رد پای آدم برفی!
در شب سردزمستان کوچه ها
باز هم یک رد پای آشنا
آهسته روی برف با نرمی
می رود آرام آدم برفی
باز هم جاده زیبا و خموش
کوله باری از سپیدی ها به دوش
باز هم یک آسمان حس سفید
دردل سرد زمستان میپرید
کوهها چادرسفیدان نماز
جانمازی از نیایش کرده باز
باد بر اسب سفیدی شد سوار
ابرهها کردند بر هر سو فرار
گیسوان شب پریشان سیاه
در میانش صورت زیبای ماه
برف چون توری سفیدونقره ای
سروها را کرده مانند پری
دانه های برف هریک چون نگین
می درخشیدند بر روی زمین
کودک آواره ای در کنج راه
بود بی خانه و بی شال و کلاه
آدمک شال خودش را باز کرد
کودک آواره را او ناز کرد
او به کودک حس گرما داده بود
یک کلاه و شال زیبا داده بود
با سکوتش می زد هزاران حرف
می نوشت جمله هایی روی برف
آهای آدم ها که در خوابید
زندگی را عاشقانه دریابید….
درستان