تک زنگ زدم که بگم بیادتم رفیق.
21 فروردین 1392 توسط مدرسه وليعصر «عجلاللهتعاليفرجه» بناب
تک زنگ زدم که بگم بیادتم رفیق.
کم توقع بود. اگر چیزی هم برایش نمی خریدیم ،حرفی نمی زد. نوروز آن سال که رسیده بود ،پدرش رفت و یک جفت کفش تازه برایش خرید،روز دوم فروردین قرار شد برویم"دیدو بازدید".تا خانواده شال و کلاه کردند غیبش زد.نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد.به جای کفش پاش دمپایی بود. گفتم: مادر ،کفشات کو؟گفت: “بچه سرایدار مدرسه مون ،کفش نداشت،زمستان را با دمپایی سر کرده بود".
با اینکه دوازده سال بیشتر نداشت،همیشه به یاد فقراو بچه یتیم ها بود.(خاطره ای از شهیدعلی چیت سازان)
لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون،وما تنفقوا من شی ءفان الله به علیم(آل عمران/29)
روغن سوخته نذر امام زاده نکنیم!
خدا حساب کتابش دقیقه،
هوای ما رو داره.