بخوان به نام رهايي!
بخوان به نام رهايي!
بخوان به نام بلوغ!
بخوان به نام صاعقه در التهاب شب.
بخوان به نام ساقه اميد در پهندشت يأس!
بخوان به نام خالق خورشيد، و عشق را به اسم اعظم معشوق، از پس يلداي بيتنفس ديجور، نورباران کن!
بخوان نبي گرامي!
بخوان رسول عشق و اميد!
بخوان به نام نامي توحيد!
تو خواندي، هرم صداي تو قنديلهاي سکوت را ذوب کرد. آواي مهربان تو فضاي ميان زمين و آسمان را عطرآگين نمود.
بوي خوش عشق ملايک بيتاب را به طواف «حرا» کشانيد؛
انبيا انگشت حسرت به دندان گزيدند؛
ابراهيم و اسماعيل از آنکه: حرا بود و ما به مرمت کعبه ايستاديم؟
موسي از آنکه: به طور، چرا رفتيم؟
عيسي از آنکه: آنچه در زمين يافتني بود، درآسمان چرا ميجستيم؟
و در اين ميانه تنها خاطر خدا بود که راضي بود، چرا که رحمت واسعه خويش را نمود عيني بخشيده بود.
فرشتگان برخي به رضايت بيسابقه خدا سجده ميبردند؛ بعضي عرق از جبين پيامبر ميستردند؛ عدهاي گوش به لطافت اين معاشقه ميسپردند و برخي از آنکه معشوق خداوند را در زمين ميديدند ـ نه در ميان خويش ـ خون دل ميخوردند.
جبرئيل چه ذوق کرده بود که پيام عاشق و معشوق را بر بال امانت خويش به يکديگر ميرساند.
آري، تو که خواندي، آسمانيان، زمينيان اهل دل را به پايان شب سياه بشارت دادند، عرشيان که هلهله ميکردند فرشيان را مژده آوردند که: «قد جائکم من الله نور».2
مرداني از شرق
اي پيامبر! سلام بر تو که وعدههاي تو را با دستهاي لرزان خويش لمس ميکنيم.
ما فرموده تو را که «از شرق، کساني راه را براي ظهور مهدي(ع) هموار ميکنند» از ياد نبردهايم.
سلام بر تو! سلامي به طراوت خونهاي جوانانمان.
حاشا که از ياد ببريم آن منظره را که به ابوذر فرمودي:
«ابوذر! ميداني چه انديشهاي مشغولم داشته است و پرنده اشتياق دلم به کدام سوي پر ميکشيد؟ دلم به شوق ديدار برادراني ميتپد که بعدها خواهند آمد، مقامشان همسنگ مقام انبياست و منزلتشان در نزد خدا منزلت شهدا.
از پدر و مادر و برادر و خواهر خويش به خاطر جلب رضاي خدا دست ميکشند و آنچه مال در خورجين تملک دارند، فداي خدا ميکنند.
در مقام خشوع در مقابل خداوند تا اوج ذلت رشد ميکنند، دل از دنيا و مافيها ميکنند…
دلهايشان رو به سوي خدا دارد، جانهايشان از خداست و دانششان براي خدا…».
اي پيامبر! از يادمان نميرود آن خاطره را که آنقدر از صفات اين عزيزانت مشتاقانه گفتي که اشک در چشمانت نشست و همان حال که زمين اشکهاي مبارک تو را در بغل ميفشرد دعايشان فرمودي: «خداوندا! حفظشان کن و ياريشان فرما در نبرد با دشمنان و چشمم را به ديدارشان در قيامت روشن کن».
پيامبر! عزيز خداوند! معشوق معبود! سلام بر تو!
تو که قرنها پيش براي اين عزيزانت گريستي و دعايشان فرمودي و ميدانستي و ميداني که حيات و نصر و فتحشان به پشتوانه دعاي توست، اکنون در اين مخاطرات رهايشان نکن.
پينوشتها:
1. مهدي شجاعي، خدا کند تو بيايي، تهران، نشر نيستان، 1378، چ3، صص5و6.
2. سووره مائده (5) آية 15.برايتان از جانب خدا نوري آمده است.
3. خدا کند تو بيايي، صص15ـ17.
سيد مهدي شجاعي - ماهنامه موعود شماره 78