بی بهانه برای مولا
بی بهانه اشک سرازیر شد دوباره
عشق در اشک تفسیر شد دوباره
دل سراغ گمگشته اش را باز
از کبوتر هاپی گیر شد دوباره
خواستم پروانه شوم بر گردت
دلم از دست خویش دلگیر شد دوباره
گفته ای از خسته دل گنهکار
جرم ها بر پازنجیر شد دوباره
ناگهان شرمندگی غمگینم کرد
رو سیاهی و عشق در گیر شد دوباره
گفتم ای جان دوستت دارم
بی بهانه اشک سرازیر شد دوباره
دست خودم نیست آقا (عج) باور کن
گوئیا یعقوب زمینگیر شد دوباره
بوی پیراهن یوسف می آید
ای خدا عشق تفسیر شد دوباره
عشق من یوسف زهرا بر گرد
از فراقت زلیخا پیر شد دوباره
نکند باز تو باشی و من نباشم
گویم ای وای دیر شد دوباره
قلبم از شوق دیدارت آتش گرفته
شوق دیدارت تکریر شد دوباره
درستان