عامل دوم از انحرافات عاشورا
تمایل بشر است به اسطوره سازی و افسانه سازی.این هم باز در تمام تواریخ دنیا وجود دارد.در بشر یک حس قهرمان پرستی
هست،یک حسی هست که درباره ی قهرمانهای ملی وقهرمانهای دینی افسانه می سازد.(در شبهای عید غدیر که آقای
دکتر شریعتی صحبت میکردند،یک بحث بسیار عالی راجع به این حسی که در همه افراد بشر برای اسطوره سازی و افسانه
سازی و قهرمان سازی وقهرمان پرستی-آن هم به یک شکل خارق العاده و فوق العاده ای-هست،ایراد کردند.)بهترین دلیلش
این است که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سینا وشیخ بهائی چقدر افسانه جعل کردند!بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده
است،قوای جسمی وقوای روحی اش،یک جنبه فوق العادگی داشته است.ولی همین ها سبب شده است که مردم برای
بوعلی سینا افسانه هایی بسازند،مثلا بگویند بوعلی سینا درباره مردی که از فاصله ی یک فرسخی می آمد گفت این مردی
که می آید دارد نان چرب میخورد.گفتند تو از کجا فهمیدی که او نان میخورد،و از کجا فهمیدی که نانش هم چرب است؟در یک
فرسخی چگونه دیدی؟میگویند بله،نور چشمش آنقدر کارگر بود که گفت من پشه هایی را دیدم که دور این نان
میگردند،فهمیدم که نانش چرب است که پشه دور آن پرواز میکند.معلوم است که این داستان افسانه است.آدمی که پشه را از
فاصله یک فرسخی ببیند،چربی نان را زود تر از خود آن پشه ها میبیند.یا مثلا[گفته اند بوعلی سینا]در مدتی که در اصفهان
تحصیل میکرد،گفت من نیمه های شب که برای مطالعه حرکت میکنم،صدای چکش مسگر های کاشان نمیگذارد که من
مطالعه کنم.رفتند تجربه کردند،یک شب دستور دادند که مسگر های کاشان چکش نزنند،آن شب را گفت من آرام مطالعه
کردم.معلوم است که اینها افسانه است.
برای شیخ بهائی مردم چقدر افسانه ها ساخته اند!اختصاص به حادثه عاشورا ندارد.ولی همانطور که جلسه پیش عرض
کردم،فرق است میان افسانه ای،داستانی،جعلی،تحریفی که در یک حادثه عادی باشد[وتحریفی که در یک حادثه مهم تاریخی
باشد.]حالا مردم درباره بوعلی سینا هر چه میخواهند بگویند،بگویند،به کجا ضرر میزند؟به هیچ جا.درباره شیخ بهائی هرچه
میخواهند بگویند،بگویند،به کجا ضرر میزند؟به هیچ جا.اما افرادی که شخصیت آنها شخصیت پیشوایی است و قول آنها،فعل
وعمل آنها،قیام ونهضت آنها سند وحجت است،در اینها نباید تحریفی واقع بشود،در سخنشان،در شخصیتشان،در تاریخچه
شان.درباره امیر المؤمنین علی (ع) چقدر افسانه خود ما شیعیان بافته ایم!در اینکه علی مرد خارق العاده ای است،بحثی
نیست.مثلا شجاعت علی.دوست ودشمن اعتراف کرده اندکه شجاعت علی یک شجاعت فوق افراد عادی بوده است.علی با
هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر آنکه آن پهلوان را کوبید وبه زمین زد.این چیزی نیست که در آن،جای انکار باشد.فوق العادگی
داشته،ولی در حد یک بشر فوق العاده،یک بشری که در میدان جنگهیچ کس حریفش نبود.اما مگر افسانه سازیها ی
اسطوره سازها به همین مقدارقناعت کردند؟شما ببینید چه حرفها در همین زمینه ها گفتند!مثلا علی (ع) در جنگ خیبر با
مرحب خیبری روبرو شد.مرحب چقد فوق العادگی داشت!بسیار خوب.مورخین هم نوشته اند که در آنجا علی (ع) ضربتش را
که فرو آورد،این مرد را دو نیم کرد.حالا من نمیدانم این دو نیم،دو نیم کامل بود یا مثلا تا سینه اش رسید.ولی در اینجا افسانه
هایی است که دین را خراب میکند.گفته اند به جبرئیل وحی شد:جبرئیل!فورا به زمین برو،برو که آن غضبی که ما در علی
میبینیم،اگر شمشیرش فرود بیاید،زمین را دو نیم میکند،به گاو وماهی خواهد رسید؛برو بال خودت را در زیر شمشیر علی
بگیر،رفت وگرفت. علی (ع) هم شمشیرش چنان آمد که مرحب آنچنان دو نیم شد که اگر در ترازوی مثقالی می گذاشتند
،این نیمه اش با آن نیمه برابر بود.بال جبرئیل که زیر زین اسب [قرار]گرفته بود،از شمشیر علی آسیب دید ومجروح شد.تا چهل
شبانه روز جبرئیل نتوانست به آسمان برود،که وقتی به آسمان رفت،خدا از او سؤال کرد:جبرئیل!تو این چهل روز کجا
بودی؟خدایا در زمین بودم،تو به من مأموریت داده بودی.چرا زود برنگشتی؟شمشیر علی که فرود آمدبال مرا مجروح کرد،من این
چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم!
دیگری میگوید:شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد،از فرق مرحب گذشت،تا به نمد زین اسب رسیدوعلی شمشیرش را
بیرون کشید که خود مرحب هم نفهمید.خیال کرد ضربت کاری نشد.گفت:علی!همه ی زور تو همین بود؟همه ی پهلوانی تو
همین بود؟گفت : اگر راست می گویی خودت را تکان بده.تا مرحب خودش را تکان داد،یک قسمت از این طرف افتاد،یک قسمت
از آن طرف.این طور افسانه ها!
حاجی نوری،این مرد بزرگ،در کتاب لؤلؤ و مرجان انتقاد میکند،می گویید:برای شجاعت ابوالفضل در جنگ صفّین-که اصل شرکت
حضرت هم معلوم نیست،اگر هم شرکت کرده یک بچه پانزده ساله بوده است_نوشته اند ابوالفضل العباس مردی را پرتاب کرد
به هوا،یکی دیگر را پرتاب کرد،یکی دیگر را،تا هشتاد نفر.هشتادمی راکه پرتاب کرد،هنوز اولی به زمین نیامده بود.اولی که آمد
به زمین دو نیمش کرد،دومی را دو نیم کرد،سومی را و…از این افسانه ها!
در حادثه ی کربلا،یک قسمت از تحریفاتی که صورت گرفته است معلول حس اسطوره سازی است.مبالغه ها و اغراق هایی
شده است.مخصوصا اروپایی ها می گویند در تاریخ مشرق زمین[مبالغه و اغراق]زیاد است،و راست هم می گویند.
ملّا آقای در بندی در اسرار الشهادة نوشته است عدد لشکریان عمر سعد سواره آنها ششصد هزار نفر بود.پیاده آنها دو کرور و
مجموعشان یک میلیون و ششصد هزار نفر بود،همه هم اهل کوفه بودند.آخر کوفه مگر چقدر بزرگ بود؟کوفه یک شهر تازه
سازی بود.هنوز سی و پنج سال از عمر کوفه نگذشته بود،چون کوفه را در زمان عمر بن الخطّاب ساختندو کوفه مرکز سپاهیان
اسلام بود.عمر دستور داد این شهر را در اینجا بسازند برای اینکه لشکریان اسلام در نزدیکی ایران یک مرکزی داشته
باشند.همه ی جمعیت کوفه معلوم نیست در آن وقت آیا به صد هزار نفر میرسیدهیا نمیرسیده است.آنوقت یک میلیون و
ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود وحسین بن علی (ع) هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد،این با عقل جور در
نمیاید.این[سخن]این قضیه را به طور کلی از ارزش می اندازد؛حرف هما ن آدمی می شود که می گویند درباره ی هرات اغراق
و مبالغه می کرد،می گفت هرات یک وقتی خیلی بزرگ بود.گفتند چقدر بزرگ بود؟گفت در یک وقت در آن واحد در هرات بیست
و یک هزار احمدیک چشم کله پز وجود داشت.چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کله پز داشته باشیم که
بیست ویک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشته باشد.
این حس اسطوره سازی خیلی کار ها کرده است.ما که نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه ها قرار بدهیم.«وَ اِنَّ لَنا فی
کُلِّ خَلَفٍ عُدولاً یَنفونَ عَنّا تَحریفَ الغالینَ وَ انتِحالَ المُبطِلینَ».ما وظیفه داریم اینها را از چنگ این افسانه سازها بیرون
کنیم.حالا برای هرات هر که هرچه میخواهد بگوید.اما برای حادثه عاشورا،حادثه ای که ما دستور داریم هر سال آن را به صورت
یک مکتب زنده بداریم،آیا صحیح است که در این داستان این همه افسانه وارد بشود؟!
این مطلب ادامه دارد…
منبع:بر گرفته از کتاب حماسه حسینی شهید مطهری(ره)