وضو راه نرفت
کربلا
هنگامی که از طرف بسیج دانشگاه قرعه به نام ما زده شد و شدیم
جزء یکی از کاروانهای راهیان نور بسیار خوشحال شدم …..
آن وقت که پای به خاک خوزستان گذاشتم، احساس شور و شعف
به من دست داد، چرا که وجب به وجب خاک خوزستان آغشته به
خون عزیزان مقدس و گرامی بود و در این وادی باید قدمها را آهسته کرد ……
چرا که در زیر گامهایمان شجاعترین و حماسهآفرینترین جوانان این خاک خفتهاند، جوانانی خفتهاند که بخاطر آزادی وطنمان با چشمانی اشکبار، با
قلبی پاره پاره، با بدنی رنجور و زخمی با ما وداع گفتند.
هنگامی که در “خونینشهر” گذر میکردیم، غم غریبی و غربت
را حس میکردم. واقعا که شهرهای جنوبی کشورمان در آن هنگام
حماسه آفریدند. زبانم عاجز است تا آن همه حالات معنوی که در آن
فضای معطر بر من حاکم شده بود. قابل بیان نیست،
هنگامی که از شلمچه و اروندرود گذر میکردیم.
احساس عجیبی داشتم و دیدن نخلستان هم حکایت عجیبی داشت،
که مرا با خود به دوردستها میبرد، به زمان جنگ تحمیلی
و حماسههای هشت سال دفاع مقدس.
بغض گلویم شکسته شد و اشک پهنای صورتم را خیس کرد.
حالی که هنگام دیدن نخلستان و نخلهای سوخته بر من مستولی شده بود،
قابل وصف نیست. کوله باری از غربت را بر روی شانههایم حس کردم
واقعا باید لحظهای در این وادی بدون وضو راه نرفت
چرا که این سرزمین مقدس کربلای ایران است ….