التماس دعا خواهر ...حاجت روا!!
طبق روال همیشه مامان عزیزم برام خوردنی گذاشته بود یه کیف دستی سیاه با گردوهای کاغذی خوشمزه،بریم سر اصل مطلب .بنده ی حقیر گفتم برا اینکه سرو صدا نشه و بچه ها نبینن و …شب یه جای خلوت پیدا میکنم میشینم این گردوهارو میشکنم، شب شدو خاموشی رو زدند بنده با تمام احتیاط کیف دستیمو برداشتم و به نظرم راه پله های کتابخونمون خلوتتر از جاهای دیگه اومد .مستقیم راه پله های کتابخونه؛داخل پرانتز اینو هم براتون بگم که ما همسایه خدا هستیم یعنی حجره ها و کلاسامون دورتا دور مسجده.جالب اینکه تو ولایت ما هر کی شبا یه کیف دستی یا ساکی …برداره اونم بعدِخاموشی، بچه های دیگه فکر میکنن میخواد بره برا عبادت .بخاطر همین هر کی ببیندش ازش التماس دعا میکنه.از قضای روزگار راه پله اینقدم که من فکرمیکردم خلوت نبود یکی از بچه هامون از اون بچه درس خونا اونجا نشسته بود و مشغول کسب علم و معرفت.تا منو دید با حالتی ملتمسانه گفت:خواهر التماس دعا.گفتم حاجت روا و برگشتم بعد از چند دقیقه ای دوباره رفتم بازم التماس دعا و حاجت روا.برای بار سوم … با خودم گفتم بهتره برم باهمین رفیق نازنینم گردوهارو بشکنیمو بخوریم بهش گفتم خواهر اینکه دستِ منه چادر نمازو مهرو تسبیح نیست بلکه گردوِ.میخواستم کسی نبینه اومدم اینجا دیدم شما تشریف دارین، مثلِ اینکه قسمت بوده این گردوهارو باهم بخوریم زد زیر خنده .خلاصه عجب شبی بود و عجب التماس دعایی!!! از اون وقت تا حالا هر جا منو میبینه میگه التماس دعا خواهر! منم که میدونم منظورش چیه دست میکنم تو جیبم و یه مشت گردو و کشمش بهش میدم و میگم حاجت روا خواهر …